جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
پيش ‏شرطهاى اجتهاد از ديدگاه نراقى (2)
-(2 Body) 
پيش ‏شرطهاى اجتهاد از ديدگاه نراقى (2)
Visitor 487
Category: دنياي فن آوري

دوم: نقش دانش اصول در فقه و اجتهاد
 

گستردگى نقش دانش اصول فقه در اجتهاد در مقايسه با ديگر شروط به دو دليل مى‏باشد: نخست، آن‏كه حجم وسيعى از معلومات و قواعد مورد نياز اجتهاد در اين علم گرد آمده‏اند. دوم، آن‏كه ميزان اثرگذارى و توان تاثير آفرينى مباحث اصول فقه در اجتهاد بيش از هر عرصه ديگرى است. عرصه‏هاى خطيرى همچون كيفيت استفاده از نصوص، چگونگى برخورد با نصوص متعارض و موارد فقدان نص بر عهده دانش اصول مى‏باشد با اين حساب مى‏توان بيش‏ترين درصد از فعاليت اجتهادى را متاثر از دانش اصول و قاعده‏هاى تعيين كننده آن دانست. بنابراين نقش علم اصول را مى‏توان با توضيح موارد زير بيش‏تر آشكاركرد:
يك. تعيين منابع اجتهاد و بررسى حجيت‏يا عدم حجيت آن; در اين زمينه نراقى مى‏گويد:
لابد ... من تعيينها و...البحث من حجيتها و عدمها. (15)
دو. شناخت اقسام زير مجموعه منابع و بررسى حجيت آن‏ها; نراقى بخش مهمى از وظيفه علم اصول را تلاش براى شناخت اقسامى مى‏داند كه تحت هر يك از منابع اجتهاد جاى گرفته‏اند و نيز شاخه هايى كه از آن اقسام جدا مى‏گرد. او مى‏گويد:
و لكل منها اى مصادر التشريع اقسام فلابد من معرفة كل منها و اقسامه و الحجة منها من غيرها. (16)
نراقى بدون اشاره از اين اقسام نگذشته است. او در مورد گونه‏هاى مختلف آيات قرآن مى‏گويد:
فللكتاب ظاهر و ماول و محكم و متشابه; (17)
براى كتاب، آيات ظاهر، تاويل برده شده، محكم و متشابه وجود دارد.
و در مورد اقسام مرتبط به سنت مى‏گويد:
و للسنة قول و فعل و تقرير و فى القول آحاد و متواتر و فى الاحاد صحيح و موثق و حسن و ضعيف وفى الضعيف منجبر و غير منجبر. (18)
هم‏چنين درباره اقسام متعلق به اجماع مى‏گويد:
و فى الاجماع بسيط و مركب و فى كل منهما محقق و منقول. (19)
و سرانجام در مورد اقسام عقل مى‏گويد:
و فى ادلة العقل اصل و استصحاب و غير ذلك. (20)
سه. بررسى و ارائه قواعد فهم نصوص و چگونگى استدلال به آن‏ها; نراقى بر اين باور است كه فهم نصوص شارع و كشف معناهاى نهفته در وراى اين نصوص، كار آسانى نيست; زيرا دست‏يابى به مبانى و مقدمات شناخت اين معانى و شرايط فهم آن، سخت‏ياب است. او مى‏گويد:
... المبانى الصعبة فى شرايط الفهم و تحصيل معرفة المعانى. (21)
بخشى از قواعد حوزه فهم نصوص، قاعده‏هايى است كه به منظور دست‏يابى به عرف زمان شارع به كار گرفته مى‏شود. نراقى به اين بخش توجه و عنايتى ويژه نموده است. او در توضيح و دليل ضرورت آن مى‏گويد:
ثم لاريب فى انهما صدرا قبل الف سنة و لا يعلم اتحاد عرف الشارع و عرفنا بل نعلم مخالفتهما فى كثير و نشك فى كثير نعم يحصل العلم بالاتحاد فى البعض و كلامنا ليس فيه و لا فيما علم مراد الشارع او اصطلاحه بل فيما لم يعلم او علم التغير و لكن لم‏يعرف عرفه او يشك فى التغير فيحتاج الى معرفته اذ المكالمة كانت على طبق عرفه و عرف اهل خطابه فيحتاج فى ذلك الى تحصيل مراد الشارع او عرف زمانه و الى طريقة العلاج لو لم‏يحصل ذلك و الى معرفة انه هل يصح التمسك بالتبادر و امثاله فثبت‏به الحقيقة فى عرفنا او عرف مخصوص ثم مع ضم اصالة عدم النقل و التعدد هل يثبت عرف الشارع ام لا؟ ثم كل كلام يحتمل ان يكون مشتركا بين معان لايعلم بعضها او استعمل فى المجازى و سقطت القرينة فلابد من معرفة ان الاصل هل هو عدم الاشتراك و التجوز و القرينة ام لا؟ و منه يظهر الحاجة الى رسم مباحث الالفاظ; (22)
شكى نيست در اين‏كه اين دو، هزار سال پيش از اين صادر شده‏اند در حالى كه هم‏سانى عرف شارع و عرف ما يقينى نمى‏باشد، بلكه ميان اين دو در موارد بسيارى مغايرت وجود دارد، همان‏طور كه در موارد ديگر اين امر مشكوك است. البته در پاره‏اى از موارد يقين داريم ميان اين عرف شارع و عرف زمان ما اتحاد وجود دارد كه اين، مورد بحث ما نمى‏باشد. همين‏طور هنگامى كه مراد شارع يا اصطلاح او مشخص باشد اين بحث‏شامل آن نمى‏شود. سخن در مواردى است كه اصطلاح و مراد او آشكار نيست‏يا به دگرگون شدن اصطلاح يقين داريم در حالى‏كه از عرف زمان شارع بى خبريم يا در اصل دگرگون شدن اصطلاح ترديد داريم، در اين صورت به شناخت عرف شارع نيازمنديم; زيرا مكالمه شارع با ما بر پايه عرف همان زمان و مردم آن دوران انجام گرفته است پس ناگزير بايد مقصود شارع و عرف زمان وى را بشناسيم و در صورت عدم دست‏يابى به عرف و مراد شارع راهى براى حل اين مشكل بيابيم و بررسى كنيم كه آيا تمسك به اصل تبادر و امثال آن درست است.
چهار. تعارض‏شناسى روايات با آيات يا با يكديگر; نراقى در اين زمينه مى‏گويد:
ترى ان فى الاخبار وقع التعارض بل بينهما و بين الكتاب ايضا فلابد من معرفة العلاج و ما يتفرع عليه; (23)
تو مى‏بينى كه ميان اخبار تعارض واقع شده است‏يا ميان آن‏ها و قرآن، پس ناگزير بايد راه حل اين تعارض و امورى را كه به آن باز مى‏گردد يافت.
پنج. تعيين وظيفه عملى هنگام فقدان دليل بر حكم; در اين زمينه مى‏گويد:
... ثم اذا لم يوجد فى المسالة دليل بالخصوص و لم يستقل فى حكمها العقل فهل الحكم فيه الاباحة و البراءة او الحرمة او التوقف; (24)
سپس اگر در مسئله دليل مشخصى پيدا نشود و عقل نيز به‏طور مستقل در قبال آن حكمى نداشته باشد بايد ديد كه آيا حكم اين مسئله اباحه و برائت مى‏باشد يا حرمت‏يا توقف.

سوم: معرفت اصولى در چه سطحى و با چه ميزانى
 

دراين جا دو پرسش مطرح است:
پرسش نخست، آن‏كه نياز به اصول، ماهيتى كاملا اجتهادى استنباطى و غير تقليدى بايد داشته باشد يا اين‏كه مى‏توان به شناختى در سطوح پايين‏تر نيز بسنده كرد؟ پاسخ عالمان اين است كه در اصول اجتهاد لازم است. (25) براى اثبات اين ادعا مى‏توان قياسى را با دو مقدمه زير تشكيل داد:
مقدمه اول: قواعد اصولى نظرى مى‏باشند، نه بديهى. وحيد بهبهانى مى گويد:
ليس احد الطرفين من هذه المسايل بديهيا; (26)
هيچ يك از دو طرف مسئله اصولى بديهى نيست.
مقدمه دوم: اين اعمال نظر در مسايل اصولى را خود مستنبط بايد انجام داده باشد و نبايد به صورت تقليدى به كار بسته شود; زيرا:
لو كانت تقليدية لادى الى التقليد فى الاحكام لان النتيجه تتبع اخس المقدمتين; (27)
اگر قواعد اصولى به صورت تقليدى دريافت‏شده باشند به تقليد در احكام مى‏انجامند; زيرا نتيجه تابع اخس دو مقدمه است.
امام خمينى مى‏گويد:
ضرورة تقوم استنباط كثير من الاحكام باتقان مسايله وبدونه يتعذر الاستنباط في هذا الزمان. (28)
پرسش دوم، اين‏كه قلمرو نياز به اصول تا كجا امتداد مى‏يابد و چه مباحثى را درمى‏نوردد آيا گستره‏اى مبسوط را در بر مى‏گيرد كه همه مباحث قابل طرح را حتى با دغدغه‏هاى علمى نيز در خود دارد يا تنها به جنبه‏هاى كاربردى و ابزارى براى دانش فقه محدود مى‏گردد؟
اين پرسش مدتى است كه عرصه‏اى جدال برانگيز را به خود اختصاص داده و از سوى كسانى مطرح شده كه به بازنگرى و كاربردى سازى نظام آموزشى حوزه‏ها علاقه‏مند مى‏باشند.

شرط چهارم: نداشتن كج‏سليقگى
 

اجتهاد فرايندى انتقالى است كه در آن سهم تحرك ذهنى از هر فعاليت ديگرى بيش‏تر است. مجتهد بايد عوامل متعددى را در مسير اين جابه‏جايى و حركت فكرى در بخش‏هاى مختلف دخالت دهد و در نهايت‏بايد سهم مشخص هر يك را در اثر گذارى بر محصول اجتهادى تعيين كند. از آن‏جا كه اين فرايند مسيرى پرپيچ و تاب را پشت‏سر مى‏گذارد و داراى فرايندهايى پيچيده و چند ضلعى مى‏باشد تنها افرادى مى‏توانند از هزار پيچ توى در توى آن سر در بياورند كه از ذهنى صاف و منطقى برخوردار باشند. در مقابل افرادى كه به رغم بهره‏مندى از سطح بالاى دانش از كج‏بينى و متفاوت انگارى رنج مى‏برند هرگز به اجتهاد واقعى دست نخواهند يافت، به ديگر سخن انديشه‏هاى بدسليقه و كج انگار در اجتهادورزى همان‏قدر مشكل دارند كه انديشمندان خوش سليقه و خوش‏بين در اين مسير كاميابند.
وحيد بهبهانى در اين‏باره مى‏گويد:
... ان لايكون معوج السليقة فانه آفة للحاسة الباطنة... (29) .
او پا را فراتر مى‏نهد و مى‏گويد:
اعظم الشرايط استقامة الفهم و جودة النظر. (30)
نراقى هم نداشتن كج‏سليقگى را شرط اجتهاد دانسته است. او مى‏گويد:
... ان لايكون معوج السليقة مخالف الفهم للاكثر...فان اعوجاج السليقة آفة للحاسة الباطنة (31) .

جلوه‏هاى حسن سليقه در استنباط
 

اين جلوه‏ها را مى‏توان در سه زمينه مشاهده كرد:
يكم: قاعده، ابزار اصلى اجتهاد و عنصر تعيين كننده در فرايندهاى آن است، ولى از آن‏جا كه قواعد خود داراى تنوعى چشم‏گيرند و از سوى ديگر در فضاهايى متفاوت، مفهوم يا كارايى دارند به كارگيرى آن‏ها در عمليات اجتهاد بسيار حساس و دقيق مى‏باشد. گاه مجتهد در فضاى قواعد اصولى بايد با گذر از چارچوبه‏هاى آن و شكستن محيط پيرامون، نظرى به قواعد فقهى بيفكند و سهم آن‏ها را در نتيجه‏گيرى نهايى به فراموشى نسپرد و گاه نيز همين رفتار را بايد در قبال قواعد اصولى انجام دهد.
فقها از اين حالت‏به «درست رد كردن فرع به اصل‏» ياد كرده‏اند. نراقى در توضيح نداشتن كج‏سليقگى مى‏گويد:
...و يكون رده الى الاصل صحيحا غالبا عندهم وان لم يكن الاصل مقبولا عند البعض. (32)
دوم: گاه يك قاعده را نمى‏توان از بدنه اصلى آن به دست آورد; بلكه بسيارى از قواعد مهم تنها در كنار ديگر قواعد تكميل مى‏شوند. البته روشن است هر قاعده پيام و مفهومى مشخص و تطبيق‏پذير را به مجتهدان ارائه مى‏دهد، ولى در بسيارى از مواقع تبصره‏ها و تكمله‏هاى اين قواعد تنها در پس مطالعه و بررسى دسته‏اى ديگر از قواعد به دست‏خواهد آمد، مجتهدان همواره با اين پيچيدگى دست‏به گريبانند كه چه موقع و چگونه بايد به مفهوم و مراد غايى هر قاعده دست‏يابند. يكى از جلوه‏هاى حسن سليقه را بايد در هوش‏مندى و نكته بينى در توجه به مجموعه‏اى از قواعد و برايندهاى آنان تفسير نمود; زيرا در موارد بسيارى آن‏چه از مجموعه‏اى از قواعد مى‏تراود، پيام يك قاعده را تكميل مى‏سازد.
سوم: مجتهدان در طول تاريخ مجبور بوده‏اند در مواجهه با يك متن با دقت‏هايى موشكافانه و عمق گرايى‏هايى بعضا متفاوت با فرايندهاى طبيعى راه بر اندرون حديث‏ها بيابند. در مجموع آن‏چه از پس همه اين رفتارها به جا مانده است مجموعه‏اى از صنايع لفظى و مفهومى مى‏باشد كه مجتهدان از دريچه آن‏ها به احاديث مى‏نگرند. اين صنايع اگر چه به بخشى جدانشدنى و لازم در اجتهاد تبديل شده‏اند و نقشى مهمى را در راهبرى مجتهد به لايه‏هاى تاريخى متن و بررسى موشكافانه آن ايفا مى‏كنند، ولى گاه خود به حجابى بر ديدگان مجتهدان بدل مى‏شوند و امكان بررسى طبيعى متون روايى را از آنان مى‏ستانند. به ديگر سخن اين صنايع در برخى از مواقع امكان ايجاد ارتباط ذاتى و عاطفى را با متون دينى به عنوان برشى از دنياى واقعيت و كلماتى كه در فضايى كاملا عرفى و همه فهم بيان شده از ما مى‏ستانند و برداشت‏هايى فوق العاده ذهنى را كه ارتباطى با دنياى واقعيت ندارند نتيجه مى‏دهند. بنابراين در چنين فضايى تنها افرادى كه آراسته به حسن سليقه و خصلت‏هاى جامعه و مردم پسند هستند مى‏توانند از اين دهليز سخت تو در تو راه به بيرون ببرند و نگرش‏هاى عرفى خود را با استفاده از صنايع حديث‏شناسى تكميل كنند.

گونه‏هاى بد سليقگى
 

با دو گونه كج‏سليقگى روبه‏رو هستيم:
الف) كج‏سليقگى ذاتى: گاه بد سليقگى ذاتى است و از كم تحرك و ناصاف بودن ذهن سرچشمه مى‏گيرد. وحيد بهبهانى به اين دسته اشاره كرده است:
قسم يكون ذاتيا. (33) نراقى نيز مى‏گويد: «و هو قد يكون ذاتيا» . (34)
ب) كج‏سليقگى ناشى از عوامل تاريخى: تاريخ اجتهاد گنجينه‏اى گهر بار را براى امروزيان به يادگار نهاده‏است. اما اين گنجينه فراتر از يادگارى تاريخى دست‏مايه‏اى علمى نيز براى مجتهدان امروزين به حساب مى‏آيد. اين تاريخ در درون خود دقت‏هايى كارساز را روايت مى‏كند كه نقششان در فرايند اجتهاد مى‏تواند حياتى و كليدى باشد. در عين حال برخى از خصلت‏هاى فردى و علايق شخصى مجتهدان سده‏هاى گذشته نيز به صورت جزئى از اين ميراث به ما رسيده‏است، مجتهدانى كه گاه سطحى از كم سليقگى و ناسازگارى با روندهاى مطلوب اجتهادى را در خود داشته‏اند. اين خصلت‏ها به صورت آموزه‏هاى نانوشته يا نگرش‏هايى كه در پس مبانى فقهى آنان مخفى مانده است امروزيان را نيز دچار خود ساخته است.
با توجه به اين واقعيت است كه مى‏توان بر اهميت‏خوش سليقگى و بهره‏مندى از نگاهى صاف و منطقى را دريافت. در واقع ما هراندازه هم از خوش بينى و سليقه‏اى مناسب براى اجتهاد برخوردار باشيم باز نيز رگه‏هايى از بدبينى و كج انگارى اجتهادى را از ميراث سنتى اجتهاديمان به ارث خواهيم برد. جالب آن‏كه گاه اين رگه‏ها آن‏چنان حريمى قدسى براى خود تنيده‏اند و در پيله‏اى از تقدس لانه كرده‏اند كه نزديك شدن به آن‏ها خود نوعى كج‏سليقگى و بى‏مبالاتى علمى ارزيابى مى‏شود كه از ساحت عالمان وارسته و سنگين رفتار به دور است. بايد پذيرفت كه نوآورى‏ها به صرف آن‏كه با روندهاى شناخته شده، هم نوايى ندارند محكوم به كج انگارى و بدسليقگى اجتهادى نيستند و تنها آن دسته از تازه خواهى‏ها به ورطه كج فهمى و بد سليقگى خواهند غلطيد كه در كشاكش روشى ماجراجويانه فارغ از مقتضيات انديشه شناخته شده سنتى يا نوجويى‏هاى قابل قبول اجتهادى فرمان پيش روى را سر مى‏دهند.
وحيد بهبهانى از اين دسته به كج‏سليقگى «عرضى‏» ياد مى‏كند و مى‏گويد:
«و قسم يكون عرضيا ناشيا عن سبق تقليد او شبهة‏» . (35)
به تبع او نراقى هم همين تعبير را به كار مى‏گيرد و مى‏گويد:
قد يكون عرضيا بسبب سبق تقليد او شبهه او غيره. (36)
ادامه دارد ...

پي نوشت ها :
 

15. همان، مناهج الاحكام، ص 266.
16. همان.
17. همان.
18. همان.
19. همان.
20. همان.
21. همان.
22. همان.
23. همان.
24. همان.
25. معالم، ص 240; قمى، قوانين، ص 376 و تنقيح، ج 1، ص 25.
26. وحيد بهبهانى، الرسائل الاصولية، ص 97.
27. التنقيح، ج 1، ص 25.
28. امام خمينى، الرسائل، ج 2، ص 97.
29. وحيد بهبهانى، الفوائد الحائرية، ص 337.
30. همان.
31. ملااحمد نراقى، مناهج الاحكام و الاصول، ص 265.
32. همان.
33. وحيد بهبهانى، الفوائد الحائرية، ص 337.
34. ملااحمد نراقى، مناهج الاحكام و الاصول، ص 265.
35. وحيد بهبهانى، الفوائد الحائرية، ص 337.
36. ملااحمد نراقى، همان، ص 265.
 

منبع:www.naraqi.com
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image