بهداشت رواني کودکان به شيوه تعامل والدين با آنها بستگي دارد. با وجودي که هر پدر و مادري در آرزوي فراهم ساختن بهترين امکانات در خانه هستند، امّا ممکن است به شيوه صحيحي آنها را در اختيار فرزندانشان قرار ندهند زيرا هنوز روش منحصر به فردي براي تربيت فرزندان اختراع نشده است. علتش اين است که هيچ دو بچهاي شبيه هم نيستند. تفاوت بين بچهها بيش از آن چيزي است که ما معمولاً تصور ميکنيم. به علاوه، فرهنگ، جامعه، جنسيت و بسياري عوامل ديگر در تربيت کودکان دخالت دارند.
روانشناسان خاطر نشان ميکنند که سبکهاي متفاوتي براي فرزندپروري وجود دارد. آنها عقيده دارند که سبکهاي فرزندپروري را ميتوان بر حسب دو عامل محبت و کنترل پدر و مادر، به چهار دسته تقسيم کرد.
1- نوع A (کنترل زياد، محبت کم)
برخي از والدين عقيده دارند که سختگيري نسبت به فرزندان، بهترين شيوه تربيتي و ضامن موفقيت آنها در آينده است. در اين راستا، برخي از والدين سختگيري را از اندازه ميگذرانند. آنها فراموش ميکنند که هر کودکي به طور طبيعي تمايل به آزادي و استقلال عمل دارد. سختگيري بيش از حد، روح آزادي را در کودک از بين ميبرد و اين ايده غلط را در او به وجود ميآورد که آزاد و مستقل بودن، نامطلوب است. در دنياي پر رقابت امروز، کودک بايد داراي اعتماد به نفس باشد. و اين نيز تنها از طريق پشتيباني والدين به دست ميآيد. در شرايطي که پدر و مادر تنها سختگيري و کنترل و نه عشق و محبت را به کار گيرند، فرزندان شخصيت فردي خود را از دست ميدهند و در تصميمگيريهاي مناسب در زندگيشان ناکام ميمانند زيرا هميشه اين پدر و مادر بودهاند که تصميمات لازم را براي آنها گرفتهاند. روانشناسان به اين پديده، فرزندپروري قدرت طلبانه ميگويند. کودکاني که داراي والدين قدرت طلب باشند، استقلال لازم را به دست نميآورند و در شرايطي که نيازمند تصميمگيري باشند، دچار اضطراب ميگردند. آنها تمايل پيدا ميکنند که در تمام فعاليتها نقش دوم را بازي کنند. اين کودکان در بزرگسالي نميتوانند نقش رهبري را بر عهده بگيرند. هميشه اين احتمال وجود دارد که آنها در کليه زمينهها احساس زيردستي نسبت به ديگران داشته باشند. در واقع، اين کودکان هرگز نخواهند توانست به اهداف مورد نظر خود در زندگي دست يابند.
2- نوع B (کنترل کم، محبت زياد)
اين نوع ديگري از فرزندپروري است که در آن، والدين عشق و محبت بيش از اندازه، بدون اعمال کنترلهاي لازم را ابراز ميدارند. اين گونه پدر و مادرها، تحت تأثير اين کجفهمي و سوء برداشت که «روانشناسان با تنبيه مخالفند»، از به کار بردن هر نوع تنبيهي اجتناب ميکنند. در واقع، کودکان بر حسب رفتار و اعمالشان، به تنبيه متناسب نياز دارند. تشويق و تنبيه تنها شيوهاي است که باعث ميشود کودک بين آنچه درست و آنچه نادرست است فرق قائل شود. از طريق تشويق و تنبيه والدين است که ارزشهاي فرهنگي فرا گرفته ميشوند. اگر شرايط ايجاد کند کودک به تنبيه نياز دارد. اشتباه عمومي اين است که از يک طرف، بسياري از والدين در تنبيه کردن رفتارهاي ناسازگار و ناهمخوان نشان ميدهند. کودکي در يک موقعيت براي کاري که کرده است توبيخ ميشود و در موقعيت ديگر، انجام همان کار يا ناديده انگاشته ميشود و يا حتي مورد تشويق قرار ميگيرد. اين کار، کودک را گيج ميکند و مورد مخالفت روانشناسان قرار دارد. از طرف ديگر، برخي از والدين، حتي در شرايطي که کودک بايد تنبيه گردد، از اين کار سرباز ميزنند و يا با او مخالفت نميکنند. روش صحيح و متعادل، پذيرش فرزند و محبت به او، و در عين حال تنبيه او به خاطر برخي کارهاست. اين رفتار به کودک اين حس را القاء ميکند که والدين دوستش دارند امّا برخي رفتارها و اعمال او را تائيد نميکنند. در شرايط نوع B ، کودک احتمالاً لوس بار ميآيد و الگوهاي رفتاري ضداجتماعي و مجرمانه از خود نشان ميدهد.
3- نوع C (کنترل کم، محبت کم)
کودک نميتواند در خلاء عاطفي رشد يابد. اگر والدين هيچگونه عشق و محبتي نشان ندهند، زندگي براي کودک بيارزش و بيثمر ميشود. کودکان به طور طبيعي بيشتر هيجاني و احساسي هستند تا عقلاني و منطقي. رشد صحيح شخصيت از ترکيب هماهنگ اين دو صورت ميگيرد. هنر اين ترکيب، تنها در صورتي که والدين بتوانند محبت و کنترل را به نسبت صحيح به فرزندشان نشان دهند، به دست ميآيد. هنگامي که والدين رفتار فرزند را کنترل کنند، او درک ميکند که کنترل کردن براي يک زندگي اجتماعي آرام، کاملاً ضرورت دارد.
به همين ترتيب، فرزندان نياز به محبت دارند. هنگامي که فرزند احساس خطر ميکند، آغوش مادر به او اطمينان و آرامش ميبخشد. تماس بدني بين مادر و کودک، مطمئناً نخستين شاخص عشق و محبت نزد فرزند است. همچنان که کودک بزرگتر ميشود، کلمات اطمينان بخش مادر، جاي آغوش او را ميگيرد. نيازي به ذکر اين نکته نيست که بيان عشق و محبت، ضرورت قطعي براي رشد سالم فرزند دارد و در غياب آن، شخصيت کودک دچار اختلال خواهد شد. کودکاني که دچار فقر و محروميت هيجاني و عاطفي باشند نميتوانند شريک خوبي در زندگي زناشوئي باشند زيرا پيوند موفق بين زندگي دو فرد از طريق عشق برقرار ميگردد. بنابراين، هيجانات بايد به شيوه قابل قبولي تنظيم و کنترل گردند. کنترل والدين، راهنمايي لازم براي بيان احساسات و هيجانات را در اختيار فرزندان قرار ميدهد. همچنين ساختار لازم که احساسات در چهارچوب آن بروز داده شوند را در اختيار ميگذارد. فرزندپروري بدون کنترل و محبت، مطلوب نيست. به اين دليل است که روانشناسان اين نوع فرزندپروري را «غافل و بيمبالات» مينامند.
4- نوع D (کنترل زياد، محبت زياد)
از آنچه تا کنون گفته شد کاملاً روشن است که بهترين شيوه فرزندپروري آن است که همراه با کنترل مناسب و محبت کافي باشد. والدين بايد بين کودک به عنوان يک انسان از يک سو و رفتارهاي کودکانه او از سوي ديگر، تفاوت قائل شوند. والدين نوع D اين فرق را بين کودک و اعمالش قايل ميشوند. آنها کودک را به خاطر رفتارهاي پسنديدهاش تشويق و به خاطر اعمال ناپسندش تنبيه ميکنند. اين والدين رفتار سازگار و همخواني در ارتباط با فرزندانشان دارند. آنها فرزندشان را با تنبيه به خاطر رفتاري در يک روز و تشويق به خاطر همان رفتار در روز ديگر، گيج نميکنند. کودکان نيز همانند همه ما، رفتارهاي سازگار را بسيار آسانتر از رفتارهاي نامتعادل درک ميکنند.
مهمترين نکته در اينجا اين است که هنگامي که کودک براي رفتارش تنبيه شد درک ميکند که پدر و مادرش هنوز به او به عنوان يک فرد عشق ميورزند. نقطه مقابل اين، هنگامي است که والدين به طور کلي فرزند را طرد کنند. هنگامي که فرزند حس کند که والدين او را به طور کامل از خود راندهاند، احساس تنهايي و درماندگي خواهد کرد. اين امر ميتواند باعث کاهش اعتماد به نفس کودک گردد و به افسردگي، پرخاشگري، قطع عضو و حتي خودکشي او بيانجامد. روانشناسان، فرزندپروري نوع D را «موثق» مينامند.
منبع:گروه سلامت سيمرغ