اساتيد و شاگردان
مقامات و كمالات معنوي جناب شيخ براي هر كس كه او را از نزديك ميشناخت، يا پاي صحبت آشنايان او نشسته بود، نيازي به توضيح ندارد.
اصليترين سؤال در زندگي اين شخصيت بزرگ معنوي آن است كه: او چگونه به اين جايگاه والاي انساني دست يافت؟ و چگونه كسي كه از معلومات رسمي حوزه و دانشگاه بي بهره بود، به جايي رسيد كه نه تنها مردم كوچه و بازار، بلكه تحصيلكردگان حوزه و دانشگاه از بركات هدايتش بهره ميبردند؟ و در يك جمله: راز جهش و موفقيت جناب شيخ چه بود؟ او در مكتب كدام استاد پرورش يافت، و مربي معنوي او كه بود؟
جناب شيخ، هر چند از دانستنيهاي رسمي حوزه و دانشگاه بيبهره بود، ولي محضر برخي بزرگان علم و معرفت و معنويت را درك كرده بود. كساني همچون مرحوم آيت الله محمدعلي شاه آبادي، استاد حضرت امام خميني (ره)، مرحوم آيت الله ميرزا محمدتقي بافقي و مرحوم آيت الله ميرزا جمال اصفهاني سمت استادي وي را داشتند. همچنين جناب شيخ از درسهاي دو عالم بزرگوار: آقا سيدعلي مفسر و سيدعلي غروي- مفسر و امام جماعت مسجدي در محله سلسبيل تهران- استفاده ميكرد.
ايشان، در نتيجه همين تحصيلات غيررسمي، با قرآن كريم و احاديث اسلامي كاملاً آشنا شده بود و در مجالسي كه بر پا ميداشت، قرآن و احاديث وادعيه را ترجمه و تفسير ميكرد و معاني لطيفي از آنها ارائه مينمود، كه ديگران كمتر بدان توجه ميكردند.
بنابراين آشنايي جناب شيخ با معارف اسلام، مرهون بهرهگيري از محضر اين بزرگان و امثال آنان بودهاست، ليكن مبدأ جهش و تحول معنوي او را بايد در جاي ديگري جستجو كرد، كه آن نقطه عطفي در زندگي پرماجراي شيخ است، و اگر شيخ فرموده:
« من استاد نداشتم»
اشاره به اين نقطه است.
يكي از ارادتمندان جناب شيخ نقل ميكند كه: ايشان ميفرمود:
« من استاد نداشتم، ولي در جلسات مرحوم شيخ محمدتقي بافقي كه شبها در صحن مطهر حضرت عبدالعظيم (ع) برگزار ميشد و ايشان سخنراني ميكرد شركت ميكردم، او اهل باطن بود. يك شب نگاهي به مجلس كرد و خطاب به من فرمود: تو به جايي ميرسي. »
شيخ شاگردان زيادي داشت، که آنها عبارت بودند از تحصيلکردکان دانشگاه و افراد تاجر و کاسب و افراد ديگر، که اسامي تعدادي از آنان به شرح زير است:
مرحوم دکتر عبدالعلي گويا ( دکتراي فيزيک هسته اي از فرانسه )،
جناب دکترعلي مدرسي ( دکتراي فيزيک )،
جناب آقاي دکتر حميد فرزام ( دکتراي ادبيات فارسي )،
جناب مرحوم دکتر ابوالحسن شيخ ( پدرشيمي ايران )،
دکترهوشنگ ثباتي،
دکتر حاج حسن فرشچي ( مشهور به توکلي- دندانپزشک )،
دکتر مير مطهري،
مهندس فروغي زاده،
دکتر خوانساري،
دکتر محمد محققي،
مرحوم شيخ عبدالكريم حامد،
جناب آقاي صنوبري،
جناب آقاي شايسته،
جناب آقاي حاج مهدي ابوالحسني،
جناب آقاي رستميان،
جناب آقاي پاچناري
وجناب سيد حسن ميرمالک.....
تحول معنوي
شبيه داستان حضرت يوسف
جناب شيخ در ديداري كه با حضرت آيت الله سيد محمدهادي ميلاني داشته تحول معنوي خود را چنين بازگو نموده است كه:
« در ايام جواني ( حدود 23 سالگي ) دختري رعنا و زيبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهاي خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: « رجبعلي! خدا ميتواند تو را خيلي امتحان كند، بيا يك بار تو خدا را امتحان كن! و از اين حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر كن. سپس به خداوند عرضه داشتم:
« خدايا! من اين گناه را براي تو ترك ميكنم، تو هم مرا براي خودت تربيت كن.»»
آنگاه دليرانه، همچون يوسف (ع) در برابر گناه مقاومت ميكند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب ميورزد و به سرعت از دام خطر ميگريزد. اين كف نفس و پرهيز از گناه، موجب بصيرت و بينايي او ميگردد. ديده برزخي او باز ميشود و آن چه را كه ديگران نميديدند و نمي شنيدند، ميبيند و ميشنود. به طوري كه چون از خانه خود بيرون ميآيد، بعضي از افراد را بهصورت واقعي خود ميبيند و برخي اسرار براي او كشف ميشود.
از جناب شيخ نقل شدهاست كه فرمود:
« روزي از چهارراه «مولوي» و از مسير خيابان «سيروس» به چهار راه «گلوبندك» رفتم و برگشتم، فقط يك چهره آدم ديدم! »
مشروح اين داستان را شيخ براي کمتر کسي بيان کرده است، گاهي به مناسبتي بدان اشارتي مي کرد و مي فرمود:
« من استاد نداشتم، ولي گفتم: خدايا! اين را براي رضايت خودت ترک مي کنم و از آن چشم مي پوشم، تو هم مرا براي خودت درست کن. »
ره صد ساله
دعاي جواني به دام افتاده كه: « خدايا مرا براي خودت تربيت كن » در آن فضاي هيجان انگيز مستجاب شد، و جهشي در زندگي معنوي اين جوان سعادتمند پديد آورد، كه انسانهاي ظاهربين و سطحينگر قادر به درك آن نيستند. رجبعلي با اين جهش، ره صد ساله را يك شبه طي كرد و شد:
« شيخ رجبعلي خياط ».
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
باز شدن چشم و گوش قلب، نخستين گام از تربيت الهي
در نخستين گام از تربيت الهي، چشم و گوش قلبي اين جوان باز شد و اينك در باطن جهان، و در ملكوت عالم چيزهايي ميبيند كه ديگران نميبينند و آواهايي ميشنود كه ديگران نميشنوند، اين تجربه باطني، موجب شد كه شيخ اعتقاد پيدا كند كه: « اخلاص » موجب باز شدن چشم و گوش « دل » است، و به شاگردانش تأكيد ميكرد:
« اگر كسي براي خدا كار كند چشم و گوش قلب او باز ميشود. »
براي نمونه حديثي از رسول خدا (ص) روايت شده که ايشان ميفرمايند:
« ما من عبد إلا و في وجهه عينان يبصر بهما أمر الدنيا، و عينان في قلبه يبصر بهما أمر الآخره، فإذا أراد الله بعبد خيرا فتح عينيه اللتين في قلبه، فأبصر بهما ما وعده بالغيب، فآمن بالغيب علي الغيب؛
هيچ بندهاي نيست جز اين كه دوچشم در صورت اوست كه با آن ها امور دنيا را مي بيند و دو چشم در دلش كه با آنها امور آخرت را مشاهده ميكند، هرگاه خداوند خوبي بندهاي را بخواهد، دو چشم دل او را ميگشايد كه به وسيله آنها وعدههاي غيبي او را ميبيند و با ديدههاي غيبي به غيب، ايمان ميآورد. »
هدايت ويژه الهي
جوان خياط پس از رهايي از دام نفس اماره و شيطان و باز شدن چشم و گوش دل، در صف بندگان شايسته قرار ميگيرد و از اين پس گاهي در خواب و گاهي در بيداري، از الهامهاي سازنده غيبي برخوردار ميشود و ازهدايت ويژهاي كه خاص مجاهدان راستين و با اخلاص است بهرهمند ميگردد.
اين هدايت در حديث نبوي چنين تبيين شده است:
« إذا أراد الله بعبد خيرا فقهه في الدين، و ألهمه رشده؛
هر گاه خداوند خوبي بندهاي را بخواهد او را در دين فقيه و آگاه گرداند و راه راست را به او الهام كند. »
يکي از برکات ارزشمند هدايت الهي، براي کساني که تحت تربيت خاص او قرار دارند، آگاهي از عيبهاي خويش است. در حديثي از پيامبر اکرم ( ص ) آمده است:
« إذا أراد الله عزوجل بعبد خيرا فقهه في الدين، و زهده في الدنيا، و بصره بعيوب نفسه؛
هرگاه خداوند خوبي بندهاي را بخواهد او را در دين فقيه و آگاه گرداند، به دنيا بي اعتنايش كند و بيناي عيبهايش سازد. »
تاوان انديشه مکروه
آيت الله فهري نقل ميكند كه جناب شيخ به ايشان فرمود:
« روزي براي انجام كاري روانه بازار شدم، انديشه مكروهي در مغزم گذشت، ولي بلافاصله استغفار كردم. در ادامه راه، شترهايي كه از بيرون شهر هيزم ميآوردند، قطاروار از كنارم گذشتند، ناگاه يكي از شترها لگدي به سوي من انداخت كه اگر خود را كنار نكشيده بودم آسيب ميديدم. به مسجد رفتم و اين پرسش در ذهن من بود كه اين رويداد از چه امري سرچشمه ميگيرد و با اضطراب عرض كردم: خدايا اين چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: اين نتيجه آن فكري بود كه كردي.
گفتم: گناهي كه انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم كه به تو نخورد! »
فرزندت را براي خدا بخواه!
يك بار جناب شيخ فرمود:
« شبي ديدم حجاب دارم و نميتوانم به محبوب راه يابم، پيگيري كردم كه اين حجاب از كجاست؟ پس از توسل و بررسي فراوان متوجه شدم كه در نتيجه احساس محبتي است كه عصر روز گذشته از ديدن قيافه زيباي يكي از فرزندانم داشتم!. به من گفتند: بايد او را براي خدا بخواهي! استغفار كردم... »
تو سير و همسايه گرسنه؟!
يكي از شاگردان شيخ مي گويد: از ايشان شنيدم كه فرمود:
« شبي در عالم رؤيا ديدم مجرم شناخته شدم و مأموراني آمدند تا مرا به زندان ببرند، صبح آن روز ناراحت بودم كه سبب اين رؤيا چيست؟ با عنايت خداوند متعال متوجه شدم كه موضوع رؤيا به همسايه ام ارتباط دارد. از خانواده خواستم كه جستجو كنند و خبري بياورند. همسايه ام شغلش بنايي بود، معلوم شد كه چند روز كار پيدا نكرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابيده اند؛ به من فرمودند: واي برتو! تو شب سير باشي و همسايه ات گرسنه؟! در آن هنگام من سه عباسي پول نقد ذخيره داشتم! فوراً از بقال سر محل، يك عباسي قرض كردم و با عذرخواهي به همسايه دادم و تقاضا كردم هر وقت بيكار بودي و پول نداشتي مرا مطلع كن. »
حجاب غذا!
يكي از ارادتمندان شيخ درباره او نقل ميكند كه: شبي در يكي از جلسات- كه در خانه يکي از دوستان شيخ بود- شيخ پيش از آن كه صحبت هاي خود را شروع كند احساس ضعف كرد و قدري نان خواست، صاحب خانه نصف نان «تافتون» آورد، ايشان آن را ميل كرد، و جلسه را آغاز نمود.
شب بعد فرمود:
« ديشب به ائمه (ع) سلام كردم ولي آنان را نديدم، متوسل شدم كه علت چيست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را که خوردي ضعفت برطرف شد، نصف ديگر را چرا خوردي؟!
مقداري از غذا كه براي بدن مورد نياز است، خوردنش خوب است، اضافه بر آن موجب حجاب و ظلمت است. »
منبع:کتاب کيمياي محبت