جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
آيت الله پسنديده (ره)
-(4 Body) 
آيت الله پسنديده (ره)
Visitor 352
Category: دنياي فن آوري
آية الله پسنديده، برادر بزرگ امام خمينى در هفدهم شوال 1313 هجرى قمرى در شهرستان خمين ديده به جهان گشود. ايشان پس از فراگيري دروس مقدماتى در سال 1327 به اصفهان عزيمت کرد و در آنجا ادبيات، منطق، کلام، فقه، اصول و هيئت و نجوم را نزد استاداني چون مرحوم آيت الله العظمى حاج آقا رحيم ارباب و آقا شيخ على يزدى و مرحوم تويسرکانى و آيت‏الله العظمى خاتون آبادى آموخت. ايشان پس از گذراندن دوره‏هاى سطح و خارج دروس حوزوى به خمين مراجعت کرد و حوزه دروس فقه، اصول، کلام منطق و نحو را در آن شهر برپا نمود. در اين دوران حضرت امام خمينى ره در زمره شاگردان آن بزرگوار بود. آيت الله پسنديده در حوزه سياسي نيز فرد فعالي بودند و مقاومتشان در مقابل خوانين و عمال حکومت رضاخان ، زبانزد مردم آن منطقه بود. ايشان از دوران نوجوانى، در جريان جنگ جهانى اول درصف مبارزان در برابر قواى متجاوز انگليس قرار گرفت و در جريان کشف حجاب محاکمه شد. در زمان شهيد سيد حسن مدرس و درمبازرات ملى شدن نفت هم مشارکت فعال داشت. پس ازاشغال خاک ايران به وسيله نيروهاى متفقين، آيت الله پسنديده به اتهام مخالفت و جلوگيرى از تامين نان و خوراک نيروهاى متفقين تبعيد شد. پس از قيام خونين 15 خرداد و دستگيرى امام خمينى، آيت‏الله پسنديده به همراه مراجع و علماى ايران به تهران عزيمت و در اعتراض دسته جمعى علماء مشارکت فعال داشت. از نظر رژيم پهلوي ايشان به عنوان فردي خطر ناک شناخته شد و به همين دليل بارها و بارها آن عالم رباني به دادگاه فرمايشى نظامى رژيم احضار و تحت محاکمه قرار گرفت. تاثير فعاليتهاى آيت الله پسنديده موجب شد که رژيم پهلوي منزل امام خميني ره در قم و محل استقرار آيت‏الله پسنديده را تحت مراقبت ‏شديد قرار دهد، اما اين اقدامات با مقاومت آيت‏ الله پسنديده بى‏اثر شدند تا اينکه سرانجام رژيم تصميم به تبعيد ايشان به خمين را گرفت. آيت ‏الله پسنديده پس از چندى بى‏اعتنا به حکم تبعيد، به قم مراجعت و فعاليتهاى خود را ادامه داد که مجددا و اين بار به اتهام داير کردن مراسم سوگوارى در منزل امام دستگير شد و دوباره ايشان را به خمين تبعيد کردند. پس از آن چندين بار ديگر ايشان به خاطر فعاليت هاي گسترده خود عليه رژيم پهلوي تحت محاکمه قرار گرفت و يا تبعيد شد.
مرحوم آيت ‏الله پسنديده پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز علي رغم موقعيت ويژه‏اى که از مراتب علم و تجربه و مبارزات مستمر خويش داشت همچون گذشته افتخار وکالت امام خمينى (ره) را در امور شرعى مردم به عهده گرفت و در طول سالهاى پس از پيروزى با بزرگوارى و بى‏هيچ ادعا و توقعى و بدون کمترين تغييرى در مواضع و مشى و شيوه زندگى خويش همان مسير روشن گذشته را تعقيب نمود.
سرانجام اين عالم رباني و فقيه سترگ در 22 آبان سال 1375هجري شمسي بدرود حيات گفت و در مسجد بالاسر حضرت معصومه ( سلام الله عليها ) به خاک سپرده شد.

خاندان خميني به روايت آيت الله پسنديده (ره)

منزل قاتل پدرمان را آتش زدند. نمي‌دانم کار مردم بود يا دولت. قاتل‌ها را بعداً به دستور امين‌السلطان دستگير مي‌کنند و به تهران مي‌فرستند. ميرزاقلي‌سلطان در زندان مي‌ميرد و جعفرقلي‌خان پس از پيگري ما و به دستور محمدعلي‌شاه (که آن موقع هنوز وليعهد بود) گردن زدند. روزنامه ادب شرح شهادت پدر ما و قصاص قاتل را شش روز پس از اعدام او چاپ کرد.
دين‌علي‌شاه جد اعلاي ماست که از علماي کشمير بوده است. او اصالتاً نيشابوري بوده و از آنجا به هندوستان مهاجرت کرده است. او پسري داشته به نام سيداحمد که به نجف و کربلا مسافرت مي‌کند و با يکي از اهالي خمين به نام يوسف‌خان آشنا مي‌شود. سيداحمد به پيشنهاد يوسف‌خان به خمين مهاجرت مي‌کند و با سکينه‌خانم که خواهر يوسف‌خان بوده پيوند زناشويي مي‌بندد. حاصل اين پيوند، سه دختر و يک پسر است. سلطان‌خانم، صاحبه‌خانم، آغابانوخانم و آقامصطفي. سيداحمد پس از ورود به خمين، عمارت مسکوني که الان هم هست را از يکي از اهالي به نام محسن‌خان مي‌خرد. او املاکي در روستاهاي شاهين، واسوران و نازي و يک کاروانسرا و باغ در خمين را نيز خريداري مي‌کند که منبع درآمد وي و خانواده‌اش مي‌شود. سيد احمد در اواخر سال 1285 يا اوايل 1286 قمري در خمين درگذشت که جسدش را پس از انتقال به کربلا در آن‌جا دفن کردند. البته از مکان دفن او اطلاع نداريم. پدر ما (آقامصطفي) صبح روز پنج‌شنبه 29 رجب 1278 در همين اتاقي که من و حضرت امام متولد شديم، به دنيا مي‌آيد.
او تحصيلاتش را در خمين و پس از آن در نجف پي مي‌گيرد و تا اجتهاد پيش مي‌رود. البته پيش از عزيمت به نجف با حاجيه‌آغاخانم ازدواج مي‌کند. نخستين فرزند اين دو، اوليا‌خانم است که در سال 1305 در نجف متولد مي‌شود. آقامصطفي و همسرش هفت سال بعد به خمين باز مي‌گردند. آقامصطفي بسيار بانفوذ و قوي بود. هم املاک داشت و هم تفنگچي. تنها کسي که با شدت در مقابل خوانين خمين مي‌ايستاد هم او بود؛ در مقابل حشمت‌الدوله، هم خوانين دالايي و هم خوانين قلعه. اين سه دسته، هرکدام منطقه‌ي نفوذ خود را داشتند. آن موقع خمين از توابع گلپايگان بود. پدر ما آن‌قدر ايستاد که حشمت‌الدوله دستور دستگيري او را صادر کرد. با اصرار بانفوذ و صالح منطقه حشمت‌الدوله وي را از زندان حشمتيه آزاد مي‌کند.
در سال 1320 تجاوز و ظلم خوانين به مردم زياد مي‌شود و تصميم مي‌گيرند آقامصطفي را که تنها مانعشان بوده از ميان بردارند. به همين سبب، هنگامي که او در راه اراک براي گزارش وضعيت به والي منطقه بوده است، توسط دو تن به نام‌هاي جعفرقلي‌خان و ميرزاقلي‌سلطان هدف گلوله قرار مي‌گيرد و در 42سالگي به شهادت مي‌رسد. من هشت‌ساله بودن و حضرت امام 4ماهه.
پس از رسيدن خبر شهادت ايشان به اراک، شهر يکپارچه تعطيل مي‌شود و علما براي تشييع پيکرش مي‌آيند. جنازه را در اراک به امانت مي‌گذارند و بعداً به نجف منتقل کردند. علاوه بر اراک، در گلپايگان و اصفهان و خمين و تهران نيز مجالسي براي او گرفته مي‌شود. منزل قاتل پدرمان را آتش زدند. نمي‌دانم کار مردم بود يا دولت. قاتل‌ها را بعداً به دستور امين‌السلطان دستگير مي‌کنند و به تهران مي‌فرستند. ميرزاقلي‌سلطان در زندان مي‌ميرد و جعفرقلي‌خان پس از پيگري ما و به دستور محمدعلي‌شاه (که آن موقع هنوز وليعهد بود) گردن زدند. روزنامه ادب شرح شهادت پدر ما و قصاص قاتل را شش روز پس از اعدام او چاپ کرد.
ما يک عمو بيشتر نداشتيم که او ناتني بود. يعني از زن ديگر پدربزرگمان. ايشان که سيدمرتضي نام داشت، در جواني و پيش از ازدواج فوت کرد. صاحبه‌خانم هم عمه‌ي بزرگ ما بود. يعني بعد از سيدمرتضي يک فرزند ديگر بود و بعد ايشان. صاحبه‌خانم بسيار باشهامت بود. او در سال 1336 بر اثر وبا درگذشت. در آن سال به جز عمه‌ام، شوهرش و مادرمان نيز جان خود را از دست دادند. عمه‌ي ديگر هم آغابانوخانم است که در خمين متولد شد. عمه ديگر هم سلطان‌خانم بود.
خود من در سال 1313 قمري در همين منزل متولد شدم. پيش از من خواهر بزرگمان در سال 1305 و يک خواهر هم در سال 1312 به دنيا آمده بودند. بعد از من آقا نورالدين در سال 1315، پس از ايشان خواهر ديگرمان در 1318 و نهايتاً امام در سال 1320 قمري متولد شدند. حضرت امام مطابق شناسنامه‌اي که الان موجود است در سال 1279 متولد شده‌اند ولي در واقع در سال 1320 متولد شده‌اند و خودشان هم مي‌دانند.

خاطرات آيت الله پسنديده از دوران مبارزه و تبعيد

ملاقات با امام در زندان پادگان عشرت آباد
من به وسيله ارتباطي که با برادرزاده نصيري، رئيس شهرباني وقت، داشتم، درخواست ملاقات کردم. نصيري هم موافقت کرد و به اتفاق يکي از دوستان، براي ملاقات امام به عشرت آباد رفتيم. وقتي به در پادگان رسيديم، گفتند: «ماشين حق ندارد داخل محوطه باغ پادگان بيايد». از ماشين پياده شديم و به داخل باغ رفتيم. اول باغ، دست چپ، ساختماني بود که مأمورين شهرباني در آنجا سکونت داشتند. وقتي وارد شديم فقط دو صندلي در آنجا بود، که روي يکي از آنها رئيس پادگان نشسته بود و من هم روي صندلي ديگر نشستم. به او گفتم که: «مي خواهم با آقا ملاقات کنم». او گقت: «پسر آقاي محلاتي آمده است که با پدرش ملاقات کند، هر وقت برگشت نوبت شما مي شود.»
نوبت ما که شد با همان رئيس پادگان براي ملاقات امام رفتيم. به من گفت: «شما فقط احوالپرسي کنيد و در امور سياسي با آقا صحبت نکنيد.» گفتم:«بسيار خوب، من خودم مي دانم.»
وارد محوطه اي شديم که از باغ جدا شده بود، ولي ديوار نداشت. رفتند که به امام اطلاع بدهند، هنگامي که برگشتند، گفتند: «آقا مشغول نماز است.» رئيس پادگان گفت: «ما مي رويم در يکي از همين اتاقها منتظر مي شويم تا آقا از نماز فارغ شوند». طولي نکشيد که آمدند و گفتند: «آقا از نماز فارغ شده اند». سپس ما به اتاق امام رفتم. در اتاق، تختي بود و امام روي آن نشسته بودند. چند صندلي هم داخل اتاق بود. امام از تخت پائين آمدند و روي صندلي نزديک من نشستند. رئيس پادگان نيز نشست ولي دو مأمور سرپا ايستادند.
من با امام صحبت کردم و تمام مطالب را به ايشان گفتم. اظهار داشتم: «آقاي شريعتمدار تقاضاي ملاقات دارند موافقيد يا خير؟» گفتند: «مگر ايشان به تهران آمده اند؟» گفتم: «آري، تازه آمده اند و منزل آيت الله خوانساري وارد شده اند». ايشان پرسيدند: «چرا آمده اند؟» پاسخ دادم: «کار داشتند!» آنگاه گفتم:«آقاي ياوري و آقاي بحرالعلوم هم از رشت آمده بود. آيت الله آملي (که در تهران بودند) سلام رساندند، آقاي ميلاني هم آمده بودند و سلام رساندند» و يک يک اسامي علما را گفتم که ايشان متوجه بشوند همه در تهران جمع شده اند. آنگاه پرسيدم: «اجازه مي دهيد شهريه طلاب قم را منظم بپردازيم؟» گفتنذ: «بله». گفتم: «آقاي آملي ظاهرا تقاضا داشتند اجازه بدهيد بازارهاي تهران و شهرستانها که تعطيل است باز شود». امام پرسيدند: «مگر تعطيل است؟» گفتم: «آري تعطيل است». گفتند: «باز کنند، مانعي ندارد». گفتم: «حوزه هاي درس هم تعطيل است، اجازه مي دهيد درس شروع شود؟» گفتند: «آري» . غرض من از اين سوال و جوابها اين بود که ايشان را به مهمترين اوضاع کشور و پيامدهاي دستگيري معظم له آگاه سازم. ايشان هم کاملا از اوضاع مطلع شدند و سپس خداحافظي کرديم و به منزل برگشتيم تا در جلسات شرکت کنيم.
تبعيد امام به ترکيه
جريان از اين قرار بود که در سال 1343 لايحه مصونيت آمريکائيها تحت عنوان کاپيتولاسيون در دولت، محرمانه تصويب شد و بعد هم لايحه را محرمانه به مجلسين داده و در مجلس شوراي ملي و مجلس سنا تصويب گرديد.
من اطلاع پيدا کردم که اين قضيه، محرمانه در دولت و مجلس مطرح است، لذا آقاي حاج شيخ علي سهرابي ريحاني خميني را خدمت امام فرستادم و به شرحي به ايشان نوشتم که جريان کاپيتولاسيون به طور محرمانه در مجلس و دولت مطرح است و مي خواهند آن را تصويب کنند و يک شرحي هم به آيت الله گلپايگاني نوشتم و توسط آقاي سهرابي فرستادم. امام جواب دادند به اينکه: «متن لايحه اي را که در جريان است براي من بفرستيد که من از متن آن مطلع شوم و نمي گذارم محرمانه بماند و اقدام مي کنم و آنها را رسوا مي نمايم». من پاسخ دادم که : «متن لايحه را نتوانسته ام به دست بياورم ولي از جريان اطلاع پيدا کرده ام». در نامه بعدي جواب دادند که: «من خودم لايحه را بدست آورده ام و ديگر نمي گذارم اين قضيه، به صورت محرمانه مطرح باشد».
بدين سان در روز چهارم آبان 43 که مصادق بود با 20 جمادي الثاني 1384 روز ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها (که همين روز، سالروز تولد خود ايشان هم هست) با نگراني و تأثري عميق، نطق مفصلي را ايراد کردند و مردم را از جريان کاپيتولاسيون مطلع نمودند و مسائل را هم خيلي روشن و هم شديد و غليظ بيان کردند، و نوار سخنراني ضبط شد و در تمام ايران منتشر گرديد.
چند روز بعد که مصادف با 13 آبان 43 بود، شب هنگام مأمورين رژيم، منزل را محاصره کردند و ايشان را دستگير کرده، سوار يک اتومبيل شورلت کردند و به تهران بردند و اول طلوع آفتاب 13 آبان ايشان را با سرهنگ افضلي که مأمور ساواک بود به ترکيه تبعيد کردند.
راديو خبر تبعيد آقا را منتشر کرد، در روزنامه ها و جرايد هم نوشتند. مردم که از جريان باخبر شدند، فورا بازارها و مساجد را تعطيل کردند ولي در خيابانها اجتماع نکردند که زد و خورد شده و منجر به کشتار و قتل عام گردد همانگونه که در 15 خرداد رخ داد.
دولت که سخت عصباني شده بود، مامورين خود را واداشت مغازه هاي تجار معروف تهران را مهر و موم بکنند و جلوي در آنها را تيغه بکشند و شنيده شد که از پشت بامها به داخل برخي مغازه ها رخنه کرده و امول مومنين را غارت کرده بودند.
منبع:www.arak-info.com

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image