نويسنده: ابولفضل موسوي گرمارودي
... نخلهاي خاکآلود فدک هنوز از ستمي که بر تو روا داشتند ميگريند؛ زندگي تو گواه مظلوميت همه دودمان هابيل است، همچنانکه وجود تو گواه قدس و عصمت خدا بر زمينيان بود... تازيانهاي که بر پيکر نازنين تو فروکوفتند، تبري بود که بندگان بت به انتقام نابودي اصنام بر پيکرتوحيد ابراهيم فرود آوردند؛ هماره شرمسارباد دستي که برگونه خداگون تو سيلي زد، دريغا دل اگر درغم پاره شود شگفت نيست، چراکه شکستن پهلوي تو عظيمترازشکستن ديوارکعبه بود، و چون قامت استوارترا به ستم بر خاک نشاندند دين از پاي افتاد...
با تمام دل بر تو ميگرييم که نماد بهي بودي و وديعه رحمت خدا بر آدميان، و چون ترا کشتند انسانيت بيمادر شد و خون هابيل از رگ حيات هر انسان در گسترده تاريخ از نو جوشيد و مظلوميت داغ زخمي شد بر جبين زندگي مؤمنان، و حيات پژمرد و اوراق قرآن به تطاول طوفان پراکند، و علي(ع)تنها ماند... و بشريت در گرداب فاجعه افتاد.
سلام بر تو! بانوي بانوان... کدامين واژهها را بايد به خدمت گرفت تا بيانگر ابعاد ستمديدگي تو باشند؟ چگونه در کلمات ميتوان ژرفاي ظلمت شب و گم شدن آفتاب را توصيف کرد؟!
و اينک آواي باد در گيسوي غبارآلود نخلهاي فدک ضجه يتيمان بيمادر مانده توست که درد را در درازاي تاريخ اسلام، چهارده قرن است از قلبي به قلبي تحويل ميدهند و زنجير ستم را از پايي به پايي، به ارث ميبرند.
سلام بر تو... بانوي بانوان!