مختصري از زندگينامه
مرحوم مسقطي در حدود سال1296 ق در شهر کربلا به دنيا آمد و در حدود سال 1350 ق در حيدرآباد دکن دار فاني را وداع کرد .
قبر شريف ايشان اولين قبر سمت راست آستانه در مقبرة الشعيه است.
نسبت مرحوم سيد حسن مسقطي با 26 واسطه به امام موسي بن جعفر- ع - متصل مي گردد.
ايشان نزد بسياري از علماء شاگردي کرده است و از آنها بهره برده است.
آخرين استاد اخلاق و عرفان وي مرحوم آيت الله سيدعلي قاضي است.
اين عارف رباني و اين عالم فرزانه بيشترين تأثير را روي مرحوم مسقطي داشته است .
اولين ازدواج جناب مسقطي با دختر يکي از علماي هند، به نام نرگس، بود. که ثمره اين ازدواج يک پسر به نام مصطفي و چهار دختر به نامهاي صديقه ، زکيه، طاهره و رضيه است.
جناب سيد تقي موسوي مي گويد :
پسر عمه ام مرحوم سيد مهدي (که در آن زمان در شهر خالص عراق بوده است) براي من نقل کرده است:
سيدحسن در نجف اشرف منزلت رفيعي داشت . خداوند به او فصاحت و بلاغت بي نظيري داده بود و آتش و حرارتي (الهي) در او بود که آهن را نرم مي کرد و نفوس نزد او خاضع مي شد.
سخن او در اعماق جان آدميان نفوذ مي کرد.
در حدود پانصد نفر از اهل علم در صحن حرم اميرالمومنين - ع - در جلسات او شرکت مي کردند.
او صاحب هيبت و جلالت بود و قدرت فراواني در اقناع مستمع داشت و حرارت و معنويتي در بين طلاب ايجاد مي کرد.
فضاي درس از فضاي درسهاي رايج نجف متفاوت بود.
برخي از اين توجه طلاب به مسائل عرفاني ترسيدند و موجب شدند که ايشان علي رغم ميل خود نجف را ترک و به مسقط عزيمت نمايد .
در کتاب روح مجرد (علامه طهراني ) آمده است :
مرحوم سيدحسن اصفهاني مسقطي از اعاظم شاگردان مرحوم قاضي بوده و با جناب آقاي حداد سوابق ممتد و بسيار حسنه اي داشته اند...
آقاي حاج سيدهاشم بسيار از آقا سيد حسن مسقطي ياد مي نمودند و مي فرمودند:
آتش تقوي داشت و توحيدش عالي بود، و در بحث و تدريس حکمت استاد بود و در مجادله چيره و تردست بود، کسي با او جرإت منازعه و بحث را نداشت و طرف را محکوم مي کرد.
وي در صحن مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف مي نشست و طلاب را درس حکمت و عرفان مي داد و چنان شور و هيجاني بر پا نموده بود که با دروس متين و استوار خود، روح توحيد و خلوص و طهارت را در طلاب مي دميد و آنان را از دنيا اعراض داد و به سوي عقبي و عالم توحيد حق سوق مي داد.
برخي افراد شايعه کردند که اگر او به درس خود ادامه مي دهد حوزه علميه را منقلب به حوزه توحيدي مي نمايد و همه طلاب را به عالم ربوبي و اصل مي کند.
لهذا تدريس عرفان در نجف تحريم گرديد و به آقا سيدحسن هم امر شد تا به مسقط براي تبليغ و ترويج برود.
آقا سيد حسن ابداً ميل نداشت از نجف خارج شود و فراق مرحوم قاضي براي وي بالاترين سختيها بود. بنابراين به خدمت استاد خود آقاي قاضي عرض کرد:
اجازه بفرماييد به درس ادامه دهم و اعتنايي به تحريم سيد ننمايم و در اين راه توحيد مبارزه کنم؟!
مرحوم آيت الله قاضي به او فرمودند: طبق فرمان سيد از نجف به سوي مسقط رهسپار شو.
خداوند با تو است و تو را در هر جا که باشي رهبري مي کند. و به مطلوب غايي مي رساند.
وداع با استاد
سيدمحمد حسن فرزند آيت الله قاضي شاهد اين وداع بود، وي نقل ميکند:
سيدحسن مسقطي دوستي دلسوز به نام آيت الله شيخ علي محمد بروجردي داشت، شايد هر دو در يک حجره ساکن بودند ، فراموش نميکنم هنگامي که سيدحسن مسقطي مي خواست از استادش سيد علي قاضي و دوستش بروجردي وداع کند هر دو شاگرد درحجره متعلق به استاد در مدرسه هندي جمع شده بودند، هر دو دوست با صداي بلند گريه مي کردند و اشک بر محاسن آنان جاري شده بود.
استاد مشغول ذکر بود و سر خود را بالا نمي آورد.
ناگهان سر خود را بلند کرد و با لهجه فارسي گفت:
شما را چه شده، ولي خدا در هر مکاني که باشد اهل ولايت است فرقي نميکند.
سيد حسن در مسقط
سيدحسن که اصفهاني الاصل بوده و به اصفهاني مشهور بود به سوي مسقط راه افتاد و لهذا وي را مسقطي گويند .
بين راه در ميهمانخانه و مسافرخانه اقامت نمي کرد و در مسجد وارد ميشد .
چون به مسقط رسيد، چنان ترويج و تبليغي نمود که اکثر اهل مسقط را مؤمن و موحد ساخت و مردم را به راستي و صداقت و بي اعتنايي به زخارف مادي دعوت کرد.
او در آخر عمر، پيوسته با دو لباس احرام زندگي مي نمود. تا وي را از هند خواستند؛ ايشان هم دعوت آنان را اجابت نموده و در راه مقصود رهسپار آن ديار گشت؛ و باز در ميان راهها در مسافرخانه ها مسکن نمي گزيد، بلکه در مساجد مي رفت و بيتوته مي نمود .
درگذشت
در ميان راه که بين دو شهر بود چون مي خواست از اين شهر به آن شهر برود با همان دو جامه احرام در مسجدي وي را يافتند که در حال سجده جان داده است.
شاگردان و جلسات سيدحسن در مسقط
حاج موسي شعبان نقل ميکند:
سيدحسن همواره به شاگردان خود در مسقط دعاي محبوب خود را توصيه مي کرد، دعاي که خود هموراه مي خواند و قلب خود را به مضامين آن متذکر مي ساخت آن دعا اين بود:
اللهم ارزقني ما لايقدر عليه غيرک ... و ارزقني التجافي عن دار الغرور و الانابه الي دار الخلود
خدايا به من آنچه غير تو بر آن قادر نيستند روزي فرما و .... مرا از فريبهاي دنيا ناجت دهد و به سوي آخرت تمايل فرما.
در مسقط عده اي از پيش قراولان فرهنگ از شاگردان وي بودند که مي توان محمد خميس و جواد خابوري و محمد جواد درويش و سيد سعيدالقاري و سلمان لالاني را بر شمرد.
مهمترين شاگرد او در هند رشيد ترابي است.
هنگامي که سيد حسن از عمان به هند مسافرت کرد محمد خميس نيز براي اينکه در جوار استاد باشد و از تعاليم بلند و نفس قدسي استاد بهره مند باشد به هند مسافرت کرد.
رابطه با استاد
نامه هاي ايشان به دوستش سيدعلي قاضي قطع نمي شد، اگر عبارت دوست به کار برده مي شود ، علت آن اين است که مرحوم قاضي نمي پسنديد به احدي از اطرافيان خود شاگرد گفته شود و شديدا از اين امر جلوگيري مي کرد و به اطرافيان خود مي گفت: اينها علماي اعلام و از فقهاء و مشايخ درجه اول هستند.
مرحوم قاضي بعد از شنيدن خبر فوت مرحوم مسقطي بسيار متأثر گرديد تا مدتي سخن نمي گفت و غرق در تأمل و تفکر بود.
علامه طهراني مي گويد:
جناب آقاي حاج سيدمحمد حسن قاضي آقازاده مرحوم قاضي اعلي الله درجاته فرمودند:
خبر رحلت مرحوم مسقطي را به آقا سيد ابوالحسن اصفهاني تلگراف نموده بودند، و ايشان هم پيام رحلت را توسط واسطه اي به مرحوم قاضي که در مدرسه هندي حجره داشتند اعلام کردند.
من داخل صحن مدرسه بودم و علامه آقاي سيدمحمد حسين طباطبايي و آقا شيخ محمد تقي آملي و غير هما از شاگردان مرحوم قاضي نيز در صحن بودند.
هيچ يک جرأت نکردند خبر ارتحال مرحوم مسقطي را به حجره بالا به مرحوم قاضي برساند زيرا مي دانستند اين خبر براي مرحوم قاضي با آن فرط علاقه به مسقطي غير قابل تحمل است .
لهذا آقاي حداد را اختيار نمودند که وي اين خبر را برساند و چون آقاي حداد اين خبر را رسانيد مرحوم قاضي فرمودند: ميدانم!
وضعيت حوزه نجف
عبدالرحمن حاتم در کتابش در مورد غربت عرفان و فقه سيد حسن مسقطي اين گونه آورده است:
سيد علي قاضي در مسير تربيت طلاب علوم ديني خويش در فضاي راکد حوزه علميه نجف زحمات و رنجهاي بسياري را تقبل کرد؛ زيرا آن هنگام اوضاع مناسبي براي تدريس فلسفه و عرفان نبود.
در اين رابطه آيت الله سيدعبدالکريم کشميري مي گويد:
سيدعلي قاضي در نجف مشهور به عرفان بود، شاگردان وي از ترس تهمت دشمنان از رفت و آمد زياد به خانه استاد برحذر بودند، و تا کوچه از رهگذر خالي نميشد وارد خانه استاد نمي شدند.
همچنين ايشان مي گويد:
روزي به همراه استاد در صحن مطهر اميرالمومنين -ع - ايستاده بوديم يکي از فضلاي حوزه مرا با استادم مشاهده کرد و سرش را به حال تأسف تکان داد که چرا با آن همراهي !.
آيت الله محمدعلي بروجردي درس استادش سيد علي قاضي را تقرير مي کرد.
يکي از علماء معروف نجف او را از حضور در درس استاد منع کرد و به وي گفت: در اين مجلس نرو زيرا به درجه اجتهاد در فقه و اصول نائل نمي شوي. لذا او به طور پنهاني در درس آقاي قاضي شرکت مي کرد.
در اينجا شايد بهتر باشد چند حکايت کوتاه براي آشنايي بهتر با ايشان را ذکر نماييم :
وقت تجارت
استاد خابوري در شهر ممبي هند ملازم سيدحسن بود.
سيدحسن امامت و نظارت مسجد مغل را بعهده داشت؛ هنگامي که وقت نماز مي شد به خابوري مي گفت: بلند شو وقت تجارت شده است.
علم به زمان مرگ
سيدمصطفي پسر سيدحسن مسقطي نقل مي کرد:
در سن سيزده سالگي به همراه پدرم و شيخ رشيد ترابي و سيد صادق به حيدرآباد رفتيم.
اين آخرين سفر پدرم به حيدرآباد بود. حال پدرم خوب بود با پدر در شب جمعه به زيارت مقبرة المؤمن رفتيم.
به ما گفت بالا بياييد و جايگاه شب جمعه بعد مرا ببينيد و بعد از يک هفته وفات کرد و همان مکان در مقبرة المؤمن دفن شد.
حريم يار
حاج موسي شعبان نقل مي کرد:
سيد حسن برادرش سيد حسين را از اينکه سر زده به اتاق مخصوص او در خانه اش وارد شود، منع مي کرد.
روزي مرحوم سيدحسن در مجلسي نشسته بود يکباره از جا بلند شد و گفت: سيد حسين داخل در محل ممنوع شده است. بسرعت به سوي منزل آمد و ديد برادرش غش کرده و از هوش رفته و در چارچوب در اتاق بر زمين افتاده است.
اهل جنت و دوزخ
حاج موسي شعبان نقل مي کرد:
بعضي از شاگردان سيدحسن به آن مرحوم خبر دادند که مردي هست که سني از او گذشته اما نه نماز مي خواند و نه روزه مي گيرد.
ما او را نزد شما آورده ايم تا او را موعظه کنيد تا از غفلت بازگردد و اهل عبادت گردد. وارد مجلس شد. سيدحسن به صورت او خيره شد اما با او صحبت نکرد و سخني با او نگفت و او را موعظه نکرد.
هنگامي که آن مرد مجلس را ترک کرد سيدحسن به همنشين هاي خود گفت: موعظه کردن فايده نداشت. او هدايت نمي شد. به اونگريستم اثري از هدايت شدن در او نديدم.
سخن مرحوم مسقطي درست بود آن مرد تا آخر عمر نه نماز خواند و نه روزه گرفت.
ادب حضور
حاج موسي شعباني نقل مي کرد:
يکي از شاگردان سيدحسن وارد مجلس ايشان شد. آن شاگرد جنب بود و در مجلس نشست.
سيدحسن مشغول به وعظ بود. سيدحسن دفعتا موضوع نصيحت را تغيير داد. البته به گونه اي که ديگران متوجه نشوند و در باب جنابت سخني گفت و فرمود: اگر داخل در مجلس علماء مي شويد سعي کنيد طاهر از جنابت باشيد.
آن شاگرد فهميد مقصود از اين سخنان اوست و سيدحسن واقف بر وضعش مي باشد.
شبيه اين داستان از عارف رباني سيدعلي قاضي نقل شده است.
سيدعباس کاشاني مي گويد: روزي نزد سيدعلي قاضي نشسته بوديم مردي با شتاب وارد شد و آثار حزن و اضطراب در او آشکار بود و به سيد گفت: زن من در حال حزن و اضطراب است، اگر بميرد کسي را ندارم. براي من دعا کن تا عافيت يابد و از مرگ نجات پيدا کند.
سيدعلي قاضي به او گفت: براي چه به اينجا با حالت جنابت آمده اي برو و غسل کن سپس پيش من بيا. مرد با شتاب در حالت تعجب و حيرت به منزل رفت و غسل کرد و بار ديگر آمد و در مقابل سيد با ادب و خضوع نشست.
سيد، انگشت سبابه خود را بر شقيقه آن مرد نهاد و به قرائت قرآن و دعا مشغول شد و اشکهايش به صورت او جاري شد.
بعد از اتمام دعا سيد به او گفت: برخيز و برو. مرد هم به منزلش رفت. بعد از چند روز آن مرد را در صحن مرقد اميرالمؤمنين عليه السلام ديدم و از او درباره نتيجه دعا سؤال کردم.
او به من گفت: هنگامي که مراجعه کردم همسر خويش را سالم يافتم. حال او بسيار خوب شده بود. کارهاي منزل را پيوسته انجام مي داد مثل شخصي که عادت به کار کردن دارد.
حادثه در بندر مومبي
در روزي از روزهاي جنگ جهاني دوم ، سيدحسن مسقطي در بالاي منبر در مسجد مغول در مومبي هند مشغول سخنراني بود.
از منطفه جوزاء صداي وحشتناکي به گوش رسيد، مردم به سرعت از مسجد فرار کردند.
سيد حسن در جاي خود بدون حرکت ماند. مردم خيال مي کردند انفجار بزرگي در بندر مومبي رخ داده است و غواصهاي جنگي يکي ديگر از کشتيهاي بخاري را در بندر هدف قرار داده اند.
اما پس از مدتي فهميدند که اينگونه نبوده است لذا بعد از مدت زمان کوتاهي به مسجد برگشتند و ديدند که سيدحسن در جاي خود همان طور نشسته و آرامش بر او مستولي است.
سيدحسن به آنان گفت :
چرا نا آرام شديد؟ مرگ شما اگر مقدر باشد فراري از آن نيست و از جايي که گمان نمي کنيد به شما فرود مي آيد.
مقدرات الهي مانند تير بي هدف و شتر بي راهنما نيست بلکه حساب شده است.
اين امر آزمايش الهي است تا شما را بيازمايند که کدام يک اعمالتان نيکوتر است. در باطن اين امر حکمت رباني است عده کمي حقيقت آن را مي يابند.
منبع: پيام آور عرفان