مقامات معنوي شيخ
غرق در توحيد
حديث مشهوري است كه در نظر اهل فن به «حديث قرب نوافل» معروف است.
اين حديث را محدثان شيعه و سني با اندك اختلافي از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كردهاند، متن حديث چنين است:
« قال الله عز و جل: ... ماتقرب إلي عبد بشيء أحب إلي مما افترضت عليه، وإنه ليتقرب إلي بالنافله حتي احبه، فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به، و بصره الذي يبصر به، و لسانه الذي ينطق به، ويده التي يبطش بها، إن دعاني أجبته، و إن سألني أعطيته؛
خداي عز و جل فرمود: هيچ بندهاي با وسيلهاي كه نزد من محبوبتر باشد از آن چه بر او واجب كردهام، به من نزديك نشد. همانا او با «نافله» به من نزديك ميشود تا آن جا كه او را دوست بدارم و چون دوستش بدارم، گوش او شوم كه با آن بشنود و چشم او شوم كه با آن ببيند و زبان او شوم كه با آن سخن گويد و دست او شوم كه با آن ضربه زند. اگر مرا بخواند، جوابش دهم و اگر از من خواهشي كند به او بدهم. »
مقصود از «نافله» در احاديث «قرب نوافل» كه انجام آن پس از «واجبات»، حركت انسان را به سوي كمال مطلق و مقصد اعلاي انسانيت تسريع ميكند، همه كارهاي نيك و شايسته است.
بر اساس اين احاديث انسان ميتواند از راه انجام كارهاي نيك براي خداوند، گام به گام به كمال مطلق نزديك شود و در اوج عبوديت، چشمش جز براي خدا نبيند، گوشش جز براي خدا نشنود، زبانش جز براي خدا نگويد و قلبش جز براي خدا نخواهد.
به سخن ديگر، با ذوب كردن اراده خود در اراده خداوندي - به تعبيري كه در احاديث «قرب نوافل» آمده - خداوند چشم و گوش و زبان و قلب او گردد، و در نهايت به جوهر عبوديت كه همان ربوبيت است نايل شود.
به فرموده جناب شيخ:
« اگر چشم براي خدا كار كند ميشود «عين الله»، و اگر گوش براي خدا كار كند ميشود «اذن الله» و اگر دست براي خدا كار كند ميشود «يدالله» تا ميرسد به قلب انسان، كه جاي خداست كه فرمودهاند: قلب المؤمن عرش الرحمن؛
قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است. »
و به فرمايش امام حسين عليه السلام:
« جعلت قلوب أولياءك مسكناً لمشيتك؛
خداوندا! قلب دوستانت را جايگاه مشيت و خواسته خود قرار دادي. »
بررسي دقيق و منصفانه احوالات شيخ، نشان ميدهد كه پس از جهشي عظيم، كه در نتيجه پشت پا زدن به شهوت جنسي براي رضاي خدا، در زندگي معنوي او پيش آمد، و در نتيجه تربيت الهي والهامها و امدادهاي غيبي، به اين نقطه از كمالات معنوي دست يافت و شايد اين نكته، راز علاقه او به زمزمه اين اشعار بود:
در دبستان ازل حسن تو ارشادم كرد
بهر صيدم ز كرم لطف تو امدادم كرد
نفس بد سيرت من مايل هر باطل بود
فيض بخشي تو از دست وي آزادم كرد
يكي از شاگردان شيخ كه نزديك به سي سال با وي در ارتباط بوده ميگويد:
به توصيه شيخ به ديدارآيت الله كوهستاني رفتم. مرحوم كوهستاني ضمن مطالبي، درباره شيخ فرمود:
مرحوم شيخ رجبعلي خياط هر چه داشت از توحيد داشت، او مستغرق در توحيد بود.
مقام فنا
دكتر حميد فرزام كه سال ها از محضر جناب شيخ استفاده كرده، ايشان را چنين توصيف ميكند:
جناب شيخ رجبعلي نكوگويان (ره) عارفي وارسته و به خدا پيوسته بودند كه بر اثر تزكيه نفس و صفاي باطن به مقام فاني في الله و بقاء بالله نايل گشته بودند، و به بركت عمل به احكام شريعت و به فضل و عنايت پروردگار به سر منزل حقيقت واصل گرديده بودند.
عاشق خدا
يكي ديگر از شاگردان شيخ در توصيف او ميگويد:
مرحوم شيخ از كساني بود كه وجود او را خدا مسخر كرده بود، او غير از خدا نميتوانست ببيند، او هر چه مي ديد خدا مي ديد، او هر چه ميگفت از خدا ميگفت اول و آخر كلامش خدا بود، چون عاشق خدا بود. او عاشق خدا و اهل بيت(ع) بود، هر چه ميگفت از آنها ميگفت. مقدسي، غير از عاشقي است. شيخ رجبعلي، عاشق بود. هنر او محبت خدا و كار براي خدا بود، كساني كه در معنويات عاشق اند چشم هايشان نشان ميدهد، چشم هاي او چشم معمولي نبود، گويا چيزي غير از خدا نمي ديد.
شيخ چنان عاشق خدا بود كه در محضرش غير از مكالمات ضروري حاضر نبود سخني غير از محبوبش به ميان آيد.
بزرگترين منزلت!
شدت محبت به خدا و كمال اخلاص، جوان خياط را به منزلت كبري و مقصد اعلي رساند، و بدين ترتيب او - چنان كه در حديث آمده - از راهي جز راههاي مرسوم به كمالات و مقامات اهل معرفت دست يافت.
در روايتي از امام صادق عليه السلام آمده است:
« إن اولي الألباب الذين عملوا بالفكرة حتي ورثوا منه حب الله - إلي أن قال-: فإذا بلغ هذه المنزلة جعل شهوته و محبته في خالقه، فإذا فعل ذلك نزل المنزله الكبري فعاين ربه في قلبه، و ورث الحكمته بغير ما ورثه الحكماء، وورث العلم بغير ما ورثه العلماء، و ورث الصدق بغير ما ورثه الصديقون. إن الحكماء ورثوا الحكمته باصمت، و إن العلماء ورثوا العلم بالطلب، و إن الصديقين ورثوا الصدق بالخشوع و طول العباده؛
خردمندان كساني هستند كه انديشه را به كار گيرند تا بر اثر آن مخبت خدا را به دست آوردند - تا آن جا كه فرمود: چون به اين منزلت برسد خواهش و محبت خود را از آن آفريدگارش قراردهد و هرگاه چنين كند به بزرگترين منزلت دست يابد و پروردگارش را در دل خويش ببيند و حكمت را بيابد نه از طريقي كه حكما يافتند و دانش را نه از طريقي كه دانشمندان، و صدق را نه از راهي که صديقان.
حکيمان حکمت را با خاموشي فرا چنگ آورده اند و دانشمندان دانش را با جستن و صديقان صدق را با خشوع و عبادت دراز مدت. »
راه يابي به تمام عوالم!
يكي از ارادتمندان شيخ كه سالهاي طولاني در خلوت و جلوت با او بوده، در باره كالات معنوي شيخ چنين ميگويد: در نتيجه شدت محبت به خداوند متعال و اهل بيت عليهم السلام حجابي ميان او و خدا نبود. به تمام عوالم راه داشت. با ارواحي كه در برزخ هستند از آغاز خلقت تاكنون صحبت ميكرد. آنچه را هر كس در دوران عمر خود طي كرده، به محض اراده ميديد و نشانههاي آن را ميگفت، آنچه اراده ميكرد و اجازه ميدادند آشكار ميكرد.
ديدار ملكوت!
ديدن ملكوت آسمانها و زمين با ديده دل، مقدمه رسيدن به مرتبه والاي يقين شهودي و يا عين اليقين است.
? وكذالك نري إبراهيم ملكوت السموت و الأرض و ليكون من الموقنين. سوره انعام آيه 75 ?
« اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين شود.»
در حديث است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
« لولا أن الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا إلي الملكوت؛
اگر نبود اين كه شيطانها برگرد دلهاي آدميان ميگردند، هر آينه انسانها ملكوت را ميديدند. »
همه كساني كه از دام نفس و شيطان رهايي يافته و حجابهاي دل را به كناري زدهاند، ميتوانند ملكوت آسمانها و زمين را مشاهده كنند، آنگاه در صف «اولوا العلم» و در كنار فرشتگان، شاهد يگانگي ذات مقدس حق باشند:
? شهد الله أنه لآ إله إله هو و الملائكه و أولوا العلم ?.
« خداوند و فرشتگان و اولوا العلم گواهاند كه جز او خدايي نيست. »
يكي از شاگردان شيخ نقل ميكند كه: از مرحوم حاج مقدس پرسيدم كه اين حديث از پيامبر صلي الله عليه و آله درست است كه فرمود:
« لولا أن الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا إلي الملكوت»؟
ايشان پاسخ داد: آري.
گفتم: شما ملكوت آسمانها و زمين را ميبينيد؟
پاسخ داد: خير، ولي «شيخ رجبعلي خياط» ميبيند.
حالات شيخ در سن شصت سالگي
از مرحوم شيخ عبدالكريم حامد نقل شده است كه: شيخ در شصت سالگي از حالي برخوردار بود كه وقتي توجه ميكرد هر چه ميخواست ميفهميد.
جناب آقاي دکتر مدرسي ( شاگرد شيخ ) مي گويد با تني چند از اساتيد دانشکده علوم که در جلسات هفتگي شيخ شرکت مي کرديم سوالاتي از مسائل مشکل فيزيک مي پرسيدم، شيخ ميفرمود:
« مي پرسم و جواب مي دهم »
سپس سر فرود ميکرد و لختي بعد برمي آورد و براي سوالات جوابي درست مي آورد.
دکتر فرزام مي گويد که بارها در حضور شاگردان به صراحت ميفرمود:
« رفقا! خدا در حق من كرامت فرموده و من قالب برزخي اشخاص را ميبينم. »
كمك به كارگر زحمتكش
دکتر فرزام مي گويد : كارگر زحمتكش و درستكاري به نام «علي قضاتي» كه اهل آذربايجان بود، در منزل همسايگان محل و گاهي در خانه ما كار ميكرد و مزد ميگرفت. او در فصل زمستان و تابستان يك لباس بلند نظامي ميپوشيد. جناب شيخ اصلاً او را نديده بودند. يك روز بدون مقدمه به من فرمودند:
« آن مرد قد بلندي كه لباس سربازي بر تن دارد و گاهي به منزل شما ميآيد و كمك ميكند، شخص عيالوار و مستمندي است، بايد بيشتر به او كمك بكنيد »!
همسر شما در امريكاست
فرزند جناب شيخ رجبعلي نقل ميكند كه: مرحوم دكتر ابوالحسن شيخ ( پدر شيمي ايران ) درباره آغاز آشنايي خود با جناب شيخ اظهار ميكرد: علت آشنايي من و مرحوم آقا شيخ رجبعلي خياط، موضوع گم شدن چند ماهه همسرم بود. هر چه گشتيم ايشان را پيدا نكرديم، به خيلي ها از اهل باطن مراجعه ميكرديم، بي فايده بود. در اوج نگرانيها، شخصي آدرس منزل آقا شيخ رجبعلي را داد و بنده براي اولين بار به خدمت ايشان رسيدم. وقتي مرا ديد توجهي كرد و فرمود:
« همسر شما در امريكاست و تا دو هفته ديگر ميآيد، ناراحت نباشيد. »
همين طور هم شد، همسرم آمريكا بود و آمد.
اثر تواضع با خلق براي خدا
يكي از شاگردان شيخ نقل ميكند: يكي از رفقا نقل كرد: وقتي آقا شيخ مرتضي زاهد را درون قبر گذاشته بودند جناب شيخ فرمودند:
« بلافاصله از جانب خداي متعال خطاب رسيد به نكيرين: شما اين بنده را به من واگذار كنيد، كاري به كار ايشان نداشته باشيد ... او در عمرش به خاطر من با خلق متواضع بود، ذرهاي در خود احساس غرور نداشت. »
سخن گفتن با گياهان
يكي از شاگردان شيخ نقل ميكند كه: ايشان ميفرمود:
« گياهان هم زنده هستند و حرف ميزنند و من با آنها صحبت ميكنم و آنها خواص خود را براي من ميگويند. »
پاداش مخترع پنكه
يكي از شاگردان شيخ نقل كرد كه ايشان فرمود:
« روزي پنكه كوچكي برايم هديه آوردند، ديدم در دوزخ - برزخ - پنكهاي جلوي مخترع آن گذاشتند. »
اين مكاشفه، تأييد كننده مفهوم رواياتي است كه دلالت ميكند: هر چند كافران به بهشت نميروند ولي اگر كارهاي شايسته اي انجام داده باشند، بيپاداش نميماند. در حديثي از رسول خدا (ص) آمده است كه فرمود:
« ما احسن محسن من مسلم و لا كافر الا اثابه الله. قيل: ما اثابه الكافر؟ قال: إن كان قد وصل رحماً، او تصدق بصدقه، او عمل حسنه، اثابه الله تعالي المال و الولد و الصحه و اشباه ذلك. قيل: و ما اثابتة في الآخره؟ قال: عذاب دون العذاب، و قرأ: (أدخلوا ءال فرعون اشد العذاب. سوره غافر آيه46)،
هر كس كار نيك كند، مسلمان باشد يا كافر؛ خداوند او را پاداش ميدهد. عرض شد: پاداش دادن به كافر چگونه است؟ فرمود: اگر صله رحمي كرده باشد يا صدقهاي داده باشد و يا كار نيكي انجام داده باشد، خداي تعالي به پاداش اين كارها به او ثروت و فرزند و سلامتي و مانند اينها دهد. عرض شد: در آخرت چگونه پاداشش دهد؟ فرمود عذابي كمتر به او بچشاند. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:« خاندان فرعون را به سختترين عذابها در آوريد. »».
كمك به مال باخته
پس از وفات شيخ، شخصي براي يكي از فرزندان او تعريف مي كند كه: خانهام را فروخته بودم و ميخواستم پولش را به بانك بسپارم كه بانك تعطيل شده بود. پول را به منزل بردم، شب هنگام پول به سرقت رفت. پيگيريهايم از طريق مراجعه به اداره آگاهي هم به جايي نرسيد. متوسل به امام زمان شدم، در شب چهلم در عالم رؤيا آدرس منزل جناب شيخ را من دادند. صبح زود در خانه شيخ آمدم و مشكل خود را گفتم، شيخ فرمود:
« من دعا نويس و فالگير نيستم اشتباه به شما گفتهاند! »
گفتم: به جدم شما را رها نميكنم، شيخ مكثي كرد و مرا به داخل خانه برد، و بعد فرمود:
« برو ورامين، فلان منزل، در فلان روستا دو اتاق تو در تو هست، در اتاق دوم پول شما دست نخورده در دستمال ابريشمي قرمزي در كنار تنور است، پول را بردار و بيرون بيا، آنها تو را به نوشيدن چاي دعوت ميكنند ولي تو شتابان بازگرد. »
من به همان آدرسي- كه منزل خدمتكار خودم بود- مراجعه كردم، صاحب خانه تصور كرد همراه مأمور آگاهي هستم، به اتاق دوم رفتم، پول را با همان نشانه هايي كه شيخ داده بود برداشتم، صاحب خانه چاي تعارف كرد، بر سر آن ها فرياد كشيدم و بيرون آمدم.
مجموع پولها يكصد تومان بود، نيمي از آن را خدمت شيخ آوردم و با گريه و زاري و سپاس آن را در مقابل او گذاشتم ولي ايشان نپذيرفت.
بهترين لذت من هنگامي بود كه شيخ با اصرار من بيست تومان را پذيرفت؛ اما نه براي خود، بلكه به من برگرداند و فرمود:
« چند خانواده بي بضاعت را معرفي ميكنم كه دخترهايشان جهاز ميخواهند، نبايد اين كار را به كسي واگذار كني، خودت بايد بروي و آن چه براي آنها ضروري است تهيه كني و در منزلشان تحويل دهي. »
و براي خود حتي يك ريال هم برنداشت!
بوي سيب سرخ
يكي از دوستان شيخ نقل ميكند كه: همراه ايشان به كاشان رفتيم. عادت شيخ اين بود كه هر جا وارد ميشد به زيارت اهل قبور ميرفت. هنگامي كه وارد قبرستان كاشان شديم، شيخ گفت:
« السلام عليك يا أبا عبدالله (عليه السلام) »
چند قدم جلوتر رفتيم فرمود:
« بويي به مشامتان نميرسد؟ »
گفتيم: نه! چه بويي؟
فرمود:
« بوي سيب سرخ استشمام نميكنيد؟ »
گفتيم: نه!
قدري جلوتر آمديم به مسؤول قبرستان رسيديم، جناب شيخ از او پرسيد:
« امروز كسي را اينجا دفن كردهاند؟ »
او پاسخ داد: پيش پاي شما فردي را دفن كردهاند و ما را سر قبر تازهاي برد. در آن جا همه ما بوي سيب سرخ را استشمام كرديم. پرسيدم اين چه بويي است؟
شيخ فرمود:
« وقتي كه اين بنده خدا را در اين جا دفن كردند، وجود مقدس سيد الشهدا(ع) تشريف آوردند اين جا و به واسطه اين شخص عذاب از اهل قبرستان برداشته شد. »
پاداش خودداري از نگاه نامشروع
ديگري گفت: با تاكسي از ميدان سپاه - كنوني - پايين ميآمدم، ديدم خانمي بلند بالا با چادر و خيلي خوش تيپ ايستاده، صورتم را برگرداندم و پس از استغفار، او را سوار كردم و به مقصد رساندم.
روز بعد كه خدمت شيخ رسيدم - گويا اين داستان را از نزديك مشاهده كرده باشد - گفت:
« آن خانم بلند بالا كه بود كه نگاه كردي و صورتت را برگرداندي و استغفار كردي؟ خداوند تبارك و تعالي يك قصر برايت در بهشت ذخيره كرده و يك حوري شبيه همان... »
آتش مال حرام!
شخصي در مجلسي مشغول سحر و جادو بود، فرزند شيخ كه در آن مجلس حضور داشت نقل ميكند كه: من جلوي كار او را گرفتم، جادوگر هر چه كرد، نتوانست كاري انجام دهد، سرانجام متوجه شد كه من مانع كار او هستم و با التماس از من خواست كه: « نان مرا نبر» سپس قاليچهاي گران بها به من هديه داد.
قاليچه را به خانه بردم، هنگامي كه پدرم آن را ديد فرمود:
« اين قاليچه را چه كسي به تو داده است كه از آن دود و آتش بيرون ميآيد؟! زود آن را به صاحبش برگردان. »
من هم آن را پس دادم.
از كار افتادن گرامافون
يكي از فرزندان شيخ نقل ميكند كه: با پدرم به جشن عروسي يكي از بستگان رفتيم، ميزبان كه متوجه آمدن شيخ شد، از جوانها خواست گرامافون را خاموش كنند، ما داخل مجلس شديم، جوانها آمدند ببينند چه كسي آمده كه آنها نبايد از گرامافون استفاده كنند. وقتي شيخ را نشان دادند، گفتند: اي بابا به خاطر او گرامافون را خاموش كنيم؟! و دوباره رفتند و آن را روشن كردند.
من نصف بستني را خورده بودم كه پدرم به دست من زد كه:
« بلند شو برويم. »
من كه توجه نداشتم موضوع چيست، گفتم آقاجان من هنوز بستنيم را نخورده ام.
پدرم گفت:
« خيلي خوب، بلندشو. »
شنيدم همين كه ما از در خارج شديم گرامافون سوخت، يكي ديگر آوردند، آن هم سوخت، اين واقعه موجب شد كه ميزبان به صف ارادتمندان شيخ بپيوندد.
توسل جوان عاشق
يكي از دوستان شيخ ميگويد: در سفري به مشهد همراه با جناب شيخ بوديم، در صحن مطهر امام رضا (ع) در كنار پنجره فولاد جواني را ديديم كه فرياد ميزد و با گريه و زاري امام را به مادرش سوگند ميداد.
جناب شيخ به من گفت:
« برو به او بگو درست شد برو. »
من جلو رفتم و گفتم، جوان تشكر كرد و رفت. به جناب شيخ عرض كردم: جريان چه بود؟
فرمود:
« اين جوان عاشق دختري است مي خواهد با او ازدواج كند، به او نميدهند، آمده متوسل شده به حضرت رضا (ع)، حضرت فرمودند: درست شده، برود. »
عصباني نشو!
يكي از شاگردان شيخ ميگويد: روزي در بازار با يكي از متدينين بحث ديني و علمي داشتم، هر چه اقامه دليل كردم زير بار نرفت، قدري عصباني شدم، ساعتي بعد خدمت شيخ رسيدم، تا مرا ديد نگاهي به من كرد و فرمود:
« با كسي تندي كردي؟ »
جريان را گفتم فرمود:
« در اين گونه موارد عصباني نشو، شيوه ائمة اطهار را پيشه كن، اگر ديدي نميپذيرد سخن را قطع كن. »
به ريشش چه كار داري؟
از قول يكي از شاگردان شيخ نقل شده كه: شبي وارد جلسه شدم، قدري دير شده بود و شيخ مشغول مناجات بود. چشمم كه به افراد جلسه افتاد، يكي را ديدم كه ريشش را تراشيده است، در دلم ناراحت شدم و پيش خود اعتراض كردم كه: چرا اين شخص ريشش را تراشيده است.
جناب شيخ كه رو به قبله و پشت به من بود، ناگهان دعا را متوقف كرد و گفت:
« به ريشش چه كار داري؟ ببين اعمالش چگونه است، شايد يك حسني داشته باشد كه تو نداري. »
اين را گفت و مجدداً مشغول دعا شد.
پاسخ وسوسه شيطان
فرزند شيخ نقل ميكند كه : روزي همراه پدرم ميرفتيم، ديدم دو خانم آرايش كرده و بي حجاب، يكي اين طرف پدرم ميرود و ديگري در طرف ديگر، در دست هر يك فرفرهاي بود، آنها به پدرم ميگفتند: آشيخ فرفره ما را نگاه كن، كدام يك قشنگ ميچرخد؟
من كوچك بودم و نميتوانستم چيزي بگويم، پدرم اعتنايي نميكرد، سرش پايين بود و لبخند ميزد. چند قدم همراه ما آمدند ولي يك باره از نظر ناپديد شدند! از پدرم پرسيدم كه اينها كه بودند؟
پدرم فرمود:
« هر دو شيطان بودند. »
منبع:کتاب کيمياي محبت