کسي که نميتواند با «زبان»، دلها را به - هم نزديک سازد، بهتر آنکه «سکوت» کند.دو به هم زني آسان است و دوگانگي را به «وحدت» رساندن، دشوار!
شگفتا! کساني تا لب به سخن ميگشايند، بذر فتنه ميپاشند و تخم عداوت ميپراکنند. اين چه زهري است که در بعضي زبانهاست؟!
خوب حرف زدن و حرفِ خوب زدن هر دو هنر است،
وقتي هر مهارتي با تمرين و ممارست پديد ميآيد، چرا «حرف زدن» چنين نباشد؟
سخن خوب و بجا و سازنده و الفتبخش، گوهري کمياب است و قيمتي.
تنها کساني توان چنين گهرافشاني دارند که غوّاص درياي سکوت و تأمل و تدبّر باشند، تا از آن گوهرهاي سنجيده و مرواريدهاي سُفته به دست آرند و عرضه بدارند.
ميگويي نه؟ بيا تمرين و امتحان کنيم.
آن حکيم فرزانه به آن کودک دبستان عرفان گفته بود: «تو اگر يک هفته بتواني سکوت کني و زبان در کام کشي، عارف ميشوي!»
و چه سخن بلندي!
تحميل سکوت و درنگ و تأمل، براي بعضي در حکم سختترين شکنجههاست، ولي اگر قدر بداند، تربيتکنندهترين «تازيانه تأديب» است.
سکوت، براي لالها هنر نيست.
آنکه زبان دارد و آن را در کنترل خويش گرفته است، هنرمند است.
اينکه کجا بايد سخن گفت و کجا بايد سکوت کرد، گذراندن يک دوره ميطلبد.
اينکه چه کس بايد نطق کند و چه کس بايد گوش دهد، نيز درسي است که بايد آموخت و به کار بست.
حرف، گاهي همچون غذا، ضرورت حيات است،
گاهي چون دوا، در حدّ ضرورت و نياز، لازم است،
گاهي چون زهر، کشنده و چون شمشير، بُرنده است. «زخم زبان» از همين قبيل است.
يک کلام نوراني از حضرت امير(ع):
«نوجوانان را به بحث و جدال، فرمان دهيد، ميانسالان را به فکر و انديشه و پيران را به سکوت و خاموشي».
و اين سخن، جاي بسي تفسير و توضيح دارد که در اين مختصر نميگنجد.
اما نشان ميدهد همان چيزي که در نوجوانان، رشد فکري و باز شدن ذهن و يافتنِ توانِ استدلال و قدرت بحث و قوّت بيان ميآورد، شايد در پيران، حادثه آفريند و فتنه به پا کند.
از اينرو، يکي به سخن فرمان مييابد، يکي مأمور به تدبّر و انديشه ميشود، ديگري، امر به سکوت و خاموشي ميشود!
اگر «زبان»، بنده عقل باشد و از خرد و منطق پيروي کند، عزيزترين چيز است. اما اگر عنان گسيخته و بيمهار باشد، عقربي است گزنده و گرگي است درنده و روباهي است فريبنده.
شما تا چه حدّ، رئيس زبان خويشيد؟!
تا چه حدّ، «گفتار»، تحتِ «اختيار» شماست و زبان، تسليم «خواستنِ» شما؟
آزمون آن آسان است.
يک روز، آري تنها يک روز (نه يک هفته) در گفتار، «خود سانسوري» کن. به تعبير ديگر:
«اول انديشه، وانگهي گفتار» و به گونه سوم: «مزن بيتأمل به گفتار، دم ...»
اگر در وراي هر کلامي که بر زبان ميآوري، فکر و اراده و محاسبهاي نهفته است، گوارايت باد اين «مالکيّت بر زبان».
ولي ... اگر زبان، به فرمان «دل» بود، نه «دين» و «عقل»، در ميزان سلطه بر خويش، تجديد نظر لازم است.
اين يک آزمايش بي سر و صداست. کسي هم نميفهمد.
تصميم به کنترل يک روزه زبان و گفتهها و پرهيز از آنچه گفتني نيست، يا گفتنش ضروري نيست، نوعي تمرين خودسازي و تقويت اراده است.
آن وقت، به برکات «زنداني کردن زبان» پي خواهيم برد.
گاهي اگر «سخن»، نقره است، «سکوت»، طلاست.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله