چکيده:
دراين مقاله روابط چهارگانه انسان و بازتاب تربيتي متقابل آنها بحث شده است. در اين راستا نخست به پيشينه تاريخي بحث پرداخته مي شود، سپس بحران حوزه تربيت دراين رابطه پس از رنسانس و به فراموشي سپرده شدن ارتباط با خدا و باور سرشت انسان يادآوري مي گردد. آن گاه ديدگاه قرآن به عنوان يک ضرورت مورد توجه قرار مي گيرد که باور به فطرت و ضرورت خوديابي و خودشناسي را در خود دارد و ارتباط هاي چهارگانه در آن به وضوح قابل مشاهده مي باشد و ارتباط با خدا در قالب ايمان، پرستش، توکل و استغفار قابل تکامل شناخته مي شود و ارتباط با خود به معناي خداگونه شدن پذيرفته شده است که تکامل بي نهايت قابل پيش بيني مي نمايد. خودشناسي حقيقت نوع شناختي دارد و اين مبناي تکامل اجتماعي در قالب عدالت خواهي و مددرساني است که با الگوگيري از خوبان تاريخ و دوري از بدان نيز در ارتباط است. ارتباط با طبيعت در اين مقاله با سه نوع سود خواهي، يعني رسيدن به خود، اشباع حس زيبادوستي و استفاده از نعمت هاي نامحدود دنبال مي شود.
کليد واژه ها:
قرآن/ فطرت/ روابط چهارگانه/ اخلاق/ نعمت/ خداوند/ اجتماع
پيش گفتار
تعامل انسان با جهان تحت عنوان روابط انسان با خدا، خود، جامعه و طبيعت، قابل توضيح است؛ عنواني که در اين اواخر در حوزه هاي عرفان، اخلاق، فرهنگ و تربيت به صورت چشم گير خودنمايي دارد.
در مقاله «قرآن و بازتاب تربيتي روابط چهارگانه انسان»، رشد و تربيت انسان در سايه اين روابط به بحث گرفته مي شود. در آغازاشاره اي به عمل مي آيد به اين واقعيت که در نگاه هاي تربيتي برون ديني (قرآن) بدون استفاده از عنوان ياد شده، به گونه هاي مختلف، نقش تربيتي کنش انسان در برابر خدا، خود، جامعه و طبيعت مطرح است. اين داد و ستد تا عهد رنسانس، بيشتر جنبه خدامحوري دارد و در آن از فطرت و ويژگي هاي ذاتي انسان و خاصيت رشدپذيري آنها سخن گفته مي شود، ولي پس از عصر نوزايي رشد، معناي تازه اي پيدا مي کند؛ در فصل جديد خداوند و فطرت جاي خود را به تلقين و اراده انسان مي دهد و به طبيعت به عنوان تنها منبع بهره هاي اين جهان نگريسته مي شود. البته در عين حال رشد اخلاق مورد تأکيد است و اين تأکيد از سوي برخي از دانشمندان غربي مورد اعتراض قرار گرفته، بدان عنوان جستجوي گل بدون ريشه داده شده است.
از نگاه قرآن عامل ياد شده در تعامل با هم، خاستگاه رشد و تربيت انسان را تشکيل مي دهد. دراين نگاه انسان دعوت به خودکاوي مي شود تا به صداي توحيد و گرايش هاي فطري دست يابد. صداي توحيد با نشانه هاي آفريدگار در انسان همنوا مي گردد و انسان را به تماشاي نشانه هاي حق در دل طبيعت فرا مي خواند. آن گاه قرآن انسان را دعوت به بندگي و پرستش خدا مي کند تا در شکرگزاري و به کارگيري توانايي خود و داده هاي خداوند در دل طبيعت به صورت مطلوب کامياب گردد. جريان بندگي که سرفصل رابطه انسان با خدا را تشکيل مي دهد، ضمن آنکه خود نيازمند توسعه و تعميق است، به انسان مدد مي رساند تا در سه حوزه ديگر با انگيزه قوي تر داد و ستد داشته باشد.
به رغم کندي حرکت درون کاوانه انسان، دستاورد آن بسيار باارزش است. در اين سير و سفر، نگاه دل انسان به گرايش هاي اخلاقي مي افتد و هم زمان آواي
دعوت به خلافت الهي نيز به سراغ او مي شتابد. انسان در چنين شرايطي خود را ملزم به خداگونه شدن مي بيند (يعني تربيت و رشد منش). بدين ترتيب انسان مسلمان اول به «بن» و پيدايش آن همت مي گمارد و آن گاه رويش گل ها را مورد توجه قرار مي دهد. از اين رو منش اخلاقي که نمايش دهنده انسانيت است، فرعي از خداجويي به حساب مي آيد و خدافراموشي مساوي با خودفراموشي شمرده شده است، بلايي که غرب فعلي را به کام خود فرو برده است.
قرآن، همکوشي را بازتاب تحولات دروني مي شناسد و نه معلول تأمين نيازهاي اوليه زندگي، هر چند که به اين مهم نيز عنايت ويژه دارد. فرو رفتن به دنياي سرشت، فرد را متوجه سرشت مشترک در تمام افراد نوع مي کند و اين اساس همگرايي او را تشکيل مي دهد و تعامل عادلانه او را با ساير انسان ها سهولت مي بخشد و همکوشي و همياري او را خواست و تقاضاي ذاتي او معرفي مي کند. البته قرآن بر اين حقيقت نيز اهتمام نشان مي دهد که در کنار عدالت محوري، داد بلاعوض، حقيقت معناي ذخيره کردن براي زندگي جاودانه را تشکيل مي دهد. با همگاني شدن چنين تفکري، امنيت و اميدواري نيز همگاني مي شود و رشد اعتقادي و اخلاقي سرعت بيشتر مي گيرد، چنين تأثير و تأثري تداوم پيدا مي کند، چيزي که در تفکر رقيب، هيچ گونه زمينه ندارد.
قرآن انسان را وادار مي کند که به طبيعت با سه چشم داشت نگاه کند: از زيبايي آن لذت برد، از منافع آن بهره مند شود و از هويت اشاره اي آن در راستاي تثبيت عقيده خود استفاده نمايد. طبيعي است که هر کدام از اين سه نگاه، دانش و آگاهي ويژه اي را مي طلبد.
بنابراين آسيب زدن به زيبايي طبيعت و مهمل گذاشتن منابع آن، هم کفران نعمت است و هم نشانه ضعف حس مسئوليت، همان گونه که غرق شدن به بهره گيري مادي و اين جهاني از طبيعت نشانه غفلت طبيعي خرد و حس حقيقت جويي به حساب مي آيد و منشأ زندگي سکولاريستي و دنياگرايي مي باشد.
خلاصه سخن اينکه تعامل چهارگانه انسان از سيستم ويژه برخوردار است و پيگيري حکيمانه اين تعامل، تعالي همه جانبه انسان و سعادت دو جهان او را تأمين مي کند.
انسان عضو فعال، مؤثر و مورد عنايت در اين جهان است و با هستي داد و ستد پيگير دارد. او با چنين تعاملي، زمينه صعود يا سقوطش را فراهم مي آورد!
در پهنه وجود، محسوس ترين برخورد و رويارويي انسان را برخورد با خدا، جامعه، طبيعت و خود او تشکيل مي دهد که در اين اواخر از آنها تعبير به روابط چهارگانه شده و در حوزه هاي عرفان، اخلاق، فرهنگ و تربيت قابل مطالعه مي باشد.
پيشينه برون ديني
روابط چهارگانه ياد شده در حوزه تربيت (البته بدون عنوان) پيشينه تاريخي ريشه دارتري دارد تا عصر افلاطون قابل رديابي مي نمايد، يعني پا به پاي سير تاريخي دغدغه تربيت انسان، ارتباط او با خدا، طبيعت، فطرت و جامعه نيز به عنوان پيش زمينه رشد عقلي و منش اخلاقي مطرح بوده است.
افلاطون مي گفت:
«کافي نيست نفوس فرزندان خود را از آلودگي ها پاک کنيم، با نور علم، عقول آنان را روشن سازيم و با پند و اندرز فضيلت خواهي را در آنها ايجاد نماييم، بالاتر از همه اينها، واجب است که اصول دين را در درون آنان - که طبيعت به وديعت نهاده است- برويانيم. آن اصول دين که منشأ اعتقادات قوي مي گردد و ميان انسان و خدا ارتباط ايجاد مي کند... .
ايمان به وجود او [خدا] پايه اساسي همه قوانين است... اين عقايد به سه موضوع بر مي گردد: وجود الله، نظارت او بر هستي و عدل مطلق او که هيچ تمايلي راه به آن ندارد. انسان بدون اين عقايد در اين دنيا در تصادم گم مي شود. قطعي است هر کس که نمي داند از کجا آمده است و - آن هدف کامل و مقدس که بايد نفس خود را در مسير وصول و پيروي و اتکاء به آن رياضت بدهد چيست، منکر
خويشتن است.» (ارسطو، /20، به نقل از جعفري، تعليم و تربيت اسلامي، /95)
افلاطون، خودبيني و خودکامگي را خطر و مانع جدي مي دانست و روي آوردن به مفاهيم و موضوعات دوست داشتني و شايسته حرمت را عامل رهايي از اين خطر و معنادار شدن زندگي مي شمرد و بر اين باور بود که اين امر در [عبادت و] وقف کامل خود به درگاه خداوند متجلي مي شود. (ولفگانگ برزينکا، /256)
اگوستين قديس (430-354م) از مجموعه نوافلاطونيان، با تأکيد و صراحت بيشتر، فطري بودن حقايق و هدف نهايي بودن خداوند را در تعليم و تربيت مطرح کرد. او معتقد بود که حقيقت ذاتي روح افراد است. تعليم و تربيت روند بروز دادن اين حقايق است، چون بسياري از اين حقايق به طور مستقيم به خدا تعلق دارد. تعليم و تربيت روند رستگاري... بلکه هنر تعمق براي کشف حقايقي است که روح قبلاً مالک آنها بوده است. (هواردا، /56)
آگوستين با قبول اين سخن افلاطون که والاترين مقصد جستجوي حقيقت است، در توضيح آن گفت:
«جستجوي حقيقت جستجوي خداوند است و تعليم و تربيت واقعي، آدمي را به سوي خداوند هدايت مي کند. ... و هدف اساسي آن، کمال آدمي و پيوستن روح به خداوند است.» (همان، /50و95)
ايده آليست ها و تربيت ايده آليستي، عقيده يونان باستان - يعني «خود را بشناس»- و خود شکوفايي را از اهداف مهم تعليم و تربيت مي دانستند، از اين رو در نظر آنها، خود فعال بودن اهميت داشت و تعليم و تربيت حقيقي فقط توسط خود فرد تحقق مي پذيرفت. (همان، /62) مدرسه و معلم نيز وظيفه داشت که در جهت شکوفايي خطوط الهي که شاگرد با خود همراه داشت، همت گمارد. (همان، /56)
در يونان باستان، نقش طبيعت نيز در تربيت انسان و دستيابي او به حقيقت برجسته مي نمود. ارسطو مي گفت:
«تحقيق مناسب در مورد ماده مي تواند ما ره «مثل» بهتر و متمايزتر برساند، ... خدا تبييني منطقي براي نظم جهان و مبدأ سازمان دهنده و کارکردي آن است ... خدا محرک غيرمتحرک است که به جهان معنا و هدف مي دهد.» (همان، /86،
90 و93)
اظهارات فوق گوياي اين است که ارتباط با طبيعت از آن جهت که ما را به خدا مي رساند نيز يک ضرورت اجتناب ناپذير است؛ با مطالعه هدفمندي جهان مي توان به وجود مبدأ و دهنده هدفداري پي برد.
توماس آکويناس از رئاليست هاي مذهبي (1225-1274 م) نيز با باور فوق مي زيست و مدعي بود که با به کارگيري عقل و از طريق مطالعه جهان ماده مي توان به خدا رسيد. (همان، /95) خدا دنيا را آفريد تا ابزاري ارائه دهد که مردم از طريق آن بتواند خدا را بشناسند. (همان، /107)
رئاليست هاي مذهبي دو سخن مرتبط به هم را مورد تأکيد قرار داده اند: اول اينکه فلسفه وجود ماده چيزي جز رفتن به فراسوي آن با مطالعه طبيعت نيست؛ خدا جهان را از عدم آفريد، اما او خود را وقف نظم و انضباط و طرح بخشيدن به جهان کرد. با مطالعه دقيق جهان و با کشف نظم و انضباط آن مي توان خدا را شناخت. (همان) ادعاي دومشان اين است که بايد اين نوع تعالي [رفتن به فراسوي طبيعت از طريق فکر] هدف اصلي تعليم و تربيت باشد.(همان، /119)
بدين ترتيب در نظام تربيتي برخاسته از تفکر يونان باستان، روابط چهارگانه به صورت واضح مطرح بود و خودشکوفايي و رشد اخلاقي در بستر باور به فطرت و تعالي اعتقادي با عبور از طبيعت، مي توانست زمينه رابطه بهينه فرد و جامعه را نيز فراهم آورد.
بحران تعهد
پس از رنسانس در غرب سيستم روابط چهارگانه به هم خورد. با شکل گيري رئاليسم غيرسنتي و علمي، ديدگاه تازه اي در زمينه تعامل هاي انسان ارائه شد. اين ديدگاه که عنوان «رئاليسم جديد» را به خود اختصاص داده است، فطرت انساني را انکار کرد، از تلقي مطالعات هستي شناختي به عنوان معبرخداشناسي امتناع ورزيد، در عين حال از خود شکوفايي در پناه علم تجربي سخن گفت!
فرانسيس بيکن (1561-1626 م) بنيانگذار جنبش علمي (هواردا، /107) و برجسته ترين چهره رئاليست هاي غيرمذهبي، دين و مذهب را يکي از چهار بتي شمرد که ذهن را آلوده مي کند و با فرضيات جزمي و پيشيني که دارد، مانع پيشرفت علم مي شود. (همان، /97 و99)
بيکن، دانش را قدرت دانست و مدعي بود که از طريق کسب دانش، به صورتي مؤثرتر با مشکلات و فشارهايي که از هر طرف ما را احاطه کرده مقابله مي کنيم و علم با روش تحقيق قابل اعتماد و استقراء به دست مي آيد. (همان، /97)
جان لاک (1632-1704 م) يکي ديگر از پرچمداران برجسته تفکر رئاليست جديد، ضمن حمايت از تجربه گرايي بيکن و اينکه درستي انديشه با تجربه قابل تشخيص است، (همان، /108) انديشه ذاتي را مردود شمرده گفت:
«ذهن هنگام تولد لوح سفيد است، تمام شناخت ها از منابع مستقل از ذهن يا در نتيجه تأمل پيرامون داده هاي به دست آمده از منابع مستقل حاصل مي شود. تمام انديشه ها ناشي از تجربه از طريق احساس و تأمل است.» (همان، /100)
جان لاک با اين اظهارات خط بطلان روي نظريه استذکارافلاطون و نظريه فطرت کشيد.
به رغم اذعان مشترک «راسل» و «وايتهد» از حاميان جدي رئاليسم معاصر، در اين رابطه که «جهان به وسيله طرح تعين پيدا کرده»، (همان، /104) تجربه گرايي، مطالعات طبيعت شناختي را در کام خود فرو برد و در جهان غرب، مطالعه صفحه جهان به قصد رسيدن به طراح و آفريننده آن، از حوزه پژوهش رسمي کنار گذاشته شد. رئاليست هاي غيرديني به صورت اساسي تمايل پيدا کردند که دانش مربوط به جهان مادي را از حيث ارزش کاربردي آن در بهبودي فناوري و پيشرفت تمدن مورد توجه قرار دهند (همان، /119) و معتقد شدند که بايد جهان را بشناسيم تا از آن براي تضمين بقاي خود استفاده ببريم و با مهارت هاي فني خود را از آلودگي محيط که منشأ آن خود همين مهارت هاست، نجات دهيم. (همان، /108)
اين تفکر سودجويانه و تنگ نظرانه بر مطالعات هستي شناخت غرب و نظام هاي آموزشي آن ديارچيره گرديد. اتحاد شوروي (سابق) اولويت اهداف فني و
سياسي تعليم و تربيت را پذيرفت. امريکا تعليم و تربيت علمي و فني تر را در سال 1957 ميلادي مورد حمايت قرار داد. (همان) ژاپن که در نظام آموزشي خود دنبال رشد منش سالم برپايه اصول اخلاقي کنفسيوس، آداب سامورايي، حسن خط و ... بود، در سال 1987 بدين منظور که به صورت قدرت اقتصادي جهان درآيد، هدف و محتواي آموزش و پرورش خود را تغيير داد. هم اکنون محتواي آموزش و پرورش ژاپن جنبه فني (تکنولوژي) دارد، زيرا هدف تربيت در اين کشور، پرورش افراد فني برجسته است. (هري شفليد، /136)
اين نگرش در غرب رو به گسترش و عمق پيش رفت و شکل فرهنگ را به خود گرفت. جان هيک در تصوير اين واقعيت مي گويد:
«در جهان غربي ما تقريباً با شروع قرن هفده، نوعي نگرش طبيعت گرايانه به همان سان فراگير، به گونه فزاينده، جايگزين نگرش ديني کهن شد و در طي قرن بيستم اين جايگزيني تقريباً کامل شده است. طبيعت گرايي، «واقعيت اجتماعي» فرهنگ ما را خلق کرده است. اين واقعيت چنان عميق و ريشه دار شده است که ما ديگر آن را نمي بينيم، بلکه هرچيز ديگر را از خلال آن مي بينيم. دليل عمده اين امر، توفيق مستمر و بسيار خوشايند علوم در کشف اين نکته که «چگونه جهان طبيعت عمل مي کند» و در استفاده از اين معرفت به سود ما در بسياري از زمينه ها به ويژه در دانش پزشکي.» (جان هيک، /33)
البته هدفگيري فني شدن به اين معنا نيست که درغرب فرهنگي رشد عقلي و اخلاقي به فراموشي سپرده شده است. خودشکوفايي به اين معنا حتي نزد پيشوايان رئاليسم غيرمذهبي به عنوان هدف تعليم و تربيت مورد تأکيد قرار داشته و دارد، (برزينکا، /129 و هواردا، /116) ولي با اين مبنا که تلقين پذيري (دورکيم، /59) و دانش مي تواند زمينه تربيت عقلاني و اخلاقي را فراهم کند و خردمندي افراد را تأمين نمايد. (هواردا، /116)
بعد ازقرن ها تجربه، ناکارآمدي مبناي ياد شده آشکار گرديد. اينک مدارس در غرب به جوانان، دانش، تخصص، عقل حسابگر و کفايت شغلي مي دهد، (برزينکا، /128) ولي نتوانسته اند ويژگي هاي منشي و ارزش هاي بنيادي را که براي رهبري
اخلاقي لازم است به آنان تلقين کنند. (هواردا، /111) امروز غالب ايده ئاليست ها نگران اند از اينکه جوانان از تخصص خالي از تعهد براي همنوعان استفاده مي کنند. (همان، /58) رئاليست ها نيز از رخوت فرهنگي ناشي از بي توجهي به ارزش هاي بنيادي و سنت هاي اساسي به عنوان مشکل بزرگ و از پيدايش و جانشيني جنبش «تعليم و تربيت بازاخلاق: هر کار دلت مي خواهد بکن»، به جاي رشد تربيتي مورد نياز نگران اند. (همان، /110)
بدين ترتيب غرب ليبرال به خود زني وحشتناکي دست زد و پس از سه قرن تلاش در جهت خداگريزي، انکار فطرت و دم زدن از خودشکوفايي و احترام به انسان به کمک علم، بايد به اين نتيجه رسيده باشد که به قول ينچه، «گل هاي بدون ريشه و ساقه مي خواهد»، انسان گرايي بدون خدا در حکم سراب است، با رنجي که از بي تعهدي و بي قيدي دروني مي برد، وضعيت ايده آل ندارد (برزينکا، /147) و بحران اخلاقي ناشي از خدافراموشي و خودفراموشي که هم اکنون دامنگيرشان شده است، ممکن است فرجام وحشتناک و وصف ناپذيري را در پي آورد.
گاندي (براساس نوشته سرآغازنويس کتاب «اين است مذهب من») تمدن غرب را قدرت مادي مهاجم، سلطه طلب، فسادانگيز و در عين حال پوچ و داراي درخشندگي کاذب مي شناسد، بدان دليل که غربي هوشش را جايگزين کرده و از تأمل در باطن خود عاجز است. او با خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسي، در پي نسيان و هدر ساختن خويشتن مي باشد. ترس از تنهايي و سکوت و توسل به پول، او را از شنيدن نداي باطن باز مي دارد و محرک او در فتح جان و ايجاد آشوب و فساد در سراسر دنيا، از ناتواني او در حکومت بر خويشتن ريشه مي گيرد. بايد انتظار کشيد تا تمدن غرب به تنهايي در قبال خود حکم محکوميت خويش را صادر کند. (گاندي، /56-54)
شهيد مطهري نيز واقعيت فوق را به نقد مي گيرد و فرهنگ و تمدن غرب را فرهنگ جهان آگاهي و خودفراموشي مي خواند و بر اين باور است که غرب هرچه بيشتر به جهان آگاه مي گردد، بيشتر خود را از ياد مي برد و اين راز اصلي سقوط انسانيت در غرب است. (مطهري، 305/2)
منشأ بحران، به هم خوردن سيستم روابط چهارگانه در نظام آموزشي غرب است که ريشه در تجربه گرايي و انکار فطرت دارد. با فراموشي خداجويي و خودشکوفايي براساس فطرت، زمينه شکل گيري تخصص بي تعهد فراهم آمد که تهديدي براي جامعه و طبيعت است.
نگراني غالب ايده آليست ها واقع بينانه است که مي گويند: شاگردان براي کسب علومي سازماندهي شده اند که بعد از چندي، از تخصص خود، بدون تعهد، براي همنوعان استفاده مي کنند و دانش پژوهان آدمک هايي آهنين به نظر مي رسند که با اندکي جستجو، همه چيز را تکه پاره مي کنند. (هواردا، /58) رئاليست ها نيز از ضعف تعهد دانش آموخته ها سخن گفته و از ماجراي «واترگيت» به عنوان مصداق اين بي تعهدي نام برده اند، زيرا تمام دست اندرکاران آن، از جمله خود نيکسون که به فعاليت غيراخلاقي و غيرقانوني دست زدند، همه ازمعبر مدارس آمريکا گذر کرده بودند. (همان، /110) رقابت تسليحاتي، جنگ هاي ويرانگر، تهديد اتمي که خاستگاه غربي دارند، نمونه هاي ديگري است از برخورد تخصص بي تعهد با انسان و جامعه بشري.
طبيعت نيز از سوي تخصص هاي بي تعهدي تهديد مي شود؛ مهارت هاي فني آلودگي محيط را به ارمغان آورده است، (همان، /108) استفاده از فناوري فوق العاده پيشرفته در حال فرسايش و مسموم ساختن محيط زيست است و حتي بشريت را در معرض خطر نابودي قرار داده است. (جان هيک، /33)
برون رفت
دغدغه برون رفت از بحران معنويت در آثار دانشمندان چشم گيراست. راه حل ها صورت هاي متفاوت دارد؛ گاندي چشم انتظار محکوميت تمدن غرب توسط خود آن است. جمعي از رئاليست ها از رويکردي به نام «کتاب هاي بزرگ جهان غرب» حمايت مي کنند و براي فهم حقايق پايدار و شناخت بنيادي فرد، جامعه، مؤسسات انساني، تلاش هاي اخلاقي و نظم طبيعي، استفاده از کتبي را که برخي قرن ها قدمت دارد، در مدارس پيشنهاد مي کنند. (هواردا، /111) کساني هستند
که روي بازگشت به دين و مذهب اصرار مي ورزند، از قبيل «ويکتور فرانکل (بنيان گذار مکتب معنا درماني يا لوگوترپي) که به قصد تأکيد بر نقش مذهب و دين مي گويد:
«اگر بشر فقط علم را داشته باشد و لا غير، به کجا خواهد رفت؟ به زودي تنها چيزي که از تمام علم بشر باقي خواهد ماند، بمب اتمي است که در دست دارد.» (فرانکل، /111)
«ولفگانگ برزينکا» دانشمند آلماني نيز بازگشت به دين در کنار خردورزي را عامل رهايي بشر از بحران مي داند. وي مي گويد:
«از آنجا که بحران انسان متجدد ريشه مذهبي دارد، امکان رهايي از اين بحران به اين بستگي خواهد داشت که انسان در آينده به چه معتقد خواهد شد.» (برزينکا، 145 و اريک فروم، /396)
نامبرده از آمادگي قوي بشر براي پذيرش اعتقادات ديني خبر مي دهد، در عين حال اميد بازگشت جمعي به مسيحيت را بسيار ضعيف مي شمارد. به همين دليل پيشنهاد دارد که به مکتب هاي عقيدتي غير مسيحي نيز شانس داده شود تا هدف هاي عالي تري فرا روي انسان قرار دهند و به حيات بشر، هر چند به صورت موقت و به طور محدود، معنا و مفهوم باارزشي بدهند. (برزينکا، /125 و 151)
منبع:نشريه پژوهش هاي قرآني ،شماره60-59. ادامه دارد... /ج