در گفت و گوي کيهان با حجت الاسلام و المسلمين سيد هادي خسروشاهي
بدون ترديد مرحوم علامه طباطبايي(ره) يكي از برجسته ترين و شاخص ترين شخصيت هاي ديني جهان اسلام در دوران معاصر است كه ابعاد گوناگون علمي و عملي را در وجود خود متجلي ساخته بود. بيست و پنج سال از ارتحال اين علامه دهر، مفسر كبير قرآن، فيلسوف و عارف و... زمان خويش مي گذرد. در اين مدت طولاني كتابها و مطالب زيادي نوشته شده و نظرات مختلفي پيرامون آثار و شخصيت ايشان بيان گرديده اما با همه اينها بسياري از زواياي شخصيت علمي و عرفاني ايشان هنوز ناشناخته و پنهان مانده است و جامعه اسلامي هنوز به عمق معارف بجامانده از ايشان پي نبرده است.
پس از گذشت يك ربع قرن از وفات آن يگانه فرزانه، فرصت را مغتنم شمرديم و پاي صحبت شاگرد باسابقه علامه طباطبايي(ره) كه رابطه اي 25ساله و ديرينه با ايشان داشته، نشستيم تا از خاطرات و نظرات ايشان بهره برده و زواياي ناشناخته اين عالم رباني را شناسايي و به مخاطبان معرفي كنيم.
حجت الاسلام والمسلمين سيدهادي خسروشاهي كه خود از انديشمندان و مبارزان و صاحبنظران مطرح در صحنه فرهنگي و سياسي كشور است و ساليان سال سفير ايران در واتيكان و مصر بوده و هم اكنون مدير مركز بررسي هاي اسلامي است ، علي رغم مشغله فراوان به گرمي دعوت ما را پذيرفت و به تمام سؤالات، متواضعانه و مخلصانه پاسخ گفت. حجت الاسلام والمسلمين خسروشاهي از شاگردان برجسته علامه طباطبايي(ره) مدت 25سال ملازم درس و بحث ايشان بوده است و طبيعتا حرفها و ناگفته هاي زيادي درباره علامه(ره) در سينه دارد. 24 آبان ماه برابر با بيست و پنجمين سالگرد علامه بهانه مغتنمي بود كه با شاگرد فرهيخته ايشان به گفت وگو بنشينيم.
س: اينك بخش نخست اين گفت وگو را با هم از نظر مي گذرانيم. در آغاز گفت وگو بهتر است از تاريخ تولد و چگونگي تحصيل استاد علامه مرحوم آيت الله سيدمحمدحسين طباطبائي شروع كنيم.
ج: استاد علامه سيدمحمد حسين طباطبائي در تاريخ 29 ذيحجه 1321 هـ.ق، مطابق با سال 1281هـ.ش، در منطقه «شادآباد»- در اطراف شهر تبريز- در خانواده سادات طباطبائي به دنيا آمد و دوران كودكي و نوجواني را در همين شهر، زير سايه پدر بزرگوارش: سيدمحمد قاضي طباطبائي سپري كرد و همراه برادرش: سيدمحمدحسن الهي طباطبائي، به تحصيل علوم متداول روز پرداخت. پس از درگذشت پدر و مادر، در دوران كودكي، استاد همراه برادرش، براي ادامه تحصيل عازم نجف اشرف شد و ساليان متمادي در آن حوزه به تحصيل علوم و معارف اسلامي، اعم از اصول فقه، فلسفه، تفسير، علوم عقلي، عرفان نظري و عملي، در محضر اساتيد معروف آن دوران، پرداخت و به مقامات عاليه علمي و معنوي دست يافت.
س: سادات طباطبائي چه شاخه اي از سادات بشمار مي روند؟ آيا اين سلسله فقط در تبريز بودند يا در ديگر شهرها و كشورها هم سادات منسوب به اين سلسله وجود دارند؟ ج: سلسله سادات طباطبائي جملگي از خاندان «ابراهيم طباطبا» هستند كه فرزند «اسماعيل ديباج» و او هم فرزند «ابراهيم غمر» فرزند «حسن مثني» مي باشند كه او هم فرزند بلافصل امام حسن مجتبي عليه السلام بود، او در كربلا همراه امام حسين عليه السلام بود و در نبرد با يزيديان زخمي شد و با وساطت «اسماء خارجه فرازي» مكني به «ابوحسان»- خالوي حسن- يزيديان از قتل او صرف نظر كردند و «اسماء» او را همراه خود به «كوفه» برد و مداوا كرد، ولي سرانجام در سي و پنج سالگي توسط ايادي عبدالملك مروان مسموم گرديد و درگذشت و در بقيع مدفون شد.
بنظرم براي آشنائي بيشتر با سادات طباطبائي، بي مناسبت نيست كه در اينجا به توضيح بيشتري بپردازيم:
امام حسن مجتبي(ع) هشت پسر داشت كه يكي از آنها «حسن مثني» و ديگري «زيد» بود. ابراهيم، مكني به ابواسماعيل از فرزندان حسن مثني و نوه امام حسن بود. او از اصحاب خاص امام جعفر صادق بود و در نبرد سادات و علويان در قيام معروف «فخ» شر كت داشت و بعد از شكست اين حركت، او همچنان در پي ايجاد حكومت علوي بود و در اين راه به روشنگري و مبارزه پرداخت.
«ابن خلكان» در كتاب «وفيات الاعيان» مي نويسد كه «طباطبا» لقب ابراهيم بود و مولف «مجمع البحرين» همين نكته را تأييد مي كند و همينطور فيروزآبادي در «قاموس اللفه». از همان تاريخ، اولاد ابراهيم بن حسن مثني، به سادات طباطبا معروف شدند. از مطالعه كتب انساب سادات طباطبا، روشن مي شود كه سادات تمام شهرهاي ايران اعم از: آذربايجان و اصفهان و زواره و نائين و كاشان و يزد و قم و بروجرد و... جملگي از نوادگان احمدبن ابراهيم متولد «اصفهان» بوده اند.
البته بحث درباره اين سلسله نياز به بحثي جداگانه و يا تأليف كتاب دارد و بطور طبيعي نمي شود در يك مصاحبه كوتاه!، به اين مسئله پرداخت، اما بي مناسبت نيست اشاره كنم كه دوست مكرم اينجانب، مرحوم استاد سيدمحمد محيط طباطبائي كه خود از شاخه طباطبائي هاي زواره بود، «طباطبا» را كلمه اي «نبطي» مي دانست به معني «سيدالسادات» است و مي نويسد: به اعتبار وجود ريشه هاي «طوبي» و «طوبيا» و «طوب» و نظير آنها در لهجه هاي عبري و آرامي و عربي به معناي «خوش» و «خوب» اشتقاق و اتخاذ «طباطبا» از ريشه نبطي بعيد بنظر نمي رسد. پس بهتر است كه طباطبا را از طباطباي نبطي به معني «سيدالسادات» بدانيم. علاوه بر شهرهاي ايران، در كشورهاي عربي، بويژه عراق هم سادات طباطبائي بسيارند كه معروف ترين آنها از علما و مراجع معروف، مرحوم آيت الله سيدمحسن حكيم طباطبائي- در عراق- است.
س: در كشورهاي ديگر هم سادات طباطبائي وجود دارند؟ ج: در كشورهاي عربي ديگر مانند: مصر و تونس و مغرب و الجزاير و غيره، سادات بسياري وجود دارند كه آنها را «اشراف» و «اسياد» مي نامند كه كلمه مفرد آن «شريف» و «سيد» مي شود و در جلوي اسامي اين افراد، در بلاد مصر يا مغرب عربي و... بكار مي رود. در مصر- كه من اخيرا و بمدت سه سال بعنوان مسئول نمايندگي سياسي جمهوري اسلامي ايران، در آنجا اقامت داشتم- حدود ده ميليون نفر از «اشراف» زندگي مي كنند كه واقعا به «سيد» و «شريف» بودن خود افتخار مي كنند و اغلب آنها هم شجره نامه دارند و سازمان مستقل «نقابه الاشراف» اين اسناد را صادر و يا تاييد مي كند.
«الامام حسن الانور»- كه ضريح او زيارتگاهي در قاهره است- از نواده هاي امام حسن مجتبي است- او فرزند «زيدالابلج»- فرزند ديگر امام حسن مجتبي- است كه پس از سركوب اهل بيت توسط بني اميه و بني عباس، مانند بسياري از خاندان اهل بيت، به مصر پناهنده شدند و اولاد و نوه هاي آنها، همين اشراف كنوني مصر هستند.
س: چگونه مي توان اطلاعات بيشتري درباره اشراف و يا همان اولاد منسوب به اهل بيت در مصر بدست آورد؟ ج: من در مدت اقامت در مصر، تحقيق وسيعي درباره مشاهد و يا مقابر خاندان اهل بيت در مصر انجام دادم و مي دانيد كه اين مشاهد، زيارتگاه همه مصريان، اعم از اهل سنت و شيعه و اشراف است و من در اين باره كتابي تأليف كرده ام تحت عنوان «اهل البيت في مصر» كه دو بار در «قاهره» چاپ شد و يك بار هم اخيرا از طرف «مجمع التقريب بين مذاهب اسلامي» در 520 صفحه منتشر شده است و شرح مبسوطي درباره «مسجد سيدنا الحسين» و آرامگاه «سيده زينب» و «سيد حسن الانور» و «سيده نفيسه» و ديگران در آن آورده ام، ولي در مورد سادات يا اشراف، بايد به نشريات يا فصلنامه آنها كه تحت عنوان «الاشراف» چاپ مي شود مراجعه نماييد.
س: ظاهراً اين بحث طولاني است و اگر اجازه بدهيد برگرديم به مسئله سادات طباطبايي در ايران و بويژه استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايي. ج: بلي! كمي از موضوع دور افتاديم، ولي در عين حال، اشاره به اينها بي مناسب يا بي فايده نبود!... اما در مورد سادات طباطبايي ايران كه گفتيم نوادگان «ابراهيم طباطبا» هستند، بايد اشاره كنم كه سيد كمال الدين حسن يكي از معاريف نوادگان وي بود كه در قرن هفتم هجري در «زواره» مي زيست و اغلب علماي ايران مانند: آيت الله حاج حسين قمي طباطبايي، آيت الله سيد حسين طباطبايي بروجردي، آيت الله شهيد سيد حسن مدرس طباطبايي، آيت الله سيد علي قاضي طباطبايي و بالاخره آيت الله علامه سيد محمد حسين طباطبايي، از اين سلسله جليله هستند. يكي از نوادگان سيد كمال الدين، مير عبدالغفار طباطبايي است كه در جريان فتنه مغول و حمله به زواره، همراه گروهي ديگر از سادات، از زواره به تبريز رفتند و عارف معروف آيت الله سيد علي قاضي طباطبايي از نوادگان وي محسوب مي شود.
جد سوم آيت الله قاضي، ميرزا محمد تقي قاضي طباطبايي است كه از علماي معروف شيعه است كه جد سوم مرحوم علامه طباطبايي نيز مي باشد يعني ايشان در نسب، اشتراك دارند و خود علامه در رساله مخطوط «انساب آل عبدالوهاب» درباره ايشان نوشته اند: «مقام شامخ عملي و علمي و اعتبار دولتي و ملي حضرت ايشان ماوراي حد و وصف است، در اوايل عمر به عتبات مقدسه انتقال يافت و خدمت استاد كل آيت الله وحيد بهبهاني و مرحوم شيخ محمد مهدي فتوني و آيت الله بحرالعلوم تلمذ داشته و به خط آن مرحوم اجازه اي به تاريخ 1173 هـ. ق گرفته و به طوري كه معلوم مي شود در منقول و معقول جامع بوده و در حوالي 1175 به شهر تبريز مراجعت فرموده مصدريت تام و مقبوليت عامي پيدا مي كند... وفاتشان مقارن 1220 هـ، اتفاق افتاد». علامه طباطبايي از سلاله پاك اين خاندان است.
س: در ابتداي اين گفت و گو به شرح زندگي استاد علامه اشاره اي شد، اگر امكان دارد، كمي درباره مدارج تحصيلي و زندگي ايشان توضيح دهيد؟
ج: اشاره كردم كه علامه طباطبايي پس از طي مدارج مقدماتي و سطوح دروس ديني، در سال 1304 شمسي همراه برادرش، عالم فقيد علامه سيد حسن الهي طباطبايي به نجف اشرف رفتند و مدت ده سال- يا بيشتر- در حوزه نجف در محضر اساتيدي چون: آقا سيد ابوالحسن اصفهاني و ميرزاي نائيني به تحصيل خارج فقه و اصول پرداختند و در درس معقول مرحوم سيد حسين بادكودبه اي حاضر شدند و رياضيات را نزد سيد ابوالقاسم خوانساري تلمذ نمودند و در عرفان عملي از محضر عارف معروف آيت الله سيد علي قاضي طباطبايي استفاده كردند و خود مرحوم علامه نقل مي فرمود:«كه ما هرچه در اين مورد داريم از مرحوم قاضي داريم».
علامه طباطبايي(ره) در 1314 ش، به ايران برگشتند و در تبريز مدت ده سال اقامت كردند ولي بعلت فشار شديد علماي متحجر و سپس فرقه دمكرات، در سال 1324 به قم مهاجرت كردند و با تدريس فقه و اصول و سپس تفسير قرآن مجيد و اسفار و تعليم عرفان عملي، نقش بسزايي در احياي «نفوس» حوزه علميه قم ايفا نمودند.
س: در مورد استاد علامه در عرفان مرحوم آيت الله قاضي و نقشي كه در ساختن شخصيت معنوي علامه داشتند، مايليم توضيح بيشتري بدهيد.
ج: خود مرحوم علامه در اين باره مي فرمايند: وقتي به قصد تحصيل علوم اسلامي به نجف رفتم، از امير مومنان علي (ع) خواستم كه آنچه صلاح است مرا به آن راهنمايي كند، در خانه نشسته بودم كه ناگهان درب باز شد و يكي از علماي بزرگ داخل شد و سلام كرد و سخناني بدين مضمون برايم گفت:«كسي كه به قصد تحصيل به نجف مي آيد خوب است علاوه بر تحصيل، به فكر تهذيب و تكميل نفس خويش نيز باشد و از نفس خود غافل نماند» اين را فرمود و حركت كرد. من در آنجا شيفته اخلاق و رفتار اسلامي او شدم و سخنان كوتاه و بانفوذ آن عالم رباني چنان در من اثر كرد كه برنامه آينده ام را شناختم و تا مدتي كه در نجف بودم محضر آن عالم با تقوا را رها نكردم و در دروس اخلاقش شركت كردم. آن دانشمند بزرگ آقاميرزاعلي قاضي (ره) بود» و باز مي فرمايد كه روزي آقاي قاضي در بازار مرا ديد و دستي به شانه ام زد و فرمود: اگر دنيا مي خواهي نماز شب و تهجد و اگر آخرت مي خواهي نماز شب و تهجد.
س: شما به عنوان يكي از شاگردان علامه چه مدت در محضر ايشان تلمذ كرديد و خصوصيات درسي ايشان چه بود؟
ج : من در سال 1332 - در سن 16 سالگي- به قم آمدم و هنوز تحصيلاتم در مرتبه اي نبود كه در درس اساتيدي چون علامه طباطبايي(ره) يا امام خميني شركت كنم اما با توجه به روابط و آشنايي پدرم آيت الله سيد مرتضي خسروشاهي با علامه طباطبايي و دوستي وآشنايي و همدرس بودن مرحوم اخوي، آيت الله سيد احمد خسروشاهي با امام خميني، با هر دو بزرگوار ارتباط داشتم و به منزلشان مي رفتم و هر دو بزرگوار كمال مهر و محبت را به من كه در واقع طلبه نوجواني بيش نبودم ابراز مي داشتند، تا آنكه پس از چند سال، در درس هر دو بزرگوار شركت كردم. تقريباً يك دوره خارج اصول را در محضر امام خميني در «مسجد سلماسي» حضور داشتم و همزمان در درس تفسير قرآن مجيد علامه طباطبايي در «مدرسه حجتيه» شركت مي كردم و سپس در درس اسفار ايشان، باز در مسجد سلماسي - كوچه آقازاده- حضور يافتم و در واقع ساليان دراز، علاوه بر روابط موروثي، از محضرشان استفاده كردم.
علامه طباطبائي (ره) در درس تفسير خود- كه در سال 1376 قمري به بعد در مدرسه حجتيه حضور مي يافتند، در گوشه اي روبروي طلاب و شاگردان- كه اغلبشان هم اكنون جزو مفاخر علماي ايران و نخبگان حوزه هاي علميه هستند- مي نشستند و با عنوان كردن آيه اي به تفسير و شرح و بسط آن از لحاظ تاريخي، رواني، فلسفي، اجتماعي و غيره مي پرداختند. من بخش هائي از اين دروس را باصطلاح طلاب «تقرير» مي كردم، مانند بعضي ديگر از طلاب، و البته بعدها تكميل شده اين مباحث به تدريج به عنوان «تفسيرالميزان» چاپ و منتشر شد.
س: نحوه تعامل استاد با شاگردان در جلسه درس چگونه بود؟ ج : علامه طباطبائي عادت نداشت بطور مستقيم به روي شاگردان خود نگاه كند و هميشه چشم هاي آبي خود را، كه بسيار جذاب و براق بود به آسمان- يعني سقف مسجد-مي دوخت و اگر شاگردي اشكالي و سؤالي مطرح مي كرد، لحظه اي با لبخند به او نگاه مي كرد و بعد به پاسخ مي پرداخت، در درس اسفار هم همين طور بود و واقعا انسان وقتي از جلسه درس ايشان بيرون مي آمد، اولا احساس معنويت مي كرد و ثانيا به روشني مي ديد كه فيض و مطلبي در زمينه مطرح شده- چه در تفسير و چه در فلسفه- عايدش شده است.. البته هر كس باندازه استعداد خود...
روش ديگر ايشان در پاسخگوئي به اشكالات و سؤالات طلاب، به اين سبك بود كه ايشان پاسخ و توضيح خود را مطرح مي كرد و بعد براي آنكه به شاگرد ميدان تفكر داده باشد، نظر خود را يك امر قطعي و حتمي اعلام نمي كرد بلكه نوعا مي فرمود: «اين چيزيست كه بنظر ما مي رسد و شما خودتان به بينيد تا چه اندازه منطقي و مورد پذيرش است؟».
پس از پايان درس هم استاد مدتي براي پاسخگوئي در محل درس مي نشست و سپس در مسير راه برگشت هم طلابي كه سؤالات ديگري داشتند، همراه ايشان تا درب منزلشان مي رفتند و پرسشها و اشكالات خود را مطرح مي كردند، در واقع علامه طباطبائي در موقع تدريس و قبل و بعد آن، همانند خود طلاب و شاگردانش بود و هيچ وقت من نديدم كه در برابر سؤال كسي- هر چند بي ربط باشد- اخم كند يا باصطلاح وي را «خيط» كند! بلكه همراه با لبخندي مليح پاسخ مناسب را بيان مي كرد.
س: ارتباط عرفان علامه با قرآن چگونه بود؟ ج: «عرفان» در تشيع، عاليترين مرحله كمال انساني را تبلور و تجلي مي بخشد، قرآن مجيد از ديدگاه علامه سرچشمه همه فيوضات و معارف رباني است. سطر سطر تفسيرالميزان و بحث هاي عرفاني- فلسفي مطرح شده در آن، چگونگي پيوند عرفان با قرآن را نشان مي دهد. طبيعتا نمي شود در يك مصاحبه كلي به اين موضوع پاسخ مشروح و مناسبي بيان كرد.
س: از ديدگاه علامه، تصوف با عرفان چه فرقي داشت و نظر ايشان نسبت به متصوفه چه بود؟ ج: عرفان نشأت گرفته از معارف قرآن و مفاهيم و بيانات و رفتار ائمه و پيشوايان ديني است و در واقع تنها راه آرامش و سعادت و معنويت انسان است. اين نوع عرفان شرعي، بي ترديد نمي تواند موجب انحراف گردد اما تصوف اصيل با توجه به ريشه هاي آن، كه همگي خود را منسوب به مولا اميرالمومنين علي عليه السلام مي دانند، اگر از چهارچوب موازين شرعي خارج نشود، مي توان گفت كه همان هم در راستاي عرفان و شايد مقدمه آن باشد ولي اگر تصوف يا حتي عرفان از اصول اساسي مفاهيم قرآني و شرعي جدا و دور شود، بي ترديد راهي انحرافي خواهد بود. به طور خلاصه از ديدگاه علامه طباطبائي، آن طور كه من از ايشان شنيده ام، «طريقت» اگر از «شريعت» جدا نشود مي تواند انسان ساز باشد و ايشان اشاره مي كرد كه الطرق الي الله علي عدد انفاس الخلائق و هر كسي كه بتواند از طريق حق و موازين دين، در راه تكامل معنوي خود حركت كند و موازين شرع مقدس را هم كاملا مراعات كند، نمي توان او را به بهانه هاي واهي، دور از راه حق ناميد.
البته ايشان تصوف يا عرفان ساختگي، تكسبي و دكانداري را اصولا تصوف و عرفان نمي دانست و آنها را مانند كساني تلقي مي كرد كه به نام اسلام و قرآن، راه كسب و كار مادي و دنيوي را در پيش گرفته اند. بهرحال زهد و عرفان اگراز چهارچوب تعاليم قرآن و پيامبر واهل بيت عليهم السلام خارج نشود، نمي توان چيزي را در رد آنها گفت: نامگذاري ها البته نبايد حساسيت برانگيز باشد و يا سوء سابقه بعضي ازطرق صوفيه درگذشته و يا درويش بازي هاي اشباه الرجال عصر پهلوي را نبايد به حساب «اهل حق متشرع» گذاشت!
با خواندن «نادعليا مظهر العجائب» و «ترك نماز و واجبات»، نمي توان به راه حق رسيد، پس دراويشي كه درايران يا تركيه و سوريه خود را اهل حق معرفي مي كنند ولي از راه شريعت دور شده اند، نه اهل تصوف و عرفانند و نه پيرو راستين راه علي (ع). علي (ع) خود درمحراب عبادت و بر سرنماز به شهادت رسيد، چگونه مي توان مدعي پيروي از آن حضرت بود و واجبات شرعي را انجام نداد؟ بهرحال اين قبيل افراد دكانداراني هستند كه براي كسب دنيا، خود را درويش وصوفي مي نامند كه بي ترديد در اين صراط نيستند.
س: اشاره كرديد به اقامت طولاني در مصر؟ آيا در الازهر و يا بطور كلي در مصر، عرفان و تصوف هم مطرح است؟ ج : ر دانشگاه الازهر مصر سخن از فلسفه و عرفان به مفهومي كه در حوزه هاي علميه ما مطرح است، متاسفانه مطرح نيست نه از فلسفه مشاء خبري هست و نه از فلسفه صدرائي «اشراق»! در دانشكده هائي فلسفه تدريس مي شود، اما بيشتر فلسفه غربي و يا فلسفه قرون وسطائي! تكاملي در محافل فلسفي آنجا به چشم نمي خورد و لذا در مصر و در الازهر، فيلسوفي مثل علامه طباطبائي يا سيدجلال آشتياني، يا علامه سيدابوالحسن قزويني و ديگر مشاهير عرفاني- فلسفي يك قرن اخير ما به چشم نمي خورد!... البته مترجمين خوبي در اين رشته بودند كه كتابهاي خوبي را به عربي ترجمه كرده اند.
اما تصوف يكي از مهمترين علائق مردم مصر است، در مصر حدود 67 تا 70 طريقه صوفيه وجود دارد كه صاحب مراد و شيخ و مرشد هستند و با صرف نظر از گروهي از آنها كه از نام و موقعيت خود سوءاستفاده مي كنند اغلب، اهل ذكر و معنويت هستند و عجيب آنكه مراسم دعاء و ذكر و ورد خود را در مساجد و مشاهد اهل البيت- مانند مسجد سيدنا الحسين، مسجد سيده زينب، مسجد سيده نفيسه و... برگزار مي كنند و خود را خيلي به اهل بيت نزديك مي دانند و مانند ما شيعيان، به زيارت قبور و مراقد اهل بيت و اولياء، رغبت شديد دارند و همه اين طريقت ها، خود را وابسته به مولا علي(ع) مي دانند و عجيب آن كه در حوادث اخير، پس از پيروزي حزب الله لبنان بر وحوش اسرائيلي، دفاع شديد و علني شيوخ طرق صوفيه و مردم مصر- بطور عموم- از حزب الله، بعضي از مقامات دولتي و امنيتي، را نگران ساخت و بطور رسمي و علني هشدار دادند كه تشيع بوسيله طريقت هاي صوفيه، يكبار ديگر مصر را مانند دوران فاطمي ها، «فتح» خواهد كرد!
س: چه اقتضائات و ضرورت هائي سبب شد كه مرحوم علامه راه و خط مرجعيت را رها كند و درمسير علوم قرآن و تفسير گام بردارد؟ ج: -خدمت به اسلام و نشر تعاليم الهي درسلك مرجعيت يا رشته هاي ديگر روحانيت شيعه، اساسي ترين هدف بزرگان است و بي ترديد علمائي كه مسير مرجعيت يا رشته و رسته اي ديگر را انتخاب مي كنند، به تشخيص خاص خودشان در راستاي نشر تعاليم اسلامي عمل مي كنند. اما علامه طباطبايي (ره) ، مانند مرحوم آيه الله كاشاني كه مجتهد مسلم بود و در صورت اقامت درحوزه نجف يا قم،بي ترديد يكي از مراجع معروف عصر مي شد، هر كدام راه خاصي را براي خود انتخاب نموده و به آن عمل كردند.
وقتي من اين سوال را از مرحوم آيه الله كاشاني پرسيدم فرمودند: بدبختي مسلمين از فقدان مرجعيت نيست. اين همه رساله و مراجع داريم- خداحفظشان كند- بگذاريد يكي هم در راه مبارزه با استعمار و استبداد، خدمت كند، انشاء الله كه خداوند از همگان قبول كند. اين منطق مرحوم آيه الله كاشاني بود و به همين دليل، عليرغم مقام فقهي و موقعيت علمي در نجف، همراه مرحوم آيه الله سيد محمد تقي خوانساري - از مراجع بزرگ قم- هر دو اسلحه برداشتند و عليه استعمار انگليس و اشغالگري عراق جنگيدند و هر دو هم ازطرف انگليسي هاي اشغالگر، محكوم به اعدام شدند كه يكي دستگير و به هند تبعيد شد و ديگري به ايران فرار كرد. پس تشخيص درنوع خدمت، بستگي به طرز فكر آقايان دارد.
استاد علامه پس از ورود به قم، نخست طبق معمول، دروس فقه و اصول را شروع كردند ولي بتدريج متوجه شدند كه در اين زمينه ها، درحوزه قم«من به الكفايه» هست و احساس كردند كه تدريس تفسير قرآن و علوم عقلي ضروري تر است و روي همين اصل با ترك تدريس فقه و اصول، دور مرجعيت را هم خط كشيدند!
درمورد علت انتخاب روش علمي جديد درحوزه، خود ايشان چنين پاسخ گفته اند: «من به هنگامي كه به قم آمدم و برنامه هاي رايج دروس حوزه را بررسي كردم،متوجه شدم كه اين برنامه ها همگام با نيازهاي جامعه و آينده نيست و كمبودهائي دارد و عمده ترين اين كمبودها را در قفدان بحث تفسيري و علوم عقلي درحوزه ديدم و برخلاف خواست ظاهري حوزه كه لزوم تدريس فقه و اصول را مطرح مي كرد و آن را براي حل همه مشكلات كافي مي دانست، من درس تفسير و فلسفه را آغاز كردم،البته با توجه به شرايط موجود، آغاز اين نوع دروس به نوعي دوري از مقام علمي! تلقي شد كه براي من مهم نبود چون فكر كردم كه در نزد حق سبحانه و تعالي عذرقابل قبولي نخواهم داشت كه يك جنبه ضروري را به خاطر مسائل ظاهري خاصي ترك كنم...» و اين توضيح پاسخ كامل سؤال شما توسط خود استاد است چون هدف در نزد استاد خدمت به جامعه و آينده، از طريق ديگري غير از اشتغال به تدريس فقه و ادامه رسته فقاهت است.
س: چرا علوم قرآن و تفسير درحوزه هاي علميه به عنوان متن اصلي دروس حوزوي مطرح نيست و به عنوان دروس فرعي به آن نگاه مي شود؟ ج: البته حالا اين طور نيست و رشته تفسير درحوزه ها، يكي از بهترين و عميق ترين رشته ها محسوب مي شود ولي متاسفانه هنوز آن بعد و عظمتي را كه بايد اين درس اصلي حوزه ها داشته باشد، بدست نياورده است. من درملاقاتي با شيخ الازهر، دكتر سيد محمد طنطاوي كه خود مفسر قرآن است و چندين جلد از تفسير او منتشر شده است، پـرسيدم كه علت اهتمام الازهر وعلماي اهل سنت به قرآن و تفسير چيست؟ درپاسخ گفت: قرآن كتاب اصلي و مادر است و منبع و مدرك اصلي ما قرآن و بعد سنت است، ما در سنت هم اگر مشكلي داشته باشيم باز با مراجعه به كليات مطرح شده در قرآن مي توانيم حل كنيم و معني ندارد كه يك عالم ديني الازهري از تفسير قرآن آگاه نباشد.
درمورد چگونگي آموزش و حفظ قرآن سؤال كردم، شيخ گفت: آموزش و حفظ قرآن، قبل از تفسير است و هر طلبه الازهري نخست بايد قرآن را بطور كامل حفظ كند و سپس افزود كه «ليس ازهريا» من لم يحفظ القرآن- هر كسي كه قرآن را حفظ نكند او ازهري نيست! روي همين اهتمام است كه سالانه در مراسم پرشكوهي به صدها نفر از حفاظ جديد- اعم از الازهري و غير ازهري- هدايا و جوايز ارزشمندي مي دهند. در آن مراسم همه سفراي كشورهاي اسلامي را هم دعوت مي كنند و در يك سال كه اينجانب در آن اجتماع بزرگ شركت كردم، عليرغم رسم هميشگي كه شيخ الازهر و وزير اوقاف و قائم مقام و مفتي مصر جوايز را مي دهند، به اصرار شيخ الازهر كه از آن بالا مرا در جمع سفراي كشورهاي اسلامي ديد، به جايگاه رفتم و باز به اصرار ايشان، جوايز بعضي از طلاب ازهري را من تقديم كردم كه عكس هاي آن مراسم موجود است.
به هر حال اين اهتمام الازهر به قرآن است و به همين دليل است كه مي بينيم علماي الازهر، در هر موضوعي بلافاصله به آيه اي از قرآن استناد مي كنند و متأسفانه علماي ما، تا چه رسد به طلاب!- در اين زمينه نواقصي دارند كه اميدواريم به تدريج و پس از تكامل اجتماعي جامعه ما، اين موضوع هم به طور ريشه اي حل شودورشته تفسير قرآن، جزو دروس اصلي حوزه هاي ماباشد.
س: ششما كه سالياني در درس تفسير علامه شركت كرده ايد، درباره روش تفسيري ايشان و تفسير الميزان چه توضيحاتي داريد؟ ج: ويژگي تفسيري علامه طباطبايي(ره )، تفسير آيات قرآن با استفاده و مراجعه به آيات ديگر قرآن است، اين روش كه «تفسير قرآن به قرآن» ناميده مي شود اگرچه درگذشته نيز توسط بعضي از مفسران به كار گرفته شد، و مثلا «زمخشري» معتقد است كه «محكم ترين و بهترين مفاهيم قرآني را مي توان از آيات خود قرآن به دست آورد» ولي هرگز، در هيچ تفسيري، مانند تفسيرالميزان،اين روش با اين وسعت و عمق، مورد استفاده قرار نگرفته است. علامه در اين روش، بيشتر تكيه بر «سياق آيات» دارد و با استناد به اين نكته، به تفسير آيات مي پردازد.
مرحوم شهيد مطهري (ره ) كه خود از شاگردان برجسته علامه طباطبايي(ره ) بود درباره تفسير الميزان مي نويسد: «كتاب تفسير الميزان يكي از بهترين تفاسيري است كه براي قرآن مجيد نوشته شده است. من مي توانم ادعا كنم كه بهترين تفسيري است كه در ميان شيعه و سني از صدر اسلام تاكنون نوشته شده است.»
مرحوم علامه خود در مقدمه جلد اول تفسيرالميزان اين ويژگي و روش را روش ائمه اطهار عليهم السلام مي نامد و خود را پيرو اين روش مي داند و مي نويسد:«قرآن كتاب راهنما است كه انسان را به بهترين راه هدايت مي كند و كتاب فصل و جداسازي حق از باطل است و كتاب بيان است كه هر لحظه سعادتي را به انسان عطا مي كند و كتابي است كه ظاهري دارد و باطني و ظاهرش همه حكمت است و باطنش همه علم، ظاهرش ظريف و لطيف و باطنش ژرف و عميق، عجايب قرآن را نمي توان شمرد و در آن چراغ هاي هدايت روشن است.» مرحوم علامه بعد مي افزايد: «ما در اين تفسير كه به طريقه اهل بيت عليهم السلام تفسير مي كنيم فقط جهات و نكات زير را مورد بحث قرار مي دهيم: 1- معارف مربوط به اسماء و صفات خداوند مانند: حيات، علم، قدرت، سمع، بصر و يگانگي، در مورد ذات خداوند، قرآن مي گويد كه اين امر نيازي به بيان ندارد.
2- معارف مربوط به افعال خداوند، مانند: خلق و امر، اراده، مشيت، هدايت، گواهي، قضا و قدر، جبر و تفويض رضا و خشم و...
3- معارف مربوط به واسطان بين حق و خلق، چون: لوح و قلم، عرش و كرسي، بيت المعمور، آسمان و زمين ملائكه، شياطين، اجنه و...
4- معارف مربوط به انسان در حيات قبل از دنيا و معارف امور دنيوي انسان، مانند: پيدايش انسان، خودشناسي شناخت اصول اجتماعي، نبوت و رسالت، وحي، الهام، كتاب، شريعت، اخلاق نيك و بد انسان، ايمان، احسان و...
5- معارف مرتبط با عوالم بعد از دنيا، مانند عالم برزخ و رستاخيز (معاد). البته بايد گفت كه در تفسير ما به بررسي احكام ديني پرداخته نمي شود چون بحث درباره آنها به «علم فقه» برمي گردد و از حوزه بحث هاي ما خارج است.
در تفسير ما- در تمامي مجلدات آن- آيه اي را برخلاف معناي ظاهري آن حمل نكرده ايم يعني در اين تفسير، تأويلاتي كه ديگران دارند، مورد توجه نيست، زيرا چنانكه خواهيد ديد، اصولا اين «تأويلات»، از قبيل «معاني» نيست.
از سوي ديگر ما در روايات منقول از ائمه هدي عليهم السلام دقت خاصي داريم و درواقع اين روش، كه مطالب اين تفسير برپايه آن ها استوار است، قديمي ترين روش تفسيري است كه از ائمه هدي به ما رسيده است. البته در اين تفسير بحث هاي مختلفي در زمينه هاي: علمي، فلسفي، تاريخي، اخلاقي، اجتماعي و غيره مطرح است كه در حد توان به آنها پرداخته ايم...» اين روش تفسيري علامه در الميزان است كه خود بيان فرموده اند.
س: آيا علامه طباطبائي، شاگرداني هم در امر تفسير قرآن تربيت كرده اند؟ و از معاصرين كسي روش ايشان را در تفسير ادامه مي دهد؟
ج: شاگردان علامه در اين رشته، يكي دونفر نبودند و ذكر اسامي همه آنها هم طبعا مقدور نيست اما مي توان اشاره كرد كه بعضي از شاگردان ايشان مانند آيت الله ناصر مكارم شيرازي- از مراجع فعلي قم- و آيت الله شيخ جعفرسبحاني- آيت الله حسن زاده و آيت الله جوادي آملي- از اساتيد معروف حوزه- و همچنين آيت الله مصباح يزدي مدير موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني در حوزه علميه قم و دهها نفر ديگر، از شاگردان مكتب استاد علامه طباطبائي در امر تفسير قرآن هستند و تاليفات آنان در اين زمينه هر كدام بالغ بر 15 يا 20جلد، بارها چاپ شده است. يادم آمد كه آيت الله جوادي آملي، مفسر برجسته و معاصر، علاوه بر تاليفات گرانقدر- كه همچنان به درس تفسير در حوزه علميه قم ادامه مي دهند- درباره تفسير علامه طباطبائي بياناتي دارند كه نقل خلاصه آن در اين گفتگو، بي مناسبت نيست.
«علامه طباطبائي(ره) غواصانه وارد درياي قرآن و عترت شدند و ماهرانه گوهرهائي از درون اين دريا برآوردند. قرآن، حقوق انسانيت را تفسير، تبيين، تشريح و تعليم مي كند همانطوري كه ديگر فرهنگ ها حقوق انساني را تدوين كرده اند منتها محور اصلي حقوق بشر در نزد بشر، حيات و زندگي است، ولي قرآن كريم، طبق استنباط علامه طباطبائي(ره) حق اصلي جامعه بشري را حق توحيد مي داند و ساير عقايد و اخلاق و بحث هاي فقهي و اخلاقي و حقوقي را زيرمجموعه حق توحيد معرفي مي كند و بر همين اصل، تفسيرالميزان را ادامه مي دهند...
علامه طباطبائي(ره) از نوادر مفسراني بود كه غواصانه وارد درياي قرآن شد و ماهرانه گوهرشناسي كرد و مقتدرانه گوهرها را عرضه كرد و براي ديگران ره آورد فراواني آورد چون همواره قرآن را با عترت طاهرين هماهنگ مي ديد و هماهنگ تفسير مي كرد و انس با اين تفسير نشان مي دهد كه علامه طباطبائي در هنگام معني كردن آيات، روايات را در نظر داشتند يعني در بحث تفسيري روايات را ملحوظ مي داشتند و در بحث روائي هم قرآن را اصل قرار مي دادند كه اين روايات بايد بر قرآن كريم عرضه بشود... حضرت استاد بسياري از معارف قرآن و عترت و حكمت و كلام و عرفان را از سلف صالح گرفت و هنوز بسياري از ره آوردهاي ايشان همچنان «مجمل» است كه نياز به تفصيل دارد، همچنان «متن» است كه نياز به شرح دارد...» به هر حال همانطور كه خود علامه در مقدمه جلد اول تفسيرالميزان نوشته اند -و ما به طور خلاصه به آن اشاره كرديم- و اساتيد محترم يادآوري كرده اند، روش كلي ايشان در الميزان، توضيح و تفسير آيه با آيات ديگر است و اينكه خود آيات قرآني و روايات اهل بيت براي تبيين و تفسير مفاهيم قرآني، بهترين راه است كه درصدر اسلام نيز مورد عمل بوده است و البته مي دانيم كه اين امر نشان دهنده احاطه و تسلط كامل استاد بر آيات و روايات مربوطه است كه به عنوان مهمترين شاخصه ها مي تواند مطرح باشد و بي ترديد اين روش و اين تفسير، تحولي تازه در تاريخ تفسيرنويسي شيعه و سني بوجود آورد كه همچنان توسط ديگر بزرگان حتي در عالم تسنن ادامه دارد...
س: آيا تفسيرالميزان به فارسي و يا زبان هاي ديگر هم ترجمه شده است؟ ج: تمام بيست جلد تفسيرالميزان، در زمان حيات خود استاد توسط بزرگاني چون حضرات آقايان: ناصر مكارم شيرازي، مصباح يزدي، محمدجواد حجتي كرماني، سيدمحمد خامنه اي، محمدرضا صالحي كرماني و ديگران... و زيرنظر خود استاد به فارسي ترجمه و در 40 جلد منتشر گرديد و بعدها هم يكبار ديگر همه مجلدات آن توسط حجت الاسلام والمسلمين مرحوم سيدمحمدباقر موسوي همداني- كه از شاگردان درس تفسير استاد بود- باز زير نظر خود استاد، ترجمه و منتشر گرديد كه هر دو ترجمه، بارها تجديد چاپ شده است. البته علاوه بر ترجمه فارسي، بخش هائي از آن به زبان انگليسي و اردو هم ترجمه و چاپ شده است.
س: بعضي ها مي گويند علامه طباطبائي در اوائل تحصيل علاقه اي به درس و بحث نداشتند و حتي مي گويند هر درسي را كه در ادبيات عرب مي خواندند، متوجه نمي شدند، داستان اين موضوع چيست؟ ج: اين موضوع را خود استاد علامه بطور مكتوب يادآور شده اند و مي نويسند: «... بيشتر دوره زندگي خود را با يتيمي يا غربت و تهي دستي و گرفتاري هاي ديگر گذرانده ام ولي پيوسته حس مي كردم كه دست ناپيدائي مرا از پرتگاه خطرناكي نجات مي دهد و جاذبه مرموزي مرا از ميان هزارها مانع بيرون كشيده و بسوي مقصد هدايت مي كند. در اوائل تحصيل علاقه زيادي به ادامه تحصيل نداشتم و از اين رو هرچه مي خواندم نمي فهميدم و چهار سال به همين نحو گذراندم بعد از آن يكباره عنايت خدائي دامن گيرم شد و عوضم كرد، در خود يك نوع شيفتگي و بي تابي نسبت به تحصيل كمال حس نمودم بطوريكه از همان روز تا پايان ايام تحصيل كه تقريباً 17 سال طول كشيد، هرگز نسبت به تعليم وتعلم احساس خستگي و دلسردي نكردم...»
اما اينكه چگونه، عنايت خدائي يكباره دامن گير ايشان شده علامه در اين مكتوب، توضيحي نداده است و البته ايشان مي گويند هميشه احساس مي كردند كه دست ناپيدائي ايشان را به مقصد هدايت مي كرده است و اين امداد غيبي الهي- بي ترديد موجب اشراقي خاص و عنايتي ويژه گشته كه كم و كيف آن را فقط اهل عرفان و معنويت مي توانند درك كنند و مراحل بعدي ايشان در عرفان چگونگي عمق و ريشه اين مطلب را نشان مي دهد.
س: نمونه هائي از حالات معنوي- عرفاني و كراماتي را كه از ايشان ديده ايد، مي توانيد نقل كنيد؟
ج: اجازه بدهيد كه باز پاسخ را از خود مرحوم علامه نقل كنم. ايشان مي فرمودند: «روزي من در مسجد كوفه نشسته و مشغول ذكر بودم در آن حين، يك حوريه بهشتي از طرف راست من آمد و يك قدح بهشتي در دست داشت كه براي من آورده بود و خود را به من ارائه مي نمود، همين كه خواستم به او توجهي كنم، ناگهان ياد حرف استادم افتادم، لذا چشم پوشيده و توجهي نكردم. آن حوريه برخواست و از طرف چپ من آمد و آن جام را به من تعارف كرد من باز توجهي نكردم و روي خود را برگرداندم، آن حوريه رنجيده شد و رفت ومن هر وقت تا بحال، آن منظره به يادم مي افتد، از رنجش آن حوري متاثر مي شوم.»
حالت ديگري را هم آيت الله حسن زاده آملي نقل مي كند كه شنيدن و خواندن آن، نشان دهنده مقام علامه و برادرش سيدحسن الهي است: «وقتي همراه برادر در نجف اشرف تحت تربيت اخلاقي مرحوم حاج ميرزا علي آقا قاضي بوديم، سحرگاهي بر بالاي پشت بام بر سجاده عبادت نشسته بودم، در اين موقع خواب سبكي به من دست داد و مشاهده كردم دو نفر مقابل من نشسته اند، يكي از آنها حضرت ادريس(ع) بود و ديگري برادر عزيزم آقاي سيدممد حسن الهي طباطبائي حضرت ادريس، با من به مذاكره و سخن مشغول شدند وقتي ايشان تكلم مي كردند، سخنان ايشان به واسطه كلام آقاي اخوي استماع مي شد.» در اينكه استاد علامه داراي كرامات و اهل كشف و شهود بود هيچ شك و ترديدي نيست ولي استاد هرگز خود مايل به نقل مطلبي در اين زمينه نبود و اگر كسي در جمع عام در اين زمينه سؤالي مطرح مي كرد، ايشان لبخند مي زدند.»
مرحوم استاد شهيد مرتضي مطهري كه هر وقت نام علامه را مي برد و يا مي نويسد بدنبال آن «روحي فداه» را هم ذكر مي كند درباره حالات استاد علامه مي نويسد: «... حضرت آقاي طباطبائي از نظر كمالات روحي به حد تجرد برزخي رسيده اند و مي تواند صور غيبي را كه ديد افراد عادي از مشاهده آن ها ناتوان است، مشاهده كند، اين مرد واقعاً يكي از خدمتگزاران بسيار بزرگ اسلام است. او به درستي مجسمه تقوا و معنويت است در تهذيب نفس مقامات بسيار عالي را طي كرده است...»
آيت الله جوادي آملي، يكي ديگر از نخبگان و اصحاب بحث علامه در اين زمينه مي گويند: «اوج تكامل عقلي و تجرد روح اين ابر مرد حكمت به مقامي رسيد كه كليات عقلي را بدون دخالت قوه تخيل و تمثل مصداق آنها را در مرحله خيال و تجسد آن در مرتبه مثال، متصل و يا با صرف نظر ازآن ادراك مي نمود.
يكي از ادله تجرد روح همانا ادراك كليات مرسله است كه از هر قيدي مجرد و از هر كثرتي منزه باشد و روحي كه يك مجرد تام را ادراك مي كند و حتي مي يابد حتماً مجرد خواهد بود البته اين برهان تجرد روح، از راه ادارك كلي درباره اوحدي از نفوس ناطقه صادق است نه درباره نفوس همه مردم.
بعد از پايان بحث مزبور از استاد علامه(ره) پرسيدم: آيا شما مي توانيد كلي را بدون تمثيل هيچ فرد خيالي آن، و نيز بدون تخيل انتشار آن در بين مصاديق مثالي ادراك كنيد؟ فرمود: تا حدي و اين جواب با توجه به خفض جناح و تواضع جبلي آن بزرگوار كه هرگز اعجاب و خودبيني نداشت: يعني: «آري».
س: آيا استاد علامه شاگرداني هم درعرفان عملي داشتند؟ آيا مي شود نام آنها را ذكر كرد؟
ج: همانطور كه اشاره كردم علامه طباطبائي بتمام معني اهل شريعت و اهل حقيقت بود و خود نيز در عرفان، «صاحب طريقت» بود و دستوراتي كه در بعضي از مكتوبات خود به افراد داده اند نشان دهنده اين معني است و البته اين دستورات فقط مطابق موازين ديني و در چهارچوب احكام شريعت و دستورات ائمه در تداوم و پايبندي به اين اصول و احكام بود. علامه طباطبائي در اين زمينه صريحاً مي گويند: «ما هرچه در اين امور داريم از مرحوم قاضي داريم، چه آنچه را كه در حياتش از او تعليم گرفتيم و از محضرش استفاده كرديم و چه طريقي كه خودمان داريم، از مرحوم قاضي گرفته ايم...»
البته بسياري از دوستان و علاقمندان استاد، به اين نكته نوعاً اشاره نمي كنند ولي حقيقت آنست كه استاد علامه در عرفان، خود صاحب مكتب و طريقت بود و در اين مكتب هم عده اي از فضلا و فرهيختگان حوزه هاي علميه را تربيت كردند كه بعضي از آنها همچنان در حوزه ها فيض بخش طلاب هستند و بعضي هم به رحمت حق پيوسته اند. از افراد زنده نمي توانم نام ببرم، چون يقين دارم كه رضايت ندارند ولي از افرادي كه فوت كرده اند و از شاگردان خاص مكتب عرفاني استاد بودند مي توانم از مرحوم شيخ عزيز الله تهراني، شيخ علي آقا تهراني سعادت پرور، شيخ مجتبي كرمانشاهي و سيدكمال شيرازي (رحمه الله عليهم جميعاً) نام ببريم.
مرحوم آقا شيخ علي تهراني سعادت پرور، ده جلد شرح اشعار و غزليات حافظ را نوشته كه مجموعه آنها را برگرفته از استاد علامه معرفي مي كند و در مقدمه كتاب ده جلدي خود- هر جلدي حدود 500 صفحه بزرگ- در رابطه با جلسات عرفاني و سير و سلوك استاد چنين مي نويسد: «... در سال 1372 هـ.ق آشنائي ام با معظم له بيشتر شد و از ايشان تقاضاي راهنمائي عملي نمودم، عنايت فرمودند و پذيرفتند و به برنامه هاي سلوكي آشنايم ساختند، در ضمن در جلسه اي كه عده اي از دوستان اهل عمل خدمت ايشان حاضر مي شدند با اجازه آن بزرگوار حاضر شده و بهره ها مي گرفتم، پس از چند سال كه جلسه عمومي با استاد نداشتيم، از ايشان تقاضا شد هفته اي يك جلسه به اتفاق بعضي از دوستان خدمتشان برسيم. قبول فرمودند، نويسنده سؤالاتي را از آيات و احاديث و ادعيه و كلمات عرفا و غزليات خواجه مي نمودم، جواب مي فرمودند. در اين جلسه قريب به 200 غزل از ديوان حافظ خدمتشان خوانده شد كه به طور مختصر و سربسته و در بعضي ابيات بطور تفصيل بياناتي داشتند.»
(جمال آفتاب ج 1 ص 16 و 17 چاپ تهران 1380).
مرحوم سعادت پرور در روي جلد كتاب شرح ديوان حافظ خود، نوشته اند «برگرفته از جلسات اخلاقي علامه طباطبائي» و اين مقدمه، نشان دهنده چگونگي مقام معنوي و عرفاني استاد علامه است.
امام خميني(ره) كه خود از عرفاي بزرگ عصر ما بود، در كتاب «سرالصلاه» خود جملاتي درباره اهل معرفت دارند كه با نقل آن به اين پاسخ، خاتمه مي دهم: «... از امور مهمه اي كه تنبه به آن لازم است آن است كه اگر كلامي از بعضي علماي نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند به مجرد آنكه به گوش آنها آشنا نيست يا مبني بر اصطلاحي است كه آنها را از آن حظي نيست بدون جهت شرعيه رمي به فساد و بطلان نكنند و از اهل آن توهين و تحقير ننمايند و گمان نكنند هركس اسم از مراتب نفس و مقامات اولياء و عرفا و تجليات حق و عشق و محبت و امثال اينها كه اصطلاحات اهل معرفت رايج است برد، صوفي است يا مروج دعاوي صوفيه است يا بر طبق آن، برهان عقلي و يا حجت شرعي ندارد، به جان دوست قسم، كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است.»
س: از ابعاد شخصيتي و ويژگي هاي اخلاقي علامه كه براي خوانندگان ما شنيدني است نكاتي را بيان بفرمائيد.
ج: به طور كلي بايد گفت كه استاد علامه خود تبلور و تجسم عيني اخلاق و روش هاي پيامبري بود كه در كتاب «سنن النبي» آنها را نقل كرده است، استاد اين كتاب را در نجف و در سال 1350 هـ.ق- سه ربع قرن پيش- و به هنگام تحصيل جمع آوري و تنظيم كرده بودند كه در واقع راهنماي زندگي فردي و اجتماعي ايشان، احاديث منقول در اين كتاب بود.
تواضع و فروتني، دوري از تظاهر و خودنمائي، سكينه و وقار، محبت و ادب و احترام به همه... و بطور كلي تمامي اخلاق حسنه، در وجود ايشان جمع بود و من در مدت 25 سالي كه در خدمتشان بودم- يعني چه در زماني كه در دروس ايشان شركت مي كردم و چه قبل و بعد آن- هرگز نديدم كه ايشان درباره كسي، اعم از علماء يا ديگران، اظهار نظر منفي داشته باشد، هرگز نديدم كه در مقابل شاگرداني كه با صداي بلند اشكالات خود را مطرح مي كردند، ايشان هم تن صداي خود را بلند كنند، بلكه همواره با لبخند و با لحن عادي به پاسخ و توضيح مي پرداخت.
استاد علامه مصداق واقعي كساني بود كه به قول قرآن، «عبادالرحمن الذين يمشون علي الارض هوناً و اذا خاطبهم الجاهلون قالواسلاما»- در زمين با آرامش و بي تكبر راه مي روند و اگر نادانان آنها را مورد خطاب قرار دهند، پاسخ آنها درود و سلام است- اين تعليم قرآني است. وعلامه روي همين اصل، آرام و آهسته، بدون اعجاب و تبختر به حرم حضرت معصومه (ع) مي رفت و مردم عادي، اغلب توجهي به ايشان نداشتند و درواقع به علت سادگي و بي پيرايگي، فكر نمي كردند آن كسي كه به حرم مي رود يا از خيابان با پاي پياده عبور مي كند، استاد علامه طباطبايي باشد.
يكبار يكي از شاگردان ايشان، كه رفيق صميمي من هم بود، به دلايل و انگيزه هاي شخصي، و به ظاهر در دفاع از شريعت، رساله اي تحت عنوان «حول الميزان» چاپ كرد كه درآن، استاد را متهم به «انكار معاد جسماني» نموده و سپس «تكفير» كرده بود. من آن وقت به بهانه ديگري پاسخي بر انديشه هاي انحرافي وي نوشتم و در مجله «مجموعه حكمت» چاپ قم، كه در آن هنگام خود سردبيري آن را به عهده داشتم، چاپ شد ولي وقتي استاد از موضوع با خبر شدند و فهميدند كه من «حمله» را برضد او ادامه خواهم داد. با آرامش كامل، به من تذكر دادند كه بحث را ادامه ندهم و فرمودند: شما ناراحت نباشيد! از اين گونه بحث ها و اتهامات و حمله ها، هميشه در تاريخ بوده و بعد از اين هم خواهد بود و ما موظف هستيم كه در برابر اين قبيل افراد با نرمش و آرامش رفتار كنيم و به دستور قرآن به آنها «سلام» بفرستيم! اين نمونه اي از اخلاق انساني استاد علامه بود.
س: درهمه زمينه ها صحبت شده، جز «سياست، آيا استاد علامه هم در مسائل سياسي، بويژه پس از حوادث 15خرداد،دخالتي مي نمود و يا هماهنگي داشت و يا سكوت مي كرد؟ ج: استاد علامه بمعني مصطلح سياست، «سياسي» نبود، ولي اين بمعني عدم اهتمام به مسائل جامعه و مردم نيست. پيش از حوادث 15خرداد و درمسائل مربوط به انجمن هاي ايالتي ولايتي، و پس از فاجعه قتل عام مردم در 15خرداد، استاد علامه هميشه طرف «مشورت» مراجع عظام بود و درجلسات اين بزرگان شركت ميكرد و حتي در بعضي از اعلاميه هاي مشترك مراجع عظام قم، امضاي ايشان هم هست. اما پس از آنكه اعلاميه ها و بيانيه ها «تك امضائي» شد ايشان بطور مستقل اعلاميه اي ندادند ولي «سكوت» هم نكرده بودند و بهرنحو مقدور با مراجع وكليت روحانيت مبارز «هماهنگي» داشت و اغلب روحانيون مبارز از شهيد مطهري و بهشتي و مفتح و قدوسي و غير هم، همه شاگردان علامه طباطبايي بودند و بدون شك تربيت فكري - معنوي اين آقايان، توسط علامه طباطبايي، نقشي اساسي در حركت آنها داشت...
درباره مسائل جهان اسلام، از جمله مسئله فلسطين، استاد علامه همواره فعال بود و حتي در مورد لزوم كمك به مردم فلسطين، ايشان اعلاميه اي را همراه شهيد مطهري و مرحوم آيت الله سيدابوالفضل موسوي زنجاني منتشر ساخت كه در آن ضمن افتتاح حساب بانكي در بانك هاي: ملي، صادرات و بازرگاني، مردم را به ياري مردم ستمديده فلسطين فراخوانده بود.
منبع: کيهان