1278 ق. براي اسلام و ايران سالي مبارك بود. پنجمين فرزند آقا محمدباقر مسجد شاهي (فقيه نامور اصفهان) ديده به جهان گشود و خاندان رازي را در شادماني فرو برد. مجتهد گرانپاية شهر، نوزاد نيكبخت اين سال را مهدي ناميد. مهدي كه بعدها به «نورالله» شهرت يافت در ساية عنايتهاي ربّاني روزگار كودكي را پشت سرگذاشت و رفته رفته در شمار دانشآموزان جاي گرفت او از محضر ملا محمد نقنهاي بهره برد و سپس در محفل علمي پدر حضور يافت.
مهدي در 1295 ق. راه عراق پيش گرفت[1] تا اندوختههاي علمياش را ژرفا بخشد و تجربههاي عرفانياش را به كمال رساند. او چندي در نجف اقامت گزيد و سرانجام مراد خويش را در سامرّا يافت. به آن ديار الهي كوچيد و در شمار شاگردان مرجع پاك رأي شيعه حضرت آيه الله العظمي ميرزا محمد حسن شيرازي جاي گرفت.
سرور دانش پژوهان اصفهان در اين شهر از محضر فقيه فرزانه حضرت حاج ميرزا حبيب الله رشتي نيز كامياب شد[2] و تا 1299 ق. در حريم ملكوتي كاظمين به دانش اندوزي پرداخت. در ماههاي پاياني اين سال برادر ارجمندش آقا محمد تقي همراه گروهي از مؤمنان و دانشوران ايراني در راه زيارت خانة خدا به سامرّا رسيدند نورالله فرصت را غنيمت شمرد و در ركاب برادر مجتهدش رهسپار حجاز شد.[3]
در سايه ستارگان
سفر حج با همة خاطرات شيرينش شتابان پايان رفت و سرور جوانان سپاهان ديگر بار به كتابها و نوشتههايش پيوست تا در سامرّا فارغ از وابستگيها و دغدغههاي روزگار به درس و پژوهش بپردازد. ولي دريغ كه چرخ چنين نميپسنديد. پدر دانشورش در شامگاه تاسوعاي 1301 ق. به كربلا رسيد، سپس به نجف شتافت، نزديك آرامگاه علامه شيخ جعفر كاشفالغطا جايگاهي براي دفن پيكر خويش برگزيد و سرانجام در شب پنجشنبه پنجم صفر 1301 ق. ديده از جهان فروبست.[4]
هر چند از دست دادن پدري چنان گرانمايه بر گوهر يگانة سپاهان دشوار و جانكاه بود، عطش آموختن و تحقيق را در وي شعلهورتر ساخت. او ميدانست كه هيچ چيز مانند دانش و پرهيزگاري روان پدر را آرامش نميبخشد. پس با انگيزهاي قويتر به تلاش پرداخت. تلاشهاي شبانه روزي آن دانشجوي روشن بين سرانجام در حدود 1304 هجري ق. به بار نشست و او در شمار دانشمندان و فقهيان جاي گرفت.
بدين ترتيب استادان بزرگي چون حضرات آيات عظام ميرزا محمدحسن شيرازي، ميرزا حبيب الله رشتي، محمد طه نجف، سيد صدرالدين كاظميني، ميرزا حسين بن ميرزا خليل تهراني و سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي مرتبة علمياش را ستودند و او را از گواهي اجتهاد و روايت[5] بهرهمند ساختند.
طلوع خورشيد
1304 هجري ق براي سپاهان نشينان سالي فراموشي ناشدني بود. در يكي از روزهاي اين سال خجسته حاج آقا نورالله مجتهد پرتوان و روشن بين خاندان رازي به زادگاهش گام نهاد[6] و در آن ديار ايمان پرور به تدريس پرداخت. تدريس و تربيت دانش پژوهان تا حدود 1307 ق. ادامه يافت. در اين سال اقدام بيشرمانة گروهي از با بيان سده در توهين به مقدسات مسلمانان و ترويج انحراف و بيديني در ميان ناآگاهان جامعه كاسة صبر رهبران مذهبي شهر را لبريز ساخت. مردم مؤمن به اشارة فقيهان بيدار پيروان باب را از سده بيرون كردند.
با بيان از دربار ياري جستند و شاه فرمان داد تا آن گروه تبهكار تحت حمايت نيروهاي دولتي قرار گيرند. بنابراين مفسدان در ساية سرنيزههاي قواي انتظامي به سمت سده حركت داده شدند تا در لانههاي خويش استقرار يابند. مؤمنان به رهبري حاج سيد محمدرحيم - آقا سدهي - نداي آقا محمدتقي نجفي را لبيك گفتند، به خيابانها گام نهادند و به رويارويي با مفسدان پرداختند. در اين درگيري هفت تن جان باختند و بابيان گريختند. كارگزاران حكومت شرح رخداد را به تهران گزارش كردند و اندكي بعد آقا نجفي همراه برادرانش شيخ محمدتقي ثقة الاسلام و حاج آقا نورالله به تهران فرا خوانده شد.[7]
در وادي شب زدگان
مسافرت دانشوران بزرگ سپاهان به مركز حكومت قاجار دو ماه به درازا كشيد. مردم پايتخت به پيشوازشان شتافتند و ناصرالدين شاه را با ناكامي روبرو ساختند. شاه كه حضور برادران فقيه اصفهان و اقامة نماز جماعت آقا نجفي در مسجد سيد عزيزالله را به سود خويش نميديد از در دوستي درآمد و پس از شش ماه آنها را به اصفهان بازگرداند.[8]
البته اين تنها رويارويي برادران روشن بين خاندان با ناصرالدين شاه به شمار نميآيد. در پنجشنبه بيست و هشتم رجب 1308 ق. امتياز خريد و فروش تنباكو و توتون كشور به مدت پنجاه سال در انحصار يك كمپاني انگليسي قرار گرفت. شيران بيدار بيشة سپاهان يكباره به خروش آمدند. آقا محمدتقي نجفي با همكاري برادران گرانقدرش حاج آقا نورالله و آقا محمدعلي و ديگر دانشوران شهر تنباكو را تحريم كردند و مردم را به اعتراض فرا خواندند.[9]
در پي اين اقدام قليان در همه جا كنار گذاشته شد. روحانيان شهر به رهبري آقا نجفي تلگرافي به دربار ارسال كرده، خواستار لغو پيمان تنباكو شدند. ناصرالدين شاه كه فرزندان شيخ محمد باقر را سبب همة آشوبها و بيگانه ستيزيها ميدانست ضمن ارسال تلگرافي به آقا نجفي وي را چنين تهديد كرد:
«... بيجهت عالم آسوده را آشفته نكنيد و مردم با خون خودبازي نكنند و آسوده مشغول دعاگويي و رعيتي باشند.»[10]
آقا نجفي بيآنكه از تهديد شاه بهراسد به اعتراض ادامه داد و سرانجام با اوجگيري خيزيش مردم، ظل السلطان گروهي از مؤمنان و روحانيان شهر را تبعيد كرد. تبعيدشدگان به اشارة آقا نجفي راه سامرّا پيش گرفتند و با بازگويي حوادث كشور نزد مرجع بزرگ شيعه، زمينة فتواي مشهور تحريم تنباكو را فراهم آوردند.
صفاخانه
در سال 1320 ق. حضور كشيش خبرة مسيحي «تيزدال» در اصفهان و پخش كتابهاي ضد اسلام، حاج آقا نورالله را به چارهجويي و حضور فعال در صحنة مبارزات فرهنگي فرا خواند.[11]
او با همكاري برادر بزرگترش فقيه فرزانه آقا نجفي فرهنگسرايي در محلة جلفا پديد آورد. اين جايگاه مقدس كه صفاخانه نام داشت هر ماه نشريهاي به نام «الاسلام» منتشر ميساخت و مجموعة مناظرههاي مسلمانان و مسيحيان را در اختيار علاقهمندان قرار ميداد. البته حاج آقا نورالله هرگز به محدودة جغرافيايي ايران نميانديشيد. در نخستين شمارة اين نشريه چنين ميخوانيم:
«چون سالهاست دعات عيسويه ميگفتند كه اهل اسلام جواب ما را نميدهند ... از اين جهت در غرة شهر جمادي الاخر 1320 هجري قمري در اصفهان به امر جناب مستطاب حامي الشريعه الغراء، مروج الملة البيضاء، ملاذالانام، مروج الاحكام حجة الاسلام آقاي حاج شيخ نورالله ثقة الاسلام - دامت بركاته العاليه - ادارة دعوت اسلاميه به نام صفاخانه در محله جلفا داير شده است...
اميدواريم كم كم دعات اسلاميه به ممالك خارجه بفرستيم و حجت را بر اهل جهان تمام كنيم.»[12]
تأسيس ادارة دعوت اسلامي و انجام مناظرههاي مفصل با كشيشان و روحانيان مذاهب ديگر سرانجام مؤثر واقع شد و يورش نوين فرهنگي باخترنشينان را با شكست روبرو ساخت.
در پايتخت تباهي
مبارزة فقيهان بلند آوازة ايران (آقا نجفي و حاج آقا نورالله) با استعمار، درباريان وابسته را نگران ساخت. آنها در پي بهانهاي بودند تا اين رهبران دلسوز را از پيروانشان جدا سازند. سال 1320 ق. زمان پيدايش بهانهاي براي اين كار بود. دو بازرگان منحرف اصفهان به دست مسلمانان خشمگين كشته شدند[13] و در پي آن مردم مؤمن يزد بر مفسدان شهرستان يورش برده، گروهي از آنها را هلاك كردند.[14] درباريان كه از مدتها پيش در پي بهانهاي براي دور ساختن رهبران مذهبي اصفهان از مردم شهر بودند، فرصت را غنيمت شمرده، آقا نجفي و حاج آقا نورالله را به تهران فرا خواندند. بدين ترتيب آقا نجفي و حاج آقا نورالله ديگر بار به تهران رفتند و يك سال در آن ديار زيستند. در اين مدت مزدوران دربار به پخش شايعهها و تصنيفهاي مبتذل شخصيت آسماني مجتهد بيدار سپاهان را آماج حملة خود قرار دادند.[15]
سرانجام روزهاي 1322 فرا رسيد. و دو فقيه گران پايه با سرافرازي و احترام به زادگاه خويش بازگشتند.[16]
راهبر آسماني
بافروپاشي بنياد شوكت سي سالة ظل السلطان قدرت در دست انجمن ملي قرار گرفت و حاج آقا نورالله فرمانرواي يگانة منطقه شد. انجمن در روزهاي شنبه، سه شنبه و پنجشنبه با حضور مردم جلسه داشت و به مشكلات اهالي رسيدگي ميكرد.[17] آقا نورالله نيروهاي مردمي را مسلح كرد تا در صورت لزوم به ياري آيين حق شتابند. از مجموع گزارشهاي نگاشته شده در نشريات آن روزگار چنان بر ميآيد كه تقة الاسلام آقا نورالله رهبر ملي و مذهبي منطقة اصفهان به شمار ميآمد و فداييان بيشمار همواره در انتظار صدور فرمانش به سر ميبردند. او با بهرهگيري از اين فرصت مدارس جديد تأسيس كرد، بيمارستانها بنياد نهاد، در تأمين امنيت شهر و جادههاي برون شهري بسيار كوشيد[18] و امور شهر را به نمايندگان، با كفايت خويش وانهاد.
همه چيز برابر نقشة راهبر انجمن مقدس ملي پيش ميرفت و مردم دستاورد شيرين فداكاريهاي خود و روحانيان را مشاهده ميكردند كه حادثهاي ناگوار حاج آقا نورالله را در اندوه فرو برد. در اوايل صفر 1326 ق. سربازان سپاه چهارمحال به سبب دير كرد دو سالة حقوقشان به كنسولگري روس پناه بردند.
پيشواي روشن بين اصفهان كه پناه جويي به بيگانگان را ماية سرافكندگي مسلمانان ميدانست و آن را تحت هيچ شرايطي درست نميشمرد در برابر اين گروه نابخرد ايستاد و خواستار اخراج آنها را از ارتش شد.19
پي نوشت:
[1] . تاريخ علمي و اجتماعي اصفهان در دو قرن اخير، سيد مصلح الدين مهدوي، ج 2، ص 11 و 17.
[2] . انديشه سياسي و تاريخ نهضت بيدارگرانة حاج آقا نورالله اصفهاني، موسي نجفي، ص 28.
[3] . تاريخ علمي و اجتماعي اصفهان در دو قرن اخير، ج 2، ص 17.
[4] . همان، ج 1، ص 313.
[5] . همان، ج 2، ص 17 و 18.
[6] . همان، ص 11.
[7] . آگهي شهان از كار جهان، حاج ميرزا حسن خان جابري انصاري، بخش سوم، ص 88.
[8] . تاريخ علمي و اجتماعي اصفهان در دو قرن اخير، ج 1، ص 407 - 411.
[9] . همان، ص 439 - 440.
[10] . همان، ص 447.
[11] . همان، ص 122 - 124.
[12] . همان كتاب، ص 139.
[13] . آگهي شهان از كار جهان، بخش سوم، ص 116.
[14] . تاريخ علمي و اجتماعي اصفهان در دو قرن اخير، ج 1، ص 474.
[15] . همان، ص 474 - 475.
[16] . تاريخ اصفهان، حسن انصاري جابري، چاپ سنگي، ص 184.
[17] . انديشة سياسي و تاريخ نهضت بيدارگرانة حاج آقا نورالله اصفهاني، ص 153.
[18] . همان، ص 160 - 168.
19همان، ص 193.
منبع:www.andisheqom.com