جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
زنان و زمامداران صفوي
-(7 Body) 
زنان و زمامداران صفوي
Visitor 1403
Category: دنياي فن آوري

اسارت و سياست

تاريخ صفويه را از زمان جلوس شاه اسماعيل صفوي بر تخت سلطنت در سال 907 هجري، آغاز مي‏کنند اما در واقع قرائني مسلّم آن را عقب‏تر مي‏برد. شروع کار اين سلسله زماني است که خديجه سلطان خواهر حسن‏بيک، به خانه سلطان جنيد نبيره شيخ صدرالدين آمد و سلطان حيدر (پسرش) با عالمشاه بيگم ازدواج کرد. بر اثر اين پيوند عاطفي که از مسائل سياسي به دور نبود، اسماعيل ميرزا به وجود آمد و به شاه اسماعيل اوّل معروف گرديد.(1)
دودمان صفويه که مهم‏ترين سلسله در تاريخ ايران بعد از اسلام است و مؤسس آن موفق گرديد کشور ايران را يکپارچه و متحد سازد، مذهب تشيع را به عنوان تنها آئين اسلامي در اين سرزمين رسمي اعلام کرد و بين مذهب و دولت پيوندي تنگاتنگ برقرار ساخت.(2)
تاجلو خانم از زنان نيکونام و همسر شاه اسماعيل است. شوهرش در مواقع حساس سياسي و اجتماعي با وي مشورت مي‏کرد. اين بانو در جنگ چالدران پس از شکست لشکر ايراني از عثماني‏ها به اسارت مسيح پاشازاده، از نظاميان عثماني، در آمد اما با دادن يک جفت گوشواره گرانبها معروف به لعل بي‏رگ و چندين ادوات ارزشمند ديگر از اسارت رهايي يافت. تاجلوبيگم در دربار صفويان اعتبار سياسي بسياري داشت. با فرا رسيدن مرگ شاه اسماعيل در رجب سال 930 هجري وقتي اميران قزلباش با وي مشورت کردند با رأي او قرار بر اين گرديد که شاه طهماسب روي کار آيد. وقتي او زمام حکومت را در دست گرفت، در آغاز احترام تاجلوبيگم را داشت اما همچون گذشته اين زن در دربار صفويه محبوب نماند. گويا شاه طهماسب از شخصيت او در هراس بود و در سال 940 هجري از وي روي گردانيد. تاجلوخانم آزرده‏خاطر و غمگين درگذشت و در بقعه بي‏بي دخترانِ ميدان شاه شيراز دفن گرديد. اين زن به فعاليت‏هاي عمراني و احياي معماري تشيع اهتمامي وافر داشت و در سال 925 هجري به دستور او گنبد حضرت فاطمه معصومه در قم بازسازي و ايوان شمالي مرقد اين بانوي بزرگ بنا گرديد. چهار سال بعد عايدي چندين روستا را براي اداره اين مجموعه وقف نمود. بازسازي پلي روي رودخانه قزل‏اوزون (ميان زنجان و شهرستان ميانه) که به پُل‏دختر موسوم است و در سال 933 هجري مرمت گرديد، از آثار او است. از ديگر اقداماتش بناي عمارت گنبد عالي در اردبيل معروف به جنّت‏سرا و نيز وقف آبادي حسن‏آباد براي سادات فقير است.(3)
بهروزه‏خانم از همسران شاه اسماعيل صفوي نيز طي نبرد چالدران به اسارت قواي عثماني در آمد و با قاضي عسکرِ حکومت مزبور ازدواج کرد و با کشته شدن او از آدرنه به استانبول آمد. پس از آن ديگر از زندگي‏اش خبري نيست. شاه اسماعيل با شنيدن خبر اسارتش بسيار اندوهگين گشت و براي آزادي‏اش حاضر به پرداخت غرامت‏هايي گرديد. مؤلف عالم آراي عباسي اين بانو را باکفايت، اهل تدبير و سياستمدار معرفي کرده است.(4)
شاه بيگم همسر ديگر شاه اسماعيل صفوي از بانوان خيّر و نيکوروش است که به دستور او در سال 925 هجري عمادبيگ بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) را به صورت بناي هشت‏پهلو با هشت صفه تجديد بنا کرد و ديوارها را با کاشي معرّق بياراست و در جلوي آن ايواني با دو مناره احداث کرد و صحني با چند بقعه و ايوان طراحي کرد.(5)

بانوي قدرتمند

بعد از مرگ شاه اسماعيل فرزندش شاه طهماسب به قدرت رسيد. او هنگام جلوس بر تخت سلطنت حدود يازده سال داشت. خدمعلي سلطان‏بيگم از زنان نيکوکار، دانشور و سياستمدار دربار صفوي به عقد ازدواج وي در آمد. اين بانوي مقتدر و باتدبير نزد نواده خود، شاه عباس اوّل اعتباري ويژه به دست آورد. او به امور معماري بخصوص اماکن مذهبي توجه نشان داد. به دستورش بارگاه مطهر امام حسين(ع) تعمير گرديد و موقوفاتي براي روشنايي حرم امام، نيز مرقد حضرت ابوالفضل(ع) اختصاص داده شد.(6)
در زمان فرمانروايي شاه طهماسب که قريب 54 سال در ايران حکومت کرد، حرمسراي شاهي در اتخاذ تصميم‏ها، اداره کشور، انتصاب‏ها و برکناري‏ها سهم تعيين‏کننده‏اي داشت. از جمله آنان شاهزاده سلطانم خواهر شاه و کوچک‏ترين دختر شاه اسماعيل اول است. او با همسر سلطان سليمان، پادشاه عثماني در باب تحکيم پايه‏هاي صلح و گسترش روابط و مناسبات سياسي بين دو کشور ايران و عثماني مکاتبه کرد. همسر سلطان عثماني که از نفوذ او در دربار شاه طهماسب خبر داشت پاسخ نامه‏هايش را مي‏داد. شاه نيز اغلب با وي مشورت مي‏کرد و تا حد مصلحت‏انديشي به وي اعتماد داشت و در تمامي امور کشوري و تجاري و اقتصادي نظرش را جويا مي‏شد، حتي گاهي بدون رأي او کاري انجام نمي‏داد.(7)
پري‏خان خانم دومين دختر شاه طهماسب صفوي نيز از جمله زنان قدرتمند عصر صفوي است. او در رجب سال 955ه••• .ق در حوالي شهر اهر به دنيا آمد. مادرش چرکسي است و شمخال از سرداران نامدار شاه طهماسب دايي اوست. هوش و تيزبيني او در موقعيت آينده‏اش نقشي بسزا داشت. پري‏خان خانم به دليل همين شايستگي‏ها و لياقت‏هاي ذاتي مورد توجه خاص پدرش قرار گرفت و شاه او را که عزيزترين دخترش بود به عقد ازدواج برادرزاده‏اش بديع‏الزمان ميرزا در آورد و حکومت سيستان را به شوهرش داد اما به دلايلي که تاريخ روشن نکرده است تا پايان عمرش هرگز اجازه نداد که دخترش دربار را ترک کند و نزد همسرش برود. پري‏خان خانم از سنين کودکي تحت تربيت و لطف ويژه پدرش بود. شاه به درستي رأي و صحت نظرش چنان اعتقاد داشت که در کوچک‏ترين امور کشوري و نيز در تمام مسائل سياسي و سلطنتي با وي مشاوره مي‏نمود. اين زن در امور خيريه نيز فعال بود و شاه را براي انجام خيرات و مبرّات راهنمايي و تشويق مي‏کرد. بناي مدرسه پري‏خان خانم در اصفهان از جمله اقدامات اوست. اعتبار فوق‏العاده وي نزد پدر موجب گرديد که سايرين هم در امور مهم و مشکلات از وي نظرخواهي کنند. پري‏خان خانم که قريحه شاعري داشت و در اشعار «حقيقي» تخلص مي‏نمود، مورد مدح شاعران عصر صفوي از جمله محتشم کاشاني قرار گرفت. سرايندگان وقتي در وصف وي اشعاري مي‏سرودند در مقابل، پاداش‏هاي قابل توجهي دريافت مي‏کردند. علاوه بر اين، نويسندگان نيز آثار خود را به او تقديم مي‏کردند. عبدي‏بيک شيرازي کتاب تکملة الاخبار خود را به اين بانو تقديم کرده است.(8)

رقيب قوي

چون شاه دار فاني را وداع گفت، پسر ارشدش محمدميرزا حکومت فارس را عهده‏دار بود. فرزند دومش اسماعيل‏ميرزا مغضوب پدر بود و سومين پسر که به حيدرميرزا موسوم بود، بسياري از کارهاي شاه طهماسب را در نيابت او انجام مي‏داد، بر اين اساس نسبت به ديگر پسران به فرمانروايي نزديک‏تر بود.
وي با استفاده از موقعيت پيش آمده و حمايت برخي از سران قزلباش بلافاصله پس از مرگ پدر در سال 984 هجري خود را پادشاه خواند و شمشير پدر را بر کمر بست، در عين حال از جانب دوستان و هوادارانش درهاي قصر به رويش گشوده شد و در واقع اسير نگهبانان گرديد. بزرگ‏ترين خطري که حيدرميرزا را تهديد مي‏کرد از جانب خواهر ناتني‏اش پري‏خان خانم بود که از سال‏ها پيش با نفوذ در دربار پدر، در امور حکومتي دخالت مي‏کرد، در نتيجه به رقيب خطرناک و بي‏همتاي حيدرميرزا مبدّل شده بود. او خوب مي‏دانست که پري‏خان خانم کاملاً هوادار اسماعيل‏ميرزا است، از اين جهت با مادرش به مشورت پرداخت تا بداند چگونه مي‏تواند از شرّ خواهرش خلاص گردد. از آن طرف پري‏خان خانم بلافاصله متوجه وخامت اوضاع گرديد و دريافت تنها با حيله‏گري و دورويي مي‏تواند از چنين موقعيت خطرناکي رهايي يابد. پس با شتاب نزد حيدرميرزا رفت و خود را به پاي او افکند و با زاري و التماس از وي طلب بخشش کرد و قول داد در آينده خدمتکار مطيع او باشد و خصومت کهنه و ديرين را برطرف نمايد. آنگاه رو به مادر حيدرميرزا کرد و فرياد برآورد: شاهد باش که من اولين فردي هستم که بر پاي شاه بوسه مي‏زنم و اين افتخار را به کس ديگري واگذار نمي‏کنم. شاهزاده خوش‏باور و کودک‏طبع، فريب اين اظهار انقياد و سرسپردگي غير منتظره را خورد. پري‏خان خانم در باره درستي مقصد خود تأکيد ورزيد، حتي براي جلب اعتماد شاه، به نسخه‏اي از قرآن کريم که حاضر کرده بودند، سوگند ياد کرد. آنگاه از حيدرميرزا رخصت خواست که به خانه خود برود تا برادرش سليمان‏ميرزا و دايي‏اش شمخال را که فرمانده چرکس‏ها بود به حضور فرمانرواي جديد بياورد. حيدرميرزا به گفتارش دل خوش گرديد و به وي اجازه داد.
پري‏خان خانم با شتاب از باغ حرمسرا که در چادر سياه شب پيچيده بود، از دري پنهاني که مي‏شناخت، خارج گرديد و حوادث جديد را با دايي خود در ميان نهاد، ضمنا کليد در پنهاني را به وي داد. شمخال بلافاصله نزد خلفاي روملو رفت که در خانه‏اش طرفداران اسماعيل‏ميرزا گرد آمده بودند. در اين فاصله سپيده بردميد. حيدرميرزا هداياي فراواني بين رؤسا، قورچيان و ناظران حرمسرا تقسيم کرد، آنگاه به اتاق رخت‏کن پا گذارد. در آنجا نگهبانان قصر از ايل‏هاي افشار، شاملو، ذوالقدر و ترکمان با رياکاري و ظاهرسازي بسيار فرمانروايي حيدرميرزا را تبريک و تهنيت گفتند اما دروازه‏هاي قصر را همچنان در قفل و بند نگاه داشتند. هواداران حيدرميرزا به وضعي سخت نگران‏کننده دچار شدند زيرا بيم آن را داشتند که مبادا طرفداران پري‏خان خانم و اسماعيل‏ميرزا از آنان زودتر به حرمسرا راه يابند و شاهزاده را بکشند. دليرترين آنان به پيش هجوم بردند و در پاي حصار قصر موضع گرفتند. بسياري از اميرزاده‏هاي باتشخّص در اين ماجرا زخمي شدند، با اين حال به مقصد خود دست نيافتند بلکه دار و دسته پري‏خان خانم به حجره زنان پا نهادند و بدون ملاحظه حالِ زناني که وحشت‏زده در هم مي‏دويدند در طلب کشف شاهزاده برآمدند. او هم چاره‏اي نديد جز اينکه با کمک مادرش و خدمتگزاران از حجره‏اي به حجره‏اي ديگر بگريزد تا شايد بتواند با لباس مبدل از قصر خارج شود.
از صحن حياط گذشته بود تا به عمارتي پناه ببرد که يکي از ايشيک آغاسي‏هاي حرم که علي‏بيگ نام داشت و از ايل شاملو بود، وي را شناخت و فرياد برآورد کسي که دنبالش مي‏گرديد همين جاست. بلافاصله مخالفان به حيدرميرزا يورش بردند و او را از چنگ زناني که دورش را گرفته بودند، خارج کردند، نقاب از چهره‏اش برداشتند و با اشاره سرکرده چرکس‏ها يعني شمخال (دايي پري‏خان خانم) دليل‏خان‏بيگ، نوجواني را که تنها با يک دشنه از خود دفاع مي‏کرد کشت و سر از تنش جدا ساخت.(9) در اين لحظه زال‏بيگ و گرجيان نزديک مي‏شدند که ناگهان جمجمه خون‏چکان حيدر را ميان آنها انداختند و ريشخندکنان گفتند بفرماييد اين هم شاه شما! به محض آنکه آنان سر خون‏آلود را ديدند از حمله دست برداشتند و به اطراف گريختند و پري‏خان خانم به مقصد خود رسيد. بدين گونه شاهزاده‏اي ساده‏دل که از اقتدار و صلابت هيچ بهره‏اي نداشت و متوجه حيله‏گري خواهرش نشد به دام تزوير و نفاق گرفتار گرديد و با ريسمان چاپلوسي و ظاهرسازي به چاه افتاد.
هواداران اسماعيل‏ميرزا با کشته شدن حيدرميرزا عازم قلعه قهقهه گرديدند. با اين وجود اسماعيل‏ميرزا با نگراني و سوء ظن به مسائل فکر مي‏کرد و تصور مي‏نمود در اين هجوم حيله‏اي نهفته است ولي چون پيک ويژه پري‏خان خانم به قلعه رسيد باور کرد که اتفاقي به نفع او روي داده است. به همين دليل در 22 صفر سال 984 هجري از قلعه بيرون آمد و از جانب افراد زيادي مورد احترام و تکريم قرار گرفت، سه روز بعد خطبه به نامش کردند. ناگفته نماند از همان هنگام که شاه طهماسب اين فرزند را از سرِ خشم در قلعه مزبور زنداني نمود زمام حکومت در دست پري‏خان خانم بود و سلطان‏زاده‏خانم که مي‏خواست پسر خود حيدرميرزا را نامزد فرمانروايي کند با مخالفت اين زن روبه‏رو گرديد. اگر چه حيدرميرزا به استناد وصيت‏نامه‏اي به مُهر شاه خود را جانشين پدر خواند ولي با دسيسه اين خانم از پاي در آمد و پري‏خان خانم عنان حکومت را به دست گرفت. وي دستور داد يکي از امراي ترکمن به محل حبس اسماعيل‏ميرزا برود و او را به مرکز حکومت (قزوين) بياورد، او هم پذيرفت و آمد. پس از آنکه شاه اسماعيل در قزوين استقرار يافت و به تثبيت قدرت پرداخت، اميران و نجيب‏زادگان به قصر پري‏خان خانم رفت و آمد مي‏کردند. وي با اطمينان مي‏دانست شاه اسماعيل به دليل خدماتي که برايش انجام داده حتي نسبت به پدر، نفوذ افزون‏تري در کار حکومت به او خواهد داد. سران قزلباش مي‏دانستند، اين وضع، شوکت شاه اسماعيل را به تحليل مي‏برد. آنان دخالت زني را در کار سياست محکوم مي‏کردند. از اين گذشته، اسماعيل‏ميرزا دل خوشي از او نداشت. سخن‏چيني برخي افراد در افزايش بدبيني شاه نسبت به حسينقلي‏خان خلفاي روملو که از طرفداران جدي پري‏خان خانم بود، نقش داشت، به همين دليل او را مطرود دربار ساخت. چون به سرپرستي قورچيان مشهد تعيين گرديد و رو به خراسان رفت در دامغان يکي از قورچيان ايل خودش وي را نابينا نمود و خلفاي را به قزوين بازگردانيد. بدين گونه پري‏خان خانم يکي از حاميان قوي خود را از دست داد. اسماعيل‏ميرزا در حرم با پري‏خان خانم ملاقات کرد و در برخورد اوّل به وي نشان داد شايسته نيست زنان در امور کشور دخالت کنند و به هيچ عنوان راضي نمي‏باشد که خواهرش زمامداري او را تأييد نمايد يا در عزل و نصب‏هايش نقشي داشته باشد در حالي که در آغاز حکومت پري‏خان خانم را طرف مشورت خويش قرار مي‏داد و اميران قزلباش دستورهايش را اجرا مي‏کردند، به تدريج اسماعيل‏ميرزا خدمه خواهر را باز گرفت و مبالغ قابل توجهي از دارايي و اموالش را مصادره و ضبط کرد، به گونه‏اي که پري‏خان خانم ناگزير گرديد زندگي محقري در پيش گيرد. همچنين به اميران دستور داد به فرامين خواهرش اعتنايي نکنند و بدين گونه دستش را از امور سياسي و حکومتي کوتاه کرد و با او از درِ کينه‏توزي در آمد.
چون اسماعيل‏ميرزا به کشتن شاهزادگان و از جمله حسينقلي‏خان خلفاي روملو و از ميان برداشتن هواداران خواهرش ادامه داد، پري‏خان خانم به قصد برادرش پي بُرد و سرانجام سينه‏اش از کينه و انتقام شعله‏ور گرديد، سرانجام با حيله‏گري خاصي، سمي کشنده در ماده افيوني که شاه استفاده مي‏کرد ريخت و با چنان ظرافتي اين کار را انجام داد که شاه وقتي آن را استعمال کرد و درگذشت، مرگش در هاله‏اي از ترديد قرار گرفت.
مورخان نوشته‏اند پري‏خان خانم که در ابتدا براي روي کار آمدن شاه اسماعيل تلاش فراوان نمود به دليل آنکه برادرش، دستورهاي او را به اجرا در نمي‏آورد در يک تصميم شگفت‏انگيز دوازده مرد را به لباس زنانه ملبّس ساخته، آنان را شبانه به اتاق شاه اسماعيل داخل نمود تا کارش را بسازند. اسماعيل دوم نيز بر اثر حبس طولاني حالتي از عقده و کينه‏هاي کهنه را با هم مخلوط کرد و با بي‏رحمي تمام نه تنها طرفداران حيدرميرزا را به قتل رسانيد بلکه با هواداران خويش رفتار خصمانه‏اي پيش گرفت، چنان که با شقاوت و سنگدلي تمام هشت تن از شاهزادگان و هفده تن از سران قزلباش را که غالبا خويشاوندان او بودند، کشت يا نابينا ساخت. مأموراني نيز براي کشتن برادر بزرگ‏ترش محمدميرزا (حاکم فارس) از سوي وي به جانب شيراز رفتند، ولي پيش از آنکه مأموريت خود را عملي سازند، خبر مرگ شاه اسماعيل دوم به آنان رسيد. پري‏خان خانم پس از مشارکت در توطئه قتل برادر خود، سوداي فرمانروايي در سر مي‏پرورانيد، ولي سران قزلباش به حکومت او رضايت ندادند و در مورد سلطنت محمدميرزا که وليعهد قانوني پدرش بود، به توافق رسيدند. وي که هنگام جلوس بر تخت فرمانروايي در سال 985 هجري 47 سال داشت و به دليل بيماري آبله در مرز نابينايي بود مورد حمايت سران قزلباش قرار گرفت زيرا آنان وي را بر يک حاکم قوي و مستبد ترجيح مي‏دادند و با ضعف پادشاه بهتر به مقاصد خود مي‏رسيدند. آنان به سوي قصر پري‏خان خانم رفتند تا فرمانروايي محمدميرزا را به اطلاع وي رسانيده و موافقت او را جلب کنند، ولي او که مي‏خواست شخصا بر ايران فرمان براند گفت هر گاه وليعهد به قزوين بيايد عنوان شاه را به خود اختصاص داده است. از اين جهت کارکنان و قورچيان با رخصت گرفتن از پري‏خان خانم به سوي جنوب شرقي ايران رفتند تا ضمن تبريک به شاه او را به مرکز حکومت انتقال دهند.

جنگ قدرت

خيرالنساء بيگم معروف و ملقّب به مهدعُليا و دختر ميرعبداللّه‏ مرعشي (از سادات مازندران و والي اين ناحيه) در سال 974 هجري به خواست شاه طهماسب به عقد محمدميرزا (سلطان محمد خدابنده) در آمد. اين زن متنفّذ و سياستمدار پس از آنکه نخستين پسر خود، حمزه‏ميرزا را به دنيا آورد با شوهرش که به عنوان والي خراسان منصوب گرديد، بدان سو رفت. چون شويش بر اثر بيماري آبله نابينا گشت زمام کارهاي ايالتي را در قلمرو هرات و خراسان به دست گرفت و با بزرگان کشور به ديد و بازديد و نامه‏نگاري روي آورد. همان جا در اول رمضان 978 هجري شاه عباس را به دنيا آورد. شاه که از سلطه‏جويي‏هاي عروس خود بيمناک گرديده بود وقتي طفل مزبور به حدود دو سالگي رسيد بر آن شد تا او را با همسر و فرزند به شيراز روانه سازد، نيز فرمان داد پسر هشت ساله‏اش در شيراز به حکومت بنشيند؛ اما خيرالنساء از پدرشوهر خواست پسر دومش، عباس، را به حکومت هرات انتخاب کند و اجازه دهد او با شوهر و پسرش حمزه‏ميرزا به فارس بروند، بدين گونه اين زن از پسر کوچک خود جدا گشت. چون شاه طهماسب مُرد و شاه اسماعيل به جايش بر تخت سلطنت نشست و دست به کشتار شاهزادگان صفوي زد به سبب تدبير اين زن مأموران شاه به عباس‏ميرزا دست نيافتند. پس از مرگ شاه اسماعيل دوم نه تنها موافقت و همياري سليمان اعتمادالدوله را که از امراي متنفّذ وقت بود به دست آورد بلکه به زودي در کنار شوهر نابيناي خود که با کمک پري‏خان خانم به حکومت رسيده بود، زمام امور را به دست گرفت، از اين زمان، امراي دولت و وزيران بخصوص دختر شاه طهماسب (پري‏خان خانم) خود را با بانويي هوشمند روبه‏رو ديدند که تشنه مقام و شيفته قدرت بود. چون شوهر خيرالنساء ناتوان بود، چندگاهي پس از به رسميت شناخته شدن حکومت، وي به عزل و نصب حکّام و مأموران لشکري سرگرم گرديد و با اجراي چند حکم اعدام، در دل مخالفان و دشمنان هراس افکند.
جنگ قدرت سختي بين او و پري‏خان خانم درگرفت، سرانجام خيرالنساء بيگم با لقب مهدعليا، با از ميان برداشتن وي، پيروز گرديد. سلطان محمد خدابنده به تحريک همسر خود، در صدد برآمد به نفوذ اين زن و سران قزلباش و دخالت‏هايش خاتمه دهد، از اين‏رو به اشاره وي، خليل‏خان افشار پري‏خان خانم را خفه کرد و به زندگي سي ساله‏اش خاتمه داد. سلطان تمامي دارايي‏هاي وي را به قاتلش تقديم کرد.
خيرالنساء بيگم، ميرزاسليمان جابري را که از رجال کاردان و داناي ايران و وزير شاه اسماعيل دوم صفوي بود به صدراعظمي برگزيد و به او لقب اعتمادالدوله داد. مدتي بعد دولت عثماني با استفاده از اوضاع پريشان ايران، بخش‏هايي از قفقاز را تسخير نمود. خيرالنساء بيگم که همسر را در اداره امور کشور ناتوان مي‏ديد فرماندهي لشکريان سرزمين ايران را به دست گرفت و به نبرد با متجاوزان پرداخت و قسمت‏هايي از ولايت شيروان را تصرف کرد.
خيرالنساء بيگم با نابود کردن مخالفان به طور عملي در امور حکومتي رسما دخالت مي‏کرد. بدون تصويب و تأييد او هيچ حکمي در کشور به اجرا در نمي‏آمد. چون حمزه‏ميرزا پسر بزرگش، که آن زمان يازده ساله بود، به نيابت سلطنت انتخاب گرديد مهدعليا که همسر شاه و مادر وليعهد بود ديگر در کار حکومت کسي را شايسته مشورت نمي‏ديد و به استبداد رأي روي آورد. اين رفتار بين او و اميران وقت شکاف پديد آورد. وقتي خواست پسر خود، عباس‏ميرزا، را از هرات به مرکز حکومت بياورد آتش نفاق شعله‏ورتر گرديد. مهدعليا که از مخالفت سرداران به خشم آمده بود فرد قوي‏تري را براي اين کار معيّن نمود، حال آنکه در مدت يک سال حکومت چنان بذري از کينه و عداوت در قلوب اميران پاشيده بود که از هر طرف دستي وي را به سوي هلاکت تهديد مي‏کرد. سران قزلباش که از قدرت‏نمايي و خودکامگي او به ستوه آمده بودند در از ميان برداشتن وي همداستان گرديدند و به سلطان محمد خدابنده پيام فرستادند که ديگر بيش از اين تحمل رفتار خشن مهدعليا را ندارند و اگر دست او از امور کشور کوتاه نشود، کار به شورش و آشوب و ناامني منجر خواهد گشت.
مهدعليا با آگاهي از اين نارضايتي‏ها، براي امرا پيغام فرستاد: تا زنده‏ام از اين روش دست بر نخواهم داشت و از تهديدهاي سران قزلباش هراسي ندارم زيرا مادر چهار شاهزاده‏ام و يقين دارم اگر براي کشتن من اقدام کنند، فرزندان انتقام خون مرا از دشمنان خواهند گرفت.
در اين موقع قوام‏الدين شيرازي ـ وزير مهدعليا ـ از وي خواست با پخش سکه‏هاي طلا ميان سپاهيان رضايت آنان را فراهم آورده و ضربه‏اي به مخالفان وارد کند. مهدعليا از روي خودخواهي و غرور اين پيشنهاد را رد کرد. سرانجام امراي قزلباش ظهر روز اول جمادي‏الثاني سال 987 هجري با شمشيرهاي برهنه وارد حرمسراي شاهي گرديده و اين زن فرمانروا را که به همسر ناتوان و نابيناي خود پناه برده بود، از شوهرش جدا کردند و در برابر چشم همگان خفه‏اش نمودند. همزمان جمعي از بستگانش کشته شدند. بدين گونه خيرالنساء بيگم يا ماه شرف‏النساء که آرزوي فرمانروايي مطلق‏العنان در ايران داشت از ميان رفت. بعدها شاه عباس صفوي انتقام مادر را از قاتلان گرفت و آنان را مجازات سختي داد و يکي از شهرهاي مازندران را که بعدها بهشهر ناميده شد به يادگار مادر خود اشرف نام نهاد.(10)

مشاور پرنفوذ

در سال 996 هجري شاه عباس اوّل در حالي که بيش از هفده سال نداشت، بر تخت سلطنت نشست. گرچه به هنگام جلوس او، ايران اوضاع آشفته‏اي داشت، ولي وي با قلع و قمع دشمنان و خصوصا سرکوبي ازبکان، نبرد با عثماني‏ها، بيرون راندن پرتغالي‏ها از خليج فارس و اصلاحات فراوان در ترکيب کارگزاران و سپاهيان از اوضاع نامطلوب عبور کرد. بر اثر توجهات او ايران رو به آباداني نهاد، ولي پادشاه در عمل سفّاکي‏هاي خود را نشان داد چرا که پدر نيم‏کورَش را کاملاً نابينا ساخت. بعد از او، دو برادر خود را کاملاً از نعمت چشم محروم نمود. صفي‏ميرزا ـ بزرگ‏ترين فرزند خود را ـ که جواني دلير و مورد احترام عموم مردم بود ـ کشت و دو فرزند لايقش به نام‏هاي امامقلي‏ميرزا و خدابنده را نابينا نمود.(11)
عده زنان حرمسرايش را چهارصد تا پانصد نفر نوشته‏اند. اين افراد غالبا دختران و کنيزکان زيبارويي بودند که اميران و حکام گرجستان، ارمنستان و ولايت ديگر براي شاه به عنوان هديه مي‏فرستادند که کمتر در امور حکومتي تدبير و کارداني نشان داده‏اند اما زينب بيگم عمه شاه‏عباس، که وي را از زمان کودکي تربيت کرده بود، در دوران جواني شاه عباس حکمران واقعي و فرمانده حقيقي لشکرش بود و شاه را براي بزرگ‏ترين جنگ‏ها با عثماني‏ها، برانگيخته است. پيتر دلاواله مي‏گويد: دخالت‏هاي او در کارهاي دولتي و نظامي موجب گرديد که شاه او را از دربار خود دور کند و از اصفهان به قزوين بفرستد، ولي چندي بعد آشتي کردند و اين بانو به اصفهان بازگشته است اگر چه اختيارات گذشته را ندارد اما در سال 1027 هجري بار ديگر زينب بيگم محرم و مشاور شاه و مصلحت‏گذار امور سلطنتي گرديد.
در شعبان سال 1029 هجري که شاه در فرح‏آباد اصفهان بيمار شد برخي از سرداران قزلباش نگران شدند. زينب بيگم که از شاه پرستاري مي‏نمود با صراحت به وي گفت: بايد خودت را به سران قزلباش نشان دهي و گرنه امکان دارد شورش کنند و بر سر جانشيني تو با هم به جنگ و خونريزي بپردازند. آنگاه شاه عباس را با همان حال بيماري و ناتواني در تختي روان نهاد و از حرمخانه بيرون آورد تا سرداران او را مشاهده کنند. با اين کار هم افراد قزلباش آرام شدند و هم شاه از مرگ رهايي يافت.
زينب بيگم در زمان سلطان محمد خدابنده و فرزندش حمزه‏ميرزا بانوي حرمخانه شاهي بود، چنان که در زمان شاه عباس از تمامي شاهزاده‏خانم‏هاي صفوي به شاه نزديک‏تر و محترم‏تر بود. حرمسراي شاهي به دست او اداره مي‏گرديد و شاه در اغلب امور با وي مشورت مي‏کرد و دستورهايش را به کار مي‏بست. وي غالبا در مجالس شوراي کشوري و لشکري حضور مي‏يافت و حتي در جنگ يا صلح اظهار رأي مي‏نمود. در سال 1015 هجري شاه مي‏خواست از جنگ با قواي عثماني دوري کند زيرا سپاهيان ايران را در برابر آنان ناتوان ديد اما زينب بيگم گفت از کثرت نيروهاي دشمن به خود هراس راه مده، شاه رأي عمه‏اش را پسنديد و دستور مقاومت و پايداري داد و اتفاقا بر دشمن غلبه يافت. زينب بيگم از ميان زنان حرمسراي شاهي تنها زني بود که در مجالس رسمي شاه حاضر مي‏گرديد.(12)
دون‏گارسيا دوسيلوا فيگوئرا، سفير اسپانيا در ايران، که در 22 جمادي‏الثاني 1028 هجري به حضور شاه عباس رسيده است مي‏نويسد: چيزي که عجيب مي‏نمود وجود زني در مجلس پذيرايي شاه بود. ميان تمام مرداني که در مجلس بودند فقط يک زن ديده مي‏شد. مانند همه زنان ايران چادر و روبند سفيد داشت، ولي صورتش باز بود. اندامي درشت، قوي و بلند داشت. سياه‏چرده، موقر و محترم مي‏نمود. هداياي سفير را مخصوصا از نزديک وي مي‏گذرانيدند تا به درستي تماشا کند. در بيست قدمي او چند سرباز با لباس‏هاي آراسته و مسلح به تير و کمان در نهايت ادب ايستاده بودند که قراولان خاص او به شمار مي‏آمدند.(13)
زينب بيگم پس از مرگ شاه عباس تا سال 1041 هجري در حرمخانه معزّز بود. در اين سال شاه صفي پس از آنکه مدعيان سلطنت را نابينا نمود يا کُشت زينب بيگم را بيرون کرد. او تا سال 1051 هجري دور از دستگاه حکومت در انزوا به سر بُرد و در اين سال درگذشت. او راهها، پل‏ها و کاروانسراهاي متعددي از جمله کاروانسراي قزوين را ساخت که به نامش معروف است.(14)
سلطان‏خانم جدّه شاه عباس اوّل نيز زني نيکوکار و بااعتقاد بود و رباطي در حوالي قزوين ساخت. جان‏آقاخانم همسر يکي از سرداران صفوي از نزديک‏ترين مربيان شاه عباس بود که در وي نفوذ زيادي داشت و بزرگان غالبا توسط او در رسانيدن پيام‏هاي خود به شاه عباس کمک مي‏گرفتند.(15)

نگراني و ناگواري

تنها زني که در مسير وقايع نيمه دوم دوران حکومت صفويه نقشي مهم ايجاد کرد، مادر چرکسي صفي‏ميرزا (پسر ارشد شاه عباس دوم و نوه شاه صفي) مي‏باشد. او پس از مرگ شوهرش به کمک چند تن از خواجه‏سرايان، حمزه‏ميرزا جانشين منتخب شاه متوفي را کشت و پسرش را که در اواخر حکومت شاه عباس دوم مغضوب و زنداني شده بود، از حبس رهانيد و بر تخت سلطنت نشانيد. صفي‏ميرزا که بعدها خود را شاه سليمان ناميد و بيست و هشت سال فرمانرواي ايران بود تا زماني که مادرش حيات داشت تحت نفوذ و فرمان او قرار گرفته بود.(16) بنا به گفته شاردن نکهت‏خانم پس از تاجگذاري پسرش شاه صفي نخستين کسي بود که بر وي سلام کرد و تهنيت گفت. شاه صفي عمه‏اي داشت به نام پري‏رخسار بيگم که به سبب نامعلوم مورد غضب و خشم پدرش شاه عباس قرار گرفت. برخي گفته‏اند چون وي در دسيسه‏اي شرکت کرد، برادرش او را به همسري يکي از ملايان مقيم اصفهان در آورد. پري‏رخسار بيگم همين که از خبر مرگ برادر و تاجگذاري فرزند برادرش شاه صفي آگاه گرديد تقاضاي عفو کرد. شاه او را بخشيد و شوهرش را به مقام صدر خاصه ارتقا داد که منصبي بزرگ بود.(17)
عمه ديگر شاه سليمان، مريم بيگم همسر صدرنامي بود که پس از مرگ وي دل به ساروتقي بست که از قورچيان شاه به شمار مي‏رفت. شاه از اين ماجرا دلِ خوشي نداشت و آن مرد تيره‏بخت را گردن زد و به مريم بيگم فرمان داد در رفتار خود دقت بيشتري کند، ولي وي همچنان قدرت خود را در دربار حفظ کرد و به زودي در رديف مشاوران شاه در آمد. با مرگ شاه صفي، مريم بيگم تصميم گرفت سلطان حسين‏ميرزا فرزند زودباور و خرافاتي او را به زمامداري برساند و او را بر عباس‏ميرزا (فرزند ديگر شاه صفي) که سلحشور و شجاع بود، ترجيح داد. خواسته او در 14 ذيحجه 1105 هجري عملي شد و شاه به حکومت رسيد. مريم بيگم از پشت صحنه زمام امور سياسي را در دست گرفت و سلطان حسين صفوي که به ناتواني و زبوني معروف بود به صورت فردي بي‏اراده در دست او در آمد.
شاه با تحريک خواجه‏سرايان به عياشي و باده‏نوشي روي آورد که اين رويه خشم علامه مجلسي را برانگيخت. اين شخصيت برجسته شيعه و دانشمند بزرگ که نفوذ بسياري در شاه داشت از وي خواست ميگساري، جنگ طوايف و دسته‏ها را با صدور فرماني متوقف سازد. شاه پذيرفت و دستور انهدام تمامي مشروب‏فروشي‏ها را داد. اين فرمان بر عمه پدر شاه ناگوار گرديد و تصميم گرفت با به اجرا گذاشتن نقشه‏اي با اين فرمان به مقابله برخيزد. از اين جهت قرار بر اين شد مريم بيگم تمارض کند و به شاه اطلاع داده شود تنها راه نجاتش بر حسب تجويز اطباي معالج، نوشيدن کمي باده است.(18)
از آنجا که ارامنه جلفا به تصور اينکه دامي برايشان گسترده‏اند از دادن باده به فرستادگان شاه امتناع کردند، سفير لهستان که در مرکز حکومت حضور داشت مقداري مشروب تهيه کرد، شاه آن را به دست عمه پدرش داد. زن حيله‏گر که به نقشه خود آگاه بود ابتدا از قبول جام شراب خودداري کرد و گفت: اگر شاه اوّل لب به آن تر ننمايد، او چگونه خودسرانه ياراي نوشيدن مايع نهي شده را خواهد داشت. شاه بر حسب حکم شرعي از نوشيدن آن عذرخواهي کرد اما مريم بيگم گفت: مقامي که به شاه اعطا گرديده وي را برتر از قوانين قرار داده است و افزود: اگر پاي جانش هم در ميان باشد تا شاه مقدّم نگردد هرگز آن را نخواهد نوشيد. شاه که با اصرار زن مواجه گرديد تاب مقاومت نياورد و جامي لبالب نوشيد و در آن حال سرمست گرديد، پس از آن چنان به باده‏نوشي روي آورد که به ندرت مي‏توانست اوقات را به تفکر در مسائل کشور بگذراند. او علاوه بر باده‏گساري افراطي، به عيّاشي و شهوتراني هم تمايل افراطي نشان داد. تهي شدن خزانه کشور، شکست خفت‏بار دربار صفوي در مقابل هجوم ازبک‏ها و ديگر قبايل شورشي همراه با از دست دادن بحرين و ساير جزاير خليج فارس آنقدر ناراحت‏کننده بود که مريم بيگم را به هيجان و جوش و خروش وا داشت و موجب گرديد زبان به ملامت شاه بگشايد و او را به علت راحت‏طلبي و بي‏اعتنايي به امور مورد نکوهش و سرزنش شديد قرار دهد. مريم بيگم از امکانات مالي خود، عهده‏دار هزينه لشکرکشي عليه ياغيان گرديد و شاه ناگزير از پذيرفتن نظر وي گشت.(19) دوبورث فرانسوي با بياني يأس‏آميز اوضاع اواخر سلطنت سلطان حسين صفوي را اسف‏بار، آشفته و خراب وصف مي‏کند. نصايح مريم بيگم هم شاه را نسبت به امور کشوري هوشيار نکرد و زمينه‏هاي سقوط دولت صفويه به رغم آن اقتدار معنوي و سياسي فراهم گشت.(20)

منابع

1 ـ سياست و اقتصاد عصر صفوي، دکتر باستاني پاريزي، ص9.
2 ـ تاريخ ايران‏زمين، دکتر محمدجواد مشکور، ص270.
3 ـ فارسنامه ناصري، ج اوّل، ص396، خيرات حسان، اعتمادالسلطنه، ص32؛ فرمانفرماي عالم، ص35؛ چند مقاله تاريخي، نصراللّه‏ فلسفي، ص77؛ نان جو دوغ‏گو، باستاني پاريزي، ص756 و 650.
4 ـ مشاهير زنان ...، ص32.
5 ـ دائرة‏المعارف بزرگ اسلامي، ج اوّل، ص359.
6 ـ دائرة‏المعارف تشيع، ج7، ص96.
7 ـ تداوم و تحول در تاريخ ميانه ايران، خانم لمبتون، ترجمه يعقوب آژند، ص281؛ شاه طهماسب صفوي، عبدالحسين نوايي، ص17 ـ 16؛ تکملة الاخبار، ص224؛ نون جو، ص612، هشت الهفت، باستاني پاريزي، ص708.
8 ـ رشد آموزش تاريخ، سال سوم، شماره 8، ص38.
9 ـ خلاصة التواريخ، ص605؛ فرمانفرماي عالم، ص515.
10 ـ شاه اسماعيل دوم صفوي، الترهينتس، ترجمه کيکاووس جهانداري، صفحات گوناگون؛ عالم‏آراي صفوي؛ رياحين الشريعه، ج4، ص72؛ مشاهير زنان، دکتر محمد رجبي، ص88 و 45؛ خلد برين، محمديوسف واله اصفهاني، ص391 ـ 382؛ ايران عصر صفوي، راجر سيوري، ترجمه کامبيز عزيزي، ص71 ـ 68؛ تفاوة الآثار، محمود بن‏هدايت‏اللّه‏ افرشته‏اي نطنزي، ص75 ـ 72؛ تکملة الاخبار، عبدي‏بيک شيرازي، ص99.
11 ـ تاريخ ايران‏زمين، ص279.
12 ـ زندگاني شاه عباس اوّل، نصراللّه‏ فلسفي، ج اوّل، ص214 و 205.
13 ـ سفرنامه دون‏گارسيا، ص238.
14 ـ زندگي شاه عباس، ج اوّل، ص204.
15 ـ دانشنامه زنان فرهنگساز ايران و جهان، ج اوّل، ص674.
16 ـ سفرنامه ژان شاردن، ترجمه اقبال يغمايي، ص1609 ـ 1608.
17 ـ همان، ج5، ص1675.
18 ـ انقراض سلسله صفويه، لارنس لاکهارات، ترجمه مصطفي قلي عماد، ص45 ـ 44.
19 ـ همان، ص47.
20 ـ تاريخ ايران‏زمين، ص115.



معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image