گفتگو با سيد محمد حسني
*درآمد
رابطه شهيد مدني با روحانيون برجسته همدان در دوران قبل و بعد از انقلاب، همواره مورد بحث و سئوالات فراواني بوده و پاسخ هاي درخوري نيز به اين پرسش ها داده نشده است. سيد محمد حسيني از قديمي ترين ملازمان شهيد مدني در ضمن مصاحبهاي دلنشين در اين باره به روشنگري ميپردازد و نكات ديگري را هم بازگوئي ميكند و هر چند در طول گفتگو بارها عذرخواهي ميكند كه متأفاسفانه بسياري از خاطرات را از ياد برده است، با اين همه ماحصل گفتگوي ما با ايشان حاوي نكات ارزشمندي است كه در كمتر مصاحبهاي به آنها اشاره شده است.
در ابتدا كمي درباره خود و سابق آشنائيتان با شهيد مدني بگوئيد.
اولين خاطرهاي كه يادم هست بازگشايي مدارس جديد بود. در همدان يهودي ها مدرسهاي را راه اندازي كرده بودند و مدارس جديد نيز راه افتاده بودند. ما در همدان پيش كربلايي احمد درس ميخوانديم و چون اجازه ندادند مكتب ها به كارشان ادامه بدهند، ايشان رفت و حسابدار بازار شد. پدرما اجازه نداد ما در مدارس جديد وارد شويم، لذا ما را به روستاي شورين كه نزديك ترين روستا به همدان بود، فرستاد كه صبح ميرفتيم و عصر برميگشتيم. پدر مرحوم آيت الله موسوي همداني، امام جمعه سابق، روحاني بود و مكتب داري هم ميكرد و ما پيش ايشان شروع به درس خواندن كرديم و اين فاصله را از شهر همدان تا روستاي شورين ميرفتيم.
در قديم، همدان مركز صارات كرباس و چيت بود و از شهرهاي شمال، به ويژه رشت برنج وارد ميكردند. پدر ما بازاري بود و با تجارت روزگار ميگذراند. يادم هست كه با يكي از همشهريان همداني، يعني پدر حاج حسن دباغ (همسر خانم مرضيه حديدچي (دباغ) بانوي انقلابي مشهور) در رشت مغازهاي داشت. البته فقط براي تجارت در رشت بودند و در آنجا منزل نداشتند. آنها در مسجدي به امامت حجت الاسلام لامكان نماز ميخواندند. پدرم از اين روحاني بهره زيادي برد و هميشه ايشان را ياد ميكرد.
در هر حال از آنجا برنج به همدان ميآوردند . از همدان چيت و كرباس ميبردند و تجارت ميكردند. بعد از جرياناتي كه در گيلان اتفاق افتاد و جنگ هائي پيش آمد، مرحوم پدرم ميگفت دشمن براي اين خطه نقشه عجيبي كشيده و مي خواهد حيثيت مردم را ببرد و با ايجاد فساد به شيوه غرب و برهنگي و رواج بهائيت، مردم را از دين منحرف كند، به همين منظور بعد از مدتي تصميم گرفت مغازه رشت را بفروشد و به زندگي در همدان كه از قديم به دارالمومنين معروف بود، اكتفا كند. بارها اين موضوع را متذكر ميشد كه من اطمينان نداشتم با ماندن شما بچه ها در رشت، چه بلائي برسر دينتان ميآمد. پدر بنده مرد بسيار نجيب و معتقدي بود و هميشه يادآوري ميكرد هيچ شهري همدان نميشود و لذا با آن سرسبزي رشت، همدان را به آنجا ترجيح داد. پدر ما به شهر خود بازگشت و در آن زمان روحانيت در همدان بسيار فعال بود. تمام بازاريان قبل از اينكه به بازار بروند، اول به جلسه درس ميرفتند و بحث مسائل شرعي خريد و فروش را ميخواندند و بعد به بازار ميرفتند. خدا رحمت كند پدرم با روحانيت رفت و آمد داشت و خانه يكي بود. او با خيلي از علما آشنا بود.
روحانيون همدان چه كساني بودند؟
شهر همدان روحانيون زيادي داشت كه به سه گروه تقسيم ميشدند. مرحوم آيت الله غلام حسين جعفري شاهنجريني از شاگران سيد ابوالحسن اصفهاني كه خيلي مايل بوديم هميشه در همدان باشند، اما ايشان در تهران ماندند و مردم را ارشاد ميكردند. سخنراني هاي آتشيني هم داشتند و ساواكي ها را به تمسخر ميگرفتند. آيت الله متقيان و آيت الله عراقچي هم بودند كه متأسفانه مردم كمتر گرداگرد اينها جمع ميشدند و لذا در همدان كمتر شناخته شده بودند. برخي از روحانيون انقلابي هم به شهرهاي همدان و شهرستانهاي استان ما تبعيد ميشدند، مثل آيت الله جنتي كه به اسدآباد تبعيد شدند و سراغ اينها هم ميرفتيم.
چه كساني در انقلاب نقش مؤثري داشتند؟
حاج آقا رضا فاضليان و آيت الله عندليب زاده و شيخ هادي تالهي بودند كه بسيار مؤثر بودند و با هم بسيار دوست بوديم. دوستان و اطرافيان شهيد مدني در همدان زياد بودند از جمله كساني كه بازاري بودند حاج آقافتحي، حاج تقي سراج،حاج آقا فريد،برادران حجازي،حاج آقا همايوني،حاج آقا رستمي، حاج آقا آزاديان، امير چلويي، حسين كوشش. يكي از كساني كه متأسفانه زود از دست ما رفت، آقاي دادفرما بود. او آدم جالبي بود و سعي مي كرد وسيله تكثير اعلاميه هائي را كه از ناحيه حضرت امام يا حاميان ايشان صادر ميشد، فراهم كند. ايشان هر نوار و اعلاميهاي كه ميآمد به من ميداد من هم مورد اعتمادي داشتم و آنها را در اختيارشان ميگذاشتم و آنها مخفيانه تكثير ميكردند و در اختيار ما قرار ميدادند. به اين ترتيب نواري كه از طرف امام ميآمد، در ظرف دو سه روز در سطح استان پخش ميشد. انقلاب در همدان و شهرهاي اطراف به خاطر دارالمؤمنين بودن و سابقه روحانيتش از اهميت زيادي برخوردار است. در نهاوند روحانيوني چون شهيد قدوسي بسيار مؤثر بودند. افرادي هم در توبسركان بودند كه نامشان را فراموش كردهام.
چگونه با شهيد مدني آشنا شديد؟
ايشان يك سال به همدان ميآيند و حضرت آيت الله آخوند ملاعلي از ايشان خيلي خوشش ميآيد. شهيد مدني مبتلا به مرض سل بودند و بيماري ايشان شدت پيدا كرد، به حدي كه گاهي خون استفراغ ميكردند و دوستان از سلامتي ايشان مايوس شده بودند. در نجف، دكتر معالج ايشان هواي گرم آنجا را براي ايشان مضرميداند، لذا ايشان ناچار ميشود در تابستان ها به ايران سفر كند. پدر ما آن موقع در عتبات بود. مرحوم آقاي مدني تصميم گرفته بود به همدان بيايد حاج آقاي ما به آقاي مدني عرض كرده بود كه در همدان به منزل ما بيايند و ايشان هم آمدند. دو سه روز اول به ديد و بازديد گذشت و بعد ماه مبارك رمضان رسيد و حاج آقا هم آمد. بسيار ماه رمضان جالبي بود.
چه خاطرهاي از آن روزها داريد؟
آقاي مدني مهمان ما بودند و برنامه شان اين بود كه در ماه رمضان بعد از افطار نماز ميخواندند. ما هم گفتيم حالا كه اين طوراست، نماز را به جماعت و در مسجد بخوانيم. خانواده گفتند ما هم ميخواهيم بيائيم. گفتيم نميشود و ماشين، منتظر آقاي مدني است. آقاي مدني مطلع شد و گفت صبر ميكنيم تا آنها هم بيايند، چرا مانع ميشويد؟ خلاصه برنامه را جوري ترتيب داد كه خانم ها هم در نماز جماعت مسجد شركت كنند. چيزي كه من در آن ماه مبارك رمضان شاهد بودم، اين بود كه ما براي ايشان رختخواب پهن ميكرديم، ولي ساعت 2 صبح مي رفتم و مي ديدم ايشان روي فرش خوابيده است. در عبادت بسيار عجيب بود، بدون اينكه انعكاسي داشته باشد. امام جماعت شدن را خيلي سخت قبول ميكرد. در نجف در نماز جماعت گاهي جاي امام خميني نماز ميخواند.
قبل از انقلاب، سفر هم با شهيد مدني ميرفتيد؟
سفر طولاني خير، ولي وقتي ايشان تبعيد بودند، به ديدنشان ميرفتم. يك بار هم به خرم آباد و نورآباد رفتيم و دو سه روزي پيش ايشان بوديم. كساني در آنجا خانه شان را در اختيار ايشان گذاشته بودند و پذيرائي ميكردند. ايشان در نورآباد مشكلي نداشت و در آنجا هم تحولات زيادي را به وجود آورد.
از سلوك شهيد مدني با مردم خاطراتي را بيان كنيد.
آقاي مدني خيلي اجتماعي بود. يك بعدي نبود. با جوان ها جوان بود، با اهل عبادت و روحانيون مثل خودشان بود. غير از اين بود كه آقاي مدني نميشد. روحيات مرحوم آقاي مدني خيلي قابل توجه بود. ايشان در وجودش لطافتي داشت كه همه را به خود جذب ميكرد. آقاي مدني روحانياي نبود كه ميدان را خالي كند. ايشان شخصيت ممتاز قابل توجهي بود. ابعاد وجودي او ناشناخته مانده و كسي ايشان را در جامعه به خوبي معرفي نكرده است. محبوبيتش عام بود، در حالي كه در آن زمان، پذيرفتن تفكراتش براي برخي آسان نبود. تيزبيني ايشان امر سادهاي نبود و همه مسائل را زود درك ميكرد و راهكارش را به بهترين وجه ارائه ميداد.
ايشان ويژگي هاي مثبت همه را تقويت ميكرد و در مورد تربيت و رشد افراد سعي بليغ داشت. يك بعداي نبود. بسيار پركار و پرجوش بود. با جوان ها خوش بود و تا ساعاتي از نيمه شب با آنان صحبت ميكرد. خود را وقف مردم و جامعه ميدانست و از هيچ خدمتي مضايقه نميكرد. هر چند خودش ترك بود و لهجهاش گوياي آن است، برايش فرق نميكرد كه طرف مقابل افغاني باشد يا ترك يا لر يا عرب. تركي صحبت كردنش گيرا بود و به عربي كه سخنراني ميكرد، عرب ها جذب ميشدند. هر جا كه بود خدمت خود را انجام ميداد. شاگردانش در افغانستان و پاكستان هم بودند، از جمله شهيد عزالدين حسيني كه مدت ها در محضر ايشان تحصيل كرده بود. در مشهد بيشتر با شاگردش مرحوم كافي دمساز بود. در گنبد خدمات فراواني كرد و در لرستان زحمات زيادي كشيد. در همدان اين همه صندوق قرض الحسنه و درمانگاه و دارالايتام حاصل زحمات ايشان است. در آذرشهر، مخصوصاً در تعطيل كردن كارخانه شراب نقش مهمي داشت.
ايشان با جوان ها جوان بود، با متهجد متهجد بود. اجتماعي بود و با مردم زندگي ميكرد و در بين مردم حضور داشت. گوشه نشين نبود. هنگامي كه سخنراني ميكرد مردم را به هيجان ميآورد. وقتي ميگفت عزيزان من به خود آئيد، اين نفس را تنبيه كنيد، از خودم شرم ميكنم، چون بايد اول خودم را نصيحت كنم، اشك از چشمانش سرازير ميشد و همه منقلب ميشدند. صدايش هنوز در گوشم طنين انداز است. در آخر عمر هم كه خونش را در نماز جمعه تبريز تقديم انقلاب كرد و به شهادت رسيد. درباره ي ايشان هرچه بگويم، كم گفتهام.
معاندين سعي ميكردند بين ايشان و ساير روحانيون اختلاف ايجاد كنند. در اين زمينه هم به نكاتي اشاره كنيد.
ايشان هوشياري عجيبي داشت و نوطئه ها را خنثي ميكرد. كساني بودند كه ميخواستند بين مرحوم آقاي مدني و مرحوم آقاي آخوند اختلاف ايجاد كنند و اين خيلي عجيب بود، اما هوشياري هر دو بزرگوار، اين توطئه را خنثي كرد. يك روز يك نفر گفت:«فلاني! من پريروز خدمت آقاي آخوند بودم پدر شما آنجا آمد. نامهاي از آقاي خميني براي آقاي آخوند آورده بود. نامه را كه ميخواست خدمت ايشان بدهد، گريهاش گرفت و گفت: تكليف ما با نامه آقا چيست؟» آقاي آخوند فرمود:«آسيد! شما هرچه ميگوئيد، درست است. ولي من با فلاني چه كنم كه هر شب هم به مسجد ميآيد، از من سئوال كرده در رفراندوم شاه شركت كنم يا خير؟ من هم جواب دادهام كه شركت در اين رفراندوم در حكم محاربه با امام زمان(عج) است، ولي باز رفته و شركت كرده! با اينها چه كنم؟»
همچنين عدهاي تلاش ميكردند بين شهيد مدني و مرحوم آيت الله بني صدر هم اختلاف ايجاد كنند، ولي مرحوم بني صدر روحيات و شهامت و حالت خاصي داشت و لذا معاندين موفق نميشدند. مرحوم آقاي بني صدر سيدي بود مجتهد، تحصيلكرده نجف و از نظر امور دنيوي، مالك زاده بود، يعني اجدادش مالك بودند. در اظهارنظر هم انسان باشهامتي بود و اگر كسي مشكلي را براي ايشان مطرح كرد، بلافاصله به مسئول مربوطه زنگ ميزد و عتاب ميكرد كه چرا اين طور رفتار كرديد؟ توقع ايشان از مرحوم آقاي آخوند اين بود كه شما با اين موقعيت قابل توجه در همدان و ارادتمندي اغلب طلاب نسبت به شما، چرا در اظهارنظر درباره رژيم شاه احتياط ميكنيد؟ مرحوم آقاي آخوند نظراتشان فرق ميكرد و از زمان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري خوف اين را داشتند كه حوزه در معرض خطر قرار بگيرد، چون تصورشان اين بود كه رژيم قوي تر از اين حرف هاست و ما نميتوانيم موفق بشويم، بنابراين بايد حوزه و مدرسه و طلاب را حفظ كنيم. شايد شنيده باشيد كه در زمان رضاشاه كاري كردند كه مدرسه فيضيه قم هم طلبه نداشت و طلبه ها صبح ها بيرون شهر و در باغات ميرفتند و درس ميخواندند و شب ها به مدرسه برميگشتند.
در همدان در زمان رضاشاه مدرسه علميه زنگنه را خراب كردند و وسط آن مدرسه دخترانه ساختند. موقعي كه رضا خان به درك واصل شد، مرحوم آيت الله بني صدر مدرسه را پس گرفت و آن را احيا و تجديد بنا كرد و براي افتتاح حوزه، مرحوم آقاي فلسفي را دعوت كرد كه سه روز سخنراني كرد. يكي از چيزهائي كه حكومت در آن خيلي جدي بود، اختلاف ايجاد كردن بين روحانيون همدان بود. مرحوم آقاي مدني و مرحوم آقاي بني صدر از نظر فكر و روحيه به هم نزديك تر از ديگران بودند و هر دو شهامت زيادي داشتند. ويژگي شهيد مدني اين بود كه نظام شاهنشاهي را شجاعانه رد ميكرد. ايشان فقط مديريت و نظم اجتماعي و نظام شرع را قبول داشت و با هرج و مرج مقابله ميكرد. شهيد مدني با تقواي بي نظير و متانت بالايش، محبوبيت زيادي را كسب كرده بود. ايشان ارادت خاصي به امام خميني داشت و انقلاب را لازم ميديد تا زمينه براي ظهور حضرت ولي عصر، امام زمان (عج) فراهم شود.
خيلي از روحاني ها به چند مرجع نجف يا قم معتقد بودند، اما شهيد مدني جز امام خميني، كسي را به عنوان مرجع معرفي نميكرد و ايشان را تنها منجي كشور ميدانست و معتقد بود تنها كسي كه بالاخره ما را از دست اين رژيم ستمگر و سفاك نجات و از اين فلاكت نجات خواهد داد، امام است. امام فردي بود كه علاقمندان به ايشان، از جمله آقاي مدني، پيروي از فرد ديگري را مصلحت نميدانستند.
از حالات شهيد مدني به هنگام عبادت و دعا فراوان سخن گفته اند. شما در اين زمينه چه خاطراتي داريد؟
آقاي مدني تظاهر نداشت، ولي موقع صحبت، بي اختيار منقلب ميشد و اشك ميريخت. ابوي ما هم همين طور بود و هر وقت آقاي مدني روضه ميخواند، حال عجيبي پيدا ميكرد و گريهاش با صدا هم بود. به نظر من اينها در قيامت اتمام حجت هستند كه تحت هيچ شرايطي احكام دين را زير پا نگذاشتند و خلاف دستور رضاخان، روضه خواني محرم را به هر شكلي كه بود در خانه ها برگزار ميكردند. در حجره پدر ما كسي جرئت نداشت غيبت كند و پشت سر كسي حرف بزند. ما در بازار افرادي را داشتيم كه پشتوانه مبارزات و انقلاب و همگي از ارادتمندان روحانيوني چون آقاي مدني بودند. ايشان بزرگ ترين نعمتي بود كه خداوند نصيب مردم همدان فرمود.
از ساده زيستي شهيد مدني هم به نكاتي اشاره كنيد.
يك بار به شهيد مدني گفتيم شما سالي حداقل سه چهار ماه در همدان هستيد، اجازه بدهيد ما براي شما خانهاي تهيه كنيم. ايشان فرمود من به خانه نياز ندارم. بالاخره آن قدر اصرار كرديم تا ايشان راضي شد و ما خانهاي را پيدا كرديم. آقاي مدني فرمود:«من از سهم امام چيزي براي خانه نميدهم، خودم هم پول ندارم. از كجا ميخواهيد پولش را تهيه كنيد؟» عدهاي جمع شديم و خانه را خريديم و به ايشان هديه داديم.
ايشان فرمود:«بايد خانه را به نام بنياد شهيد كنيد.» و ما اين كار را كرديم. بعد از شهادت ايشان، اين خانه خيلي دست به دست گرديد. بنياد شهيد گفت اين خانه وقف امام جمعه است. امام جمعه همدان هم آيت الله نوري شدند و گفتند كه اين خانهاي نيست كه به درد اين كار بخورد و خانهاي كه الان متعلق به امام جمعه است، به نام بنياد شهيد خريداري و خانه قبلي فروخته شد كه وجه اين خانه داده شود. خانه را به همان كسي فروختيم كه از اصل، خانه به او تعلق داشت. آن بنده خدا فوت كرد و گشتيم وارث او را پيدا كنيم،ديديم وارث ندارد. بالاخره خانه را داديم به بنياد شهيد و خانه بعد از اين همه دست به دست گشتن ها، دوباره شد مال بنياد شهيد و حالا به عنوان خانه شهيد مدني هنوز باقي است و تبديل به موزه شهيد مدني شده است.
در دوران پس از پيروزي انقلاب، شهيد مدني به چه اموري رسيدگي ميكردند؟
اوايل آقاي آقاي مدني در خانه خودشان به امور ميرسيدند، ولي بعد كه جا كم آمد، به هتل بوعلي رفتيم كه هر قسمت آن به دست نهادي بود. يك روز آقاي مدني را ديدم كه خيلي عصباني است. ديدم آقاي عالمي هم آمد و آقاي مدني شروع كرد به تندي كردن با او كه: «چه ميگوئي؟ چه ميخواهي؟»
نامهاي هم به عنوان استعفا نوشته بود و با عصبانيت همه نامه ها را سرپله ريخت كه برود سوار ماشين بشود و به منزل برود. من فوراً به بچه ها گفتم نامه ها را جمع كنند كه حتي يك برگش هم دست كسي نيفتد و همه را بدهند و به من. نامه ها اعتراض آقاي مدني به موارد مختلف بود كه براي جاهاي مختلفي فرستاده بود. من به منزل ايشان رفتم و ديدم شهيد مدني نشسته و دارد مطالعه ميكند. در زدم ، ولي ايشان توجه نكرد. رفتم و به حاج اسدالله فتحي عرض كردم:«شما برويد. آقا براي شما احترام بيشتري قائل است.» با ايشان رفتيم و دق الباب كرديم ايشان در را باز كرد و ما سعي كرديم ايشان را از رفتن باز داريم و از ناراحتياش بكاهيم.
ايشان به چه دليل استعفا دادند؟
موضوع اختلاف بين آقاي مدني و آقاي عالمي را همه اهالي همدان ميدانند. آقاي عالمي از مرجعي حكم نمايندگي نداشت و مدتي انقلابي صحبت كرد و جوانان گرد ايشان جمع شدند. ساواك ايشان را ممنوع المنبر كرد و ايشان در پايين منبر مينشست و ادامه ميداد و لذا ايشان را به سردشت تبعيد كردند. ما همان طور كه براي ديدار همه تبعيديان ميرفتيم، براي ديدار ايشان هم به سردشت رفتيم. در آن زمان آقاي خلخالي هم آنجا بود. بعد از ديدار با آقاي خلخالي، ايشان از من پرسيد آقاي عالمي در همدان است؟ و من توضيح دادم. نميدانم آقاي خلخالي در تبعيد چه ديده و چه بحث هايي با آقاي عالمي كرده بود كه گفت خودتان را معطل اين آقا نكنيد. از همان زمان ما به ايشان ترديد پيدا كرديم.
در زمان انقلاب وقتي تانك ها را تسخير كردند، نيمي از اسلحه ها به منزل آقاي عالمي رفت و فرزندان ايشان كه جزو منافقين بودند، اسلحه ها را بردند. از همان روز مردم كم كم از ايشان فاصله گرفتند. شهيد مدني خيلي چيزها را ميدانست، اما سكوت ميكرد. يك روحاني در مقابلش قد علم كرده بود كه اجازه اجتهاد و از مرجعي مجوز نداشت، در حالي كه آيت الله مدني مجتهد نماينده حضرت امام در غرب كشور بود. البته بعدها هم كه شهيد مدني با حكم نمايندگي رسمي از سوي امام، وارد همدان شد، هرگز برخورد بدي با آقاي عالمي نكرد. قبلاً آقاي عالمي نماز جمعه را ميخواند و آقاي مدني ميآمد و اقتدا ميكرد تا اينكه رسماً از طرف امام به آيت الله مدني ابلاغ شد نماز جمعه را ايشان بخواند و محل نماز جمعه از مسجد ميرزا داوود به دانشگاه تغيير مكان داده شد.
چرا بعد از شهادت ايشان، نامشان اين قدر در همدان مسكوت مانده است؟
من هم تعجب ميكنم، ولي در عين حال شب ها سيد حسن فاضليان كه منبر ميرود، دعا كه ميكند نام آقاي مدني را ميآورد؛ اما ديگر روحانيون از بردن نام ايشان خودداري ميكنند. البته من از حوزه همدان تعجب ميكنم كه اسم آيت الله بني صدر را هم نميآورند. ايشان انصافاً روحاني مفيدي بود، اما نميدانم چرا كمتر از ايشان و از آيت الله مدني ياد ميكنند! آيت الله بني صدر و آيت الله مدني، رفتار اجتماعي شان به هم نزديك تر از بقيه روحانيون بود و در زمان رژيم سابق، با رشادت براي مردم كار ميكردند و ترس و واهمهاي نداشتند، اما حالا از آيت الله بني صدر به خاطر پسرش يادي نميكنند، در حالي كه اينها به هم ربطي ندارند. از شهيد مدني هم همين طور در حالي كه بايد در همدان براي ايشان يادمان بسازند. آقاي مدني در همدان كم كار نكردهاند.
يك روز آقاي كي نژراد استاندار از من پرسيد اين صندوق قرض الحسنه چه طوري تأسيس شد؟ گفتم يك روز خدمت آقاي مدني بوديم، فرمود اين صدقات چيست كه ميدهيد؟ قبض هاي يك تومني چاپ كنيد و به اشخاص قرض الحسنه بدهيد. در ميان آن جمع به بنده فرمود تو مسئول اين كار. عرض كردم چشم! آمديم و قبض ها را چاپ كرديم و به رفقا داديم و چهار پنج توماني جمع آوري شد. بعد ديديم نميشود افراد به حجره ما بيايند و بروند. فكر كرديم بعد از تعطيلي حجره، در مغازهاي پشت مسجد ميرزاداود كه متعلق به آقاي رستمي نجار بود و مغازه خالي بود، صندوق قرضالحسنه راه بيندازيم. حجره كه تعطيل ميشد ميرفتيم در اين مغازه. خدا رحمت كند شهيد هزاوهاي را كه آن زمان شاگرد من بود و در كارهاي صندوق به من كمك ميكرد و بعد از انقلاب توسط منافقين در جلوي منزلش ترور شد و به شهادت رسيد. همراه شهيد هزاوهاي ميرفتيم و هفت هشت نفري ميآمدند و قرض ميگرفتند. اين صندوق كم كم گسترش پيدا كرد و هم اكنون به قرض الحسنه مهديه تبديل شده و داراي چند شعبه است.
ميدانداري شهيد مدني در انقلاب، مخصوصاً در غرب كشور به چه شكل بود؟
آيت الله مدني نماينده تام الاختيار حضرت امام بود و در غرب كشور، چه در بخشي از كرمانشاه، چه در لرستان و ا يلام از ايشان حرف شنوي داشتند و ايشان اولين جلسات نمايندگان را در همدان با روحانيت غرب كشور برگزار نمود. به يك نكته دقت كنيد: رئيس جمهور فردي همداني و شهيد مدني فردي تبريزي بود و مردم همدان قاعدتاً در غائله ي بني صدر بايد به طرفداري از او برميخاستند، اما اولين نواري كه براي امام خميني برده شد كه بني صدر در همدان سخنراني و با انقلاب مخالفت كرده بود، توسط آقاي همايوني برده و به حاج احمد آقا خميني تحويل داده شده بود تا به عنوان يك سند رسمي به امام ارائه شود. درست است كه مردم همدان، انقلابي و دنبال امام و حكومت اسلامي بودند، ولي اين انقلابي ماندن را چه كسي جز آيت الله مدني، با تيزبيني خود هدايت كرد؟ شما ببينيد در تبريز و كردستان و هر جاي ايران كه اغتشاشاتي بود، يك فرد ليبرال در آن دخالت داشت، اما در همدان نه از بني صدر طرفداري شد و نه از آقاي عالمي، بلكه مردم از حضرت امام و آيت الله مدني پيروي كردند و اين موضوع به ايمان محكم مردم همدان به جمهوري اسلامي ارتباط دارد.
چگونه از رفتن شهيد مدني به تبريز مطلع شديد؟
ايشان يك شب به من زنگ زد فرمود بيا اينجا. رفتم. فرمود الان از قم و تهران خبر دادهاند كه آقاي قاضي را در تبريز شهيد كردهاند و امام فرموهاند من فردا صبح بايد بروم و در تشييع جنازه آقاي قاضي شركت كنم و نماز ايشان را هم من بخوانم. هواپيما هم ساعت 8 حركت ميكند. گفت: «حاج آقا! پس نماز جمعه همدان چه ميشود؟» گفتند: «حاج آقا رضا فاضليان بخوانند.» صبح ساعت 8 ايشان با هواپيما رفت و خود من هم همراهشان رفتم. ايشان وقتي وارد تبريز شد، اوضاع دگرگون بود. معلوم شد جنازه شهيد قاضي در اختيار عدهاي است كه از طرفداران آيت الله شريعتمداري هشتند. مجاهدين خلق و بقيه ضد انقلاب ها هم به شدت فعال بودند. حزب اللهي هاي تبريز ميبينند كه آقاي مدني آمده است و اطراف ايشان را مي گيرند و به هر كيفيتي كه بود، جنازه را از اختيار آنها خارج و تشييع و دفن مي کنند.شايد اين را نشنيده باشيد كه در حكم آقاي مدني كه من خودم ديدم، امام نوشته بودند شما امام جمعه تبريز و نماينده تام الاختيار من هستند. ايشان هر 15 روز يك مرتبه ميآمد همدان. روز جمعه بعد از ظهر يا صبح شنبه ميآمد همدان و به امور رسيدگي ميكرد و برميگشت.
چگونه از نحوه شهادت ايشان مطلع شديد؟
عصر جمعه بعد از ظهر بود كه خانم دكتر كي نژاد، استاندار آن موقع همدان به من زنگ زد و گفت:«خبر ناراحت كنندهاي را ميخواهم به شما بدهم و ميدانم كه خيلي هم برايتان سخت است، ولي چاره ندارم. آقاي مدني را شهيد كردند.» باور كنيد وقتي اين را به من گفت، انگار آسمان روي سرم خراب شد. بنا بود جنازه ايشان به همدان بيايد و از اينجا به قم فرستاده شود. سيصد چهارصد نفري بوديم كه براي استقبال از جنازه به ميانه رفتيم. در آنجا اختلاف افتاد كه اگر جنازه را به همدان بياورند، طول ميكشد و خلاصه به اين نتيجه رسيدند كه جنازه مستقيماً به قم برده شود.
منبع:ماهنامه شاهد ياران، شماره 57 /ج