*«جلوه هائي از سلوك مردمي شهيد مدني» در گفتگو با محمود شهبازي
*درآمد
از خصوصيات بارز شهيد آيت الله مدني،اطاعت و پيروي محض از حضرت امام بود. يادم هست ايشان كه در تبريز بودند، در همدان عقد دخترشان بود. ايشان ميخواستند براي 24 ساعت به همدان بيايند و برگردند، چون امام اجازه نميدهند، نميآيد. هر سئوالي كه از ايشان ميكردند، ميگفتند نظر امام!
اولين بار چگونه با شهيد مدني آشنا شديد؟
شناخت من از ايشان به قبل از انقلاب و زماني برميگردد كه محصل بودم. خانه پدري من در خيابان شهدا، كوچه ملاآخوند، كنار مسجد ملا جليل بود و از آنجا كه به مدرسه ميرفتيم، ايشان را ميديديم كه سيد نوراني بزرگواري بود و از مدرسه آقاي آخوند به منزل خود ميرفت. ما محصل بوديم و نزديك اذان ايشان را ديديم. سئوال كرديم ايشان كه هستند؟ گفتند يك آقاي روحاني است كه تازه از نجف آمده. شناخت اوليه ما اين شكل بود. يكي از اولين خاطرات من از ايشان اين است كه همراه مرحوم پدرم، كه علاقه زيادي به اهل بيت داشت، به مجالس ميرفتيم. با اوج گرفتن انقلاب و شناخت ياران حضرت امام، از آنجا كه شهيد مدني يكي از ياران واقعي ايشان و يكي از اركان اصلي نظام بود، شناختمان از ايشان عميق تر شد. البته قبلاً از مرحوم پدرم و ساير انقلابيون، وصف ايشان را شنيده بوديم كه سيد بزرگواري است كه اهل آذرشهر آذربايجان و از مخالفان سرسخت نظام شاهنشاهي است و چندين دفعه هم به زندان رفته و بارها تبعيد شده و به عنوان ضد نظام شاه هنشاهي شناخته شده است.
مرحوم پدرم قبل از انقلاب، سه بار به طور قاچاق به كربلا مشرف شده بود. ايشان تعريف آيت الله مدني را در نجف شنيده بود. آيت الله مدني هم به صورت تبعيد به همدان آمده بودند. ساواك ابتدا ايشان را به شهر ممسني استان فارس، بعد يكي دو جاي ديگر و با توجه به بيماري ايشان، بعد به همدان تبعيدشان كردند. تربيت بسياري از جوان ها و انقلابي شدنشان حاصل حضور ايشان در همدان بود.
من ده دوازده سال داشتم كه اولين بار ايشان را در مقابل منزل مرحوم آخوند ديدم كه ايشان داشت از مقابل ميآمد و چند نفر از روحانيون در اطراف ايشان بودند و از منش و وقارشان معلوم بود كه شخص بزرگواري است و هر كس هم كه اولين بار ايشان را ميديد، شيفته و مجذوبشان ميشد.
با توجه به اينكه منزل شما در محله شهيد مدني بود، قطعاً از سلوك فردي و رفتارهاي عادي ايشان خاطراتي داريد. از اين موارد كه ممكن است مشاهده آنها براي ديگران چندان ميسر نبوده باشد، خاطراتي را نقل كنيد.
واقعيت اين است كه صبح ها به مدرسه ميرفتم يا براي خريدن نان ميرفتم، ايشان را ميديدم و تعجب ميكردم كه ايشان كه هميشه پنج شش نفر از روحانيون و بازاري ها همراهي شان ميكنند، چطور حالا تنهاست؟ يكي دو بار ديدم كه نان سنگك دستشان است و تعجب كردم كه چطور ايشان خودشان رفته و نان خريده اند. رفتار و خصوصيات عجيبي داشتند. از خيلي ها شنيده بودم كه وقتي ميرفتند به ايتام سر بزنند، تنها ميرفتند و صبح زود هم ميرفتند و هر كسي هم كه ميخواست همراه ايشان برود، راضي نميشدند و اگر اصرار ميكرد، شديداً برخورد ميكردند و به هيچ وجه راضي نميشدند و تنها ميرفتند. منزل ايشان نزديك مدرسه مرحوم آخوند بود كه الان هم به عنوان بيت شهيد، عكس ها و زندگي نامه ايشان را در آنجا نگهداري ميكنند.
در ارتباط با مقام علمي ايشان چه اطلاعاتي داريد؟
از نظر علمي ايشان من در آن حد نيستم كه بتوانم ايشان را ارزيابي كنم، ولي چون منزلشان در مسير مدرسه من بود، هميشه ميديدم كه در خانه شان باز است و طلاب جوان و ميانسال به منزل ايشان رفت و آمد ميكردند و ميگفتند آقاي مدني امروز درس دارند. اما نظر رفتاري كسي نبود كه شهيد مدني را ببيند و مجذوب ايشان نشود، مخصوصاً نكته مهم در ايشان كه من فقط در مرحوم آيت الله مرعشي نجفي ديدم، چشم هاي زيبا و نگاه نافذ ايشان بود. شهيد مدني وقتي به كسي نگاه ميكرد، ديگر لازم نبود با طرف صحبت كند يا او را در آغوش بگيرد. همان نگاه ايشان خود به خود انسان را مجذوب ميكرد. جواب سلامي كه با آن همه محبت و مهرباني به انسان ميداد، كافي بود كه براي هميشه مريد ايشان بشويد. هميشه تصور ميكرد سال هاست كه ايشان شما را ميشناسد. اين قدر صميمي و مهربان بودند. گاهي اوقات انسان را در آغوش ميگرفت و ديده بوسي ميكرد.
اوايل انقلاب بود و ايشان خدمات بسيار ارزندهاي به مردم استان همدان كرد. يك شب مجرمي را گرفتند كه مواد مخدر داشت. او را نزد آيت الله مدني آوردند. ايشان گفتند موارد را بگيريد و در دسشتويي بريزيد و حكم او هم شلاق است. يادم نميرود كه شهيد مدني در تراس منزلش ايستاده بود و مأمورين انتظامات شهر داشتند آن مجرم را شلاق ميزدند، شهيد مدني اشك ميريخت و ميگفت دلم به حالش ميسوزد. خيلي رقت قلب داشت و مهربان بود. هم حكم خدا را اجرا ميكرد، هم گريه ميكرد، به طوري كه آن شخص خاطي بعد از اين كه شلاق خورد، آمد و روي پاي شهيد مدني افتاد و گفت: «من براي هميشه اين كار را كنار ميگذارم. شما اين قدر مهربان هستيد كه داريد براي شلاق خوردن من گريه ميكنيد.» همين حركت ايشان باعث شد كه آن فرد مجرم از كارش پشيمان شود و برگردد. هر كسي كه اين حادثه را شنيد، برايش از نظر رفتاري درس بزرگي شد. شهيد مدني نياز نبود كه بنشيند و نصيحت كند. زندگي عادي، نشست و برخاست و صحبت كردن معمولياش، براي همه كساني كه ايشان را ميشناختند، هم درس ديني بود، هم درس اخلاقي و هم درس تربيتي بود. شهيد مدني از نظر اخلاق و رفتار نظير نداشت.
از دوران انقلاب و زماني كه تظاهرات شروع شد، چه خاطراتي را به ياد داريد؟
قبل از اينكه حضرت آيت الله موري به همدان تشريف بياورند، انقلاب داشت در شهرها و روستاها به اوج ميرسيد و چهلم هاي مختلفي را ميگرفتند و من ديدم كه يكمرتبه شايع شد دنبال كسي به نام آقاي مدني هستند. من رفتم و از پدرم پرسيدم و ايشان گفتند همين آقاي مدني را كه منزلش نزديك مدرسه مرحوم آخوند است، ميخواهند بياورند. روحانيون، انقلابيون و مبارزين شهر جمع شدند و به حضرت امام نامه دادند كه حضرت آيت الله مدني به عنوان نماينده شما به همدان بيايند. تا آنجا كه من يادم هست رفتند ايشان را در قم آوردند و در ملاير هم يك قصاب به ماشين شهيد مدني تعرض ميكند و مردم هم ميخواهند او را تنبيه كنند كه شهيد مدني اجازه نميدهند. بعد كه شهيد مدني به همدان آمدند، شنيديم كه يك عده از مبارزين ميروند آن شخص را ترور ميكنند، چون معلوم ميشود كه او از طرف ساواك مأموريت داشته كه به شهيد مدني صدمه بزند و جلوي عزيمت ايشان به همدان را بگيرد.
مركز خاطرات دوره انقلاب را خوانده و عكس هاي آن دوره را ديده باشيد، ما در اغلب شهرها براي پائين آوردن مجسمه شاه شهداي زيادي داديم. ايشان كه به همدان آمدند، با تدبيري كه داشت، در همدان و شهرهاي استان تمام مسئولين نظامي و انتظامي تحت نفوذشان بودند و واقعاً از ايشان دستور ميگرفتند و فرمان ميبردند و احترام خاصي براي ايشان قابل بودند. شهيد مدني ميگفتند مجسمه شاه ارزشي ندارد كه ما جوان هايمان را براي پائين آوردن آن به خطر بيندازيم و خوني از بيني كسي بريزد. نظامي ها از شهيد مدني اجازه ميگيرند كه نيمه شب خودشان بي سر و صدا مجسمه ها را پائين بكشند تا بدون دردسر و خونريزي اين كار انجام شود. از همين جا نفوذ، معنويت، مديريت و تدبير شهيد مدني را كه خدمت بزرگي به انقلاب و به مردم بود، ميشود درك كرد، چون در شهر هاي ديگر براي پائين آوردن مجسمه شاه چندين شهيد و مجروح ميدادند، ولي در همدان خوشبختانه با تدبير ايشان، حتي از بيني كسي هم خون نيامد.
از قضيه سد راه تانك شدن مردم همدان به رهبري ايشان خاطرهاي داريد؟
بله، قرار بود لشكر زرهي به طرف تهران حركت كند. من در منزل شهيد مدني بودم. به ايشان خبر دادند كه چند تانك ميخواهند از مسير كرمانشاه به طرف تهران بروند. شهيد مدني جلو افتادند و مردم هم به دنبال ايشان راه افتادند كه بروند و جلوي تانك ها را بگيرند. ما تا آرامگاه باباطاهر، دنبال ايشان رفتيم و در آنجا به ما گفتند به منزل آقاي مدني برگرديد، چند روزي بود كه داشتيم كمك ميكرديم و بعضي از كارهاي دفتري و كارهاي ديگر ايشان را انجام ميداديم و كمك ميكرديم. خانه شهيد مدني دو تا در داشت. يكي از كوچه اصلي بود و يكي رو به كوچه بن بست باز ميشد. ارتشي ها از در اصلي وارد ميشدند و لباس هايشان را با لباس هائي كه مردم ميآوردند، عوض ميكردند و از در پشتي بيرون ميرفتند.
بعد از آن مسئله خلع سلاح تانك ها بود و من خانه مرحوم آقاي فتحي بودم. يادم هست با گوني نارنجك و مهمات را با تاكسي بار ميآوردند و در زيرزمين منزل آقاي فتحي ميگذاشتيم.
گوني هاي ارتشي بود كه سرشان بند دارد و وقتي چيزي را در آن ميريختي، بيرون نميريخت. يك بار يكي از گوني ها را همراه با يكي از بچه هاي مبارز توي زيرزمين ميبرديم كه يكمرتبه منفجر شد و همه وحشت كرديم كه الان اتفاقي ميافتد و خوشبختانه چيزي نشده و به خير گذشت.
آيا كسي اسلحهاي را هم برد؟
من آن روز در خياباني كه به جاده كرمانشاه منجر ميشد، نبودم. اشخاصي كه اين اسلحه ها را به خانه آقاي فتحي ميآوردند، اشخاص شناخته شدهاي بودند و تا آنجا كه من يادم هست، چيزي از آنجا جا به جا نشد، حالا توي مسير اتفاقي افتاده بود، نميدانم. بيشتر ارتشي ها هم كمك ميكردند و با ماشين هاي سواري اسلحه ها را ميآوردند منزل آقاي مدني و از آن طرف هم سريع لباس هايشان را با لباس هائي كه مردم آورده بودند، عوض ميكردند و ميرفتند بيرون و به شهرهاي خودشان برميگشتند.
از راه پيمائي ها و تظاهرات منجر به پيروزي انقلاب چه خاطراتي داريد؟
در اين راه پيمائي ها و تظاهرات ها، شهيد محراب آيت الله مدني هميشه در صف اول بود. يادم هست هر وقت كه ايشان از منزل بيرون ميآمد، من دنبالشان راه ميافتادم. آن موقع من دبيرستاني بودم و مدرسه ها تعطيل بودند و من بيشتر دم در مدرسه مرحوم آخوند يا منزل شهيد مدني بودم و در تظاهرات و راه پيمائي ها شركت ميكردم. شهيد مدني خودشان نفر اول بودند و افراد را تشويق ميكردند و به هم ميگفتند بيائيد. چون زمستان بود ايشان يك شالي هم دور گردنش ميانداخت و به همه هم ميگفت برويد بقيه را صدا كنيد و بگوئيد راه پيمائي است و بيايند. يكي دو تا از اين راه پيمائي هاي بسيار طولاني و گمانم در تاسوعا- عاشورا و در بلوار فرودگاه بود و علي آقا محمدي سخنراني داغي كرد.
مديريت راه پيمائي ها و جريانات انقلابي توسط شهيد مدني به چه شکل انجام مي شد؟
من شيفته ايشان بودم و خوشم مي آمد که به آن جمال و چهره زيبايش نگاه کنم، براي همين در همه راهپيمائي ها پشت سر ايشان راه مي افتادم.ايشان نماينده امام و رهبر انقلاب در همدان بود و ما وظيفه داشتيم از ايشان پيروي کنيم، ولي من يادم هست کوچک ترين حرکتي که در راه پيمائي قرار بود انجام شود، افراد مورداعتماد شهيد مدني با ايشان مشورت مي کردند و هر مسئله اي را که مي فرمود همان را انجام مي دادند.
اين افراد چه کساني بودند؟
من چون نوجوان بودم خيلي هايشان را نميشناختم، ولي آنهائي را كه ميشناختم، اخوان حسيني، اخوان حجازي، مرحوم شيخ ابوالقاسم درچهاي بود. بعضي ها هم تلفني با ايشان تماس داشتند. خبرها را هم كه به ايشان ميدادند، اين طور نبود كه سريع تصميم بگيرد. مشورت ميكرد و بعضي ها را به عنوان نماينده ميفرستاد كه به محل بروند و صحت و سقم خبر را معين كنند و بعد راجع به آن تصميم ميگرفت. يعضي ها را كه نياز به مشورت داشت، با افراد مورد اعتماد و با تجربه مشورت ميكرد و هر خبري را هم كه ضرورت داشت صحت آن تعيين شود، افراد مورد اعتماد را به عنوان نماينده به محل ميفرستاد.
خانه ايشان خانه اميد مردم و در آن هميشه باز بود. يادم هست اوايل انقلاب بود. يك روز ايشان داشت ناهار ميخورد و خيلي هم خسته شده بود. شهيد عرب زاده بسيار به شهيد مدني علاقه داشت و بعدها در خيابان شهدا، آن طرف كوچه مدرسه مرحوم آقاي آخوند توسط منافقين ترور شد. ايشان به مراجعه كنندگان گفت كه حاج آقا خسته است و دارد غذا ميخورد. شهيد مدني اين حرف را ميشنود و بيرون ميآيد و به شهيد عرب زاده نهيب ميزند كه چرا مانع مردم ميشويد؟ مردم كار دارند. در خانه من به روي كسي بسته نيست. هر كسي هم كه مراجعه ميكرد، اگر ايشان داشت غذا ميخورد، اول نصف غذايش را به او ميداد و بعد به مشكل و درد دلش ميرسيد. هميشه تكيه كلامش «عزيزم» بود و ميپرسيد: عزيرم! چه كار داري؟ عزيزم! مشكلت چيست؟
چرا بين شهيد مدني و آقاي عالمي اختلافاتي پيش آمد؟
البته اطلاعاتي كه من در مورد اين اختلافات دارم خيلي كم است و در حد همان چيزهائي است كه كساني كه در دفتر شهيد مدني كار و به ايشان كمك ميكردند، خبر داشتند، يادم هست يك شب در محضر آيت الله فاضليان بودم كه به خاطر اين اختلافات گفتند داماد حضرت امام، حضرت آيت الله اشراقي با يكي دو نفر آمده و به طور خصوصي چند دقيقهاي هم در مسجد ملاجليل با ايشان صحبت كردند. اين اختلافات بعدها خيلي عميق شد. قبل از انقلاب آقاي عالمي در مسجد پيغمبر (ص) نماز جماعت ميخواند و مردم جمع ميشدند و ايشان سخنراني هاي خيلي داغي داشت. بعد از انقلاب نماز جمعه ميخواند و بعضي ها اعتراض ميكنند. اين چيزي است كه من اطلاع دارم و نميدانم چقدر درست است. گويا گفته بود كه من از طرف امام نمايندگي دارم. حتي
شنيدم كه شهيد مدني يك دوبار پشت سر ايشان نماز جمعه هم خوانده بود. بعدها گفته بودند كه شما نمايند امام نيستيد و نبايد نماز جمعه را بخوانيد، ولي مردم همدان قبل از اينكه آيت الله مدني تشريف بياورند، در بحبوحه انقلاب پاي منبر آقاي عالمي ميرفتند. وقتي مردم از امام تقاضاي نماينده ايشان را كردند و شهيد آيت الله مدني انتخاب شدند، همه مردم اعتقاد داشتند كه رهبري و اداره همه امور استان بعهده ايشان باشد. عدهاي كه سعي داشتند از اين فرصت استفاده و منافع خود را حفظ كنند، بعضي از اخبار را اين طرف و آن طرف ميبردند و به ختلافات دامن ميزدند، ولي حضرت آيت الله مدني روي اين قضيه خيلي هوشيار بود و حرف ها را نميپذيرفت و حتي يكي دوبار هم رفت و پشت سر آقاي عالمي نماز خواند كه دشمن از اختلافات نتواند سوء استفاده كند.
نماز جمعه هاي شهيد مدني با امام جمعه هاي بعدي چه تفاوت هائي داشت؟
من دو سه خاطره از سخنراني هاي شهيد مدني دارم يكي از سخنراني هاي نافذ ايشان در دانشگاه بوعلي همدان بود كه آن موقع ها به آن دانشگاه مهندسي ميگفتند. يادم هست آن روزها بحث گراني گوشت بود و ايشان فرمودند چون گوشت گران است، من نميخورم و شما هم نخريد تا ارزان شود. اين حرف ايشان خيلي روي مردم اثر گذاشت و گوشت نخريدند تا ارزان شد.
در بحبوحه انقلاب هوا خيلي سرد بود. حضرت آيت الله مدني فرمودند بخاري را خاموش كنيد. پرسيديم چرا؟ فرمودند اما در پاريس شنيدهاند در ايران نفت نيست، فرمودهاند من از وسايل گرمائي استفاده نميكنم. ما هم ديگر استفاده نميكنيم. يادم هست كه كنار تلفن نشسته و شال و عبا را دور خودش پيچيده بود و در آن سرماي سخت همدان سرما را تحمل ميكرد و ميگفت ما پيرو امام هستيم و بايد مثل مردم عادي زندگي كنيم.
از خاطرات مهمي كه دارم که حضرت آيت الله مدني براي سمينار ائمه جمعه سراسر كشور به قم رفته بودند. بعد از اينكه ايشان به تبريز رفتند، من يكي دو باري خدمت ايشان رفته بودم. وقتي همراه حضرت آيت الله فاضليان به قم رفتند، من مثل كسي كه گم كردهاي دارد، سر از پا نشناختم و جلو دويدم. محافظان ايشان مرا ميشناختند و مانعي برايم ايجاد نكردند و ايشان با همان كلام محبت آميز«عزيزم» مرا مورد خطاب قرار دادند، انگار كه 50 سال است با هم آشنا هستيم.
فرداي آن روز در فيضيه مجلسي بود كه مرحوم آقاي مشكيني، مرحوم آقاي منتظري، شهيد صدوقي و بزرگان ديگري به عنوان هيئت رئيسه در صورتمجلس نشسته بودند و گفتند كه از آقاي مدني ميخواهيم كه براي چند دقيقهاي ما را نصيحت كنند. آقاي مدني همين كه گفت بسم اله الرحمن الرحيم منقلب شد و تمام حضار كه همگي ائمه جمعه سراسر كشور و اهل عرفان و تقوا بودند شروع كردند همراه ايشان گريه كردن! ايشان گفت پروردگارا ! من جلو ايستادهام و ميگويم الله اكبر و امام جمعه اين جمعيت هستم. خدايا! به تو پناه ميبرم. اين را گفت و گريه كرد و ديگران هم گريه كردند. اين از خاطراتي است كه هيچ وقت يادم نميرود. بعدها در صدا و سيما نشان دادند، ولي من خودم آنجا حضور داشتم و شاهد اين اخلاص و شور و حال بودم.
يك بار يادم هست ايشان كنار حوض نشسته بودند و ميخواستند وضو بگيرند. جوان ها پرسيدند: «حاج آقا! چطور ميشود با يك استكان آب، وضو گرفت؟» ايشان همان جا با يك استكان آب، وضو گرفتند كه همه ما تعجب كرديم.
از خصوصيات بارز شهيد آيت الله مدني، اطاعت و پيروي محض از حضرت امام بود. يادم هست ايشان كه در تبريز بودند، در همدان عقد دخترشان بود. ايشان ميخواستند براي 24 ساعت به همدان بيايند و برگردند، چون امام اجازه نميدهند، نميآيد. هر سئوالي كه از ايشان ميكردند، ميگفتند نظر امام! نكتهاي كه هرگز در زمينه اطاعت از رهبري از يادم نميرود، اين است كه در همان موقع كه به ما آموزش وضو ميدادند، موضوع اطاعت از حضرت امام پيش آمد و گمان ميكنم ايشان قسم خورد و گفت: «اگر امام به من بگويند برو 50 سال ته چاه زندگي كن، بدون ذرهاي ترديد ميروم و اين كار را ميكنم.» تا اين حد پيرو ولايت و مطيع حضرت امام بود.
منزل شهيد مدني محل رفت و آمد همه مردم از همه اقشار، نظامي و غير نظامي، شهري و روستائي بود و همه مردم، تمام مسائلشان را آنجا ميآوردند و حل و فصل ميكردند. بعد كه ديدند مراجعات مردم خيلي زياد است، هتل بوعلي فعلي را مركز ستاد ايشان قرار دادند. بعدها كه سپاه و جهاد تشكيل شد و كارها انسجام گرفت، آنجا خود به خود جمع شد.
امور شهرستان ها را چگونه مديريت ميكردند؟
هرجا كه دعوتشان ميكردند، ميرفتند و به امور سركشي ميكردند و امور را به افراد مورد اعتماد در آن شهرها و مخصوصاً روحاني مبارز شهر سپرده بودند. ايشان در هر شهري كساني را داشت كه يا شاگرد ايشان بودند و يا با ايشان آشنائي و همكاري ميكردند.
واقعا الان كه به خاطرات اوقاتي كه خدمت ايشان بودم، فكر ميكنم، آن ساعات را جزو عمرم حساب نميكنم. آنها سعادتي بود كه خداوند تبارك و تعالي به بنده حقيرش عطا كرده و انشاءالله تا آخر عمرمان در خط و راه شهيد مدني و شهداي انقلاب اسلامي باشيم.
آخرين خاطره؟
ايشان که به تبريز تشريف برده بودند، همراه با چند تن از معتمدين محل و حضرت آيت الله فاضليان براي ديدنشان رفتيم.غائله تبريز تمام شده بود و هنوز هم امنيت تبريز به طور صد در صد تامين نشده بود و محافظين خيلي مواظب ايشان بودند.يادم هست که به مسجد مي رفتيم و پشت سر ايشان نماز خوانديم.
خاطره قبل از انقلاب؟
قبل از پيروزي انقلاب با آقاي سماوات دو سه نفر از دوستان سوار تاكسي باري شديم و به مهاباد براي ملاقات ايشان رفتيم. در آنجا دو سه مسئله پيش آمد كه من متوجه دورانديشي و ايمان و اعتقاد شهيد مدني به انقلاب و امام شدم. ايشان در آنجا تبعيد بودند. ماه رمضان بود. رفتيم خدمت ايشان و آقاي حسني هم در مهاباد بود، منتهي ما ايشان را نديديم بعد خدمت آقاي خلخالي و مرحوم آقاي علي حجتي كرماني كه در سقز بودند، رفتيم. گمانم آقاي شيخ علي تهراني هم بود. دو سه نفر ديگر هم بودند كه اسمشان يادم نيست.
اما خاطرهاي كه از شهيد محراب آيت الله مدني دارم اين است كه ما مسافر بوديم و نميتوانستيم روزه بگيريم ما وقتي رسيديم، ايشان صراحتاً فرمودند:«چون مسافر هستيد و روزه نميتوانيد بگيريد، پيش من فقط ميتوانيد آب بخوريد، ولي اگر چيز ديگري خواستيد بخوريد، به اتاق ديگر برويد و بخوريد.»
بعد از چند دقيقه همراه ايشان رفتيم حسينيه، ديديم يك نفر روحاني به منبر رفت، اما درباره انقلاب چيزي نگفت و درباره مسائل كشور صحبت كرد. وقتي به خانه برگشتيم به آيت الله مدني گفتيم چطور ايشان درباره انقلاب حرفي نزد؟ ايشان گفتند من به او گفتهام. بايد به تدريج اين مسائل را مطرح كرد. هنوز در مهاباد از آثار انقلاب، نشانه چنداني نبود، ولي يادم هست شهيد مدني از كوچه و بازار كه رد ميشد، همه بازاري ها، رهگذرها، حتي ماشين هايي كه عبور ميكردند، ميايستادند و جمال ايشان را تماشا و با احترام سلام و عليك ميكردند.
تصميم گيري ها و نحوه مديريت اغتشاش هاي اوايل انقلاب؟
اوايل انقلاب خيابان بوعلي را گرفته بودند و شهيد مدني در تبريز بود. آقاي فاضليان هم امام جمعه بود. در مسجد ملاجليل بوديم که عده اي آمدند و اعتراض کردند که حزب اللهي ها را گرفته اند، چه كار كنيم؟ دادستان صفي خاني بود و گوش به حرف آقاي فاضليان نداد. به آقاي مدني اطلاع دادند. ايشان از تبريز فرمودند:«من مدني هستم. به داستان بگوئيد من اگر به همدان بيايم، زندان را روي سرش خراب ميكنم. اينها بايد تا ساعت 12 شب آزاد شوند.» با نفوذي كه آقاي مدني داشت، دادستان وحشت كرد و زنداني ها را آزاد كرد. اينها حزب اللهي هائي بودند كه با منافقين درگير شده بودند، به جاي اينكه منافقين را دستگير كنند، اينها را دستگير كرده بودند. اين نشانه قاطعيت و شجاعت شهيد مدني در برابر دشمنان بود.
آيا كسي خلع لباس هم شد؟
آن زمان مدرسه ها باز شد و من به مدرسه برگشتم، ولي بعدها شنيدم كه با حكم و مشورت ايشان يكي دو نفر خلع لباس شدند به قول مرحوم آيت الله بروجردي دزدهائي بودند كه لباس روحانيت به تن كرده بودند و شهيد مدني هم با توجه به شرايط زمان بسيار عصباني شدند و آنها را خلع لباس كردند.
يك بار اين مطلب را شايع كردند كه عكس امام در ماه افتاده است. واكنش شهيد مدني نسبت به اين موضوع چه بود؟
ما اين را شنيديم و طبق معمول رفتيم خانه آقاي مدني كه ببينيم ايشان چه ميگويند، چون درباره همه مسائل تابع نظر ايشان بوديم. شهيد مدني فرمودند اين حرف ها خرافات و ساخته و پرداخت شاه و عمال اوست و ميخواهند مردم را به نوعي مشغول كنند. ايشان فرمودند:«امام خودش ماه هست و توي قلب ما جا دارد، اما عكسش در ماه نيست و اينها خرافات است.»
يادم هست ايشان عادت داشت هميشه ميگفت مرگ بر شاه يادتان نرود. اين مطلب هم كه پيش آمد فرمودند برويد توي خيابان ها و بگوئيد مرگ برشاه.
منبع:ماهنامه شاهد ياران، شماره 57 /ج