جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
دل نوشته هايي درباره علامه طباطبايي (ره)
-(1 Body) 
دل نوشته هايي درباره علامه طباطبايي (ره)
Visitor 341
Category: دنياي فن آوري

رسيده به اصل خويش

ميثم اماني
هم بودنت برکت است، هم نبودنت. تو بر بلنداي زمان ايستاده‏اي. قدم نهاده‏اي به جاده‏هاي آن سوتر از خاک؛ آن سوتر از هر چه محدوديت است. دست داده‏اي به شاخه‏هاي آسمان. تاريخ تو را به ما هديه داده بود. اينک تويي که تاريخ را به دنبال خويش مي‏کشي!
از مزرعه‏هاي گندم در تبريز تا مدرسه‏هاي دانش در قم، چمدانت پر از خوشه‏هاي رنج بود.
چله‏نشيني زمستاني‏ات، چشمه‏هاي حکمت را جوشاند از سينه ات بر زبان و رنج‏نامه عرفاني‏ات، آموزگار جويندگان مسير شد، نفس مسيحايي‏ات را به ستايش مي‏نشينم که جان در کالبد نيم‏مرده عشق دميده است.
ديده دانايي‏ات را به ستايش مي‏نشينم که طرح فلسفه را از نو کشيده است.
حديث شيدايي‏ات را از پروانگان دور و بر مي‏توان شنيد که هر يک، شمع جمعي ديگرند.
فلسفه را درس‏هاي تو، از بدايه به نهايه رسانده است. آزادانديش، از مجازها گذشته، سر بر آستان حقيقت نهاده‏اي. ذره اگر بودي، «مهر» «او» تو را به خورشيد رسانده است.
نمط‏هاي اشارات بوعلي را گسترانده‏اي، به ميهماني عقل. قلم صدرايي‏ات را به دست گرفته‏اي به بازخواني فلسفه. دسترنج تو اينک پيش‏روي ماست. شکوه تنهايي‏ات را آشوب زمان نخواهد گرفت... تو بر فراز زمان ايستاده‏اي.

چند صبح از نور فراتر

محمد کاظم بدرالدين
با رفتاري که نسخه‏هايي از گل بودند، آمدي. «مهر تابان» بزرگي‏ات بر هميشه تاريخ پرتو افشاند. خلوص، رمز جاودانگي تو بود و تواضع، عطر عبايت را تا والا شهر آسمان به ارمغان برد.
نگاه بي‏مانندت، چندين صبح از نور فراتر بود. آمدي و حقيقت چون چشمه از دل تفسير تو جوشيد. اين است که جلدجلد «الميزان» تو چشمه‏ساري گوارا براي تشنگان دشت دانش شده است. ديگر کتاب‏ها هويتي به رخشندگي قلمت نيافتند.
نَسَب تو به کدام اقيانوس مي‏رسد که چنين سرشار، در بي‏کران گوهرين معرفت گام برمي‏داري؟ نسب تو به کدام کهکشان مي‏رسد که وقتي از اخلاق آسماني‏ات گفته مي‏شود، تمام نقش و نگارهاي دنيوي شسته مي‏شود و سروهاي راستي و فضيلت قد مي‏کشند؟
وقتي نامت بر زبان زمين جاري مي‏شود، يک دوره «تفسير الميزان» در چشمان آسمان به رقص مي‏آيد. اينک تو رفته‏اي و کيش و آيين اشعار عارفانه‏ات، «مهر دلدارها» است.
اينک تو رفته‏اي و هنوز پژوهندگان روشن، گفته‏هاي ازلي را در فلسفه ناب تو به مباحثه مي‏نشينند و از باده‏هاي مستانه تو در درگاه تجلي، بهره‏هاي عارفانه مي‏برند.

حيات طيبه

سيدمحمدصاق ميرقيصري
تو را به تفسير آيه به آيه مي‏شناسند؛ زيرا خودت هم تفسير به آيه شدي. هنگامي که فهميدم رستگاري مؤمنان در «الَّذين هُمْ في صَلاتِهِم خاشِعُونَ وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون...» است، ياد تو در ذهنم مجسم شد. آرامش درونت، «ألا بِذِکْرِ اللّه‏ِ تَطْمَئِنُّ القُلُوب» را تفسير کرد.
آن حيات طيبه را که خداوند به مؤمن صالح وعده داده است، بايد از روح پاک تو پرسيد.
صلابتت، گواه روشن باورت به «أَلا اِنَّ أَوْلِياءَ اللّه‏ِ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ و لا همْ يَحْزَنُون» بود. آن گاه که در کنار ضريح پاک حضرت معصومه عليهاالسلام دست به دعا بودي، تفسير «وابْتَغُوا اِلَيهِ الوَسيلَه» را دانستم. آنقدر خداترس بودي که «اِنَّما يَخْشَي اللّه‏َ مِنْ عِبادِهِ العُلَماء» را در تو ديدم.
«سنن النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله »، «آموزش فلسفه و روش رئاليسم»، «آغاز فلسفه»، «اسلام و اجتماع و شيعه در اسلام» و... را نوشتي تا به تفسير عملي بنشيني «أُدعُ اِلَي سَبيلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَه» را.
تو بارها گفته بودي:
همي گويم و گفته‏ام بارها
بود کيش من مهر دلدارها
پرستش به مستي است در کيش مهر
برونند زين حلقه هشيارها»
و مگر نه اينکه «... الَّذينَ ءامَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلّه»؟!

مرد دين و دانش

امير اکبرزاده
آشنايي‏ات را هرگز انکار نخواهد کرد کسي که حتي اگر يک‏بار، نسيم‏وار از کنارت گذشته باشد. به سمت هر افقي که چشم مي‏دوزم، تو را مي‏بينم که بر بلندترين قله‏هاي طلوع ايستاده‏اي، چراغ خورشيد در دست و تکيه بر آسمان زده‏اي تا روشن کني با چهره آگاهي‏ات، جهان تاريک و ناشناخته کسي مثل مرا.
بر بلنداي کرسي علم و آگاهي ايستاده‏اي، آنجا که پايه‏هاي علم، بر آسمان بنا گذاشته شده است. تنها تويي که خورشيدوار روشن‏گري آغاز کرده‏اي.
رنگين کماني از فقه و حکمت و فلسفه‏اي که از مشرق آسمان دانش، تا مغرب سپهر لاجوردي آگاهي کشيده شده‏اي. تا وقتي که تو دستي بر آتش داري، چراغ روشن‏گري و روشن‏ضميري، هرگز خاموش نخواهد شد.
علامه! سينه‏ات گنجينه علوم است؛ علومي که در پرده معرفت و هاله‏اي از خداشناسي تزئين شده‏اند؛ از خوش‏نويسي و شعر گرفته تا نجوم و هندسه و رياضيات، از ادبيات عرب و عجم گرفته تا منطق و کلام و فلسفه.
دانايي‏ات، ريشه در خداشناسي‏ات دارد و آگاهي‏ات از ريشه‏هاي وحدت آب مي‏خورد. تو بر خاک نمي‏ايستي. آسمان‏ها جاي قدم‏هاي توست. اين‏گونه که سرشار از نور هستي، در سينه آسمان بايد به دنبال تو گشت!
هيچ حايلي نتوانست تو را از اتصال به منبع لم يزلي نور الهي دور نمايد؛ وقتي دست دعا به سمت عرش دراز مي‏کني و دست در دامان نماز مي‏اندازي و فرياد نياز برمي‏آوري.
علامه! «سبز است يقين تو و ايمان تو آبي است گنجينه نور است دلت، جان تو آبي است».

پرواز تا اوج

حورا طوسي
هنوز تو را مي‏خوانند؛ تو را که در فرصت کوتاه زيستن، بلندترين شعر علم و عرفان را سرودي؛ تو را که شب‏هاي خاکي، يلداي نيايشت بود و روزهاي آفتابي، مجال طاعتت؛ تو را که وادي به وادي، قافله‏سالار سير و سلوک و الهام و يقين بودي؛ تو را که دستانِ گشوده دانشت، ميوه‏هاي بسيار مي‏داد؛ از فقه و اصول تا فلسفه و حکمت؛ از خوش‏نويسي و شعر تا رياضايت و هندسه و نجوم؛ از ادبيات عرب، تا منطق و کلام و...
تو در اوج قله دانشي الهي ايستاده و چشم به طاير قدسي سعادت دوخته بودي.
تو آرزوي روضه رضوان را با خلوص و عشق و ايمان، جامه عمل پوشاندي.
هنوز نجواي نافله‏خواني‏هايت به گوش مي‏رسد که در هر مجالي، طاعت حق به جا مي‏آوردي، در مسير خانه تا کلاس درس يا زيارت حرم و پياده‏روي‏هاي روزانه.
هنوز نيايش شامگاهانت، شب‏هاي بي‏ستاره را نورباران مي‏کند. تو از يتيمي و تلاش و تکاپوي صادقانه، نردباني ساختي که قله‏هاي عرش را فتح کردي و غبطه زمينيان شدي.
علامه بزرگ! در کدامين آسمان خانه داري که هر روز، با طلوع هر خورشيد معرفتي، انوار حکمت الهي‏ات مي‏تابد و خاطره هنوز آسماني‏ات دوباره طلوع مي‏کند؟
چقدر خاطر زمين دلتنگ رجعت دوباره شماست؛ رجعت دوباره مرداني که يک جهانْ معرفتند و يک جهان حکمت.
منبع: ماهنامه گلبرگ
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image