خانواده و تحصيل
من محمد حسيني بهشتي كه گاه به اشتباه محمد حسين بهشتي مينويسند. نام اولم محمد و نام خانوادگي تركيبي است از حسيني بهشتي. در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محله لومبان متولد شدم، منطقه زندگي ما يك منطقه قديمي است، از مناطق بسيار قديمي شهر است. خانواده من يك خانواده روحاني است. پدرم روحاني بود.
تحصيلاتم را در يك مكتبخانه در چهار سالگي آغاز كردم. خيلي سريع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را ياد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان يك نوجوان تيزهوش شناخته شدم.
تا اينكه قرار شد به دبستان بروم. دبستان دولتي ثروت، در آن موقع كه بعدها به نام 15 بهمن ناميده شد. وقتي آنجا رفتم، از من امتحان ورودي كردند و گفتند كه بايد به كلاس ششم برود؛ ولي از نظر سن نميتواند؛ بنابراين در كلاس چهارم پذيرفته شدم و تحصيلات دبستاني را همان جا به پايان رساندم.
از آنجا به دبيرستان سعدي رفتم. سال اول و دوم را در دبيرستان گذراندم و اوايل سال دوم بود كه حوادث شهريور 20 پيش آمد، با حوادث شهريور 20 علاقه و شوري در نوجوانها براي يادگيري معارف اسلامي به وجود آمد.
در سال 1321 تحصيلات دبيرستاني را رها كردم و به مدرسه صدر اصفهان رفتم براي ادامه تحصيل؛ چون در اين فاصله يك مقدار خوانده بودم. از سال 1321 تا 1325 در اصفهان تحصيلات ادبيات عرب، منطق، كلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه اين سرعت و پيشرفت موجب شده بود كه حوزه آنجا با لطف فراوان با من برخورد كند.
در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم كه اجازه بدهند در يك حجرهاي كه در مدرسه داشتم، شبها هم در آنجا بمانم و به تمام معنا طلبه شبانهروزي باشم. اين را بگويم كه در دبيرستان در سال اول و دوم زبان خارجي ما فرانسه بود و در آن دو سال فرانسه خوانده بودم؛ ولي در محيط اجتماعي آن روز آموزش زبان انگليسي بيشتر بود و در سال آخر كه در اصفهان بودم، تصميم گرفتم يك دوره زبان انگليسي ياد بگيرم. يك دوره كامل «دريدر» خواندم و با انگليسي آشنا شدم.
قم
در سال 1325 به قم آمدم. حدود شش ماه در قم بقيه سطح، مكاسب و كفايه را تكميل كردم و از اول 1326 درس خارج را شروع كرديم. درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزيزمان مرحوم آيتالله محقق داماد ميرفتم و همچنين درس استاد و مربي بزرگوارم و رهبرمان امام خميني و بعد درس مرحوم آيتالله بروجردي. تعدادي درس مرحوم آيتالله سيد محمد تقي خوانساري و تعداد خيلي كمي هم درس مرحوم آيتالله حجت كوهكمري. به قم كه آمدم به مدرسه حجتيه رفتم.
مدرسهاي بود كه مرحوم آيتالله حجت تازه بنيانگذاري كرده بودند. در آن سالهايي بود كه استادمان آيتالله طباطبايي از تبريز به قم آمده بودند.
دانشكده الهيات
در سال 1327 به فكر افتادم كه تحصيلات جديد را هم ادامه بدهم. بنابراين با گرفتن ديپلم ادبي به صورت متفرقه و آمدن به «دانشكده معقول و منقول» آن موقع كه حالا «الهيات و معارف اسلامي» نام دارد. دوره ليسانس را آنجا گذراندم.
در فاصله 27 تا 30 و سال سوم را به تهران آمدم و سال آخر دانشكده را براي اينكه بيشتر از درسهاي جديد استفاده كنم و هم زبان انگليسي را اينجا كاملتر كنم و با يك استاد خارجي كه مسلطتر باشد، يك مقداري پيش ببرم. در سال 1329، 1330 در تهران بودم و براي تأمين هزينهام تدريس ميكردم و خودكفا بودم. سال 1330 ليسانس شدم و براي ادامه تحصيل به قم برگشتم و ضمناً براي تدريس در دبيرستانها، به عنوان دبير زبان انگليسي در دبيرستان حكيم نظامي قم مشغول تدريس شدم.
مبارزات
در سال 1329 و 1330 كه تهران بودم، مقارن بود با اوج مبارزات سياسي و اجتماعي نهضت ملي نفت به رهبري مرحوم آيتالله كاشاني و مرحوم دكتر مصدق و به صورت يك جوان معمم مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و ميتينگها شركت ميكردم. در سال 1331 در جريان 30 تير آن موقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تير فعاليت داشتم و شايد اولين يا دومين سخنراني اعتصاب كه در ساختمان تلگرافخانه بود را به عهده من گذاشتند.
به هر حال بعد از كودتاي 28 مرداد در يك جمعبندي به اين نتيجه رسيدم كه در آن نهضت ما كادرهاي ساخته شده كم داشتيم؛ بنابراين تصميم گرفتيم كه يك حركت فرهنگي ايجاد كنيم و در زير پوشش آن كادر بسازيم.
دبيرستاني به نام «دين و دانش» در قم تأسيس كرديم و با همكاري دوستان كه مسؤوليت ادارهاش مستقيماً به عهده من بود، تا سال 1342 كه در قم بودم و همچنان مسؤوليت اداره آن را به عهده داشتم؛ و در ضمن در حوزه هم تدريس ميكردم و يك حركت فرهنگي نو هم در حوزه به وجود آورديم و رابطهاي هم با جوانهاي دانشگاهي برقرار كرديم پيوند ميان دانشجو و طلبه و روحاني را پيوندي مبارك يافتيم. در سال هاي 1335 تا 1338 دوره دكتري فلسفه و معقول را در دانشكده الهيات گذراندم، در حالي كه در قم بودم و براي درسها و كارها به تهران ميآمدم.
سامان دادن به حوزه
در سال 1339 ما سخت به فكر سامان دادن به حوزه علميه قم افتاديم. مدرسين حوزه جلسات متعددي داشتند براي برنامهريزي نظم حوزه و سازماندهي به حوزه، در دو تا از اين جلسات بنده هم شركت داشتم، كار ما در يكي از اين جلسات به ثمر رسيد و دراين جلسه آقاي رباني شيرازي و مرحوم آقاي شهيد سعيدي و خيلي ديگر از برادران شركت داشتند، آقاي مشكيني و خيليهاي ديگر. در برنامهاي در طول يك مدتي توانستيم طرح و برنامه تحصيلات علوم اسلامي در حوزه تهيه كنيم در هفده سال. اين پايهاي شد براي تشكيل مدارس نمونهاي كه نمونه معروفترش مدرسه حقانيه يا مدرسه منتظريه به نام مهدي منتظر سلامالله عليه است.
در همان سالها ما در قم به مناسبت تقويت پيوند دانشآموز و فرهنگي و دانشجو و طلبه به ايجاد «كانون دانشآموزان قم» دست زديم و مسؤوليت مستقيم اين كار را، برادر و همكار و دوست عزيزم مرحوم شهيد دكتر مفتح به دست گرفتند.
سال 42 به تهران آمدم و در ادامه كارها با گروههاي مبارز از نزديك رابطه برقرار كرديم. از كارهايي را كه فراموش كردم اگر اشتباه نكرده باشم 41 يا اوايل 42 در يك جشن مبعث كه دانشجويان دانشگاه تهران در اميرآباد در سالن غذاخوري برگزار كرده بودند، دعوت كردند كه من درآن روز مبعث سخنراني كنم. در اين سخنراني موضوعي را من مطرح كردم به عنوان «مبارزه با تحريف يكي از هدفهاي بعثت است» و در اين سخنراني طرح يك كار تحقيقاتي اسلامي را ارائه كردم كه آن سخنراني بعدها در مكتب تشيع چاپ شد.
مسجد هامبورگ
مسلمانهاي هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ كه بنيانگذارش روحانيت بود كه به دست مرحوم آيتالله بروجردي گذارده شده بود.
فشار آورده بودند به مراجع كه چون مرحوم محققي آمده بودند به ايران، بايد يك نفر روحاني به آنجا برود. اين فشارها متوجه آيتالله ميلاني و آيتالله خوانساري شده بود.
آيتالله حائري و آيتالله ميلاني به بنده اصرار كردند كه بايد برويد به آنجا، از طرفي ديگر چون شاخه نظامي هيأتهاي مؤتلفه تصويب كرده بودند كه منصور را اعدام كنند و بعد از اعدام انقلابي منصور، پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود. دوستان فكر ميكردند كه به صورتي من را از ايران خارج كنند و در خارج مشغول فعاليتهايي باشم.
البته خود من ترجيح ميدادم كه در ايران بمانم. مشكل من گذرنامه بود كه به من نميدادند؛ ولي دوستان گفتند از طريق آيتالله خوانساري ميشود گذرنامه را گرفت و در آن موقع اين گونه كارها از طريق ايشان حل ميشد و آيتالله خوانساري اقدام كردند و گذرنامه را گرفتند. به اين طريق مشكل گذرنامه حل شد و در رابطه با اين آقايان بخصوص آيتالله ميلاني به هامبورگ رفتم.
تصميم اين بود كه مدت كوتاهي آنجا بمانم و كار آنجا كه سامان گرفت برگردم؛ ولي در آنجا احساس كردم كه دانشجويان سخت محتاج هستند به يك نوع تشكيلات اسلامي. هسته اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان گروه فارسي زبان آنجا را به وجود آورديم و «مركز اسلامي هامبورگ» سامان گرفت.
بيش از 5 سال آنجا بودم كه در طي اين 5 سال، سفري به حج مشرف شدم، سفري به سوريه، لبنان و آمدم به تركيه براي بازديد از فعاليتهاي اسلامي آنجا و تجديد عهد با دوستان و مخصوصاً برادر عزيزمان آقاي صدر (امام موسي صدر) و اميدوارم هر كجا كه هست، مورد رحمت خداوند باشد و انشاءالله به آغوش جامعهمان بازگردد و سفري هم به عراق آمدم و به خدمت امام رفتم در سال 48.
بازگشت
به هر حال كارهاي آنجا سر و سامان گرفت و در سال 1349 به ايران براي يك مسافرت آمدم. اما مطمئن بودم كه با اين آمدن، امكان بازگشتم كم است. در اينجا مدتي كارهاي آزاد داشتم كه باز مجدداً قرار شد كار برنامهريزي و تهيه كتابها را دنبال كنيم بعد مسأله تشكيل روحانيت مبارز و همكاري با مبارزات، بخشي از وقت ما را گرفت.
تا اينكه در سال 1355 هستههايي براي كارهاي تشكيلاتي به وجود آورديم و در سال 1356 - 1357 روحانيت مبارز شكل گرفت و همان سالها درصدد ايجاد تشكيلات گسترده مخفي يا نيمه مخفي و نيمه علني به عنوان يك حزب و يك تشكيلات سياسي بوديم.
در سال 56 كه مسائل مبارزاتي اوج گرفت، همه نيروها را متمركز كرديم و بحمدالله با شركت فعال همه برادران روحاني در راهپيماييها و مبارزات انقلاب به پيروزي رسيد.
وصيت نامه شهيد دکتر بهشتي
اين جانب محمد حسيني بهشتي، دارنده شناسنامه شماره 13707 از اصفهان وصيت مي کنم به همسرم و فرزندانم و ساير بستگانم که:
در زندگي بيش از هر چيز به فروغ الهي که در دل انسانهاست، اهميت دهند و با ايمان به خداي يکتاي عليم، قدير، سميع، بصير، رحمان و رحيم و پيامبران بزرگوارش و پيروي از خاتم پيامبران و کتابش قرآن و از ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين و اهتمام به ذکر و ياد خداي و نماز با حضور قلب، روزه، عبادات ديگر و انفاق و ايثار و صدق و جهاد بي امان در اين راه و حضور پيگير در جماعت و انس با مردم راه سعادت را به روي خود باز گردانند.
و وصيت مي کنم که پس از ارتحال من به سوي خدا، يک سوم از خانه مسکوني ام در تهران، قلهک، خيابان تورج، کوچه منطقي 8 و 9 و اثاث خانه متعلق به همسرم خانم عزتالشريعه مدرس مطلق است و از خداي متعال براي او و فرزندانم سعادت در راه خدا زيستن را خواستارم.
27 رجب 1400 هجري / محمد حسيني بهشتي
فرازهايي از سخنان شهيد بهشتي
1.براي حفظ و تداوم انقلاب؛ احتياج به حضور دائمي مردم در صحنه است.
2.بهشت را به بها دهند نه به بهانه.
3. آنچه براي همه بسيار مهم است تاکيد بر روي آرمانها و ارزش ها و نظام اصيل ارزشي اسلام است.
4.انقلاب ما انقلاب ارزشهاست.
5. با نيروي مردم، انقلاب تداوم خود را تضمين خواهد کرد.
6. آنها که خدا ترسند، آنها که مهار خويشتن را دارند، آنها بايد حکومت کنند.
7. همين که زن براي خدا و از روي آگاهي بتواند بخش عظيمي از جامعه را در ميدان خانه و خانواده، خوب اداره کند، اين جهاد است.
8. همه تلاش ملت مبارز ما بايد در راه ايجاد جامعه اسلامي که در آن حق و اخلاق توحيدي و الهي حاکم باشد، متمرکز گردد.
9. ما ايمانمان را، اخلاصمان را، عمل مان را درست ميکنيم و با اسلام منطبق ميکنيم، اين را داشته باشيم ياري خدا، تضمين شده است.
10. برخورد آراء و افکار، نيازي به استفاده از چماق ندارد.
11. ما شهيدان را از دست ندادهايم، بلکه آنها را به دست آوردهايم.
12. پيروزي اصيل، حرکت در راه حق است.
13. اسلام به ما آموخته است که نسبت به دشمنان دروغ نگوييم، تهمت و افترا نزنيم و فحش ندهيم.
14. يکايک شما برادرها و خواهرها، بايد حسابرس و حسابکش خودتان و جامعهتان و حکومتتان باشيد.
15. اميدوارم ملت خوشحال باشد که در نظامي زندگي ميکند که اگر از رئيس جمهور شکايت داشت، دستگاه قضايي همانگونه عمل کند که از يک فرد عادي شکايت داشت.
16.تشکل انحصار طلب و انحصار انديش از جانب هر فرد و هر گروه و هر جمع باشد، شيطاني از آب در ميآيد.
17.کساني را انتخاب کنيد که تشنه قدرت نباشند. تشنگان قدرت حق حکومت کردن ندارند.
18. اي انسان، تو سازنده تاريخ و آينده هستي، تو قيامتت را هم خودت ميسازي، حتي بهشت و دوزخ به دست تو ساخته ميشود.
19. تا زماني که کاري انجام ندهيم، براي مردم بازگو نميکنيم.
20. اگر شما به حال مردم سودمند واقع شويد، ماندني خواهيد بود.
21. انتقاد از خويشتن را جزء برنامههاي خود قرار دهيد.
22. حافظان استقلال بايد بهاي آن را بپردازند.
23. جامعه اسلامي، بايد جامعهاي رو به شادابي، تندرستي و تحرک باشد.
24. جامعه بايد به سمت موضعگيريهاي وحدتزا برود.
25. انقلاب ما انقلاب آرمانهاست.
26. منافقين سمبل استبدادهاي استاليني هستند.
27. ما شيفتگانخدمتيم، نه تشنگان قدرت.
28. جاذبه در حد اعلا و دافعه در حداقل ضرورت.
29. من بايستي مثل حضرت محمد(ص) بردبار باشم، پيغمبر هم در مقابل اين همه شکنجه، اين همه ناراحتيها را تهمتهاي ناروا که به او زدند، صبور بود.
30. ما راست قامتان، جاودانه تاريخ خواهيم ماند.
منبع:روزنامه اطلاعات /س