دختران در سن نوجواني بيشتر نياز به خودشناسي و درك كم و طيف استعدادها، توانمندي ها و رغبت ها دارند و اين امر، حضور والديني را مي طلبد كه در اين راه به آنان كمك كنند، در غير اين صورت آنان به عنوان افرادي منفعل و نه فعال در جامعه حضور خواهند داشت .
شخصيت و عملكرد دختران به دليل تأثيرگذاري بسيار حساسي كه بر سرنوشت رفتار انسان ها چه در زمان حال و چه آينده دارد، طيف بسيار وسيعي از تاثيرات مثبت يا منفي را در جامعه مي تواند سبب شود .
خانواده همانند عمارتي است كه زن و شوهر ستون هاي آن را تشكيل مي دهند و فرو ريختن هر ستون، استحكام و استواري عمارت را دچار تزلزل مي كند؛ فرزند حكم روح وحدت و تقدس رباني را دارد كه در سايه او محيط خانواده از گرمي و عشق بيشتر برخوردار خواهد بود.دختر نوجوان بتدريج كه از سرزمين آرام و بي خيال كودكي به دشت هاي پر حادثه بلوغ مي رسد، دگرگوني هايي را در خود مي يابد و احساس مي كند كه مي تواند با سرعت به وضعيت جديدي دست يابد. او مايل است كه خانواده به عنوان نزديك ترين پايگاه، اين دگرگوني را در او باور كرده و موقعيت جديد وي را به رسميت بشناسد؛ بنابراين اختلال در روابط پدر و مادر، نوجوان را از آرامش رواني و اطمينان نسبت به آينده محروم و او را ناكام و سرخورده مي كند. هر چه ميزان اختلافات شديدتر باشد، والدين نه تنها قادر نخواهند بود كه پدر و مادر خو ب و نمونه اي براي فرزندان خود باشند بلكه به همان مقدار نيز رفتارهاي ناسازگارانه، ضد اجتماعي و اختلالات شخصيتي را براي آنان به ارمغان خواهند آورد، ضمن اينكه تغييرات زيستي و جنسي دوره نوجواني امري جهاني است و در تمام جوامع فرهنگي شاهد اين تغييرات هستيم .
تحول رواني، شناختي نوجوانان و انتظارات اجتماعي و فرهنگي جامعه اي كه در آن رشد مي كنند همراه با تغييرات زيستي موجب جدا شدن آنان از زندگي خردسالي و ورود به نوجواني، جواني و پذيرش مسووليت بيشتر و استقلال فكر و عمل مي شود. اين تحول بزرگ در دوره نوجواني، مسلماً مي تواند همراه با بروز كم اطميناني براي برآمدن از عهده مشكلات و يا احساس فشار و ناراحتي باشد. در اين دوره كه از حساس ترين مراحل زندگي است، اگر والدين درك و شناخت درستي از شرايط روحي، عاطفي و جسماني فرزندان نداشته باشند و براي گذر بي مخاطره از اين بحران او را مشفقانه و آگاهانه همراهي نكنند، امكان بروز رفتارهاي نابهنجار از سوي نوجوانان افزايش مي يابد. خودباوري پايه و زيربنايي است كه براساس آن كنش و واكنش انجام مي دهيم، ارزش هاي خود را بر مي گزينيم، اهدافمان را تنظيم كرده و با چالش هاي پيش رويمان برخورد مي كنيم .
واكنش هاي ما در برابر وقايع تا حدي در اثر نحوه تفكرمان در خصوص اينكه چه كسي هستيم به عبارت ديگر خودباوريمان شكل مي گيرد. چالش هاي اساسي زندگي شامل اصولي مانند توانايي كسب معاش و مراقبت كردن از خود در دنيا، برقراري روابط شايسته انساني , توانايي حفظ روابطي كه نه تنها براي خشنودي خود، بلكه براي خشنودي ديگران نيز باشد و برخورداري از نيروي جهشي, كافي است كه شخص را قادر مي سازد از مشكلات و پرتگاه هاي زندگي عبور كرده و در رسيدن به اهداف و آرزوهاي خود پايداري و استقامت داشته باشند .
«ويرجينيا ستير» مي گويد: صفات نيكويي چون كمال، درستي، مسئووليت، شفقت، عشق و جز اينها از فردي تراوش مي كند كه داراي خودباوري مثبت است؛ فرد احساس مي كند خودش آدمي است و دنيا جاي بهتري است چون او در آن زندگي مي كند و به شايستگي خود مومن است. قادر است از ديگران ياري بطلبد و در عين حال معتقد است كه مي تواند تصميم بگيرد.به قول «ستير» هيچ ژني، احساس ارزش را انتقال نمي دهد و به وجود نمي آورد بلكه چنين احساسي آموختني است و خانواده، محل آموختن چنين احساسي است .
ستير مددكاري كه معتقد است هنگامي فرد شايستگي خود را باور دارد كه والدين بوسيله اعمال خود به عنوان الگو براي فرزندان و همچنين ايجاد آرامش رواني و برخورداري روابط سالم خانوادگي، تعادل عاطفي و آرامش را فراهم آورند . احساس دلگرمي و امنيت است كه فضاي خانواده را سرشار از محبت مي كند و بر روابط و مناسبات اجتماعي افراد خانواده تاثير مثبت مي گذارد. در خانواده مطلوب، تعاملات بين فردي داراي اهميت است و تعامل زناشويي اساس و بنيان اين تعاملات است و مي تواند بر عملكرد موفق و ناموفق اعضاي خانواده اثرگذار باشد. نبود پدر و مادر زير يك سقف براي فرزندان محروميت و كمبود تلقي مي شود. طلاق والدين و محروم بودن فرزند از محبت، ارتباط و ديدار پدر و مادر احساسي در وجود او بر مي انگيزد كه با حالات عصبي، تمرد، ناسازگاري و عدم انطباق اجتماعي همراه است و باعث مي شود فرد، باور نسبت به خيلي چيزها از جمله باور به خود را از دست بدهد .
"رابينسون " وجود همدلي و صميمت والدين با فرزندان را عاملي موثر در رشد خودباوري آنان مي داند، همان گونه كه «آلفرد آدلر» پدر و مادر را كانون و مركز منظومه خانوادگي و ايجاد كننده حيات عاطفي در خانواده مي داند كه عاملي است براي رشد رواني اعضا در سنين نوجواني ومرحله شكل گيري شخصيت .
به هنگام يادگيري تعاملات اجتماعي، فرزند بايد از حمايت و راهنمايي هاي عاطفي پدر و مادر بهره مند شود. در صورت نبود شرايط عادي در خانواده، نوجوان احساس بي پناهي و بي كسي كرده و دچار انواع اختلالات رفتاري و شخصيتي مي شود .
«رنه كونيگ» جامعه شناس آلماني معتقد است: مسووليت ايجاد شخصيت اجتماعي و فرهنگي فرزندان به عهده والدين است و فرزند نيازمند مساعدت ها و حمايت هاي عاطفي آن هاست».گلاس» معتقد است كه فرزندان در ارتباط با اعضاي خانواده و ديگر اطرافيان، هويت خود را از دو جنبه توفيق و شكست ارزيابي مي كنند. فرزند در سن نوجواني از طريق تعامل و درگيري عاطفي با ديگران به خصوص والدين به توسعه هويت خود مي پردازد و براي آينده تصميم مي گيرد . نوجواني كه از خودباوري كافي برخوردار نباشد در امور مختلف از جمله درس خواندن از توانايي خود بهره كافي نمي برد. براي اينكه كودك و نوجوان بتواند از حداكثر ظرفيت ذهني و توانمندي هاي بالقوه خود بهره مند شود بايد نسبت به خود و محيط اطراف، نگرشي مثبت براي كار، تلاش و انگيزه اي قوي داشته باشد. بي ترديد نوجواني كه احساس ارزشمندي و «خودباوري» قابل توجهي دارد در خانواده اي منسجم با روابطي گرم و سرشار از محبت بين اعضاي خانواده پرورش يافته است، زيرا خانواده اي كه در آن رشد و اعتلاي همه اعضا در نظر گرفته مي شود مكاني است براي ايجاد هويت .
»جان برناردشاو» مي گويد: ماتريس خانوادگي خوب، زمينه استوار فراهم مي سازد تا براساس آن اعضاي خانواده، قدرت هاي دانستن احساس تصميم گيري و تصور خود را به نمايش بگذارند. او معتقد است كه آينده جهان بستگي به برداشت فرزندان از خودشان دارد و انتخاب هاي آن ها بستگي به اين دارد كه درباره خود چگونه مي انديشند. به نظر او مهم ترين قواعد خانواده، معناي انسان بودن را مشخص مي سازد و ركن اصلي خانواده، زن و شوهرند كه اگر روابط آن ها سالم باشد، فرزندشان رشد مي يابد و به خودشكوفايي مي رسد چرا كه زمينه ساز خودباوري فردي، خودباوري خانوادگي است .
آنچه در ايجاد خودباوري اجتماعي فرد بيش از هر چيز موثر است، كسب نخستين تجربه هاي حمايت اجتماعي در كانون خانواده است. نحوه برخورد، پذيرش، دوست داشتن و مساعدت با فرد، او را براي ايفاي نقش هاي اجتماعي و برطرف ساختن نيازهايش ياري مي دهد؛ ارتباط و پيوند افراد خانواده نيز در سلامت رواني و جسماني آنان تاثير دارد، به گونه اي كه الگوهاي رفتاري فرزندان را در بزرگسالان بنيان مي نهد و موجبات امنيت خاطر و باور خود را در آنان فراهم مي آورد .
نوجواني كه از خودباوري برخوردار است بهتر مي تواند زندگي كند، با ديگران رابطه برقرار كند و فردي خلاق و پويا باشد در نتيجه آسيب پذيري او كمتر است . چنين فردي احساس مسووليت مي كند و خود تصميم مي گيرد كه به ديگران در صورت لزوم كمك كند، به پيشرفت هايش افتخار مي كند و گاهي از خود تعريف مي كند . با موفقيت هاي تازه با اطمينان بر خورد مي كند و از صحبتهاي حاكي از انتقاد از خود، هراس زيادي ندارد و رفتارهاي نامناسب خود را مورد بازنگري قرار داده، سعي مي كند آنها را به نحو مطلوبي تغيير دهد .
در خانواده اي كه صميمت و مهرباني وجود دارد، نوجوان مي تواند هم ثبات خودپنداري را حفظ كند و هم باعث تغييرات مطلوب در شخصيت خود شود. همچنين با اطمينان به شخصيت خود، به رويارويي با مشكلات برخيزد .
بر اين اساس پيشنهاد مي شود برنامه هاي جامع فرهنگي، آموزشي، اجتماعي با محور قرار دادن نهاد خانواده و كاركرد مطلوب خانواده تدوين شود. همچنين آموزش والدين در زمنيه مسائل تعليم و تربيت، آموزش هاي قبل از ازدواج براي آشنايي زوج هاي جوان با وظايفي كه بر عهده خواهند داشت، ارائه برنامه هاي مشاوره فرهنگي به خانوادهايي كه دچار مشكلات روابط بين فردي هستند و نيز انجام تحقيقي در همين خصوص در سطح كشور از ضروريات جامعه است .
منبع: نشريه فرهنگي، اجتماعي، آموزشي پژواک ايران
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله