جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
بررسي تطبيقي شخصيت و عملكرد زنان در جنگ ايران و عراق
-(1 Body) 
بررسي تطبيقي شخصيت و عملكرد زنان در جنگ ايران و عراق
Visitor 433
Category: دنياي فن آوري
اين نوشته مقايسه اي است بين ارزشهاي شخصيتي زن در سايه ي نظام ديني و انقلابي ايران و زن در نظام بعثي عراق. قصد ما اين است كه در اين پژوهش كوتاه، بدنبال جواب اين سوال باشيم كه دو نظام سياسي متفاوت درگير در يك جنگ عظيم و طولاني، نقش زن را به عنوان نيمي از جمعيت فعال كشور در چارچوب جنگ و پشتيباني از آن چگونگي ارزيابي كرده و مشاركت زنان را در امر جنگ، چگونه مي ديدند و نهايتاً زنان در اين دو سيستم سياسي متفاوت در پشتيباني از جنگ، چگونه عمل كرده اند.
بيان نظر شهيد سيد مرتضي آويني در طليعه ي اين تحقيق كمك شايان توجهي به ما خواهد كرد. ايشان معتقد است:
«در ارتش هاي دنيا، سربازان را با روشهايي غير انساني به جبهه مي كشانند. ارعاب، تطميع، تبليغ هاي دروغين، تشجيع كاذب و... آنها در جبهه ها نيز ناچار هستند كه سربازان خود را با تخدير و تفريح حفظ كنند... در جبهه هاي رژيم بعث چه خبر بود؟! انسان از فكر كردن به آن هم شرم دارد.» 1
آنچه كه امروزه از حضور زنان مرتبط با حزب بعث در پشتيباني از امر جنگ در طرف عراقي نوشته شده، آثاري است كه از نظاميان عراقي پناهنده، اسير و يا نظامياني كه پس از «جنگ دوم خليج فارس» 2 از عراق به كشورهاي عربي و اروپايي فرار كرده و پناهنده شده اند نقل شده است. وقتي اين آثار را با اطلاعيه ها،دستورالعمل ها و مطبوعات عراقي منتشرشده در آن زمان و اخبار
راديو و تلويزيون عراق در زمان جنگ مقايسه مي كنيم و سپس آن را در كنار مشاهدات رزمندگان و اطلاعات و اسناد بدست آمده پس از عملياتهاي بزرگ ايران، مثل والفجر 8 قرار ميدهيم، مي فهيمم كه اطلاعات موجود در كتب چاپ شده از سوي نظاميان عراقي مزبور، امري واقعي است و بدليل ماهيت نظام بعثي عراق و نوع نگرش خاص آن به زن، امور ذكر شده در خاطرات، امري بديهي و عادي از سوي خود عراقي ها، به خصوص نظاميان عراقي درگير در جنگ تلقي مي گرديد و بدين دليل است كه آنها نوع ارتباط زنان بعثي با امر جنگ و اشكال پشتيباني آنان از نظاميان درگير در جنگ را در كتابهايشان به راحتي نقل يك خاطره عادي بازگو مي كنند.
زن بعثي در تشكيلات نظامي عراق به عنوان پاداش، به همراه مدل شجاعت در هتل هاي الحمراء و الرشيد بغداد ، در ايستگاه هاي تقسيم غذا و نوشيدني مجاني مجاور خطوط مقدم به عنوان يك كالاي لذت بخش، در سفرهاي دوره اي «اتحاديه زنان عراق» 3 به خطوط مقدم جبهه ها به عنوان بازديد و ديدار با نظاميان به منظور تقويت روحيه ي آنان! و نيز به عنوان منشي و خدمتكار و [...]در دفاتر فرماندهان عاليرتبه، براي [...] به كار گرفته مي شد. علاوه بر آن براي رفع كمبودهاي احتمالي از اين نوع، حزب بعث مناطقي را در شهرهاي نزديك به جبهه براي اين امر پشتيباني و حمايت مي كرد و از آن جمله است« منطقه و محله ي فساد در خيابان بشار بصره...» 4
«طبق آمارهاي رسمي و بين اللمي در 1981 (با شروع حملات نيروهاي ايراني و سد كردن هجوم قواي متجاوز عراق) با پيدايش كمبود نيروي انساني، زنان عراقي نيز اجازه يافتند تا در واحدهاي رزمي وارد خدمت شوند. در سال 1987 بيشتر آنها در يگانهاي دفاع هوايي و نيروي هوايي در حال انجام وظيفه بودند.» 5 با مطالعه ي خاطرات افسران عراقي و اسناد غير قابل انكار بدست آمده در عملياتهاي مختلف، اكنون اين نكته به وضوح روشن گشته است كه شاخه ي نظامي حزب بعث، براي ايجاد تنوع و بالا بردن ميل و انگيزه ي حضور در جبهه، حضور دختران و زنان جوان را علاوه بر يگانهاي دفاع هوايي و نيروي هوايي، به ساير نيروهاي ارتش عراق خصوصاً نيروي زميني اين ارتش نيز تعميم داد.
در آغاز مطلب از قول شهيد آويني آورديم كه : در جبهه هاي رژيم بعث چه خبر بود؟ انسان از فكر كردن به آن هم شرم دارد! اما براستي براي نشان دادن عمق واقعيت ها چه بايد كرد؟
دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه ي هنري در كتابهاي منتشر شده اش از خاطرات نظاميان عراقي از جمله كتابهاي، مدالهاي شكسته ، هنگ ترسوها، نبرد سخت و كتبي از اين دست اعتقاد خود را در اين مورد چنين بيان مي كند. در مقدمه ي كتاب هنگ ترسوها، آمده است : « ممكن است بعضي از مطالب اين كتاب با سليقه و اخلاق ما فاصله داشته باشد. اما بيان اين واقعيت ها ما را در مقابله با دشمنانمان آگاه تر و مصمم تر مي كند، زيرا هيچ چيز عجيب تر و مفيدتر از واقعيت نيست.» 6
اما بهر حال ما بيشتر احتياط مي كنيم و در ادامه ي مطلب، نكاتي گزينش شده و تا حدي قابل نقل و در بعضي موارد، نقطه چين شده از كتب مزبور را براي آگاهي خوانندگان عزيز به عنوان گوشه اي از اسناد حضور زنان عراقي در امر پشتيباني از جنگ در سايه ي حاكميت حزب بعث را برايتان نقل مي كنيم، تا بدانيد كه در آن سوي خط نبرد، چگونه دشمني و با چه طرز تفكر و انگيزه هايي طي 8 سال جنگ در برابر ما قرار گرفت و با ما جنگيد.
در تحقيقات و پژوهش هاي صورت گرفته در مورد نوع و وشيوه ي بكارگيري زنان عراقي از سوي حزب بعث براي پشتيباني از امر جنگ، 6 نوع شيوه ي سيستماتيك و مرسوم و متداول در اين زمينه ثابت شده است كه در ادامه مي آيد.

الف: بازديدهاي دوره اي زنان
 

40 زن به رياست خانمً اَمَل داغستانيٌ مسئول اتحاديه زنان شاخه قادسيه به قرار گاه گردان آمدند. پس از صرف صبحانه، خانم امل داغستاني گفت: ديدار ما با شما براي روحيه دادن به رزمندگان و مشاركت با آنان در سختي ها و ناملايمات است. ما در كنارشما هستيم، در يك سنگر. وقتي اين خانم صحبت مي كرد، تك تك زنان را از نظر گذراندم. در ميان آنان زني جوان به نامً ام التيميً بود؛ بسيار زيبا با چشماني سبز. نگاهمان به هم گره خورد.به بهانه ي دستشويي با او بيرون رفتم و وعده ي ملاقات گذاشتيم.
نشاني اش را به من داد و گفت: منتظرت هستم [......] يك فرصت طلايي بود. كمتر از 20 سال داشت، احساس مي كردم در مقابل ملكه اي بي نظير هستم [......] همانطور كه رييس اين گروه گفت، آنها براي سرگرمي و روحيه دادن به ما آمده بودند.
سرگرد عزت البدري نيز اوقات خوشي را با خانم داغستاني داشت. به سراغ زنان ديگر رفتم و با خود گفتم: زنده باد وطن! من با آن دختر قرار داشتم كه او را در استان قادسيه ببينم،[......] بدبخت فكر مي كرد قصد ازدواج دارم!» 7
«ساعت 2 بعدازظهر گروهي زن از منطقه ناصريه به ديدار ما آمدند.رئيس اين گروه گفت: ما در كنار شما عليه حمله ايران ايستاده ايم. گفتم: زنان ما در خاطره ما ثبت خواهند شد. يكي از زنان به نامً سندس الحميريً را انتخاب كردم. بسيار زيبا بود. يك ساعت با او بودم [....] به او گفتم: ما حق زيادي بر گردن شما داريم، خنديد و گفت: من در خدمت شما هستم!» 8

ب: بكارگيري زنان در مناطق جنگي
 

«... اتومبيل در مقابل دفتر كار پسرعمويم توقف كرد. سرهنگ قصي اللامي با اشتياق تمام انتظارم را مي كشيد. همين كه پياده شدم، به سويم آمد و با هم روبوسي كرديم، بعد به من خوش آمد گفت و از ديدارم ابراز مسرت كرد.من هم تعارفات متقابل را به جا آوردم. دختر خدمتكار هفده ساله اي به نام احلام البغدادي با سيني ميوه و شيريني داخل شد. پسرعمويم، سيني را از دستش گرفت [....] گفت : صدام زنده باشد كه اين گلها را او براي ما فرستاده است!
دخترك خنديد [....] بيرون رفت، با تعجب از پسرعمويم پرسيدم:اين جا خدمتكارها و آشپزها از دختران جوان هستند؟ گفت: آري، ما دوست نداريم براي اين كارها از سربازان استفاده كنيم، جنس مخالف بهتر است.» 9
ناگهان از جايش بلند شد و گفت: « چون پسرعموي سرهنگ قصي اللامي هستي، زندگي بسيار خوشي را در اين جا خواهي داشت! سپس با شوخي و مزاح به من گفت: سرگرد، هر چه بخواهي، برايت مهياست! شراب مي خواهي هست. دختران جوان مي خواهي، به وفور وجود دارد...» 10

ج:فرصتي براي افسران ارشد!
 

«... يكي از افسران ارشد را ديدم. ماموريت اين افسر، انتخاب زنان جوان براي عدنان خيرا... وزير دفاع و همچنين مسئولين عالي رتبه وزارت دفاع بود. به من گفت: گوش كن فرزندم! من به اين شغل پست تن دادم تا به جبهه نروم و با درجه سرهنگي قوّاد آقايان شده ام. »11
«سرهنگ يالچين، از افراد بسيار فاسد ارتش عراق بود. سرهنگ احمد اسماعيل، دختران جوان 18 تا 20ساله را از شهر ناصريه برايش مي آورد و او با فريب كاري و شيطان صفتي از آنان سوء استفاده مي كرد. شبي كه در مقرش بودم، يك فيلم ويديويي از كارهاي كثيف او را با يكي از دختران دانشگاه بصره به نام سميره حاج غانم السالم را ديدم. البته او خودش آنجا نبود و براي مذاكره در مورد موقعيت جبهه ها به مقر فرماندهي سپاه سوم احضار شده بود.» 12

د.تصاوير مبتذل و روحيه جنگي دشمن
 

يكي از فرماندهان ارشد در جلساتي كه به منظور بررسي راههاي ايجاد روحيه در سربازان و افسران خطوط مقدم برگزار مي شد گفت:«انتشار تصويرهاي زيبا در روزنامه ها و... (تصاوير مبتذل زنان) باعث مي شود كه نيروها به فكر فرو روند و به دنيا و وطن علاقه مند شوند.» 13 نويستده کتاب نبرد سخت نيز به کاربرد عنلي تصاوير مبتذل و فيلم هاي پرنو براي پر کردن اوقات فراغت فرماندهان عراقي،اشاره مي کند:
«در اتاق فرماندهي تيپ سرگرم شام و ديدن فيلمهاي ويدئويي بسيار مبتذل بوديم...» 14

پاداشي براي افسران
 

مرام اعطاي مدال شجاعت به پايان رسيد و ما با خودرو به منطقه "علاوي حله" و سپس به خيابان السعدونٌ رفتيم. سه روز در هتل الحمراء اقامت داشتيم. در اين سه روز جمع هاي مبتذلي داشتيم. هتل دار زنان زيبايي را براي ما مي آورد» 15
«هتل الحمراء را فراموش نمي كنم. در آنجا براي ما غذاهاي تر و تازه مي آوردند. جامعه افسران در عراق فاسد است و تعداد بسيار اندكي از آنها اداب مذهبي را حفظ مي كنند. هر شب دختران زيبايي را براي من مي آوردند [....] و به عنوان يك جوان، اين وضعيت را طبيعي مي دانستم. زيرا رهبر ما "صدام" ما را به اين كار تشويق مي كرد» 16
«... با پايان يافتن درگيري ها، من كه مجروح شده بودم، پس از يك ماه مرخصي استعلاجي در بيمارستان نظامي الرشيد بغداد، به نزد دوستم مدير هتل الرشيد در بغداد جديد رفتم و بيست روز را در هتل سپري كردم. او وسايل عيش و عشرت و هرزگي را براي ما آماده مي كرد...» 17

و: سوء استفاده از زنان در ايستگاه هاي غذا و نوشيدني مجاني
 

پس از عمليات غرور آفران والفجر 8 و فتح شهر فاو،ارتش عراق دچار از هم پاشيدگي و نااميدي شده بود.فرماندهان اين ارتش براي تقويت روحيه ي افسران و سربازان خود دست به ترفند جديدي زدند.آنان از ايستگاههاي صلواتي جبهه هاي ايران که در آن غذا و نوشيدني و ساير خدمات ازجمله،آرايشگاه صلواتي و غيره...به صورت مجاني در اختيار رزمندگان ايراني قرار مي گرفت ، الگوبرداري کردند.اما اهداف ايستگاههايي از اين نوع در رژيم بعث عراق بسيار متفاوت بود. استناد به دو نمونه از کارکرد اي دستگاهها که در اين کتاب مدالهاي شکسته به آن اشاره شده است، اهداف واقعي از برپايي اين نوع ايستگاهها را مشخص مي کند:
«محافل و مهمانسراهايي كه در حاشيه نبرد فاو احداث شده بود، در ظاهر براي دادن نوشيدني و غذا به پرسنل بود، اما در واقع براي فرماندهي ارائه امور جنسي به فرماندهان مهم بود. افسران عراقي ماههاي متوالي در خطوط مقدم به سر مي بردند و براي اينكه تسكين يابند، فرماندهي به شيوه هاي گوناگون سعي مي كرد دنيا را در نظر ما زيبا جلوه دهد.» 18
«... صبح روز بعد اوضاع جبهه بدتر شد. فهميدم اعزام اين دفعه من به خط مقدم، باعث دردسرهاي فراواني برايم خواهد شد. سوار يكي از خودروهاي پشت خط شدم و پس از طي مسافتي كنار يكي از مهمانسراهايي كه لشكر ايجاد كرده بود تا به پرسنل نوشيدني و غذا بدهد، توقف كردم. غذا خوردم. زن جواني از اهالي فاو"به نامً فاتن احمد المطيري" ميان ما غذا توزيع مي كرد. رفتارش غيرعادي بود. [....] وديگر جاهاي بدنش معلوم بود. رغبتي به پوشاندن خود نشان نمي داد. با حالتي غير عادي، اشاره اي به او كردم. گفت: پشت اين جا جاي مناسبي هست! به آنجا رفتم.محل مناسبي بود. يک تخت،يک دست دشداشه (لباس بلند عربي)، يک دستگاه يخچال که پر از ويسکي و آبجو بود. پنکه برقي هم کار مي کرد. چها بطري آبجو برداشتم و نوشيدم. زن آمد پيش من. لباس هايش را[..........]
هنگام بازگشت به من گفت: منتظر هستم:»
گوشه اي از عملكرد و حضور زن مسلمان ايراني تحت حاكميت نظام اسلامي در پشتيباني از جنگ 8 ساله
نقش زن مسلمان ايراني در پشتيباني از دفاع مقدس ملت ايران در برابر متجاوزين چنان بر جسته بود كه امام خميني(ره) در وصف آن فرمود: «آنچه كه در ايران بزرگتر از هر چيز بود، تحولي بود كه در بانوان ايران حاصل شد. بانوان ايران در اين نهضت و انقلاب، سهم بيشتري از مردان دارند و امروز هم که در پشت جبهه¬ها مشغول فعاليت هستند، سهم آنها بيشتر از ديگران است. » 20
مقام معظم رهبري حضرت آيت ا... خامنه اي نيز نقش زنان و حضور تاثيرگذار آنان در امر پشتيباني از جنگ را اين چنين توصيف نموده است:
اين حضور آنها (زنان) بود که توانست ستون فقرات دشمن را بشکند.» 21
نويسندگان ادبيات مقاومت در ايران، در کنار صحنه¬هاي جنگ و نبرد و در کنار رزمندگان، شخصيت زن را به عنوان يک مهره¬ي اصلي و کليدي برشمرده¬اند. در آثار به چاپ رسيده ادبيات مقاومت، حضور چشمگير وپرانرژي و فعال زن ايراني در صحنه¬هاي مختلف جنگ به چشم مي¬خورد. از نبرد نظامي گرفته تا تلاش اطلاعاتي و حتي ديده ¬باني جنگي، از مراقبتهاي پزشکي از رزمندگان در خطوط مقدم نبرد و کفن و دفن شهدا در شهرهاي جنگ زده ي در حال سقوط، تا صحنه¬هاي سخت و جانکاه اسارت به دست بعثي¬هاي عراقي، و از آن سوء نقش آنان در ترغيب عزيزانشان براي دفاع از دين و ميهن و کمک در پشت جبهه¬ و تشکيل استخوان بندي ستادهاي پشتيباني جنگ که بدون حضور بانوان و تلاشهاي خستگي¬ناپذير شبانه¬روزي آنان در امر تدارک و پشتيباني از جنگ، موفقيت اين ستادها متصور نبود.
مادر، همسر، دختر و خواهر در ادبيات مقاومت ما با قرآن و کاسه¬ي پر از آب و گل و گلاب و اسپند، فرزند، شوهر، پدر و برادرش را بدرقه مي¬کند، در انتظار و يادش مي¬ماند، داوطلبانه کار مي¬کند، مزدي نمي¬گيرد و حتي اندوخته¬ي جواهرات و حلقه¬ي ازدواجش را براي کمک به جبه ها اهدا مي¬کند.امام خميني (ره) در مورد اين نکته اخير مي فرمايند: «ما هر روز شاهد بانواني هستيم که ماحصل عمرشان، يک تکه طلا را مي¬آورند و در راه خدا و جنگ انفاق مي¬کنند.» 22
زن ايراني در نبود مرد خانه، بار زندگي را نيز به دوش مي¬کشد و تربيت فرزندان نيز به عهده¬ي اوست و وفادارانه سختي¬ها را تحمل مي¬کند و حتي شهادت عزيزش نيز او را نمي¬شکند.
اوصاف ذکر شده از زن ايراني، حاصل خيال¬پردازي هاي شاعرانه¬ي رمان¬نويسان و داستان سرايان و زائيده¬ي تفکر آنان نيست، بلکه حاصل مشاهده¬ي عيني و عملي مردم و نيز مطالعه¬ و تحقيق نويسندگان مزبور در زندگي مادران و همسران رزمندگان و شهداء بوده است خاطرات و موضوعات مربوط به حماسه سازي زنان اين مرز و بوم در8 سال مقاومت در برابر تجاوز دشمن بسيار است و شرح تک تک موضوعات آن از حوصله¬ اين کتاب خارج مي¬باشد و ما از ميان آن همه خاطره، 6 موضوع را به عنوان تيتر انتخاب کرده¬ايم و در توضيح آن، خاطراتي را به عنوان نمونه بازگو مي¬کنيم.

حضور زنان مسلمان ايراني در نبرد روياروي با دشمن
 

خاطرات فراواني از حضور زنان در صحنه¬ي نبرد نظامي با دشمن نقل شده است. خاطره¬ي آن زن آر پي جي زن، « دختر ديده¬بان» 23، «زني که طي شرکت در چند عمليات، 7 بار زخمي گشت»24و صدها مورد ديگر. اينک با نقل چند خاطره¬ي ديگر در اين زمينه گوشه¬اي ديگر از حضور زنان در عرصه¬ي نبرد نظامي با دشمن را برايتان ترسيم مي¬نماييم.
«... وقتي عراقيها وارد گيلان غرب شدند، اکثر مردان شهر به جبهه رفته بودند و نفرات کم باقيمانده نتوانستند جلو دشمن را بگيرند و به هر حال عراقيها وارد شهر شده و خانه به خانه پيشروي مي¬کنند. تعدادي از آنها به خانه اي که در آن دو سه نفر زن بودند مي¬رسند. با ديدن زنها و تصور اينکه آنها را تسليم مي¬کنند و براي انجام هر کاري مانعي ندارند، با خيال راحت تفنگهايشان را کنار گذاشته و يکي از سربازان عراقي به زنان نزديک مي¬شود، اما يکي از زنها که مخفي شده بود، ناگهان با تبر به اولين سرباز عراقي حمله کرده و او را به هلاکت مي¬رساند [ و در حاليکه بقيه سربازان، يعني دو سرباز باقيمانده، در اثر اقدام ناگهاني آن زن شوکه شده بودند] و با برداشتن سلاح يکي از سربازان، بقيه را دستگير کرده و اسير مي¬گيرد...» 25
اکنون تنديسي از اين زن شجاع و دلاور که از عشاير منطقه بود، با همان لباس عشايري ساخته شده که بصورت سمبليک در کرمانشاه نصب گرديده است.
«... پس از شکست دشمن و آزادسازي مجدد سوسنگرد در تاريخ 25 آبان 1359 مصادف با عاشوراي حسيني مشاهده نمودم که در کنار در ورودي واحدي مسکوني، تعداي از رزمندگان ايستاده و با يک پيرزن سوسنگردي، دست و پا شکسته به عربي صحبت مي¬کنند. به همران تني چند از برادران و يک رزمنده سوسنگردي به جمع آنان پيوسته و پس از پرس و جو کاشف به عمل آمد که اين زن شجاع، با يک چماق، يک نظامي عراقي را که وارد خانه¬اش شده بود از پاي در آورده است. اين مطلب در مطبوعات آن روزها نيز منعکس شده بود...» 26
«... درگيري بالا گرفته بود. بيشتر خيابان¬ها و کوچه¬ها افتاده بود دست عراقيها. بچه¬ها کوچه به کوچه مي¬جنگيدند تا هر چه بيشتر جلوي تانکهاي عراقي که همه چيز را جلوي خودشان له مي کردند و مي¬آمدند، بگيرند.
ما سه نفر بوديم. من و دوتاي ديگر از بچه¬ها از روي پشت بام خانه ها تردد مي¬کرديم، نمي¬شد رفت توي خيابان. دشمن¬ همه جا بود. توي خانه ها، کوچه¬ها، بازار و ...
آنها دو نفر بودند. مانده بودند وسط ميدان شهيد مطهري خرمشهر. کسي ديگر از نيروهاي خودي آنجا نبود. همه¬اش در چند دقيقه¬ي خيلي کوتاه اتفاق افتاد، آنقدر کوتاه که حتي فرصت فکر کردن به اينکه بايد چه کار کنيم را هم از ما گرفته بود. دور و برشان، خيلي نيرو بود. نه نيروي خودي، که سربازان وحشي و کماندوهاي دشمن. آنها خيلي زياد بودند. خيلي مشتاق بودند تا ببينند چه کساني تا اين لحظه در وسط ميدان به طرفشان تيراندازي مي¬کرده و جلوي حرکتشان را گرفته بودند. حلقه¬ي محاصره را هر لحظه تنگ تر مي¬کردند . خودشان هم تعجب کردند. آنچه مي¬ديدند باورش سخت بود. آنها دو نفر بودند، دو تا دختر ايراني. دو دختر مسلمان غيرتمند که چادر بر سر، تا آنجا که در توانشان بود با تيراندازي جلوي حرکت دشمن را به طرف مسجد جامع سد کرده بودند. آن همه عراقي¬ها معطل مانده بودند، فقط به خاطر مقاومت اين دو دختر بود. عصباني، شده بودند. هم عصباني هم وحشي. کسي تيراندازي نمي¬کرد.
همه آرام جلو مي¬رفتند و حلقه¬ي محاصره را تنگ تر مي¬کردند. مبهوت مانده بوديم که چه کنيم و چه خواهد شد؟! گيج شده بوديم. عراقيها خيلي به آنها نزديک شده بودند. وحشت کرده بوديم که آنها اسير خواهند شد. ناگهان تق... تق... همين! صداي شليک دو گلوله از دو اسلحه، پشت سر هم به گوش رسيد. آن دو دختر، روبروي هم نشسته بودند وسط ميدان و کفتارهاي وحشي بعثي اطرافشان را گرفته بودند. لوله¬ي اسلحه¬شان را به طرف هم گرفتند و با شليک گلوله، همديگر را از ننگ اسارت به دست دشمن بي¬دين پست نجات دادند. عراقيها مبهوت مانده بودند. ما هم همين طور. اشک، تنها چيزي بود که از گوشه¬ي چشمان ما سه نفر جاري شد و ديگر هيچ. 27
برادر جانباز، ايرانخواه در مورد نقش حماسي زنان در ماههاي اول جنگ تحميلي، و عملياتهاي محدود آن زمان، خاطره جالبي از يک زن دلاور نقل مي¬کند.
« ... در اين عمليات بايد بيش از هرچيز به فداکاري خواهر شجاع و ايثارگري اشاره نمايم که به عنوان ديده¬بان به طرف رودخانه بهمنشير رفته بود و با اطلاعات موثر و مفيدي که از موقعيت دشمن مي¬داد، در موفقيت عمليات، نقش تعيين کننده اي را ايفا ميکرد. او نوه¬ي شهيد بزرگوار سيد مجتبي نواب صفوي رهبر فدائيان اسلام بود. اين خواهر رزمنده، انسان را بي اختيار به ياد فداکاري زنان مجاهد صدر اسلام مي¬انداخت. در آخرين ديدار او را در حالي ديدم که پيکر پاک شهيدي را با خود حمل مي¬کرد. معلوم شد که از يک عمليات چريکي موفق برمي¬گردد.»

فداکاري و ايثارگري در برابر رزمندگان آسيب ديده از جنگ
 

بارها و بارها شنيده¬ايد، خوانده¬ايد و ديده¬ايد که دختراني جوان با جانبازان آسيب ديده از جنگ ازدواج مي¬کنند. ازدواجي نه از روي ترحم، بلکه اداي ديني که به عنوان يک ارزش والا و افتخار تلقي مي¬گرديد و شراکت با جانباز در مراتب معنوي ناشي از شرکت در دفاع از دين و ميهن را مد نظر مي¬داشت. امام خميني (ره) خاطره¬ي جالبي را در اين زمينه نقل مي¬کنند. با هم آن را بخوانيم:
« آنچه براي من يک خاطره¬ي فراموش نشدني است... ازدواج يک دختر جوان با يک پاسدار عزيز است که در جنگ هر دو دست خود را از دست داده و از هر دو چشم آسيب ديده بود. آن دختر شجاع با روحي بزرگ و سرشار از صفا و صميميت گفت: حال که نتوانستم به جبهه بروم، بگذار با اين ازدواج دين خود را به انقلاب و دينم اداء کرده باشم...» 29

روحيه و استقامت در برابر ناملايمات
 

زنان ما بقول امام راحل، در انقلاب و جنگ تحول بسياري يافتند. آنان در کوره¬ي انقلاب و جنگ آبديده شدند و صبر و تحملي فوق باور و افسانه¬اي يافتند، که اگر خود نمي¬ديديم و يا تصاوير متحرک و مستند افعال و اعمال آنان ثبت و ضبط نمي شد، شايد قبول حماسه¬سازي¬هاي آنان براي ما و آيندگان، باور کردني نمي¬بود. اما حالا ما باور نموده¬ايم که زن مسلمان و مومن ايراني چون کوه در برابر ناملايمات استوار است و مصداق آن حديث شريف است که: المؤمن کالجبل الراسخ و لا يحرکه رياح الحوادث
مؤمن چون کوه محکم و استوار است و تندبادهاي حوادث او را حرکت نمي¬دهد.
ما اين امر را وقتي باور کرديم که ديديم نوعروسي( خانم ربيعي) شوهر جوان شهيدش را با دستان خود دفن مي¬کند و مادري( مادر شهناز حاجي شاه) دختر شهيدش را پس از کفن، خود در گور مي¬گذارد. ما اين واقعيت را وقتي فهميديم که ديديم مادر شهيدي خود پسرش را غسل مي¬دهد و با او مي¬گويد: «پسرم، با اينکه مي¬دانم شهيد غسل و کفن ندارد، با دست خود غسل و کفنت مي کنم تا دشمنان بدانند که ما از شهادت هراس نداريم....» 30
حال صحنه¬هايي ديگر از صبر و استقامت زن مسلمان ايراني را در مقاومت 35 روزه خرمشهر برايتان نقل مي¬کنيم تا شما هم در اين مورد به يقين برسيد.

حاجي شاه:
 

« به هر زحمتي بود، خودم را به بيمارستان رساندم، چه مي¬ديدم؟ زنان و مردان بي دست و پا، پيکرهاي بي سر، پاره¬هاي گوشت، کودکان زخمي و نيمه جان، مشغول شدم. من که حتي تحمل ديدن يک جراحت ساده را نداشتم، حالا تا مچ پا توي خون بودم... خواهرم(شهناز) را ديدم و جلو رفتم. اما او بي توجه به من کار مي¬کرد. در چهره تمام بچه¬ها، فقط درد و اندوه بود. مدام زخمي و شهيد مي¬آوردند. بيشتر آنها ازخيابان طالقاني پايين شهر بودند... با اين که بي¬خوابي و تلاش و اضطراب توانم را گرفته بود، بايد مي¬ماندم. احتياج به کمک بود. صبح با خواهري براي نماز رفتيم. پشت سر هم مجروح و شهيد مي¬آوردند. بعد از ظهر براي شناسايي شهدا رفتيم. خيلي از مادران و زنان، شهدا را مي¬شستند.فرزندان يکديگر را، بچه¬هاي خودشان را، اشک مي¬ريختند و مي¬شستند. بعضي هم قبر مي¬کندند...» 31

سکينه حورسي:
 

« مدتها کارمان درست کردن تابوت براي عزيزان خودمان بود؛ در جوار پيکرهاي خون آلود و قطعه قطعه شده... کاري دردناک و خارج از تحمل».32
«... يک روز عصر با يکي از خواهران به قبرستان رفتيم. آنجا پر از جنازه بود و برخلاف روزهاي اول کسي نبود آنها را خاک کند. جنازه¬ها به قدري زياد بود که همانطور مانده بود و کسي هم نبود هويتشان را مشخص کند. از آنهايي که امکان داشت، عکس مي¬گرفتند و دفن مي¬کردند. به علت نزديکي به پادگان دژ، قبرستان مدام زير آتش دشمن بود. از طرف ديگر سگها هم به قبرستان هجوم آورده بودند. به همين خاطر دو نفر از خواهران مجبور بودند شبها در قبرستان نگهباني داده، سگها را از نزديک شدن به جنازه¬ها دور کنند.» 33
«زهره حسيني در هفته اول جنگ پدر شهيدش را با دست خودش دفن مي¬کند و روز يازدهم مهر هم بدن قطعه قطعه شده¬ي برادرش علي را،که در مدرسه "دريابد رسايي" به شهادت رسيد. خداوند به زهره حسيني و خواهرش چنان تحملي داده بود که کارشان در گلزار شهدا دفن شهيدان و نگهباني جنازه¬ها شده بود.» 34

بهجت صالح پور:
 

«شهدا را درون نايلون با لباس خودشان دفن مي¬کرديم، چرا که آبي براي غسل و پارچه¬اي براي کفن نداشتيم. پس از دفن تيمم مي¬کرديم و بالاي سرشان نماز مي¬خوانديم. بچه¬ها غريبانه شهيد مي¬شدند و اکثرشان گمنام مي¬ماندند».35
مادر شهيدان، شهناز، محسن و حسين حاجي شاه که خود از مدافعان خرمشهر در روزهاي آغاز تجاوز بود، پس از اينکه دخترش شهناز حاجي شاه با همرزم ديگرش شهناز محمدي در آخرين روزهاي مهر 59 در خيابان چهل متري خرمشهر در نبرد با متجاوزان عراقي به شهادت رسيد، براي اين که جسد دخترش بدست مزدوران دشمن نيفتد، خود او را دفن کرد. او خاطرات خود از آن صحنه¬هاي فراموش نشدني را اينچنين تعريف مي¬کند:
« من از ترس اينکه جنازه¬ي دخترم بدست دشمن بيفتد، خودم براي او قبر کندم و او را درون قبر گذاشتم. سپس داخل قبر شدم و کفن را از رويش به کناري زدم، او را بوسيدم و بعد خاکها را به روي تازه گلم ريختم».36
خواهر رزمنده ديگري بنام کبري نقدي زاده از مدافعين خرمشهر، حماسه¬ي مادري را نقل مي¬کند که مقاومت و تحمل او در شهادت پسر 18 ساله¬اش به افسانه مي¬ماند، اما واقعيت دارد. او مي¬گويد:
« مادري که سه فرزند داشت، يک پسر و دخترش مجروح شده بودند و پسر ديگرش شهيد. چه شهيدي! نه دست داشت نه سر. شب وقتي خبر آورديم که پسرش شهيد شده دستانش را به علامت شکر به طرف آسمان بلند کرد و گفت: يا حضرت فاطمه زهرا(س)، حالا رويم مي¬شود به تو بگويم يا فاطمه زهرا(س).
او همان شبانه اصرار داشت پسر شهيدش را ببيند و بالاخره هم موفق شد. صبح زود هم به سراغ ما آمد که مرا به سردخانه ببريد. در سردخانه هرچه التماس کرديم که بگزار ما عطر بزنيم و کفن کنيم، قبول نکرد. با آرامشي خاص تمام پيکر فرزند را عطر و گلاب زد. پيکري که دست راست و سر نداشت. بله، آن را با دقت داخل پارچه¬اي پيچيد و و رويش هم مشمع کشيد. موقع جابجا کردن هم به هيچ کس اجازه نداد جنازه را بلند کند. تحملش براي ما مشکل بود. اما او حتي يک قطره اشک هم نريخت. مي¬گفت مي¬خواهم اولين مادري باشم که بي صدا و بدون ناله و اشک پشت تابوت بچه¬اش راه مي¬رود، بچه¬اي که هجده سال و يک ماه بيشتر ندارد».37
«خانم "بديعي" هم پانزده سال داشت. تنها چهل روز از ازدواجش مي¬گذشت. وقتي جنازه شوهرش را آوردند، خودش او را کفن کرد. با دستان خودش با دستهايي که هر کسي آنها را ندارد و يا حتي توان ديدن آنها را».38

پشتيباني از جهاد ملت در پشت جبهه
 

نقش زنان اين آب و خاک در پشتيباني از جنگ در پشت جبهه اشکال گوناگوني پيدا کرد و اين نقش چنان عيان، آشکار، موثر و کارآمد بود که نياز چنداني به شرح و بسط آن نديديم و فقط بر فرازي از سخنان رهبر معظم انقلاب در مورد يکي از نقشهاي کليدي زنان در پشت جبهه، يعني تأمين عقبه¬ي روحي، رواني رزمندگان اسلام که نقش موثري در حضور با روحيه¬ي آنان درميادين نبرد داشت، اشاره خواهيم نمود.
مقام معظم رهبري در مورد نقش کليدي زنان در پشت جبهه در جهت تقويت اراده و انگيزه¬ي مردان براي شرکت در جبهه¬ها، با بياني رسا و جالب مي¬فرمايند:«... اگر زنها حماسه¬ي جنگ را نمي¬سرودند، اگر زنها در خانه¬ها جنگ را به عنوان يک ارزش تلقي نمي¬کردند، مردها اراده و انگيزه¬هاي رفتن به ميدان جنگ را پيدا نمي¬کردند...». 39
مطلب زير شما را با يکي از اين زنان فداکار و ايثارگر آشنا خواهد کرد:
« شهربانو ثمني مادر فداکار مازندراني است که دو دختر خردسال، دو پسر و شوهرش را در راه دفاع از انقلاب اسلامي و خاک وطن از دست داده است. دخترانش به دست رژيم طاغوت به شهادت رسيده¬اند. او درباره¬ي دخترانش مي¬گويد: دخترم طوبي 10 سال سن داشت و کلاس چهارم ابتدايي بود. يکي از روزهاي سال 1375،طوبي خواهر بسيار کوچکش خديجه را کول کرد و در کوچه¬هاي اطراف مي¬گرداند. مردمي که در خيابان مجاور در حال تظاهرات عليه نظام شاه بودند، در اثر يورش ماموران پليس و تيراندازي آنان به کوچه¬هاي اطراف پراکنده شدند. ماموران براي شکار مردم، آنها را تعقيب مي¬کردند.مردم هراسان و سراسيمه به اين طرف و آن طرف مي¬دويدند. از قبل اکثر درهاي منازل توسط صاحبانشان باز گذاشته شده بود تا در چنين مواقعي مردم سريع خو را به يک جاي امن برسانند. طوبي هراسان و مضطرب به سمت خانه شروع به دويدن کرد. خديجه هم ترسيده بود و با گريه¬هاي خود بر اضطراب طوبي مي¬افزود.خستگي زود به سراغ پاهاي طوبي آمد و سنگيني وزن خديجه توان دويدن را از او گرفت. به هر زحمتي بود خود را به منزلي که درش باز بود رساند و سريع وارد منزل شد. در را بست و سينه¬ي خود را به در چسباند. خديجه هنوز گريه مي¬کرد و طوبي به سختي نفس مي¬کشيد. صداي چند ايست و شليک گلوله داخل کوچه پيچيد. گلوله دري را که طوبي در پشت آن پناه گرفته بود سوراخ کرد و به بدن او اصابت کرد.طوبي به همراه خديجه کوچولو ، آرام به زمين غلتيد. گلوله پس از عبور از در، سينه¬ي هر دو را سوراخ کرده بود. ديگر صداي گريه خديجه به گوش نمي¬رسيد، انگار که ساعتها خوابيده بود و نفسهاي عميق طوبي هم با خون همراه شده بود و با هر دم و بازدمي که انجام مي-داد، مقداري خون از دهانش بيرون مي¬ريخت. هفت سال پس از پيروزي انقلاب قاتل، دخترانم دستگير شد. شوهرم به خاطر اين که قاتل داراي دو فرزند خردسال بود، از حق اعدام او گذشت و او را بخشيد. او اعدام نشد و بخشش شوهرم او را متحول کرد. مدتي بعد قاتل دخترانم به جبهه ها رفت و با شوهرم در يک گردان قرار گرفتند. از شوهرم خجالت مي¬کشيد، ولي شوهرم رفت جلو و او را بوسيد و به او گفت: خجالت نکش، اتفاقي بود که افتاد و تو حالا سرباز اسلام هستي... .
اين مادر فداکار در ادامه افزود: از آغاز جنگ، شوهر و پسران من براي دفاع از کشور عازم جبهه ها شدند. پسر بزرگم قربانعلي يزدانخواه در سال 1361 در حال انجام ماموريت به شهادت رسيد و پس از آن پسر ديگرم رحيم به همراه پدرش-نوروزعلي يزدانخواه- به جبهه رفت و هر دو در عمليات کربلاي 4 در سال 1365به شهادت رسيدند. لحظاتي قبل از شهادت، خاطره¬ي جالبي از اين پدرو پسر براي من به يادگار مانده است که گفتن آن خالي از لطف نيست.قبل از آغاز عمليات کربلاي 4 در جزيره¬ي ام الرصاص، فرمانده¬ي آنان بين پدر و پسر قرعه¬کشي کرد تا يکي از آنان در عمليات شرکت کند. دليل فرمانده براي اين کار اين بود که مي¬دانست 3 نفر از اعضاي اين خانواده پيش از اين شهيد شده¬اند و نمي¬خواست که در اين عمليات خطرناک ريسک کند و شاهد کشته شدن احتمالي پدر و پسر باشد.نتيجه¬ي قرعه¬کشي به نفع پسر تمام شد و هنگامي که او عازم عمليات بود، پدر به فرمانده گفت: شما کلک زديد و من قرعه¬کشي را قبول ندارم. اعتراض او باعث شد تا هر دو در عمليات شرکت کردند.
در گرماگرم نبرد، ابتدا پدر به شهادت رسيد. فرمانده¬ي عمليات به پسر گفت: جنازه¬ي پدرت را به عقب ببر، ولي پسر قبول نکرد. کنار پدر نشست و آخرين بوسه¬هايش را نثار جسم بي¬جان پدر کرد و با عطري که در جيب داشت، جنازه¬ي پدر را عطرآگين نمود. سپس اسلحه¬ي پدر را برداشت و همراه ساير رزمنده¬ها به پيشروي در زير آتش شديد دشمن ادامه داد. حدود 50 متر از جنازه¬ي پدر فاصله نگرفته بود که اصابت گلوله¬اي، روح بي¬قرارش را به پدر ملحق کرد. جنازه¬ي پدر و پسر دو سال و نيم در منطقه¬ي تحت تسلط دشمن باقي ماند و پس از آن فقط استخوانهايشان به خانه بازگشت.
از اين مادر فداکار طي مصاحبه¬اي پرسيده شد: در قبال از دست دادن عزيزانتان چه توقعي داريد؟
پاسخ داد: ما به تحمل سختي¬ها عادت داريم. بچه¬ها را با سختي بزرگ کرديم. آن وقتها همسرم يک کشاورز ساده بود. اين منزل هم يادگاري اوست که خودش ساخته. از زندگيمان راضي هستيم و از هيچ کس هيچ توقعي نداريم.» 40 اکنون به پاس صبر و تحمل قهرمانانه¬ي اين مادر که در راه سرافرازي انقلاب اسلامي و ميهن عزيزمان، 5 شهيد تقديم نموده است. تنديس نماديني در شهر ساحلي فريدونکنار براي گراميداشت ياد و خاطره¬ي او و الگوپذيري از حماسه، شکيبايي و بردباري وي ساخته شده است.40
پشتيباني امدادي از رزمندگان و پرستاري از مجروحين در خطوط مقدم جنگ
زنان در اين عرصه نيز حماسه سازي نمودند. خاطرات زير نمود عيني حماسه آفريني است:
«... در ستاد جنگهاي نامنظم شهيد چمران، تعدادي از خواهران نيز داوطلبانه به جبهه آمدند. تعدادي از آنان که پرستار بودند، در «روستاي رامسه» 41 در پايگاهي که برادران حزب جمهوري اسلامي براي کمک به مجروحين جنگ داير کرده بودند و با جبهه حدود 6 کيلومتر بيشتر فاصله نداشت و گلوله¬هاي توپ، کنار آن به زمين مي¬خورد، مشغول کار شدند. چند خانم و چند دختر، يک درمانگاه کوچک درست کرده بودند و رزمندگان زخمي را مداوا مي¬کردند. جاده¬ي منتهي به روستا خاکي بود و در فصل بارندگي به سختي مي¬شد حتي به آنها غذا ¬رسانيد...» 42
«... يکي از پرستاران که کارمند عالي رتبه نخست وزيري بود، دوران نرسينگ را در انگلستان طي کرده بود و حتي همکلاسي¬اش را هم آورده بود و دو نفري زخمي¬ها را به پشت جبهه منتقل مي کردند، منتهي توي آمبولانس کار مي¬نمودند... در روستاي جلاليه يک رزمنده زخمي افتاده بود و ساير برادران فرصت آوردن او را نداشتند وبشدّت درگير جنگ بودند43... يکي از آن دو خواهر پرستار از آمبولانس پياده شد، آن يکي هم به دنبالش آمد و دو نفري به صورت سينه خيز زير آتش شديد دشمن، آن زخمي را که جوان سنگين وزني هم بود به عقب آورده و داخل آمبولانس قرار داده و خوشبختانه نجات پيدا کرد.» 44
خواهر مريم کاتبي که از امدادگران کردستان و نيز دفاع مقدس است، در قسمتي از خاطرات خود گفته است:« هنگامي که در مريوان بوديم، يک روز خواهري را آوردند که دستش سفيد سفيد شده بود و حالت غش و بيهوشي داشت و از ضعف مفرطي رنج مي¬برد. ما بلافاصله به مداوايش مشغول شديم. بعداً که قدري حالش بهتر شد، از وضعيت او پرس و جو کرديم، فهميديم که اين خواهر اهل شمال است. چندي پيش که عمليات شروع شده، نيمه شب به منطقه رسيده و اظهار داشته که مي¬خواهم در يک مرکز کنار پرستارها کار کنم. او به علت تعداد زياد مجروحين ناشي از عمليات که براي جراحي به اين مرکز اعزام مي-شدند، بي وقفه در اتاق عمل مشغول کار بود.
او به مدت 72 ساعت بدون آنکه چيزي بخورد، در اتاق عمل پنسها را مي¬شسته و دسته بندي مي کرده است. از بس که دستش داخل آب بوده و خون به دستش نرسيده است، سفيد شده بود. اين خواهر شمالي بعد از بهبودي مجدداً در منطقه¬ ماند و به صورت تجربي به پرستاري مجروحين جنگي پرداخت. 45

سرافراز حتي در اسارت
 

زنان مؤمنه و پاکباخته¬ي ما براي پشتيباني از برادران رزمنده¬ي خود تا خطوط مقدم نبرد نيز شجاعانه آنها را ياري نموده و خطر اسارت بدست بعثيها را هم به مانند حضرت زينب (س) بجان خريدند و اسارت را نيز سرافرازانه از سر گذرانيدند.
خاطرات زير گوشه¬اي از عظمت زنان آزاده¬ي ما در لحظات سخت اسارت و بازداشتگاههاي دژخيمان بعثي است:
«... خانم فاطمه ناهيدي در تاريخ 7 مهر ماه 59 به سوي جبهه حرکت مي¬کند... در خرمشهر در حال آماده سازي خانه¬اي براي درمانگاه بودند که 2سرباز مضطرب وارد شده و خبر مي¬دهند: در خط مقدم خيلي شهيد و مجروح داده¬ايم. او با دو امدادگر به همراه سربازان به طرف شلمچه و خط مقدم مي¬روند. عراقيها که سنگرها را خالي ديده¬اند، شهدا و مجروحان ايراني را به عقب برده و خود در خط قبلي بچه¬ها و خاکريز آنان مستقر مي¬شوند. خانم ناهيدي و همراهانش تانکها را مي بينند، ولي از شدت اضطراب متوجه نمي¬شوند که لوله¬ي تانکها رو به ايران است... با شليک عراقي¬ها به ماشين آنها، تعدادي زخمي مي-شوند و همگي در کنار جوي باريکي پناه مي¬گيرند. خانم ناهيدي در آن لحظات بلافاصله مشغول مداواي مجروحين مي¬شود و در حاليکه مشغول پانسمان پاي يکي از نيروها بوده، عراقيها را بالاي سر خود مي¬بيند واسارت او از همين لحظه آغاز مي-گردد.» 46
«... خانم معصومه آبادي اهل آبادان است. در بحبوحه¬ي تجاوز دشمن به شهر آبادان او مسئول خروج بچه¬هاي پرورشگاه آبادان از شهر و انتقال آنان به شيراز شد. پس از انجام کار وقتي به همراه آذر بهرامي، دکتر عظيمي و دستيارش و يک پزشکيار و راننده براي کمک به رزمندگان به آبادان برمي¬گشتند، به دست عراقيها که لباس سپاه پوشيده بودند اسير شدند... وي مي-گويد او و خانم بهرامي از سوي عراقيها به عنوان ژنرالهاي زن ايراني که از مردهاي ايراني به مراتب خطرناک ترند دستگير شده و از بازداشتگاه مرزي تنومه به زندان بصره و از آنجا به زندان¬الرشيد بغداد و بالاخره پس از اعتصاب غذايي 21 روزه به اردوگاه اسراي ايراني منتقل شده و 4 سال از زندگي خود را در اسارت طي کردند.
جريان اعتصاب غذاي 21 روزه¬ي آنان بدين شرح بود که عراقيها بيش از يک سال و نيم حضور آنان را از نظرها پنهان نموده بودند، آنان از حقوق ابتدايي شان محروم بودند.خود او در مورد اين اعتصاب غذا مي¬گويد:« از پشت ميله هاي سلول به همه-ي سلولهاي مجاور تا جايي که صدايمان مي¬رسيد اعلام ¬کرديم که ما چهار دختر ايراني هستيم به اين اسامي... از امروز اعتصاب غذاي خودمان را تا زماني که به شرايط دلخواه دست پيدا کنيم شروع مي¬کنيم. سرانجام پس از 21 روز در حالي که قواي بدني اشان تحليل رفت و مثل يک مجسمه روي زمين افتادند، عراقيها دستپاچه شدند و پزشکان زندان، نمايندگان صليب سرخ را خبر کردند تا به اين اعتصاب خاتمه دهند. دو روز بعد نتايج اعتصاب معلوم شد و خواهران مزبور در حالي که خوشحال از دريافت نامه¬اي از خانواده¬هايشان بودند، به اعتصاب خاتمه داده و به اردوگاه رسمي اسراء منتقل شدند...» 47-+

پي‌نوشت ها :
 

1- کتاب مقاومت،سال 2 شماره 4، نگاهي دوباره به روايت فتح، مصاحبه با سيد مرتضي آويني،تابستان 70
2- جنگ دوم خليج فارس نامي است که دنيا بر تجاوز عراق به کويت در سال 90 و مقابله اتحاد کشورهاي غربي و عربي به سرکردگي آمريکا نهاده است.
3- از تشکيلات مرتبط با حزب بعث که در گسترش فساد و ارسال زنان بدکاره به جبهه¬ها به بهانه بازديد از جبهه نقش فعالي داشته و دبير اين اتحاديه خانم امل داغستاني، نقش فعل در اين زمينه ايفا نموده است.
4- کتاب هنگ ترسوها، نوشته سروان عراقي، فعي الربيعي، ص74
5- کتاب بررسي کشور عراق، لويس.ار.مر تايمر، رييس بخش تحقيق کنگره آمريکا.ص205
6- کتاب هنگ ترسوها، مقدمه
7- کتاب مدالهاي شکسته، خاطرات سرگرد عراقي ستار ناصرف ص14.13
8- همان منبع ص19
9- کتاب نبرد سخت. ص 24 و 25 . سرگرد عراقي حسين عبدالله
10-همان منبع.ص32
11-کتاب مدالهاي شکسته،ص63
12-کتاب نبرد سخت، ص11
13-کتاب مدالهاي شکسته، ص 53 و 54
14-کتاب نبرد سخت. ص11
15-کتاب مدالهاي شکسته،ص80
16-همان منبع ص11
17-از کتاب هنگ ترسوها، ص63
18-کتاب مدالهاي شکسته، ص34
19-همان منبع، ص34
20-صحيفه ي نور، جلد 14، ص 230
21-از سخنان مقام معظم رهبري، ديدار با بانوان پزشک سراسر کشور 26/10/68
22-سخنان امام خميني در جمع ائمه جمعه¬ي گيلان،4/3/61. صحيفه نور، جلد 16،ص156
23-نوه¬ي شهيد نواب صفوي
24-خواهر رزمنده آمنه¬ي وهاب زاده
25-کتاب مجموعه مقالات و سخنراني¬هاي اولين سمينار زن و دفاع مقدس، خوزستان، آذر 74، قسمتي از سخنراني مهدي چمران
26-همان منبع، به نقل از مقاله بررسي مشارکت و نقش زنان در 8 سال دفاع مقدس، محمدباقر نيکخواه، بنياد حفظ آثار
27-ويژه نامه جلوه¬هاي ماندگار، ش4، خرداد 1384-اداره¬ي کل حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس مازندران
28-منظومه زينبيه- ص 30- نقل قول از برادر جانباز ايرانخواه از مشکين شهر- ماهنامه پيام زن- سال 8- شماره 7- مهر 1378- ص 143
29-صحيفه ي نور، جلد 16، ص 126
30-سخنان مادر شهيد- از فريدونکنار – مازندران
31-کتاب در کوچه هاي خرمشهر- مجموعه خاطرات رزمندگان خرمشهر-ص 132 و 139
32-همان منبع-ص 126
33-سند شماره 5512/پ.ن مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ- خواهران عضو سپاه خرمشهر در گفتگو با مرکز سال 1360- ص 8 و11
34-همان منبع – سند شماره118/پ.ن-ص9 و 10
35در کوچه هاي خرمشهر- ص 170
36-منظومه زينبيه –ص 75
37-در کوچه هاي خرمشهر- ص 152 و 153
38-همان منبع- ص 151 و 153
40-مقام معظم رهبري- ديدار با بانوان پزشک- 26/10/68
41-ويژه نامه ياد ايام- شهريور 1385- اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس مازندران-ص 46 و 47- مقاله مادر فداکار- حديثه صالحي
42-در مسير جاده حصيديه به سوسنگرد- به روستاي سعد نعيم و سپس در مسير کرخه به سوي فرسيد و عباسيه به روستاي رامسه مي رسيم
43-کتاب مجموعه مقالات و سخنراني هاي اولين سمينار زن و دفاع مقدس – سخنراني مهندس چمران- ص 51
44-اين زمان مصادف با 17 و 18 ديماه 1359 بود و ساعاتي بعد، هويزه و روستاي جلاليه به اشغال دشمن درآمد.
45-کتاب مجموعه مقالات- سخنراني مهندس چمران-ص51
46-منظومه زينبيه – جلوه هايي از مقاومت زنان در 8 سال دفاع مقدس- ص41
47-کتاب چشم در چشم آنان- خاطرات خواهر آزاده، فاطمه ناهيدي
48-کتاب روزنه¬اي به آسمان- خاطرات خواهر آزاده، معصومه آبادي
 

Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image