گفتگو با سيد جلال ميرنورايي
*درآمد
سلوك اخلاقي کم نظير شهيد مدني، به ويژه در بحران هاي پيچيدهاي چون غائله خلق مسلمان موجب گرديد كه اين آشوب با حداقل خسارت ممكن مديريت شود و يكي از حساس ترين مناطق كشور از آسيب دشمنان در امان بماند. در اين گفتگو به شيوه هاي اخلاقي بديع شهيد اشاراتي شده است. چگونه و كي با شهيد مدني آشنا شديد؟
توفيق زيارت ايشان زماني براي ما حاصل شد كه حضرت آيت الله قاضي طباطبائي به دست منافقين كوردل به شهادت رسيدند و به امر امام ايشان به تبريز آمدند.تا آنجا كه يادم هست مردم همدان با آمدن ايشان به تبريز مخالف بودند و شايد اگر دستور صريح حضرت امام نبود، به سادگي امكان نداشت ايشان به تبريز تشريف بياورند، چون مردم همدان به دليل شناختي كه از ايشان داشتند، نميخواستند از دستشان بدهند. اما آذربايجان شرقي شرايط بحراني داشت و آبستن حوادثي بود و حضرت امام اين ضرورت را كاملاً لمس فرمودند و شخصيتي را روانه اين استان كردند كه در چنان موقعيتي مي توانست با آن كارآئي محكم و راسخ، توطئه هاي دشمنان داخل و خارج را خنثي كند و مؤثر واقع شود. واقعاً شهيد مدني شخصيتي منحصر به فرد و آشنا به سياست هاي روز و پيرو راستين امام و يك معلم اخلاق به تمام معني بودند، به طوري كه در تمام استان از هر كسي سئوال كنيد، حتي عوام الناس خواهند گفت كه آيت الله مدني توطئه هاي دشمنان، مخصوصاً غائله حزب منحله خلق مسلمان را با خلق و خوي نيكوي خود از بين بردند. سلاحي كه براي مقابله با توطئه ها به كار بردند، فقط اخلاق باعظمت ايشان بود، طوري كه دشمنان از شدت خلق نيكوي ايشان به تنگ آمدند. با اينكه ايشان از موقعيت بسيار بالائي برخوردار بودند، بارها توسط دشمنان و جاهلان ناآگاه وابسته به حزب خلق مسلمان به گروگان گرفته شدند، ولي هرگز رفتار نرم و ملايم و خلق نيكوي خود را فراموش نكردند و چنان محبتي به گروگيران خود كردند كه آنها را تحت تأثير قرار دادند و ايشان را بدون تمسك به هر گونه عملياتي آزاد كردند.
در دوران دفاع مقدس ارتباط شما با شهيد مدني چگونه بود؟
من چون مسئول دفتر فرماندهي سپاه استان بودم، شايد حداقل هفتهاي يك بار ايشان را زيارت ميكردم. آن زمان هنوز لشكر عاشورا تشكيل نشده بود و سپاه استان در محل ساختمان قديمي ساواك مستقر بود. بنده در طول هفته گاهي براي دادن گزارش و بعضي از مسائل و امورات محوله از سوي سپاه توفيق خدمتگزاري به آيت الله مدني را داشتم.
آيا در هنگام ملاقات شهيد مدني با بزرگان و مسئولين حضور داشتيد؟
در يكي از روزها كه هرگز يادم نمي رود و بسيار براي من خاطره شيريني است، خبر رسيد كه حضرت آيت الله مشكيني عازم تبريز هستند و قرار است با حضرت آيت الله مدني ملاقات داشته باشند. ما تا اين خبر را شنيديم، به همراه عدهاي از دوستان سپاهي و افرادي كه در بيت آيت الله مدني بودند، براي پيشواز آيت الله مشكيني رفتيم و به همراه ايشان به منزل شهيد مدني برگشتيم. ديداري بس صميمي بود و آنها مثل دو برادر دوقلو چنان از ديدار هم خوشحال بودند كه هرگز تصوير آن صحنه از يادم نميرود.
آيا از محتواي صحبت هائي كه آن روز بين شهيد مدني و آيت الله مشكيني مطرح شد، نكتهاي يادتان هست؟
بعد از خوشامد گوئي و صحبت هاي مقدماتي، ناهار بسيار ساده و مختصري فراهم شد. ما به قدري محو وجود آن دو برادر صميمي كه گل ميگفتند و گل ميشنيدند شده بوديم كه اصلاً يادم نيست ناهار چه خورديم. براي بنده اقتخاري بود كه سر آن سفره بودم. تا آنجا كه يادم ميآيد آن ديدار سياسي به نظر نميآمد و فقط يك تجديد ديدار بود. آيت الله مشكيني خواسته بودند دوست قديمي خود را زيارت كنند.
عرض ميکردم پس از شروع جنگ، مأموريتي به ما محول شد و در همان روزهاي اول جنگ، همراه نخستين نيروهائي كه از آذربايجان شرقي عازم جبهه هاي جنگ شد، ما هم به عنوان جانشين فرماندهي نيرو يعني شهيد برپور، عازم جنوب شديم. چند روزي در اهواز بوديم و با هماهنگي فرماندهي منطقه، از جمله كساني چون شهيد چمران و شهيد كريمي عازم مناطق مختلف شديم و نهايتاً در منطقه سوسنگرد، پايگاه اصلي خود را زديم. حدود يك ماه و خردهاي در سوسنگرد و بستان و هويزه و كوه هاي الله اكبر دائماً و شب و روز با عراقي ها در حال جنگ و ستيز بوديم و عده زيادي از برادران شهيد شدند. رشادت هائي كه برادران آذربايجاني در منطقه سوسنگرد، مخصوصاً بستان از خود نشان دادند، زبانزد عام و خاص در منطقه شد و از صدا و سيماي خوزستان چند بار براي مصاحبه با برادران آذري آمدند و گزارش هائي را تهيه كردند. تقريبا از آن زماني كه برادران در پايگاه سوسنگرد استقرار يافتند، حملات دشمن بعثي را مسدود كردند و از اينكه دشمن بتواند به آساني خاك ميهن اسلامي را به تسخير خود درآورد، جلوگيري كردند و سلحشوري هاي بسياري را از خود نشان دادند. تعداد زيادي شهيد در بستان و هويزه تقديم انقلاب اسلامي شد.
در اوايل جنگ نيروهاي زرهي يا آنچناني نداشتيم كه بتوانيم به طور منظم در مقابل دشمن بجنگيم، به ناچار اكثر جنگ هاي ماه هاي اول جنگ به صورت پارتيزاني و جنگ هاي شبانه بود كه شبيخون ميزديم و تعداد زيادي از آنها را تلف ميكرديم و ادواتشان را ميگرفتيم. در ماه هاي اول جنگ به صورت چريكي يا شبيخون بود، بنابراين مستلزم شناسائي هاي دقيقي بود. شهيد برپور و بنده و پاسدار عزيزي به نام شهيد احمد گلچين آذر كه رانندگي فرماندهي را به عهده داشتند، در عمليات شناسايي به اسارت دشمن درآمديم و بعد از اسارت ما شهيد فيض اللهي فرماندهي نيروي استان آذربايجان را به عهده گرفتند. عراقي ها محاصره سوسنگرد را تنگ تر كردند، به طوري كه تعداد زيادي از خيابان هاي سوسنگرد را به تصرف خودشان درآوردند و شايد يكي دو خيابان از دست دشمن در امان مانده بود كه يكي هم خيابان مدرسهاي بود كه برادران آذري در آن پايگاه زده بودند. دشمن هر لحظه پيش ميآمد و از آن طرف هيچ نوع پشتيباني از برادران حاضر در سوسنگرد نميشد. اگر اوضاع به همان شكل پيش ميرفت، سوسنگرد به تمامي به تصرف بعثي ها در ميآمد. هيچ نيروئي نميتوانست وارد سوسنگرد شود و نيروهاي محدودي هم كه آنجا بودند، در محاصره كامل افتاده بودند و عده زيادي شهيد و مجروح شدند.
برادران آذربايجاني تصميم ميگيرند با منزل شهيد آيت الله مدني ارتباط برقرار كنند. اول گمان نميكنند كه ارتباط تلفني مقدور باشد، ولي وقتي امتحان ميكنند به حول قوه الهي، تلفن زنگ ميخورد و حضرت آيت الله گوشي را برميدارند. برادران با لحن مظلومانهاي از شهيد مدني ميخواهند كه به دادشان برسند و آنها را دعا كنند و وضعيت را براي ايشان تعريف ميكنند كه با تعداد اندكي در محاصره كامل دشمن هستند و هر لحظه امكان دارد كه اين عده هم از بين بروند و شهر در محاصره كامل دشمن بيفتد. برادران كه نميخواستند بعد از تحمل آن همه شدائد و دادن آن همه شهيد و مجروح، شهر را به دشمن واگذار كنند، پشت تلفن گريه ميكردند و كمك ميخواستند.
حضرت آيت الله پشت تلفن قول ميدهند كه همان لحظه براي اين كار چارهاي خواهند كرد و حتي لحظهاي درنگ نخواهند كرد. ايشان براي اينكه در اسرع وقت خدمت حضرت امام شرفياب شوند، برخلاف روال هميشگي كه با ماشين سفر ميكردند، سوار بالگرد ميشوند و گزارش دقيق نيروهاي مستقر در سوسنگرد را حضور ايشان تقديم ميكنند. حضرت امام به شدت نگران وضعيت برادران مستقر در آنجا ميشوند و با دستور انقلابي و بسيار محكم و قاطع ايشان، نيروهاي ارتش و سپاه و بسيج به فرماندهي شهيد چمران بزرگ كه جلوتر از همه موفق شده بود خود را به دروازه هاي سوسنگرد برساند، عازم منطقه ميشوند و با رشادت تام موفق ميشوند دشمنان را از سوسنگرد و اطراف آن عقب برانند. آنها در كوه هاي الله اكبر و اطراف سوسنگرد درگير ميشوند و دوستان ما در سوسنگرد نفس راحتي ميكشند و جاني پيدا ميكنند و به خاطر اين ياري رساندن بسيار به موقع از حضرت آيت الله مدني تشكر ميكنند.
هنوز هم تمام رزمندگاني كه زندهاند و گاهي در كوچه و بازار زيارتشان ميكنيم، از آن حماسه ياد ميكنند و واقعاً همه ميدانند كه اگر احساس مسئوليت شهيد مدني نبود و ايشان درنگ ميكردند، فاجعه بزرگي به وقوع ميپيوست و شايد در سرنوشت جنگ تأثير بسيار منفي داشت و دشمنان مي توانستند سوسنگرد را هم تسخير كنند و خدا ميداند بعد از تصرف كامل سوسنگرد، مثل خرمشهر و شهرهاي تصرف شده، چقدر بايد شهيد ميداديم تا سوسنگرد را از دشمن پس بگيريم. نقش حضرت آيت الله مدني در آزادي سوسنگرد، نقشي ستودني و فراموش نشدني است خداوند از ايشان راضي باشد و ايشان را در جوار جدش رسول الله در بهشت عليين قرار دهد.
قبل از اسارت در سوسنگرد با دفتر آيت الله مدني ارتباط داشتيد؟
جنگ شديد بود و به قدري درگير بوديم كه حتي پدر و مادرمان هم يادمان نميافتاد. ارتباط همان بود كه عرض كردم كه اين هم واقعاً خواست الهي بود و آن طور كه دوستان ميگفتند هيچ كس گمان نميكرد كه حتي اين ارتباط بتواند برقرار شود. همه فكر ميكردند خطوط ارتباطي قطع هستند و آنها با اميد بسيار پائيني اين ارتباط را برقرار كردند و واقعاً همه چيز خواست الهي بود. در چنان وضعيت وخيمي، اينكه ارتباط برقرار شود و خود حضرت آيت الله هم گوشي را بردارند، واقعاً يك معجزه و از ياري هاي الهي بود.
شهيد مدني معمولاً در بدرقه رزمندگان به جبهه ها حضور داشتند و سخنراني ميكردند. آيا در بدرقه شما به سوسنگرد هم حضور داشتند؟
خير، در نوبت هاي بعد حضور داشتند. اعزام ما به سوسنگرد بسيار سريع و عجولانه بود، چون خبر رسيده بود كه منطقه جنوب به شدت به نيرو نياز دارد. روزهاي اول جنگ بود و هيچ نوع آمادگي براي دفاع وجود نداشت. مملكت گرفتار مسائل داخلي و انقلابي بود. ما خيلي ضرب الاجلي عدهاي از افراد دوره ديده و آزموده و باتجربه را به فرماندهي برادر برپور عازم جنوب كرديم و حتي نشد كه برويم و از حضرت آقا خداحافظي كنيم.
اشاره کرديد که به عنوان نماينده سپاه با شهيد مدني تماس هائي داشتيد. آيا قبل از آن با شهيد قاضي طبابائي هم اين ارتباط ها را داشتيد؟
به آن اندازه که با حضرت آيت الله مدني ارتباط داشتم، با شهيد آيت الله قاضي نداشتم.
نگاه شهيد مدني به سپاه چگونه بود؟ آيا حضور ايشان در تبريز، كمكي به سپاه بود؟
سئوال بسيار به جائي است هيچ كس نميتواند نقش شهيد آيت الله مدني را در به عظمت رساندن لشكر عاشورا انكار كند. سپاه آذربايجان بعد از تشكيل سپاه در بسياري از شهرهاي كشور تشكيل شد و اين مسئله به دليل وضعيت خاص استان، قدري طول كشيد. كميته هائي كه وابسته به حزب خلق مسلمان بودند، اجازه تشكيل سپاه را نميدادند و هراس داشتند كه مبادا نيروي قدرتمندي تشكيل شود كه در مقابل آنها بايستد و نتوانند مقاومت كنند و به اهداف خود برسند. البته آنها نيروهاي فريب خوردهاي بودند كه مسائل به آنها ديكته ميشد. سردمداران آنها وابسته به دشمنان خارجي بودند، ولي آنهائي كه در شهر تبريز از حزب خلق مسلمان پشتيباني ميكردند، اغلب جاهل و فريب خورده بودند و ديديم كه در اثر صحبت ها و ملايمت هاي آيت الله مدني، آگاه شدند و غائله خاتمه پيدا كرد و هيچ آثاري از آن حزب در استان باقي نماند. همه كميته هايشان در عرض فقط يك شب به تصرف سپاه درآمد، در حالي كه همه آنها مسلح بودند و داعيه دفاع از حزب خلق مسلمان را داشتند. اين موفقيت ها واقعاً مديون تلاش ها و حمايت هاي شهيد آيت الله مدني و شهيد آيت الله قاضي طباطبائي است.
همزمان با حضور آيت الله مدني در تبريز، سپاه داراي قدرتي فوق العاده و چنان محكم و با صلابت شد كه توانست به راحتي دشمناني را كه از درهم ريختگي هاي موجود، سوء استفاده و صدها تن از طرفداران خلق مسلمان را مسلح كرده و حتي صدا و سيما و استانداري را تصرف كرده و قسمت هائي از شهرها را به اشغال خود در آورده بودند، خلع سلاح كند. سپاه در مدت كمي داراي اين قدرت و جايگاه شد. اگر از نقطه نظر نظامي به موضوع نگاه كنيم، تعجب خواهيم كرد كه نهادي كه حتي تشكيل آن در اين استان مشكل بود، در مدت بسيار كمي از چنان قدرت و صلابتي برخوردار شد كه توانست به تمام مشكلات فائق آيد و اگر شهيد آيت الله مدني با حمايت هايشان از اين تشكيلات، آن را تقويت نميكردند، اين امر ميسر نميشد. ايشان دائماً سپاه را در نماز جمعه ها و در مجالس حمايت ميكردند. در منزل حضرت آيت الله مدني به روي هيچ كس بسته نبود، مخصوصاً برادران سپاهي كه شب و روز در آنجا حضور داشتند. شهيد مدني در خدمت اسلام و انقلاب و معلم اخلاق بودند. شهيد مدني يك شخصيت شناخته شده و معروف براي جامعه انقلابي و اسلامي ايران است. ايشان از ياران بسيار وفادار و نزديك امام بود و تا پاي جان در راه اين وفاداري ايستاد.
چون 30 سال است كه از آخرين ديدار من با ايشان ميگذرد، بسياري از نكته ها را نتوانستم بيان كنم. نه زبانم آن گويائي را دارد، نه قدرت فكري من در حدي هست كه شخصيتي را توصيف كنم كه به فرمايش حضرت امام، معلم اخلاق بود. هر كسي اين لياقت را پيدا نميكند كه حضرت امام، وي را به نام معلم اخلاق بشناسند. حضرت آيت الله مدني در سطح انسان هاي روزگار خود نبودند و واقعاً لياقت ايشان شهادت در محراب بود. ما از اين جهت حسرت ميخوريم كه اگر ايشان زنده ميماندند، دست كم شاگرداني را پرورش ميدادند كه از فيض وجود با ارزش ايشان بيشتر بهره مند ميشدند و ميتوانستند منشاء خدمات ارزندهاي بشوند. ما و برادران سپاهي دوست داشتيم سال ها در محضر ايشان درس شهادت و اخلاق بياموزيم. سرانجام دشمن كوردل، ما را از اين درياي پرفيض محروم كردند و دل حضرت امام و امت اسلامي را به درد آوردند؛ با اين همه درس هاي ايشان سال ها و بلكه قرن ها باقي خواهد ماند و هرگز فراموش نخواهد شد.
اين خطبه هاي نماز جمعه شهيد مدني چه ويژگي هائي داشتند؟
حضرت آيت الله مدني در اوايل حضورشان در تبريز، در ميدان راه آهن برگزار ميكردند و ما قبل از اينكه به جبهه برويم، جمعه ها افتخار داشتيم كه به اين توفيق بزرگ برسيم كه نماز را به ايشان اقتدا كنيم. كمتر جمعهاي را به ياد ميآورم كه ايشان با راحتي و آسايش توانسته باشند نماز را برگزار كنند. معمولاً افرادي كه اراذل و اوباش و حتي وابستگان رژيم شاهنشاهي بودند، افراد ضد انقلاب بودند، ولي زير پرچم حزب خلق مسلمان تشكيلاتي كذائي را درست كرده بودند، در همه نماز جمعه ها، افراد را سنگباران ميكردند. آن صحنه ها حتماً از ذهن كساني كه حضور داشتند، فراموش نميشود. در زير باران سنگ، نماز برگزار ميشد. خود حضرت آيت الله مدني را مورد ضرب و شتم قرار ميدادند.ايشان در خطبه ها مردم را به وحدت، آرامش، صبر، حوصله، دوستي و برادري دعوت ميکردند. جز درس اخلاق و قرآن و دعوت به برادري و اخوت چيزي به نظرم نميآيد. ايشان به اندازهاي مهربان و دوستدار همه مردم بودند كه حتي كساني را كه به آنها سنگ ميزدند، به نام فرزندان خود صدا ميزدند و ميگفتند: فرزندان من! شما نيز در جمع برادران نمازگزار حاضر بشويد، فضا را نوراني و پرشور كنيد و دست از اين كارهائي كه دشمنان اسلام را خوشحال ميكند، برداريد.
يادم ميآيد يك روز بعد از يكي از نمازجمعه ها كه زمين نماز پر از سنگ شده و تعداد زيادي از مردم زخمي شده بودند، باز موقع پراكنده شدن، حضرت آيت الله تأكيد كردند كسي عكس العمل نشان ندهد و اگر مرا هم زدند، دستگير و اسير كردند، عكس العمل نشان ندهيد. اينها هم برادران ما هستند و بالاخره متوجه خواهند شد و به اشتباهات خود پي خواهند برد.
در يكي از همين نماز جمعه ها موقعي كه به منزل برميگشتند، عوامل حزب خلق مسلمان ايشان را به گروگان گرفتند و در يكي از كيوسك هاي راهنمائي و رانندگي زنداني كردند، ولي باز انبوه نماز گزاران به خاطر حفظ ادب و رعايت توصيه هاي ايشان، عكس العمل نشان ندادند و بناچار آنها مجبور شدند پدر مهرباني چون آيت الله مدني را رها كنند و به همين منوال روزها كه ميگذشت، به خانه ايشان حمله و در مقابل منزلشان تجمع و توهين ميكردند. گاهي حتي به در خانه ايشان يورش ميبردند. شهيد بدون هيچ واهمه و ترسي خود را در مقابل آنها قرار ميدادند و آنها را نصيحت ميكردند. هيچ گونه نشاني از ترس و واهمه در وجود ايشان ديده نميشد و هيچ عكس العمل خشني از ايشان سر نميزد. حتي از دست آنها به كسي گلايه نميكردند و براي راندن آنها از كسي كمك نميخواستند جز اينكه توكلشان به خدا بود و از خوي نيكوي خود بهره ميجستند. با خوي بسيار نيكوئي كه از جدشان رسول اكرم(ص) به ارث برده بودند، توانستند هر روز بيش از پيش تعداد زيادي از افراد نادان و جاهل اين حزب را آگاه سازند و كار به جائي رسيد كه بدون خونريزي و تلفات سنگين، با سلاح عظيم و بي همتاي خود، اين افراد ناآگاه را به خود جذب كنند و نهايتا شهري يكپارچه به وجود آيد كه همه در نمازها شركت كنند و اين غائله ختم شود. حدود 30 سال از آن روزها ميگذرد، ولي هنوز آن صحنه هاي پرشور و همراه با غم و اندوه فراموش شدني نيست.
وقتي كه حضرت آيت الله توفيق حاصل كردند كه بدون صدمات سنگين، وحدت و يكپارچگي را در اين استان بسيار حساس و مهم برقرار و توطئه هاي دشمن را خنثي كنند، منافقين به فكر افتادند كه اين بزرگوار را از سر راه بردارند و احساس كردند وجود ايشان براي دشمنان غيرقابل تحمل است و با توسل به نامردي و ناجوانمردي، در سنگر نماز جمعه و در محراب، ايشان را به شهادت رساندند. اما خاطرات، درس ها و عظمت ايشان همواره به ياد همه آزاد مردان جهان خواهد ماند.
منبع:ماهنامه شاهد ياران، شماره 57 /ج