شيخ بهاء الدين ، محمدبن حسين عاملي معروف به شيخ بهايي دانشمند بنام دوره صفويه است. اصل وي از جبل عامل شام بود. بهاء الدين محمد ده ساله بود که پدرش عزالدين حسين عاملي از بزرگان علماي شام بسوي ايران رهسپار گرديد و چون به قزوين رسيدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شيعه يافتند، در آن سکني گزيدند و بهاءالدين به شاگردي پدر و ديگر دانشمندان آن عصر مشغول گرديد.
مرگ اين عارف بزرگ و دانشمند را به سال 1030 و يا 1031 هجري در پايان هشتاد و هفتمين سال حياتش ذکر کرده اند.وي در شهر اصفهان روي در نقاب خاک کشيد و مريدان پيکر او را با شکوهي که شايسته شان او بود ، به مشهد بردند و در جوار حرم هشتمين امام شيعيان به خاک سپردند.
شيخ بهايي مردي بود که از تظاهر و فخر فروشي نفرت داشت و اين خود انگيزه اي براي اشتهار خالص شيخ بود.شيخ بهايي به تاييد و تصديق اکثر محققين و مستشرقين ، نادر روزگار و يکي از مردان يگانه دانش و ادب ايران بود که پرورش يافته فرهنگ آن عصر اين مرز و بوم و از بهترين نمايندگان معارف ايران در قرن دهم و يازدهم هجري قمري بوده است. شيخ بهايي شاگرداني تربيت نموده که به نوبه خود از بزرگترين مفاخر علم و ادب ايران بوده اند، مانند فيلسوف و حکيم الهي ملاصدراي شيرازي و ملاحسن حنيفي کاشاني وعده يي ديگر که در فلسفه و حکمت الهي و فقه و اصول و رياضي و نجوم سرآمد بوده و ستارگان درخشاني در آسمان علم و ادب ايران گرديدند که نه تنها ايران ،بلکه عالم اسلام به وجود آنان افتخار مي کند. از کتب و آثار بزرگ علمي و ادبي شيخ بهايي علاوه بر غزليات و رباعيات داراي دو مثنوي بوده که يکي به نام مثنوي "نان و حلوا" و ديگري "شير و شکر" مي باشد و آثار علمي او عبارتند از "جامع عباسي، کشکول، بحرالحساب و مفتاح الفلاح والاربعين و شرع القلاف، اسرارالبلاغه والوجيزه". ساير تاليفات شيخ بهايي که بالغ بر هشتاد و هشت کتاب و رساله مي شود همواره کتب مورد نياز طالبان علم و ادب بوده است.
تا کي به تمناي وصال تو يگانه
اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه
خواهد که سرآيد غم هجران تو يا نه
اي تيره غمت را دل عشاق نشانه
جمعي به تو مشغول و تو غايب زميانه
رفتم به در صومعه عابد و زاهد ديدم
همه را پيش رخت راکع و ساجد
در ميکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف ديرم و گه ساکن مسجد
يعني که تو را مي طلبم خانه به خانه
روزي که برفتند حريفان پي هر کار
زاهد سوي مسجد شد و من جانب خمار
من يار طلب کردم و او جلوه گه يار
حاجي به ره کعبه و من طالب ديدار
او خانه همي جويد و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تويي تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تويي تو
در ميکده و دير که جانانه تويي تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تويي تو
مقصود تويي ...کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان ديد
پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد
عارف صفت روي تو در پير و جوان ديد
يعني همه جا عکس رخ يار توان ديد
ديوانه منم ..من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانين خرد راه تو پويد
ديوانه برون از همه آئين تو جويد
تا غنچهء بشکفتهء اين باغ که بويد
هر کس به بهاني صفت حمد تو گويد
بلبل به غزل خواني و قمري به ترانه
بيچاره بهايي که دلش زار غم توست
هر چند که عاصي است ز خيل خدم توست
اميد وي از عاطفت دم به دم توست
تقصير "خيالي" به اميد کرم توست
يعني که گنه را به از اين نيست بهانه