گريه بر مظلوميت حضرت علي (عليه السلام ) و قبولي حج
دکتر مجاهدي - برادر استاد مجاهدي - در بازگشت از سفر حج ، خاطره اي بسيار آموزنده نقل کردند :
شبي در مسجدالحرام در مقابل شكاف ديوار كعبه (= مستجار) نشسته بودم و با يادآوري عظمت وجودي حضرت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) و ستمي كه وهابيان در حق آن جانشين بلافصل پيامبر (صلي الله عليه و آله) روا ميدارند و با پر كردن شكاف ديوار كعبه ميخواهند يك واقعيت تاريخي را عالماً و عامداً منكر شوند، در حالت عجيبي به سر ميبردم و براي مظلوميت امام متقيان ميگريستم.
ناگهان در همان اثنا متوجه شدم كه آقاي مجتهدي كنار من نشستهاند! تصور من اين بود كه شخص ديگري را با ايشان اشتباه گرفتهام ولي هنگامي كه شروع به صحبت كردند و ماجراي آن امام مظلوم را از پيش از ولادت تا شهادت به تفصيل براي من بيان فرمودند به اشتباه خود پي بردم زيرا با لحن آن مرد خدا كاملاً آشنا بودم و صفاي محضر ايشان را بارها تجربه كرده و با تكيه كلامهايشان آشنايي داشتم.
حدود يك ساعت اين خلوت ما به طول كشيد و اشكباريهاي آقاي مجتهدي و صفاي خاطري را كه آن شب به من دست داده بود هرگز فراموش نميكنم.
دکتر مجاهدي پس از مراجعت به قم هنگامي كه به خدمت آن مرد خدا شرفياب ميشود، از جناب مجتهدي مي شنوند :
دكتر جان! حج شما را پذيرفتند و بر آن مهر قبول زدند، آن شب را به خاطر داريد؟ شب عجيبي بود! شبي كه مقابل مستجار نشسته بوديد و بر مظلوميت آقا اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) اشك ميريختيد! و ...
به محضر آقا امام رضا (عليه السلام) سلام كنيد!
جناب آقاي مجتهدزاده از دوستان قديمي و با صفاي آقاي مجتهدي، خاطرات ماندگاري را از آن ولي خدا دارند ، استاد مجاهدي يکي از اين خاطرات را اينچنين نقل مي کنند :
در سفري كه حدود 35 سال پيش به مشهد مقدس داشتم. پس از عتبه بوسي حضرت علي بن موسي الرضا – عليه آلاف التحيه و الثنا – به ديدار آقاي مجتهدي نايل آمدم. قرار بود ايشان فرداي آن روز به اتفاق جناب آقاي مجتهدزاده به تهران بروند. آقاي مجتهدي به آقاي مجتهدزاده فرمودند:
فردا آقاي مجاهدي به جاي من با شما به تهران خواهند آمد، سعي كنيد در طول راه از ايشان پذيرايي معنوي كنيد!
آقاي مجتهدزاده در طول راه خاطرههاي بسياري را كه با آقاي مجتهدي داشتند تعريف كردند از جمله :
تازه از سفر مشهد به اتفاق آقاي مجتهدي به تهران برگشته بودم و به خاطر رانندگي بي وقفهاي كه داشتم، احساس خستگي شديدي ميكردم و خود را براي يك استراحت چند ساعته آماده ميساختم. هنگامي كه خواستم موقتاً از حضور ايشان مرخص شوم، فرمودند:
كجا؟ ! بايد فوراً به مشهد برگرديم!
عرض كردم:
اگر اجازه بفرماييد استراحت كوتاهي بكنم، ميترسم نتوانم ماشين را تا مشهد هدايت كنم، چون خيلي خسته هستم.
فرمودند:
فكر ميكنيد كه شما ماشين را هدايت ميكنيد؟! در طول راه، هر موقع خوابتان گرفت بخوابيد و نگران من و ماشين نباشيد!
امر ايشان را اطاعت كردم و دقايقي بعد به اتفاق، تهران را به مقصد مشهد مقدس ترك كرديم. به خاطر دارم كه پس از خروج از كرج ديگر قادر به ادامه رانندگي نبودم و علي رغم ميل باطني، چشمان مرا خواب گرفت و لحظاتي بعد در پشت فرمان به خواب سنگيني فرو رفتم! و ...
با صداي آقاي مجتهدي، از خواب پريدم و خواستم از خوابي كه سراغم آمده بود معذرت خواهي كنم، فرمودند:
آقا جان! ما الآن در فلكه حضرتي هستيم، به محضر آقا امام رضا (عليه السلام) سلام كنيد! نگفتم كه ماشين را شما هدايت نميكنيد؟!
من كه از تعجب قادر به صحبت كردن نبودم، ديدم اذان صبح است و ماشين در كنار فلكه حضرتي پارك شده است و من در پشت فرمان نشستهام!
شما تقاضاي ديگري هم از حضرت داشتيد!
آقاي گرامي براي استاد مجاهدي تعريف كردند:
در منزل آقاي موحديان جلسه هفتگي انجمن محيط در قم داير شده بود ابياتي از مسمط مخمسي را كه در منقبت حضرت علي ابن موسي الرضا (عليه السلام) سروده بودم از نظر شما گذرانيدم و شما آن را در يك مورد اصلاح كرديد و مرا به اتمام آن ترغيب نموديد، ولي من به خاطر گرفتاريهاي شغلي نتوانستم آن را به پايان برسانم و چندي بعد عازم مشهد شدم.
هنگامي كه به حرم مطهر مشرف شدم از آقا علي بن موسي الرضا (عليه السلام) دو مطلب را تقاضا كردم:
1) توفيق اتمام شعر ناتمامي كه سروده بودم!
2) توفيق زيارت آقاي مجتهدي!
بلافاصله انقلاب حالي پيدا كردم و در حرم مطهر شعر مناقبي ناتمام خود را به پايان بردم و از عنايت آن امام رئوف تشكر كردم و فهميدم كه تقاضاي دوم مرا نيز برآورده خواهند ساخت!
فرداي آن روز توفيق ديدار آن وليّ خدا نصيبم شد و با آن كه كسالت داشتند و بر روي تخت استراحت ميكردند، با آغوش باز مرا پذيرفتند و مورد عنايت خود قرار دادند.
عرض كردم:
ديروز، از آقا امام رضا (عليه السلام) تقاضا كردم كه توفيق ديدار شما را پيدا كنم و خدا را شكر كه امروز به اين توفيق نائل آمدم.
فرمودند:
آقاجان! شما از حضرت تقاضاي ديگري هم داشتيد!
عرض كردم:
خير! فقط زيارت شما را تقاضا كردم!
فرمودند:
آقاجان! شما از حضرت تقاضاي ديگري هم داشتيد!
ناگهان به خاطرم آمد كه اولين تقاضاي من از حضرت، اتمام شعر ناتمامي بود كه سروده بودم، لذا عرض كردم:
ببخشيد! فراموش كرده بودم! شعري براي حضرت سروده بودم كه ناتمام بود و تقاضا كردم كه توفيق سرودن بقيه ابيات آن را به من عنايت كنند.
فرمودند:
بله آقا جان! اين خواسته اصلي شما بود! و حضرت هم عنايت فرمودند. بعد پرسيدند:
اين شعر را آقاي مجاهدي هم ديدهاند؟!
عرض كردم:
بله! يك قسمت آن را تصحيح كردهاند.
فرمودند:
شعر عنايتي آقا علي بن موسي الرضا (عليه السلام) شنيدن دارد، آن را براي ما بخوانيد.
وقتي كه شعر را براي ايشان خواندم، فرمودند:
من اشعار زيادي در مناقب حضرت علي بن موسي الرضا (عليه السلام) خوانده و شنيدهام ولي اشعار عنايتي امام لطف ديگري دارد. نسخهاي از آن را براي من مرحمت كنيد تا خوشنويسي آن را بنويسد و بعد از قاب كردن در اين اتاق الصاق شود.
براي تيمن و تبرك به نقل يک بند از اين مسمط رضوي بسنده ميكنيم:
چرا براي فرج امام زمان (عج الله تعالي) دعا نميكنند؟!
آقاي خالقي موحد تعريف ميكردند:
روزي به خدمت آقاي مجتهدي رسيدم و به هنگام خداحافظي عرض كردم كه قصد دارم خدمت آيت الله بهاءالديني (رحمة الله) شرفياب شوم.
فرمودند:
از قول من به آقا بگوييد كه چرا براي فرج آقا امام زمان (عج الله تعالي فرج الشريف) دعا نميكنند؟!
وقتي كه خدمت آيت الله بهاءالديني شرفياب شدم و پيام آقاي مجتهدي را با ايشان در ميان گذاشتم، دقايقي به فكر فرو رفتند و بعد دست مبارك خود را بر چشم نهادند.
معمولاً در مسجد محل، نماز مغرب و عشا را به ايشان اقتدا ميكردم و آن روز نيز اين توفيق نصيبم شد. به هنگام قنوت شنيدم كه آقا دعاي هميشگي خود را عوض كرده و به جاي آن دعاي فرج ميخوانند! و تا پايان عمر نيز دعاي قنوتشان دعاي فرج بود:
اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه و علي آبائه في هذه الساعة و في كل ساعة، ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسكنه ارضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا.
امروز در و ديوار گريه ميكنند!
آقاي مجاهدي مي فرمودند :
روزي در باغ آقاي عليزاده واقع در پشت ايستگاه راه آهن مشهد، به خدمت آقاي مجتهدي شرفياب شدم. آن روز حال بكاء شديدي داشتند و لحظهاي از گريستن باز نميماندند.
گريه هاي بياختيار ايشان را بارها ديده بودم و براي من چندان تازگي نداشت، ولي چيزي كه فكر مرا به سختي به خود مشغول ميكرد استمرار اين حالت گريه در آن روز بود.
در آن حالت استثنايي، نميتوانستم علت گريههاي پي در پي را از ايشان سئوال كنم، و آن ولي خدا را از حال خود منصرف سازم. ساعتي به همين منوال بي آن كه حرفي در ميان ما رد و بدل شود.
همين كه ايشان براي چند لحظهاي از گريستن باز ماندند، فرصت را غنيمت شمرده، پرسيدم:
علت اين گريههاي مستمر و بياختيار شما چيست؟!
فرمودند:
آقاجان! روز عجيبي است! امروز در و ديوار گريه ميكند! آسمان گريه ميكند! زمين گريه ميكند! اين درختان باغ گريه ميكنند! از آسمان و زمين غم مي بارد! آيا اگر شما اين صحنهها را ميديديد ساكت مينشستيد؟!
من بي اختيار گريه ميكنم و علت آن را به درستي نميدانم، و بعد از چند لحظهاي درنگ گفتند:
امروز شايد روز شهادت يكي از ائمه اطهار(ع ) باشد، قراين از اين امر حكايت دارد!
مدتي گذشت و يكي از روحانيون به ديدن آقاي مجتهدي آمد، از ايشان پرسيدم:
آيا امروز، روز شهادت است؟!
گفتند:
به روايتي امروز، روز شهادت حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) است!
هنگامي كه آقاي مجتهدي سخن آن مرد روحاني را شنيدند، به سختي منقلب شدند و در حالي كه به شدت ميگريستند گفتند:
قربان مظلوميشان بروم، اين گريههاي بياختيار كه بيجهت نيست! آقا امام محمد باقر (عليه السلام) در كودكي در كربلا حضور داشتند و روز عاشورا صحنههاي شهادت را يكي پس از ديگري به چشم خود ديدهاند، و تا آخر عمر براي مظلوميت جدشان حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) گريه كردهاند، اين گريههاي امروز اثر همان گريههاست و مسلماً امروز، روز شهادت آن بزرگوار است نه روز ديگر.
يادي از جناب حاج ملا آقا جان زنجاني : بايد ثابت كني كه عاشقي!
مرحوم حجتالاسلام ميرزا تقي زرگري (قدس سره) به خاطر انسي که با عاشق دلسوخته و عارف صاحبدل مرحوم حاج ملا آقا جان زنجاني (رحمت الله) داشتند حالات و روحيات آن مرحوم را به روشني به تصوير ميكشيدند. روزي تعريف كردند:
حاج ملا آقا جان در سفري به عتبات، با سر و وضعي بسيار آشفته و با پاي برهنه و بسيار بيدلانه طي طريق ميكردهاست. در اثناي راه به دشت همواري ميرسد و همين كه ميخواهد از كنار جاليزي عبور كند، دهقان سالخورده عربي كه سرگرم آبياري بوده و به او نهيب ميزند كه:
تو كيستي و با اين سر و وضع در اينجا چه ميكني؟!
ميگويد:
من عاشق و دلباخته مولايم حسين بن علي (عليه السلام) هستم و بيدلانه به زيارت او ميروم.
دهقان سالخورده با شنيدن پاسخ حاج ملا آقاجان ، بيل خود را بر ميدارد و به او ميگويد:
ادعاي بزرگي كردي! بايد ثابت كني كه عاشقي!
ميپرسد: چگونه؟!
ميگويد: در ميان عاشق و معشوق حجاب و فاصلهاي نيست. از همين جا كه ايستادهاي به محبوب خود سلام كن اگر جواب سلامت را دادند كه هيچ و گرنه با همين بيل ادبت خواهم كرد!
حاج ملا آقاجان لحظاتي به فكر فرو ميرود و براي آنكه طرف را بيازمايد به او ميگويد:
تو كه اين پيشنهاد را به من ميكني، اين آمادگي را در خود ميبيني؟!
مرد عرب جواب ميدهد:
من كه ادعايي نكردهام تا آن را ثابت كنم، تو بايد ادعاي خود را ثابت كني نه من!
كه: البينه علي المدعي، ولي با اين وجود سلامي ميكنم، شايد جواب سلام مرا دادند!
و بعد تيمم ميكند و رو به قبله ميايستد و ميگويد:
السلام عليك يا ابا عبدالله!
حاج ملا آقاجان از چهار جهت جواب سلام آن دهقان سالخورده را از زبان محبوب خود ميشنود و از هوش ميرود!
پيرمرد دهقان او را به هوش ميآورد و ميگويد:
حالا نوبت توست! برخيز و عاشقي خود را ثابت كن!
حاج ملا آقاجان با دست و پايي لرزان ميرود و به قول خودش يك وضوي علمايي ميگيرد و رو به قبله ميكند و با چشمي گريان و دلي سوزان عرضه ميدارد:
السلام عليك يا ابا عبدالله! بابي انت و امي يا مولاي!
حاج ملا آقاجان ميگويد كه من جواب سلام خود را نشنيدم ولي آن پير مرد عرب كه شكسته دلي مرا ديد با لحني نصيحت آميز به من گفت:
جواب سلام تو را دادند ولي خيلي آهسته! انسان وقتي ميخواهد به خدمت امام بزرگواري چون حسين بن علي (عليه السلام) برسد بايد مراتب ادب را رعايت كند و در نهايت احترام و فروتني به محضر آن حضرت سلام كند نه با ادعا! بايد آدم شد و آدميت به داشتن سر و وضع پريشان نيست!
زيارت بيت الله الحرام به نيابت حضرت علي عليه السلام
آقاي رضوي مداح اهل بيت (عليهم السلام) نقل كردند:
مدتي بود آرزو داشتم به زيارت بيت الله الحرام مشرف شوم، يك روز در سال 1366 هـ ش جهت ديدار با آقاي مجتهدي به قم مشرف شدم. هنگاميكه خدمت ايشان رسيدم، در همان ابتداي ورود، مبلغ سيزده هزار تومان به من دادند و فرمودند:
شما به مكه مشرف ميشويد و اين مبلغ خرج زيارت شماست.
از ايشان سؤال كردم چه موقعي مشرف خواهم شد؟
فرمودند:
همين امسال.
عرض كردم: مدت ثبت نام تمام شده و تا يك هفته ديگر تمام حجاج به مكه خواهند رفت.
در جواب فرمودند:
شما احتياجي به ثبت نام نداريد، آنها خودشان به سراغ شما خواهند آمد.
مجدداً سؤال كردم: با خانواده مشرف ميشوم يا تنها؟
فرمودند:
در اين سفر صلاح نيست همراه با خانواده باشيد، اين را هم بدانيد كه بعد از اين سفر به مدت سه سال راه مكه بسته خواهد شد و براي اينكه شما در اين سفر محفوظ بمانيد بايد به نيابت حضرت امير (عليهالسلام) محرم شويد.
دو روز بعد كه به اصفهان بازگشتم شخصي از دوستان به من خبر داد كه شما جهت اعزام به مكه انتخاب شدهايد.
به او گفتم: من كه ثبت نام نكرده بودم ! مطلب از چه قرار است؟
او گفت: يكي از فاميلهاي ما كه رييس كاروان است به يك مداح نياز داشت.
من نام چند نفر از مداحاني كه ميشناختم به او گفتم ولي قبول نكرد، ناگهان بياختيار نام شما بر زبانم جاري شد و ايشان با اينكه شما را نميشناخت گفت:
همين آقا را ميخواهم. حال اگر آمادگي داريد وسايل مورد نياز را تهيه كنيد. بنده هم آمادگي خود را اعلام كرده و به مكه مشرف شدم.
هنگامي كه ميخواستم محرم شوم به امر آقاي مجتهدي به نيابت حضرت امير (عليهالسلام) احرام بستم و حج را به نيابت حضرت مولا بجا آوردم.
در همان ايام، مراسم برائت از مشركين انجام گرفت و به درگيري منجر شد و شرطههاي عربستان شروع به ضرب و شتم و تيراندازي به طرف حجاج نمودند. در آن ميان ناگهان با دو نفر از شرطهها كه به طرفم ميآمدند روبرو شدم، فوراً در قلبم به حضرت عرض كردم:
يا مولا، ميخواستم به مكه مشرف شوم اما نميخواستم در غربت كشته شوم.
همين كه اين مطلب به قلبم خطور كرد، ناگهان ديدم بطور شگفتانگيزي شخصي مرا از آن مكاني كه بودم به طرف ديگر هدايت كرد و شرطهها هيچ عكسالعملي نشان ندادند!
مثل اينكه از او ترسيده بودند و بدين ترتيب از آن مهلكه نجات يافتم.
در آن موقع متوجه مقصود آقاي مجتهدي شدم كه فرمودند:
اگر ميخواهيد سلامت بمانيد بايد به نيابت حضرت امير (عليهالسلام) محرم شويد و صلاح نيست با خانواده مشرف گرديد و ايشان در آن روز تمام اين صحنهها را ميديدند و همچنين كليه مخارج من در آن سفر دقيقاً سيزده هزار تومان گرديد.
مدتي بعد از مراجعت به ايران مجدداً همان رييس كاروان به سراغم آمده و گفت: قرار است تا يك هفته ديگر جهت حج عمره عازم مكه شويم، مدارك مورد نياز را تحويل دهيد تا مقدمات سفر شما را فراهم كنم.
به ايشان گفتم: نه شما به مكه خواهيد رفت و نه من.
او در جواب گفت:
وظيفه من گفتن بود و بس، ما به مكه خواهيم رفت، حتي چمدانهاي حجاج را تحويل دادهايم و شما پشيمان خواهيد شد.
بنده به او گفتم: شما پشيمان خواهيد شد كه چمدانها را تحويل دادهايد.
ايشان هم با حالتي تمسخرآميز گفتند: بالاخره ميبينيم چه كسي پشيمان خواهد شد.
دو روز بعد از طرف دولت ايران اعلام شد به دليل كشتار بيرحمانه حجاج ايراني فعلاً راه مسدود و تمام پروازها لغو شده است.
بعد از اعلام اين مطلب آن شخص مجدداً به سراغم آمد و گفت: شما از كجا ميدانستيد كه راه مسدود ميشود؟
به او گفتم: همان شخصي كه مرتبه قبل مرا به مكه فرستادند به من خبر داده بودند كه به مدت سه سال راه مسدود ميشود و همانطور كه آقاي مجتهدي فرموده بودند راه مكه بعد از سال شصت و شش هـ ش به مدت سه سال مسدود و مجدداً در سال هفتاد هـ ش باز شد.
توسل به ساحت مقدس حضرت ولي عصر (عج) در صحراي عرفات
آقاي حاج ابراهيم اسفهلاني نقل كردند:
زماني يكي از پيرزنهاي فاميل ما همراه خانوادهاش به مكه مكرمه مشرف شد، او در صحراي عرفات كه تمام خيمهها يك رنگ ميباشد از خانواده خود جدا شده و آنها را گم ميكند و هر چه جستجو ميكند به نتيجهاي نميرسد، به زبان اهالي آنجا هم آشنايي نداشته است كه از آنها سؤال كند تا او را راهنمايي كنند.
در اين هنگام نا اميد شده و تمام درها را به روي خود بسته ميبيند و متوسل به ساحت مقدس حضرت بقيه الله (عليهالسلام) ميشود و عرضه ميدارد:
آقا جان! من يك پيرزن تنها چه كنم؟
در همين حال يكمرتبه آقاي مجتهدي را مشاهده ميكند كه از مقابل به طرف او ميآيند بعد از سلام به آقا ميگويد: گم شدهام. آقا به او ميگويند:
با چه كسي آمدهايد، ميگويد: همراه خانوادهام.
ايشان ميفرمايند:
همراه من بياييد تا شما را به خيمه خانوادهتان برسانم و به راه ميافتند. هنوز چند قدمي بيشتر بر نداشته كه به خيمه ميرسند.
هنگامي كه پيرزن به خيمهاش ميرسد هر چه به ايشان اصرار ميكند كه بفرماييد داخل آب يخي ميل نماييد، آنگاه تشريف ببريد ميفرمايند:
كار دارم بايد بروم.
بعد از اينكه آن پيرزن همراه خانوادهاش به ايران مراجعت ميكند و آقاي حاج ابراهيم به ديدنش ميرود، پيرزن از ايشان ميپرسد به ديدن آقاي مجتهدي رفتهايد؟
آقاي حاج ابراهيم با تعجب ميگويد: آقا به مکه مشرف نشدهاند!!
آن پيرزن ميگويد خودم ايشان را در عرفات ديدم و مرا به خيمه رساندند... !
توسل به امام زمان (عج) براي درمان بيماري
مرحوم حاج مرشد ميگفت:
در ايام ماه مبارك رمضان كه آقاي مجتهدي در كوه خضر نزديك مسجد مقدس جمكران بيتوته داشتند خدمتشان رسيدم، ايشان برايم نقل كردند:
چند شب پيش كه پاسي از شب گذشته بود داخل اتاق كوه نشسته بودم كه متوجه شدم صداي پايي ميآيد و بعد از چند لحظه شخصي داخل اتاق شد و آنجا نشست، چون در تاريكي چيزي پيدا نبود جلو رفته وديدم مردي همراه با يك بچه ميباشد.
بعد از آنكه نشست، گفت اين بچه را كه ميبينيد حدود ده سال است مبتلا به نوعي بيماري شده است كه خوابش نميبرد و با اينكه وضع ماليم خوب نيست او را نزد تمام متخصصين بردهام حتي جهت مداوا به خارج از كشور هم رفتهام ولي نتيجهاي نگرفتهام.
هنگامي كه از پزشكان مأيوس گشتم، متوسل به حضرات معصومين (عليهمالسلام) شدم و او را به مشهد مقدس خدمت آقا علي بن موسي الرضا (عليهالسلام) برده و شفايش را از حضرت طلبيدم، سپس او را نزد بيبي معصومه (عليهالسلام) آورده و بهبودي او را طلب نمودم، در آنجا سؤال كردم آيا محل مقدسي غير از حرم بيبي (عليهاالسلام) در اينجا هست؟ گفتند: آري مسجد جمكران، او را به مسجد جمكران برده و بعد از توسل باز سؤال نمودم آيا مكان مقدس ديگري غير از اينجا هست؟ گفتند: بلي، كوه خضر.
اكنون او را به اينجا آوردهام و شفايش را ميخواهم.
آقاي مجتهدي ميفرمودند:
همينطور كه اين پدر ماجراي غمانگيز بيماري فرزندش را تعريف ميكرد از شدت ناراحتي منقلب شدم و از اتاق بيرون آمدم و با صداي بلند شروع به مناجات نمودم، (ناگفته نماند كه ايشان داراي نغمهاي داوودي و صدايي بسيار زيبا و گرم بودند) در اثر صداي مناجات كم كم خواب چشمان پسرك را فرا گرفت و پلكهايش بر روي هم رفت.
در اين هنگام پدر بچه كه ميديد فرزندش بعد از ده سال به خواب رفته است از اتاق بيرون دويد و دامن مرا گرفت و گفت: تو امام زمان هستي و بچه مرا شفا دادي.
به او گفتم: من امام زمان نيستم، حضرت پسرت را شفا دادند. باز ميگفت: خير، شما امام زمان هستيد. گفتم: اين حرف را نزن، خودت توسل و توجه نمودي و حضرت فرزندت را شفا دادند.
بالاخره آن شب را آنجا خوابيده و صبح روز بعد همراه فرزندش آنجا را ترك كردند.
از ديگر حالات آقاي مجتهدي اين بود كه هرگاه كسي بدون توجه و توسل به حضرات معصومين (عليهمالسلام) به ايشان رجوع ميكرد و مستقيماً به سراغشان ميآمد او را از خود دور كرده و به ائمه معصومين (عليهمالسلام) متوجه مينمودند، اگر در مشهد بودند افراد را متوجه حضرت رضا (عليهالسلام) ميكردند، و اگر در قم بودند به بيبي حضرت معصومه (عليهاالسلام) سوق ميدادند، و با يك حركت آنها را از خود دور مينمودند.
آقاي كريمي ميگفتند: يكمرتبه در مشهد مقدس خدمتشان بودم كه عدهاي بچه معلولي را نزد ايشان آورده و شفايش را طلب كردند.
آقاي مجتهدي فرمودند:
بلند شويد، بلند شويد، براي چه به اينجا آمدهايد!
خدمت آقا علي بن موسي الرضا (عليهالسلام) برويد و ناله و زاري كنيد، و از حضرت شفايش را بگيريد.
ايشان هيچ گاه حاضر نبودند مورد توجه قرار گيرند و پيوسته ميفرمودند:
ما بايد از آجرها و كاشيهاي حرمهاي مطهر و مقدس ائمه (عليهمالسلام) حاجت بگيريم و از خشتها و ساختمانهاي منسوب به اين بزرگواران شفا بگيريم.
حاضر شدن آقاي مجتهدي با گفتن صد مرتبه صلوات
جناب يزدان پناه ميفرمودند:
دوستي داشتم به نام آقاي سليمي كه هرگاه به زيارت حضرت رضا (عليهالسلام) مشرف ميشد، به ديدن آقاي مجتهدي هم ميرفت، در يكي از سفرها وقتي به سراغ آقا ميرود ايشان را پيدا نميكند و به او ميگويند آقا به محلي بيرون از شهر رفتهاند.
او كه خيلي ناراحت بوده شب در عالم رؤيا آقاي مجتهدي را ميبيند، ايشان به او ميفرمايند:
هر وقت خواستي مرا ببيني صد مرتبه بگو:
«اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
آقاي يزدان پناه ميگفتند: يك شب كه دچار بيخوابي شده بودم در دل شب برخاسته و به قصد حرم حضرت معصومه (عليهاالسلام) از منزلمان كه درخيابان صفاييه بود خارج شده و با پاي پياده به سمت حرم به راه افتادم در بين راه ناگهان به ياد كلام آقاي مجتهدي كه به آقاي سليمي فرموده بودند افتادم و چون مشتاق زيارت ايشان بودم با اينكه در آن موقع ايشان در مشهد به سر ميبردند به همان ترتيب شروع به فرستادن صلوات نمودم.
هنگامي كه به سه راه موزه رسيدم در كمال تعجب و شگفتي ديدم آقاي مجتهدي در مقابلم ايستادهاند ايشان تبسمي نموده و بنده نزدشان رفتم و پس از سلام و احوالپرسي و گفتگو عرض كردم: چطور شد كه شما به اينجا آمديد؟
فرمودند: آقاجان من به اراده خودم نيامدهام
مجدداً عرض كردم: چه موقع برميگرديد؟ فرمودند:
من از خود اختياري ندارم هر وقت بيبي (عليهاالسلام) امر بفرمايند حركت ميكنم.
سپس خداحافظي نموده و رفتند!!
صبح روز بعد نزد آقاي حاج ميرزا حسين مينايي كه از دوستان آقا بود و هر موقع ايشان به قم تشريف ميآوردند به منزل او وارد ميشدند رفتم و گفتم:
ديشب آقاي مجتهدي قم بودند.
آقاي مينايي گفت: اين غير ممكن است زيرا اگر ايشان به قم آمده بودند منزل ما ميآمدند و شما اشتباه ميكنيد.
به او گفتم من با ايشان صحبت كردم چطور ممكن است اشتباه كرده باشم.
اين جريان گذشت تا اينكه آقاي مينايي به مشهد مشرف شده و در آنجا خدمت آقاي مجتهدي رسيده بود و از ايشان سؤال كرده بود كه آيا فلان شب شما به قم آمده بوديد؟
آقا فرموده بودند:
بله رفيقمان ما را ميخواست ما هم به قم آمده و فوراً به مشهد برگشتيم ...!
عاقبت جدايي از راه ائمه اطهار (عليهم السلام)
استاد مجاهدي تعريف كردند:
در يكي از سفرهايي كه به پابوس حضرت ثامن الحجج (عليهالسلام) مشرف شده بودم، روزي در صحن مطهر با چند نفر از دراويش كه آنها را ميشناختم برخورد كردم، با اينكه مدتي در مشهد بودند آنها را در حرم نديده بودم!
لذا به آنها گفتم شما را در حرم نميبينم؟
شخصي از آنها گفت:
پير اجازه نداده بود كه به حرم بياييم !
به او گفتم حضرت رضا (عليهالسلام) هر روز بار عام ميدهند، يعني چه كه پير اجازه نداده بود! و بسيار ناراحت شدم!!
وقتي از حرم خارج شدم به منزل آقاي مجتهدي رفتم، هنگامي كه خدمت آقا رسيدم فرمودند:
آقاي مجاهدي شما را ناراحت ميبينم؟
عرض كردم مسألهاي نيست،
باز فرمودند:
آن مردك در حرم به شما چه گفت؟
بنده هم جرياني كه اتفاق افتاده بود را برايشان بازگو كردم.
آقا با شنيدن اين مطلب يكمرتبه به قدري ناراحت شدند كه رگ وسط پيشاني ايشان برآمده و حجم بدنشان دو برابر شد و حالتي بسيار عجيب به ايشان دست داد كه اصلاً قابل توصيف نيست!
بعد از چند لحظهاي كه به حالت عادي برگشتند فرمودند:
آقاي مجاهدي ديگر تمام شد، همين امشب او در بدترين جاي ممكن ميميرد و سپس فرمودند:
تا كي دكان داري! تا كي حقه بازي!
روز بعد كه از منزل خارج شده بودم ، مجددا همان دراويش را ديدم كه بسيار نارحت و پريشان مي باشند و تكه پارچه اي سياه به لباس خود زده اند وقتي علت آنرا جويا شدم گفتند :
ديشب پير خرقه تهي كرده است ، پرسيدم در كجا ؟ گفتند : هنگام قضاي حاجت در مستراح از دنيا رفته است .
همچنين زماني آقاي مجتهدي فرمودند :
در مسير سلوك عده اي از اين اقطاب دراويش را ديدم كه در بياباني خشك در حالي كه اطرافشان را محصور كرده اند و در حال عذابند .
سيره و روش جناب مجتهدي نه تنها هيچگونه مريد و مريد بازي را تاييد نمي كرد ، بلكه مي فرمودند اينگونه مسائل طبق حديث شريف :
كل من شغلك عن الحق فهو صنمك
هر چه تو را از خدا باز دارد همان بت توست
بازدارنده و مخالف اصول سلوك است .
ايشان هيچگونه احترامي براي كساني كه چنين روشهايي داشتند قائل نبودند . احترام ايشان فقط بر محور خلوص نيت و صفاي باطن و محبت و عشق ورزي به ذوات مقدس چهارده معصوم - ع - و دستگيري و گره گشايي از دوستان و دل شكستگان اهل بيت - ع - دور مي زد .
مكتب ايشان فقط و فقط غلامي و بندگي آستان مبارك حضرات ائمه بود و لحظه اي از توسل و توجه به آن حقايق هميشه جاويد غافل نبودند .
چنين زني در عالم پيدا نميشود
جناب حاج رضا وقاري از شيفتگان حضرت زهرا (عليهاالسلام) نقل كردند:
در ايامي كه شبهاي چهارشنبه هر هفته از قزوين به مسجد مقدس جمكران در قم مشرف ميشدم، پس از زيارت حضرت معصومه (عليهاالسلام) به ديدن آقاي مجتهدي كه در آن موقع در قم به سر ميبردند ميرفتم.
يك شب چهارشنبهاي كه به مسجد مقدس جمكران رفته بودم بعد از توسل و خواندن نماز امام زمان (عليهالسلام) در سجده به حضرت عرض كردم من يك همسري ميخواهم كه كنيز حضرت زهرا (عليهاالسلام) باشد و بدين منظور در سجده صد مرتبه حضرت را به مادرشان حضرت فاطمه (عليهاالسلام) قسم دادم.
بعد از اتمام توسل كه به قم برگشتم به ديدن آقاي مجتهدي رفتم. هنگامي كه خدمتشان رسيدم همين كه چشم ايشان به من افتاد شروع به گريه نموده و فرمودند:
آقا رضا جان، حضرت ميفرمايند چرا اين قدر ما را به مادرمان حضرت زهرا (عليهاالسلام) قسم ميدهيد حضرت ميفرمايند: چنين زني كه شما ميخواهيد در عالم پيدا نميشود و خلق نشده است
و اين چنين آن شب جواب مرا از طرف حضرت عنايت فرمودند.
قهر كردن با حضرت معصومه (عليها السلام)
حجت الإسلام دكتر محمد هادي اميني، فرزند برومند مرحوم آيت الله علامه اميني صاحب كتاب نفيس «الغدير» نقل كردند:
در سال 1349 هـ ش پس از وفات مرحوم پدرم علامه اميني، به خاطر تأليف و نشر كتابي به نام «قهرمان فخر» كه در آن مطالبي بر ضد حزب بعث درج شده بود؛ دولت عراق تصميم به جلب و محاكمه من گرفت.
لذا مجبور به ترك نجف اشرف و عازم ايران شدم و در تهران اقامت گزيدم و در آنجا بحمدالله مشغول به فعاليتهاي مذهبي در چند هيأت و بيان مطالب كتاب گرانقدر «الغدير» گرديدم و در بعضي از ايام مرتباً هفتهاي يك يا دو مرتبه به آستان بوسي حضرت فاطمه معصومه (عليهاالسلام) در قم شرفياب ميشدم.
تا اينكه ضمن تشرفاتم مطالبي را كه مقداري از آنها دنيوي و مقداري اخروي بود از بيبي تقاضا نموده و به ايشان عرض كردم كه تا حوائج مرا ندهيد، ديگر به آستانه بوسي شما نخواهم آمد.
مهمترين حاجتي كه از ايشان داشتم اين بود كه مرا به عنوان نوكر خودشان بپذيرند، به اين جهت متجاوز از چهار سال مرتباً به قم سفر ميكردم ولي به زيارت بيبي نميرفتم و با ايشان قهر كرده بودم.
به قول مرحوم پدرم علامه اميني، بايد حوايج را با زور هم كه هست از اين خاندان گرفت. آنها صاحب احسان و فضل و جود ميباشند و خواستههاي افراد را برآورده ميسازند.
بعد از گذشت اين مدت، شبي در منزل آقاي فاضل طباطبايي حائري كه ايشان هم از كربلا به ايران عزيمت كرده و در حضرت شاه عبدالعظيم (عليهالسلام) اقامت گزيده بودند دعوت داشتم.
هنگامي كه به منزل ايشان وارد شدم شخصي به نام آقاي سيدحسين درافشان از من پرسيدند :
شما آقاي اميني هستيد؟
عرض كردم: بله.
فرمودند: آقاي جعفر مجتهدي شما را احضار كردهاند.
گفتم: ايشان را نميشناسم.
فرمودند: از بزرگان اهل سلوك و عرفان و از زهاد زمان و صاحب كرامات ميباشند.
باز گفتم: بنده ايشان را نميشناسم و آدرس محل سكونتشان را هم نميدانم. آقاي درافشان مجدداً فرمودند:
ايشان ميخواهند شما را ملاقات كنند و به من دستور دادهاند اين پيام را به شما ابلاغ كنم و محل سكونت ايشان در قم ميباشد.
بالاخره مجلس تمام شد و به تهران بازگشتم و پيوسته در اين فكر بودم كه چگونه آقاي مجتهدي را پيدا كنم و در خلال اين مدت به قم ميرفتم ولي به آستانه بوسي حضرت معصومه (عليهاالسلام) مشرف نميشدم و در درونم راجع به اين موضوع كشمكشهاي زيادي بود تا اينكه بيست و هفتم ماه رجب در حاليكه هوا بسيار گرم بود، راهي قم شده و آدرس آقاي مجتهدي را پرسيدم و به سراغشان رفتم.
هنگامي كه ميخواستم زنگ منزلشان را بزنم در اين فكر بودم كه اول ايشان را آزمايش كنم، چون از اين افراد زياد ديدهام و تا آنها را امتحان نكنم با آنها رابطه برقرار نميكنم.
بالاخره زنگ را بصدا درآوردم، چند لحظه بعد شخصي با قيافهاي ملكوتي و بسيار جذاب و عجيب در حاليكه عصايي در دست داشتند، كمي از درب را باز نموده و گفتند:
چه ميخواهي؟
بنده سلام كرده و گفتم: آقا! آمدهام شما را زيارت كنم.
فرمودند: نه، با من چكار داريد؟ من مريض ميباشم، بگذاريد به حال خود باشم.
عرض كردم: آقا! شما مرا احضار كردهايد.
فرمودند:
من با كسي ميانه و رفاقت ندارم و هيچكس را هم احضار ننمودهام.
مجدداً عرض كردم: من از راه دور آمدهام، اجازه دهيد كمي استراحت كنم.
باز فرمودند:
اذيتم نكنيد، برگرديد.
گفتم: آقا! من از راه دور آمدهام و تشنهام، اجازه دهيد چند دقيقهاي در دهليز منزل شما بنشينم.
فرمودند:
اگر اينطور است بفرماييد و درب را كاملاً باز نمودند.
در طي اين مدت ايشان با دقت خاص به من نگاه ميكردند هنگامي كه وارد خانه شدم فرمودند:
بياييد داخل اتاق بنشينيد.
هنگامي كه نشستم گفتند:
شما چرا از حضرت فاطمه معصومه (عليهاالسلام) قهر كردهايد؟
گفتم: آقا! اين چه فرمايشي است؟ من چه كسي هستم كه بخواهم با حضرت قهر كنم.
فرمودند:
چه نسبتي با علامه اميني داريد؟
عرض كردم: هيچ نسبتي ندارم. ( نظر به اينكه مرحوم پدرم فوت كرده بود و در ظاهر هيچ اتصالي با ايشان نداشتم).
فرمودند: ممكن نيست، شما با ايشان نسبتي داريد.
گفتم: از كجا استنباط كرديد؟
فرمودند:
سالها بود كه مرحوم اميني را نديده بودم، همين كه درب را باز كردم مشاهده نمودم كه ايشان پشت سر شما ايستادهاند و آنقدر ايستادند تا اينكه شما وارد خانه شديد.
عرض كردم: معذرت ميخواهم ايشان پدر بنده ميباشند. آقاي مجتهدي فوراً به كمك عصا برخاستند و مرا در آغوش گرفته و شروع به گريه نمودند و بنده هم شروع به گريه نمودم تا اينكه نشستيم، ايشان مجدداً فرمودند:
چرا از بيبي قهر كردهايد؟!
بطور انكارآميزي گفتم: آقا! قهر! اين چه فرمايشي است؟
گفتند:
نه، بيبي فرمودهاند: « به اميني بگوييد به حرم بيا ما دوستش داريم، از ما دوري نكند» مطالبي كه از ما خواسته مقداري از آن به دست ماست كه انجام ميدهيم ولي مقداري از آنها به دست خداوند ميباشد بايد از او بخواهد».
بعد از آنكه مقداري با ايشان صحبت كردم به دستور ايشان از همانجا به حرم بيبي حضرت معصومه (عليهاالسلام) رفتم و به بيبي سلام نموده و عرض كردم:
خانم! من همان محمدهادي اميني هستم كه متجاوز از چهار سال است قهر كردهام و هم اكنون به دستور ميرزا جعفر آقاي مجتهدي به اينجا آمدهام.
اگر قول ميدهيد مطالبي كه خواستهام تحقق پيدا كند به حرم ميآيم و الا ديگر نخواهم آمد.
چند روز بعد از اين واقعه خدمت مرحوم آيت الله مرعشي نجفي رسيدم، بعد از سلام و احوال پرسي يكمرتبه ايشان گفتند:
آقاي اميني چرا با حضرت معصومه (عليهاالسلام) قهر كردهايد؟
گفتم: چطور شده آقا جان؟! مگر من چه كسي هستم كه قهر كنم؟
ايشان گفتند:
حضرت بيبي (عليهاالسلام) فرمودند: « به اميني بگو: ما تو را دوست داريم به حرم ما بيا».
به آقاي مرعشي گفتم: چند روز قبل ميرزا جعفر آقاي مجتهدي هم همين مطلب را فرمودند.
آقاي مرعشي گفتند:
آقاي مجتهدي گوي سبقت را ربودهاند، اگر مطالبي به شما گفتند، حتماً مرا هم مطلع فرماييد، زيرا ايشان با اهل بيت (عليهمالسلام) ارتباط مستقيم دارند و اهل بيت (عليهمالسلام) ايشان را پذيرفتهاند...
منبع:www.salehin.com