اشاره
ديار نخجوان و آذربايجان از دير باز سرزميني مسلمان نشين و عالم خيز بوده است و ما تاريخ قفقاز و نخجوان را بيشتر با شخصيتهاي سرشناس و درخشان آن ميشناسيم. خاندان محقق غروي از آن خانوادههاي متديني بودند كه نسل در نسل در آن ناحيه سكونت داشتند و هميشه ميان مردم جايگاه ممتازي را دارا بودند. از اجداد و نياكان محقق، تنها نام نيكي در تاريخ مانده است كه به ترتيب و اجمال نام برده ميشوند:
پدرش «حاج محمد حسن»كه تاجري درست كار و ديندار بود فرزند «علي اكبر» و نوادة «حاج محمد حاتم نخجواني» است.[1]
پس از آنكه در سال 1243 ق. قرارداد تركمانچاي با دستهاي خيانت پيشة قاجاريان امضا شد و در نتيجة شوم آن، بخشي از سرزمين پاك ايران (قفقاز و نخجوان و قسمتي از آذربايجان) از پيكر پاك ايران عزيز جدا گشت، مسلمانان آن سوي رود ارس دچار بلاهاي بزرگ و درد رنجهاي سنگيني گشتند و در زير فوج فاجعهها و در حصار حادثهها خرد شدند. گروهي مردند، گروهي ساختند و سوختند و گروهي ديگر هجرت را برگزيده، از خانه و كاشانه چشم پوشيده، تنها جان به سلامت بردند. حاج محمد اسماعيل نخجواني (پدر بزرگ محقق غروي) از اين گروه اخير بود كه به همراه خانوادهاش به شهر قهرمان خيز تبريز كوچيد.
اما در تبريز هم اوضاع را مساعد نديد و پس از چند صباحي به شهر اصفهان روي آورد. سالياني را در آن شهر سپري ساخت تا آنجا كه خود و فرزندانش به «اصفهاني» شهرت يافتند. ولي ديري نپاييد كه خاندان نخجواني از اصفهان هم كوچ كردند تا بالاخره به شهر زيارتي و مذهبي كاظمين پناه بردند و همانجا را براي خود وطن اختيار كردند و در آنجا حاج محمد حسن اصفهاني (پدر غروي اصفهاني) براي خود اسم و رسمي يافت.
حاج محمدحسن ديگر آن مرد غريب نبود كه روزي پس از روزگاري آوارگي روي به شهر كاظمين آورد. اكنون همه او را مردي محترم، پر خير و با كفايت ميشناختند. بگذريم از اينكه او در ميان مردم و تاجران سرشناس عراق به نيك مردي و كارسازي پرآوازه بود و در حوزة بزرگ آن روز نجف هم تاجري صاحب نام و آبرومند بود و همگان وي را با شهرت «معين التجار» گرامي ميشمردند.[2]
مولود كاظمين
اقبال خوش معين التجار، بيش از همه آنگاه به اوج رسيد كه از لطف خدا، او صاحب پسري سالم و كامل گشت.
روز دوم محرم سال 1296 ق. آسمان كاظمين هم مانند ديگر شهرهاي مسلمان نشين، بوي كربلا و عطر عشق و عاشورا ميداد. همزماني اين تولد مبارك با ماه حماسههاي هميشه جاويد حسيني، سبب شد كه كودك كاظمين و مولود محرم «محمد حسين» ناميده شود.
حديث اشتياق
حاج محمد حسن معين التجار تنها همان يك پسر را داشت و دلخوش بود كه وي ميتواند پس از مرگش راه او را در جهان تجارت دنبال كند. اما پسرش محمدحسين در سر سودايي ديگر و فكري فراتر از فكر پدر داشت. جوان پر جنب و جوش كاظمين تنها آرزويش اين كه پدرش اجازه دهد تا راه كمال طلبي و دانشجويي پيش گيرد.
محمدحسين هر گاه فرصت را مناسب ميديد، آرزوي خود را با پدر در ميان مينهاد و با اصرار از او ميخواست كه رضايت دهد تا وارد حوزة معارف اسلامي شود. اما پدر كه پسري جز او نداشت، راضي به اين كار نميشد.
اما هر چه زمان پيشتر ميرفت اشتياق محمدحسين به تحصيل علوم اسلامي بيشتر ميشد و پدر خود را بيشتر از پيش پيرتر احساس ميكرد و با جديت از پسر ميخواست كه فن تجارت را ياد گيرد و فكر طلبه شدن را از سر بيرون كند. چيزي كه اين مشكل را از سر راه جوان كمال جوي كاظمين برداشت تنها يك توسل به حضرت باب الحوائج امام موسي كاظم ـ عليه السلام ـ بود. او خود ميگويد:
«آن روز هم مثل هر روز با پدرم در نماز جماعتي كه عصرها در صحن مطهر كاظمين برپا ميشد شركت جسته بودم. نماز تمام شده بود اما صفوف نمازگزاران هنوز به هم نخورده بود. من در حالي كه زانوي غم در بغل گرفته بودم، با فاصلة اندكي پدرم را ميپاييدم كه ديدم با يكي از تجار بغداد گرم صحبت است. همچنانكه نشسته بودم داشتم در آتش اشتياق ميسوختم. چشمم در گنبد زيباي امام كاظم ـ عليه السلام ـ بود كه ... عنان از كف هر صاحب دلي ميربود. در اين حال از دلم گذشت كه اي باب الحوائج، اي موسي بن جعفر، تو عبد صالح و از بندگان برگزيدة خدايي و در پيش حضرت حق آبروداري، تو را چه ميشد اگر از خدا ميخواستي دل پدرم را به من نزديكتر ميكرد تا با تصميم من كه چيزي جز تحصيل علم و كمال در مكتب شما نيست - راضي ميشد ... در همين انديشهها بودم كه ديدم پدرم صدايم ميكند:
محمدحسين! محمد حسين، پسرم! اگر هنوز هم آرزومندي كه به حوزه بروي تا دروس اسلامي بخواني برو! از طرف من خاطرت جمع باشد، ناراحت نميشوم ... اگر دلت ميخواهد به نجف اشرف بروي برو![3]
از آن روز زندگاني محقق غروي آغازي ديگر داشت كه خشنودي پدر را نيز همراه داشت با خيالي آسوده راه نجف اشرف در پيش گرفت تا روح تشنهاش را از چشمههاي جوشان علم و حكمت و عرفان علوي سيراب سازد.
استادان و سرچشمهاي نور
كودك كاظمين هنوز در فصل بهاران زندگي بود. تازه در باغ خرم حيات، نونهالي سرسبز بود كه توانست هنر ظريف خط و خوشنويسي را آن هم در انواع گوناگون آن ياد گيرد. از آنجا كه آن روزها هم چون روزگاران گذشته، صنعت خط از هنرهاي بديع و چشمگير بود، مهارت محمدحسين، آن هم در دوران كودكي وي را در ميان آشنايان زبانزد ساخت. پدر هم كه به استعداد درخشان فرزندش پي برده بود، با تمام توان وسايل تحصيل و ترقي او را در حوزة علمية نجف فراهم ساخت تا اين استعداد زلال و جوشان هر چه بهتر و بيشتر شكوفا گردد.
محمدحسين در دهة دوم زندگي (در سال 1314 يا 1315 ق.) بود كه پا به حوزة بزرگ نجف نهاد و چيزي نگذشت كه مراحل كمال را در دروس مقدماتي يكي پس از ديگري پشت سر گذاشت و بزودي در حلقة درس بزرگترين اساتيد حوزه آن روز شركت جست. استادان او در مرحلة سطح و خارج، به ترتيب كه در تاريخ و كتابهاي تراجم نوشتهاند، عبارتند از:
1. شيخ حسن تويسركاني (متوفاي 1320 ق.)
محمد حسين غروي، پيش از همه، پلههاي نخست ترقي و تعالي را به پيروي از او پيمود، درس تلاش و تقوا را از او ياد گرفت و بيست و چهار بهار از عمرش ميگذشت كه استادش تويسركاني رحلت كرد.
2. آية الله سيد محمد طباطبايي فشاركي (1253 - 1316 ق.)
محقق غروي نتوانست بيش از دو سال از محضر پر فيض اين استاد خليق و بزرگوار بهرهمند گردد. آية الله فشاركي تا سال 1312 ق. در سامرا سكونت داشت.
3. حاج آقا رضا همداني (1250 - 1322 ق.)
حضور در درس و بحث آية الله همداني كه بيشتر با اثر بزرگش كتاب «مصباح الفقيه» شناخته ميشود، چندان طولي نكشيد و محقق غروي بيست و ششمين سال از زندگاني را سپري ميساخت كه اين استاد بزرگوارش هم به ديار باقي شتافت.
4. آية الله آخوند خراساني (1255 - 1329 ق.)
آقا محمد حسين جواني بيست ساله بود كه به حوزة درس آخوند خراساني راه يافت و تا آخر عمر آخوند كه سيزده سال پس از آن به درازا كشيد به طور مرتب در حلقة درس اصول آخوند شركت جست و در همين سالها بود كه بيشترين بخش از شرحش بر كفايةالاصول را نگاشت. او از شاگردان طراز اول آخوند بود و تا ايشان زنده بود به احترام او از تدريس مستقل و متشكل اجتناب ميكرد و روزي كه آخوند درگذشت آقا محمد حسين مردي بزرگ سرشناس شده بود و در حالي كه تنها سي و سه سال از عمرش ميگذشت پس از وفات آخوند در جاي وي نشست و از مدرسان بنام و پر آوازة نجف گشت.
محقق غروي در نزد اين چهار استاد بزرگوارش بيشتر علم فقه و اصول خواند. اما استادان وي در حكمت و فلسفه عبارتند از:
5. حكيم محمدباقر اصطهباناتي شيرازي (متوفاي 1326 ق.)
حكيم اصطهباناتي تنها تا سال 1319 ق. در نجف بود و آقا محمد حسين در حدود چهار يا پنج سال از محضر اين استاد فرزانه، استفاده كرده است.[4]
6. شيخ احمد شيرازي (متوفاي 1332 ق.)
با عنايت به تاريخ وفات وي ميتوان گفت كه محقق غروي بيشترين بهره را از اين استاد حكيم ميتوانست ببرد ولي عجيب اين است كه حتي بيشتر كساني كه زندگاني علامه غروي را نوشتهاند از اين استاد نام نبردهاند![5]
روايت ياران
داستان دوستان حكايتي بس دلكش و آموزنده است و كارساز بودنش در شناخت شخصيتها چنان پراهميت است كه سعدي ميگويد:
تو اول بگو با كيان زيستي من آنكه بگويم كه تو كيستي
اما از ياران علامه غروي چيزي ننگاشتهاند تنها از چند شخصيت يادي شده است كه نام ميبريم:
1. بزرگ عارف معاصر آية الله ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي.
2) ميرزا علي اصغر ملكي تبريزي. 3) ميرزا حبيب ملكي تبريزي.
ميرزا علي اصغر و ميرزا حبيب دو برادر و پسر عموهاي ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي بودند.
آية الله غروي با هر سه بزرگوار رفت و آمد داشت اما بيش از همه با ميرزا علي اصغر مأنوس بود[6] ... رفاقت و مصاحبت با عارف و اصل ميرزا جواد آقا ملكي هم از ديرباز برقرار بود. علامه غروي و ميرزا جواد آقا هر دو از شاگردان حاج آقا رضا همداني بودند و تا سال 1320 ق. كه ميرزا جواد آقا از نجف به ايران بازگشت با هم مأنوس بودند. پس از آن نيز توسط نامه از حال همديگر باخبر ميشدند.[7]
4. فقيه اصولي ميرزا محمد حسين نائيني ( 1277 - 1355 ق.)
ميرزاي ناييني و غروي اصفهاني ارتباط تنگاتنگي با هم داشتند و در مواقع دشوار يار و ياور يكديگر بودند.
5. آية الله سيد احمد كربلا تهراني (م 1332 ق.)
پي نوشت
[1] . حاشية محقق اصفهاني بر مكاسب، مقدمه، ص اول، به قلم علامه شيخ محمدرضا مظفر، چاپ قديم رحلي، سنگي.
[2] . علماء معاصرين، واعظ خياباني تبريزي، ص 190، چاپ تبريز، 1366 ق.
[3] . ما اين روايت تاريخي را از استاد بزرگوار علامه سيد عبدالعزيز طباطبايي يزدي (قدس سره) شنيدم و ايشان از فرزند آيت الله غروي اصفهاني، شيخ محمد غروي و او هم از پدرش آيت الله غروز نقل ميكردند كه پدرم از اين توسل كه نقشي بسيار حياتي در زندگاني ايشان داشت، بارهاي به مناسبتهاي مختلفي سخن به ميان ميآورد و خود را هميشه مديون اين لطف حضرت امام موسي بن جعفر ـ عليه السلام ـ ميدانست.
[4] . درباره زندگينامه استادان علامه غروي به ترتيب نگاه كنيد به : نقباء البشر، ج 1، ص 212 و 365؛ الرسائل الفشاركيه، ص 5 - 11، چاپ جامعه مدرسين قم، علماء معاصرين، ص 75؛ دائرةالعمارف تشيع، ج 2، ص 215 و سيماي سامراء، سيناي سه موسي از نگارنده اين سطور.
[5] . مسلسلات، آيت الله سيد شهاب الدين مرعشي نجفي، ج 2، ص 363، چاپ اول، 1416 ق، از انتشارات كتابخانه آبت الله مرعشي، تنها در اينجاست كه از اين استاد علامه غروي نام برده شده است.
[6] . به نقل از آيت الله سيد هادي خسروشاهي در مصاحبه نگارنده با وي.
[7] . يكي از نامههاي پربار كه توسط ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي نگاشته شده است در مجله حوزه، شماره 4، ص 65، (ارديبهشت 1363) چاپ شده است
منبع: www.andisheqom.com