بدون شک بررسي تاريخي اديان توحيدي و گسترش دعوت انبياء و پرچمداران توحيد به خداپرستي و يگانهپرستي نميتواند فارغ از بررسي جايگاه و نقشي باشد که زنان در اين زمينه ايفا کردهاند. اين واقعيت جداي از آنچه که مقتضاي طبيعت اين دست امور اجتماعي و مردمي است و آن دست از رهبران حرکتهاي اجتماعي و اصلاحي که از سوي نزديکترين افراد خويش، همفکران و همراهان صالحي را داشته باشند در دستيابي به اهداف مورد نظر مشکلات کمتري را خواهند داشت و طبعا زمينههاي موفقيت آنان بيشتر خواهد بود، براي آن، نمونههاي تاريخي متعددي را در هر دو سوي قضيه ميتوان شاهد گرفت و قرآن کريم در تبيين تاريخي اجتماعي حرکتهاي توحيدي انبياء پيشين، هم به کساني چون همسر نوح و همسر لوط اشاره ميکند که چگونه در مهد توحيد نه تنها باري از دوش همسران خود برنداشتند بلکه در صف مشرکان و مناديان شرک و مقابله با دعوت به توحيد قرار گرفتند، و هم به بانواني چون مريم، ساره، هاجر و مادر و همسر موسي(ع) که نقش مهمي را در به ثمر رسيدن رسالت آن انبياء بزرگ الهي داشتند. اين مهم در آن دسته از روايات و متون تاريخي که به شرح دعوت انبيا(ع) ميپردازد نيز به تفصيل آمده است.
مکه به عنوان پايگاه توحيد، و حج به مثابه کانوني از مناسک توحيدي و نمادي از نقش باورهاي توحيدي در زندگي و عملکرد زنان و مردان موحد، فرصتي مناسب براي بازشناسي جايگاه و نقش بانوان در دعوت به يکتاپرستي و رشد و فراگير شدن آن ميباشد. آنچه در اين مختصر ميآيد اشارهاي به سرفصلها و فرازهاي اصلي نقشي که ساره و هاجر در تثبيت و گسترش اديان توحيدي داشتهاند ميباشد و عمدتا بر اساس آيات و پارهاي روايات ارايه خواهد شد. طبيعي است که در بررسي کامل اين نقش بايد گرايش عمومي زنان به انبيا(ع) و ايمان آوردن به دعوت آنان نيز به عنوان يک محور عمده مورد توجه قرار گيرد. اما چارچوب اين نوشته که به مناسبت ايام برگزاري حج ارايه ميشود پرداختن به جايگاه و حضور اين دو بانوي برجسته و شاخصي است که در گسترش توحيد و همراهي مستقيم با پيامبران(ع) و به بار نشستن دعوت آنان پيش از ظهور اسلام عزيز و حضور بانوان بزرگوار و والايي چون حضرت خديجه(س) و حضرت فاطمه(س) در صحنه گسترش توحيد و ارزشهاي توحيدي، تلاش و فداکاري کردهاند.
* ساره، همسر قهرمان توحيد
يکي از بانواني که در بررسي تاريخ انبيا(ع) و گسترش توحيد از جايگاه ويژهاي برخوردار است ساره ميباشد. «لاحج» پيامبر، دو دختر دوقلو داشت که پدر ابراهيم(ع) و عموي ابراهيم(ع) با اين دو خواهر ازدواج کردند. ابراهيم(ع) از يک خواهر و ساره از خواهر ديگر تولد يافت. اين بود که ساره و ابراهيم، هم عموزادگان يکديگر بودند و هم دخترخاله و پسرخاله. البته مادر ساره پيش از ازدواج با عموي ابراهيم، با برادر ابراهيم به نام هامان ازدواج کرده بود و لوط پيامبر نتيجه آن ازدواج بود. از اينرو لوط، هم برادرزاده و هم خالهزاده ابراهيم بود، و ساره و لوط از طرف مادر، خواهر و برادر بودند.(1)
ساره مالک زيبايي و ثروت
ساره که از زيباترين زنان و مانند حوريهاي از حوريان بهشتي بود، از زنان ثروتمند به شمار ميرفت و زراعت و دامهاي بسياري داشت. زيبايي ساره تا آنجاست که گفتهاند خداوند ده نعمت را به زن داد. از آن جمله زيبايي و جمال را به ساره داد.(2) علاوه بر اين، اموال زيادي بويژه دام و زراعت داشت که همه را در اختيار همسرش ابراهيم(ع) گذارد و ابراهيم(ع) با رسيدگي به اين اموال و دامها بود که وضعيت زندگياش به مرتبهاي رسيد که هيچ کس در منطقه «کوثي» که محل زندگي او بود به پايه وي نميرسيد. در روايتي از امام صادق(ع)، از جمله آمده است:
«و کانت سارة صاحبة ماشية کثيرة و أرض واسعة و حال حسنة و کانت قد ملّکت ابراهيم(ع) جميع ما کانت تملکه فقام فيه و أصلحه و کثرت الماشية و الزرع حتي لميکن بأرض «کوثي ريا»(3) رجل أحسن حالاً منه.»(4)
ساره داراي گوسفنداني زياد و زميني گسترده و وضعيتي نيک بود و همه دارايي خويش را در اختيار ابراهيم(ع) در آورده بود و ابراهيم نيز به رتق و فتق و اداره آنها پرداخت و گوسفندان زياد شد و زراعت گسترش يافت تا آنجا که در سرزمين «کوثي ريا» مردي با وضعيتي بهتر از او وجود نداشت.
با اين همه آنچه ساره به دنبال آن بود جواني چون ابراهيم(ع) بود که هر چند انسان يتيمي است که از اموال و امکانات دنيا چيزي در خور ندارد اما فضايل و ارزشهاي انساني او است که ساره را به سوي خود جذب ميکند و پس از ازدواج نيز باعث ميشود همه دارايي خود را در اختيار او قرار دهد. فتوت و جوانمردي ابراهيم(ع) چيزي نبود که بر ديگران پوشيده باشد. بتپرستان در مواجهه با جريان شکسته شدن بتها با همين وصف به ابراهيم(ع) اشاره ميکنند:
«مَنْ فَعَلَ هذا بآلهتنا اِنَّه لمن الظالمين، قالُوا سَمِعنا فتيً يَذْکُرُهُمْ يُقالُ لَهُ ابراهيمُ».(5)
علاقه و احترام ابراهيم(ع) به ساره
بررسي تاريخ زندگي ابراهيم(ع) و ساره نشان ميدهد که ساره از احترام ويژهاي در نزد آن حضرت(ع) برخوردار بوده است که نمونه آن را ميتوان در جريان دور ساختن هاجر و اسماعيل(ع) از پيش ساره شاهد بود؛ کاري که به درخواست ساره صورت گرفت. آن دو علاقه ويژهاي به يکديگر داشتند و نمونههايي از علاقه و احترام آن دو به يکديگر را در ادامه خواهيم خواند.اينکه ساره همه اموال، دامها و زمينها و زراعت خود را به ملکيت ابراهيم(ع) در ميآورد، اين، علاوه بر اينکه فداکاري ساره را در جهت رشد و گسترش دعوت ابراهيم(ع) به توحيد و پيشرفت در تبليغ رسالت او را ميرساند، نشان از علاقه شديد ساره به شوهر دارد. حضرت ابراهيم(ع) نيز چنان که به اجمال خواهد آمد درِ خانهاش به روي همه باز بود و از ثروت و اموال خويش در جهت احسان به مردم و گسترش توحيد بهره ميجست و طبيعي است که در اين ميان، گاه نيز دچار تنگدستي شود. روايتي را که خواهيم آورد نشان ميدهد که آن حضرت حتي در چنين شرايطي نيز به فکر خشنود ساختن همسر خود ساره بود. امام صادق(ع) در تأکيد بر هديه دادن و سوغات آوردن براي خانواده، نمونهاي را از حضرت ابراهيم(ع) نقل ميفرمايد. مفاد اين حديث اين است که وقتي کسي از سفر برميگردد، براي خانوادهاش به هر مقدار ميتواند هر چند يک سنگ! سوغات بياورد. ابراهيم(ع) وقتي دچار تنگدستي ميشد سراغ قوم خود ميرفت. يک بار که به همين خاطر براي کمک گرفتن سراغ آنان رفت ديد که خود آنها نيز در قحطي و تنگنا قرار دارند؛ لذا دست خالي برگشت. وقتي نزديک خانه خود شد از مرکب خود پياده شد و خورجين آن را پر از ريگ کرد با اين هدف که روح ساره را آرامش دهد و او نگران نشود. موقعي که داخل خانه شد خورجين را از حيوان باز کرد و خود شروع به نماز نمود. ساره آمد و خورجين را گشود و ديد که پر از آرد است. مقداري از آن را خمير کرد و نان پخت. بعد به ابراهيم گفت:
نمازت را تمام کن و بخور. ابراهيم به او گفت: اين را از کجا آوردي؟! گفت: از آردي که در خورجين است. ابراهيم سر خود را به سوي آسمان بلند کرد و گفت: گواهي ميدهم که تو خليلي.
متن روايت چنين است:
اذا سافر أحدکم فقدم من سفره فليأت أهله بما تيسّر و لو بحجر فانّ ابراهيم(ع) کان اذا ضاق أتي قومه، و انّه ضاق ضيقة فأتي قومه فوافق منهم أزمة فرجع کما ذهب، فلمّا قرب من منزله نزل عن حماره فملأ خرجه رملاً ارادة أن يسکن به روح [زوجه خ ل [سارة، فلمّا دخل منزله حطّ الخرج عن الحمار و افتتح الصلاة، فجاءت سارة ففتحت الخرج فوجدته مملوءا دقيقا فاعتجنت منه و اختبزت، ثم قالت لا ابراهيم انفتل من صلاتک فکل. فقال لها: أنّي لکِ هذا؟ قالت: من الدقيق الذي في الخرج، فرفع رأسه الي السماء فقال: أشهد أنک الخليل.»(6)
نخستين زني که ايمان آورد
کسي چون ساره که در آن محيط شرک و کفر تنها چيزي که براي او جاذبه دارد ارزشها و فضايل انساني و توحيدي است طبيعي ميباشد که عليرغم دشواريهاي زياد به همراه برادرش لوط نخستين افرادي بودند که به ابراهيم گرويدند. او را نخستين زني شمردهاند که به ابراهيم(ع) ايمان آورد و لوط را نخستين مرد گرونده دانستهاند.(7)
تبعيد به همراه همسر
در جريان به آتش افکندن ابراهيم(ع) نيز اين همسرش ساره بود که از خداوند خلاصي ابراهيم(ع) را طلب ميکرد و پس از اين واقعه بود که ابراهيم و ساره و لوط را از آن شهر راندند و آنها به سوي سرزمين شام روانه شدند. او رنج سفر و غربت را بر خود هموار ميکند تا دعوت ابراهيم(ع) گسترش يابد.
اسماعيل(ع) دستاورد فداکاري ساره
ابراهيم(ع) تا دوران پيري در حالي که بيش از يکصد سال از عمر شريفش گذشته بود هنوز فرزندي نداشت. فداکاري قابل تحسيني که ساره در اين زمينه از خود نشان داد اين بود که حاضر شد کنيز خود هاجر را در اختيار همسرش ابراهيم(ع) بگذارد تا از وي داراي فرزند گردد. به نقلي، خود ساره اين پيشنهاد و درخواست را به ابراهيم(ع) کرد(8) و به نقل ديگر به دنبال درخواست ابراهيم(ع)، اين کار را کرد(9) و چنين بود که ابراهيم(ع)، اسماعيل(ع) را پيدا کرد. البته اندکي بعد، ساره نيز مشمول لطف الهي قرار گرفت و بشارت فرزندش اسحاق را و حتي يعقوب فرزند اسحاق را از جانب فرشتگان دريافت کرد:
«و لقد جاءت رُسُلنا ابراهيمَ بالبشري قالوا سلاما قالَ سلامٌ فما لَبِثَ أن جاء بعجلٍ حنيذٍ فلمّا رأي أيديَهم لا تصلُ اليه نَکِرَهُمْ و أوجس منهم خيفةً قالوا لا تخف انّا أُرسِلنا الي قوم لوطٍ و امرأته قائمةٌ فضحکتْ فبشّرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب، قالت يا ويلتي أ ألد و أنا عجوز و هذا بعلي شيخا انّ هذا لشيء عجيب قالوا أ تعجبين من أمر اللّه رحمت اللّه و برکاته عليکم اهلالبيت انه حميد مّجيد».(10)
و به راستي، فرستادگان ما براي ابراهيم مژده آوردند، سلام گفتند، پاسخ داد: «سلام». و دير نپاييد که گوسالهاي بريان آورد و چون ديد دستهايشان به غذا دراز نميشود، آنان را ناشناس يافت و از ايشان ترسي بر دل گرفت. گفتند: مترس، ما به سوي قوم لوط فرستاده شدهايم. و زن او ايستاده بود. خنديد. پس وي را به اسحاق و از پي اسحاق به يعقوب مژده داديم. همسر ابراهيم گفت: اي واي بر من، آيا فرزند آورم با آنکه من پيرزنم، و اين شوهرم پيرمرد است؟ واقعا اين چيز بسيار عجيبي است. گفتند: آيا از کار خدا تعجب ميکني؟
رحمت خدا و برکات او بر شما خاندان باد. بيگمان، او ستودهاي بزرگوار است.
قرآن کريم در جاي ديگر آمدن فرشتگان و آوردن بشارت فرزند را اين گونه بيان ميفرمايد:
«هل أتيک حديثُ ضيفِ ابراهيم المکرمينَ اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلامٌ قومٌ منکَرون فراغَ الي اهلِهِ فجاء بعجلٍ سمينٍ فَقَرَّبَهُ اليهمْ قال ألا تأکلونَ فاَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفةً قالوا لا تَخَفْ و بَشَّرُوه بغلامٍ عليمٍ فأقبلتْ امرأته في صَرّةٍ فصکَّت وجهها و قالتْ عجوزٌ عقيمٌ قالوا کذلک قال ربّکِ انه هو الحکيم العليم».(11)
و بدين گونه بود که در حالي که ابراهيم(ع) در سن 120 سالگي و ساره در سن 90 سالگي بود خداوند اسحق را به آنان داد.(12)
مهمانداري خانه توحيد
از سوي ديگر، حضرت ابراهيم(ع) چنان که از آيات يادشده نيز استفاده ميشود درِ خانهاش به روي ميهمانان باز بود و اين ساره بود که ياور نزديک همسر در پذيرايي از آنان بود. در آيات مذکور ديديم که وقتي فرشتگان به صورت انسانهايي ناشناس بر ابراهيم(ع) وارد شدند آن حضرت(ع) به سرعت وسايل پذيرايي را فراهم ساخت و گوسالهاي چاق و بريان شده را جلو ميهمانان گذاشت. تعبير قرآن در اين خصوص در باره ساره اين است:
«و امرأته قائمة»
که اشاره به آمادگي و ايستادن او براي پذيرايي از مهمانان دارد.
از طرف ديگر، ساره به درجهاي از ايمان و توحيد و معرفت رسيده است که هم کلام با فرشتگان ميشود و جزء معدود بانواني قرار ميگيرد که با عنوان «محدثه» از آنان ياد ميشود. و بدين گونه است که به صراحت آيات
يادشده، جزء اهلبيت حضرت ابراهيم خليل(ع) قرار ميگيرد و مشمول رحمت و برکات الهي ميگردد، اما کسي چون ام سلمه با همه عظمت و شخصيتي که دارد در جريان نزول آيه تطهير جزء اهلبيت پيامبر(ص) قرار نميگيرد.
تربيت کودکان شيعيان
ابراهيم(ع) شيخ الانبياء و پيامبر بزرگ دعوت به يکتاپرستي است و همسرش ساره همسنگر وي در اين دعوت است. از همين جايگاه است که سرپرستي و تربيت فرزندان شيعيان و کودکان مؤمنان در عالم برزخ به آن دو سپرده ميشوند تا به آنها رسيدگي کنند و تحت تربيت خويش قرار داده و بعدا به پدر و مادر آنها تحويل دهند. اين مطلب را شيخ صدوق در روايتي با سندي صحيح از امام صادق(ع) نقل ميکند:
انّ اللّه تبارک و تعالي کفّل ابراهيم و سارة أطفال المؤمنين يغذوانهم بشجرة في الجنّة لها أخلاف(13) کاخلاف البقر في قصر من درّة، فاذا کان يوم القيامة ألبسوا و طُيّبوا و أهدوا الي آبائهم، فهم ملوک في الجنّة مع آبائهم و هو قول اللّه عزّ و جلّ: «و الذين آمنوا و اتّبعتهم ذريّتهم بايمان ألحقنا بهم ذرّيتهم(14)».(15)
خداي تبارک و تعالي ابراهيم و ساره را عهدهدار نگهداري کودکان شيعيان کرده است و آن دو، اين کودکان را [در عالم برزخ] در قصري از درّ با درختي از بهشت غذا ميدهند که داراي پستانکهايي چون پستانهاي گاو ميباشد. وقتي روز قيامت شد به اين کودکان لباس پوشانده ميشود و خوشبو ميشوند و به پدران و مادرانشان هديه ميگردند و آنان به همراه پدران و مادرانشان شاهان بهشتند و اين همان گفته خداوند عز و جل است که فرمود،: و کساني که گرويده و فرزندانشان آنها را در ايمان پيروي کردهاند فرزندانشان را به آنان ملحق خواهيم کرد.»
و يا چنان که موسي بنجعفر(ع) به نقل از پدران خويش، از پيامبر(ص) ميفرمايد: «لا تزوّجوا الحسناء الجميلة العاقرة فانّي أباهي بکم الامم يوم القيامة، أ و ما علمت أنّ الوِلْدانَ تحت عرش الرحمن يستغفرون لآبائهم، يحضّنهم ابراهيم و تربّيهم سارة عليهماالسلام في جبل من مسک و عنبر و زعفران؟»(16)
«با زن خوشصورت زيباي نازا ازدواج نکنيد چرا که من در روز قيامت به کثرت شما بر ساير امتها مباهات ميکنم. آيا نميداني که کودکان در زير عرش الهي براي پدر و مادر خويش درخواست مغفرت ميکنند. ابراهيم آنان را در کوهي از مشک و عنبر و زعفران نگهداري نموده و ساره تربيت ميکند؟»
يعني همان مقامي که در اين خصوص، در روايت ديگري از امام صادق(ع) براي حضرت فاطمه(س) ذکر شده است:
«اذا مات طفل من أطفال المؤمنين نادي مناد في ملکوت السماوات و الارض: ألا انّ فلان بنفلان قد مات، فان کان مات والداه أو أحدهما أو بعض اهل بيته من المؤمنين دفع اليه يغذوه، و الاّ دفع الي فاطمة عليهاالسلام تغذوه حتّي يقدم أبواه أو أحدهما أو بعض أهل بيته فتدفعه اليه.»(17)
شباهتهاي ساره و خديجه عليهماالسلام
ساره همسر شيخالانبيا، ابراهيم خليل(ع)، و خديجه همسر خاتمالانبيا، محمد مصطفي(ع) هر چند در يک رديف نيستند و خديجه(س) جزء چهار زن برتر جهان توحيد است، چنان که در روايات بسياري آمده است، اما در اين ميان شباهتهاي ميان آن دو بزرگوار ميتواند ما را به عظمت و شخصيت ساره بيشتر آشنا سازد:
1ـ هم ساره و هم خديجه، از جمال و کمال کمنظيري برخوردار بودند و در اتصاف به کمالات انساني سرآمد زمان خود بودند.
2ـ هر دو اموال و امکانات زيادي داشتند ولي ثروت خويش را در اختيار همسران خود نهادند تا در گسترش امر توحيد و پيشبرد اهداف الهي آنان صرف گردد.
3ـ با وجود خواستگاران زيادي که براي آنان وجود داشت، ازدواج با کساني را پذيرفتند که از نظر مالي در تنگدستي قرار داشتند. کساني که تحت سرپرستي عموهاي خود زندگي ميکردند ولي شهره اوصاف نيک و کمالات انساني بودند.
4ـ هم ساره و هم خديجه نخستين بانواني بودند که به نداي توحيد پاسخ گفتند در حالي که پيش از آن نيز شرک نورزيده بودند و جزء موحدان به شمار ميرفتند.
5ـ هم ساره و هم خديجه تا آخرين لحظه حيات خويش دست از همراهي با همسران خود نکشيدند و نقش خانهداري خانه توحيد را تا پايان ايفا نمودند.
6ـ هر دو بزرگوار در آخرت نيز در کنار همسران خويش خواهند بود. خوانديم که سرپرستي کودکان شيعه در عالم برزخ به ابراهيم(ع) و ساره سپرده شده است و اين نشان ميدهد که آن دو در آن عالم نيز با هم ميباشند. چنان که مرحوم شيخ صدوق نقل کرده است هنگامي که خديجه در بستر بيماري و وفات بود پيامبر اکرم(ص) در بالين او از جمله فرمود: وقتي بر هووهايت وارد شدي سلام ما را به آنان برسان. خديجه گفت: هووهاي من چه کساني هستند اي رسول خدا! پيامبر فرمود: مريم دختر عمران، کلثم خواهر موسي و آسيه همسر فرعون. خديجه گفت: به خير و خوشي اي رسول خدا!
متن روايت چنين است:
«دخل رسول اللّه(ص) علي خديجة و هي لما بها، فقال لها: بالرغم منّا ما نري بک يا خديجة، فاذا قدمت علي ضرائرک فأقرئيهنّ السلام فقالت: من هنّ يا رسول اللّه؟ قال(ص): مريم بنتعمران، و کلثم أختموسي، و آسية امرأة فرعون، قالت: بالرفاء يا رسول اللّه.»(18)
وفات ساره
ساره هنگامي که داراي فرزند خود اسحاق شد 90 سال داشت و 30 سال پس از آن، يعني در سن 120 سالگي، اين بانوي فداکار و حامي توحيد دعوت حق را لبيک گفت و رحلت کرد.
بخش قابل توجهي از زندگي ساره را در شرح حال هاجر آوردهايم که خواهيد خواند.
* هاجر، مهاجر سرزمين توحيد
يکي ديگر از بانواني که نقشي اساسي در گسترش توحيد و شکلگيري کانون مبارزه با شرک داشت هاجر مادر اسماعيل(ع) است. زني که حضور او و شوهر و فرزندش در مکه، توانست اين سرزمين را به کانون توحيد و مرکز خداپرستي و وحي تبديل کند. زني که توانست به جايگاهي از شرافت انساني و مقام معنوي راه يابد که قبر او در جوار خانه خدا و در حلقه طواف همه موحداني قرار گيرد که به گرد خانه توحيد ميگردند.
راهيابي هاجر به خانه ابراهيم(ع)
مرحوم کليني طي روايتي طولاني از امام صادق(ع) جريان راهيابي هاجر به خانه ابراهيم(ع) را بازگو کرده است که با کمي اختصار چنين است:
پس از آنکه به نمرود خبر دادند آتشي که برافروختي کارگر نيافتاده و ابراهيم(ع) سالم است، دستور داد او را از سرزمينش تبعيد کنند و نيز مانع به همراه بردن دامها و اموالش گردند. ولي ابراهيم(ع) با آنان بحث کرد که اگر دامها و اموالم را بخواهيد بگيريد بايد آن مقدار عمر من که در سرزمين شما سپري شده است را به من برگردانيد. اين بود که شکايت به قاضي نمرود بردند. قاضي نيز حکم کرد که ابراهيم(ع) همه آنچه را در سرزمين آنها به دست آورده به آنان پس بدهد و آنها نيز عمر سپري شده او در آن سرزمين را به او برگردانند. اين خبر به نمرود رسيد. او نيز دستور داد مانع ابراهيم(ع) و اموال و دامهاي او نگردند و افزود:
«انّه اِنْ بَقِيَ في بلادکم أَفْسَدَ دينَکم و أضرَّ بآلهتکم»
اگر او در سرزمين شما بماند دين شما را تباه ميکند و به خدايانتان خسارت ميرساند.
آنان ابراهيم(ع) و لوط(ع) را بيرون کردند. ابراهيم نيز به همراه لوط و همسرش ساره از شهر بيرون رفت و به آنان گفت: «انّي ذاهبٌ الي ربّي سيهدين».(19) اين بود که با دامها و اموال خويش به طرف بيتالمقدس حرکت کرد. براي همسرش نيز کجاوهاي ساخت و از سر غيرت، ساره را درون آن نهاد تا از سرزمين تحت حکومت نمرود بيرون رفت و به سرزمين تحت حکومت يکي از قبطيان رسيد. هنگام
ورود، مأمور گمرک که براي گرفتن ماليات آمده بود از ابراهيم(ع) خواست که کجاوه را نيز بگشايد تا ماليات درون آن نيز معلوم گردد. اما ابراهيم(ع) گفت: فرض کن آنچه در کجاوه است از طلا و نقره ميباشد و ماليات آن را بگير و آن را باز نکنيم. اما آن مأمور نپذيرفت
و ابراهيم(ع) نيز از اينکه کجاوه گشوده شد خشمناک گرديد. مأمور نيز که چشمش به ساره با آن حسن و جمال افتاد پرسيد: اين زن کيست؟ ابراهيم(ع) فرمود: او همسرم و دخترخالهام است. مأمور گفت: چه چيز باعث شد او را در اين کجاوه پنهان سازي؟
ابراهيم(ع) فرمود: به خاطر غيرت نسبت به او تا کسي او را نبيند. مأمور گفت: نميگذارم بروي تا اينکه وضعيت او و تو را به حاکم بگويم.
پيکي فرستاد و حاکم نيز پيغام داد که ساره را به همراه کجاوه براي او بفرستند، اما ابراهيم(ع) به آنان گفت: من تا زندهام از کجاوه جدا نميشوم. اين بود که همراه ساره به قصر حاکم رفت و در آنجا نيز حاضر شد که همه اموال خود را بدهد تا حاکم از ديدن ساره صرفنظر کند ولي حاکم تحت تأثير هواي نفس خود، قبول نکرد و وقتي ساره را ديد مجذوب جمال او شد و دستش را بياختيار به سوي ساره دراز کرد. ابراهيم(ع) نتوانست اين منظره زشت را ببيند لذا چهرهاش را از سر غيرت برگرداند و به خداوند توسل جست که خدايا دست او را از رسيدن به حرمتم و دخترخالهام باز دار:
«اللهم أحبِسْ يَدَهُ عَنْ حرمتي و ابنةِ خالتي.»
اين بود که دست حاکم نه به ساره رسيد و نه برگشت و همان جور ماند. حاکم با تندي پرسيد: اين خداي تو بود که با دست من چنين کرد؟ ابراهيم(ع) پاسخ داد:
«نعم، انّ الهي غيورٌ يکره الحرامَ و هو الّذي حالَ بينکَ و بينَ ما اردتَ من الحرام.»
آري، خداي من غيوري است که حرام را ناپسند ميدارد و او است که ميان تو و کار حرامي که تصميم داشتي مانع شد.
پادشاه گفت: از خداي خودت بخواه تا سلامتي مرا برگرداند و اگر چنين کند من متعرض همسرت نخواهم شد. ابراهيم(ع) دعا کرد و دست او خوب شد اما پادشاه دوباره به ساره چشم دوخت و دستش را به طرف او دراز کرد و ابراهيم(ع) نيز از سر غيرت چهره برگرداند و دعا کرد که خدايا! دست او را از ساره
باز دار. دست پادشاه خشک شد و به ساره نرسيد. پادشاه گفت: خداي تو غيور است و تو نيز غيوري. از خدايت بخواه که دستم را برگرداند زيرا ديگر تکرار نميکنم. ابراهيم(ع) با اين شرط دعا کرد که خدايا! اگر راست ميگويد سلامت دست او را برگردان. دستش برگشت. وقتي پادشاه آن غيرت و معجزه را ديد ابراهيم(ع) را مورد احترام و تعظيم قرار داد و هيبت ابراهيم(ع) او را گرفت و از او ترسيد و گفت: تو از بابت تعرض به ساره و يا چيزي از اموالت در امان هستي و لذا هر جايي که ميخواهي برو، ليکن يک درخواست دارم. ابراهيم(ع) پرسيد: چيست؟ پادشاه گفت:
«أحب أن تأذن لي أن أُخدمها قبطية عندي جميلة عاقلة تکون لها خادما.»
علاقهمندم اجازه دهي کنيزي قبطي و زيبا و عاقل را که دارم به خدمتگزاري او وادارم.
ابراهيم(ع) اجازه داد و پادشاه نيز کنيز را صدا کرد و او را به ساره بخشيد. و اين کنيز همان هاجر مادر اسماعيل(ع) است. ابراهيم(ع) نيز به همراه آنان و همه داراييهايش حرکت کرد و پادشاه نيز براي رعايت احترام ابراهيم(ع) پشت سر او بيرون آمد، اما خداوند به ابراهيم(ع) وحي کرد که بايست و در جلو اين جبار مسلّط حرکت نکن تا او از پشت سرت بيايد، بلکه او را جلو بينداز و پشت سر او حرکت کن و احترام او را حفظ نما چرا که او مسلط است و به هر حال بايد حکومتي در زمين باشد چه خوب و چه بد. ابراهيم(ع) ايستاد و به پادشاه گفت: حرکت کن، زيرا خداي من الان به من وحي کرد که تو را احترام کنم و هيبت تو را نگه دارم و به خاطر رعايت تعظيم و احترامت، تو را جلو قرار دهم و خودم پشت سرت حرکت کنم. پادشاه گفت: آيا به تو چنين وحي کرد؟ ابراهيم(ع) گفت: آري. پادشاه به او گفت:
«أشهد أنّ الهک لرفيقٌ حليمٌ کريمٌ و أنّک ترغّبني في دينک.»
گواهي ميدهم که خدايت داراي رفق و حلم و کرامت است و تو مرا راغب در دين خود ميکني.
پس از آن از ابراهيم(ع) خداحافظي کرد و ابراهيم(ع) نيز حرکت نمود تا به مناطق بالاي شامات رسيد و منزل نمود و لوط(ع) را در مناطق پايين شامات جانشين خود ساخت.(20)
و بدين ترتيب هاجر که کنيزي سياه ولي خردمند و مورد توجه در دستگاه حاکم قبطي بود به خانه ابراهيم(ع) راه يافت تا سرنوشت او در مسيري ديگر رقم بخورد و حوادث آينده در اين مسير نشان داد که هاجر بانويي برجسته و شايسته همسري براي ابراهيم(ع) و مادري براي اسماعيل(ع) است.
هجرت به سوي حجاز
با تولد اسماعيل از هاجر و پس از آن ولادت اسحاق از ساره، شرايط جديدي پيش آمد که ابراهيم(ع) را وا داشت به خاطر علاقه به همسرش ساره و به خاطر احترام خاصي که براي وي قايل بود، هاجر و فرزند عزيزش اسماعيل را روانه سرزميني ديگر کند. و چنين بود که مشيت الهي بر اين قرار گرفت تا پاي ابراهيم(ع) و هاجر و اسماعيل به سرزمين بيآب و علف مکه گشوده شود و مرحلهاي خطير از امتحان الهي آغاز گردد و به گفته قرآن کريم از زبان ابراهيم(ع):
«ربّنا انّي اسکنتُ مِنْ ذريتي بوادٍ غير ذي زرعٍ عند بيتک المحرّم ربّنا ليقيموا الصلوةَ فاجْعَلْ افئدةً مِنَ الناسِ تهوي اليهم و ارزقهم مِنَ الثمرات لَعَلَّهُمْ يشکرون.»(21)
پروردگارا! من [يکي از] فرزندانم را در درهاي بيکشت، نزد خانه محترم تو، سکونت دادم. پروردگارا! تا نماز را به پا دارند، پس دلهاي برخي از مردم را به سوي آنان گرايش ده و آنان را از محصولات [مورد نيازشان[ روزي ده، باشد که سپاسگزاري کنند.
در تفسير قمي جريان بردن هاجر و اسماعيل به حجاز و سکني گزيدن آنان در مکه، طي روايتي از امام صادق(ع) اين گونه آمده است:
... خداوند به ابراهيم وحي کرد که اسماعيل و مادرش را از «بادية الشام» بيروت بَرَد. عرض کرد: خداوندا به کجا ببرم؟ فرمود: به حرم امن من و اولين نقطه زمين که آفريدهام و آن مکه است. سپس خدا جبرئيل را با براق نازل کرد. جبرئيل، هاجر و اسماعيل و ابراهيم را با خود برداشت. ابراهيم به هر مکاني که درخت و زراعت و نخل داشت عبور ميکرد از جبرئيل سؤال مينمود: اينجا؟ جبرئيل ميگفت: نه برو، برو، تا به مکه رسيد و او را در محل خانه کعبه گذارد. ابراهيم با ساره عهد کرده بود که پياده نشود تا به سوي او برگردد. هنگامي که هاجر و اسماعيل پياده شدند در آنجا درختي بود. هاجر عبايي که همراه داشت روي آن درخت انداخت و در سايه آن قرار گرفتند. موقعي که ابراهيم ايشان را رها کرد و ميخواست به سوي ساره برگردد هاجر گفت: اي ابراهيم! ما را در جايي که نه مونس و نه آب و سبزه دارد ميگذاري. ابراهيم گفت: خدايي که مرا دستور داده شما را در اينجا بگذارم مشکل شما را حل خواهد کرد. اين را گفت و برگشت. هنگامي که به «کداء» (کوهي در سرزمين ذيطوي) رسيد صورت خود را برگردانيده و عرض کرد: ربّ انّي ... خداوندا بعضي از فرزندان خود را در سرزمين بيآب و علفي نزد بيت محرم تو ساکن گردانيدم تا نماز را به پا دارند، پس دلهايي از مردم را متوجه آنها ساز و از ميوهها ايشان را روزي ده، باشد که شکرگزاري کنند.
اين بگفت و رفت و هاجر در آنجا ماند. چون روز بالا آمد اسماعيل تشنه شد. هاجر در محل سعي برخاست و از کوه صفا بالا رفت و سرابي در وادي به چشم او خورد؛ گمان کرد آب است. پايين آمد و به دنبال آن شتافت. وقتي به مروه رسيد اسماعيل از نظرش پنهان شد و برگشت تا به صفا رسيد. دوباره نگاه کرد و همان منظره را ديد؛ شتابان حرکت کرد. هفت مرتبه اين عمل را تکرار کرد. در مرتبه هفتم نگاه به اسماعيل کرد و ديد آب از زير پاهايش ظاهر شده، برگشت و شنها را در اطراف آن جمع کرد و چون آب جريان داشت آن را از آب پر کرد و لذا زمزم ناميده شد. (چون زم به معني پر کردن است) در اين موقع قبيله «جرهم» در «ذيالمجاز» و «عرفات» که در نزديکي آنجاست فرود آمده بودند. موقعي که آب در سرزمين مکه ظاهر شد پرندگان و وحوش در اطراف آن جمع شدند. «جرهم» که اين منظره را ديدند به آنجا آمدند و مشاهده کردند زن و کودکي در آنجا فرود آمده و در سايه درختي قرار گرفتهاند و آب هم براي آنها ظاهر شده است. به هاجر گفتند: تو کيستي و جريان تو و اين کودک چيست؟ گفت: من مادر فرزند ابراهيم خليلالرحمن هستم و اين کودک فرزند او است. خدا به او دستور داد و ما را به اينجا آورد. گفتند: اجازه ميدهي در نزديکي شما باشيم؟ گفت: باشد تا ابراهيم بيايد. چون ابراهيم روز سوم براي ديدار آنها آمد هاجر عرض کرد: اي خليلاللّه! در اينجا طايفهاي از جرهم هستند تقاضا دارند اجازه دهي در نزديکي ما زندگي کنند. آيا به آنها اجازه ميدهي چنين کنند؟ ابراهيم گفت: آري. هاجر به آنها اذن داد تا به نزديکي آنها منتقل شوند و خيمهها بر پا کنند. سپس هاجر و اسماعيل با آنها مأنوس شدند. چون ابراهيم براي سومين بار آنها را ديدار کرد ديد افراد زيادي در اطراف آنها جمعند، بسيار خوشحال شد. هنگامي که اسماعيل به راه افتاد هر يک از افراد قبيله يک يا دو گوسفند به او بخشيدند. اسماعيل و هاجر با آنها روزگار ميگذراندند. هنگامي که اسماعيل به سن مردانگي رسيد، خداوند به ابراهيم دستور داد که خانه کعبه را بنا کند. تا آنجا که امام صادق(ع) ميفرمايد:
در اين موقع ابراهيم نميدانست کعبه را در کدام محل بنا کند. خدا جبرئيل را فرستاد و محل آن را خط کشيد ... ابراهيم مشغول ساختن کعبه بود و اسماعيل از ذي طوي، سنگ ميآورد ... پس از ساختن کعبه به دست ابراهيم و اسماعيل، هاجر عبايي که با خود داشتند و در سايه آن زندگي ميکردند بر در کعبه آويزان کرد ...»(22)
پينوشتها:
1 ـ کافي، ج8، ص370.
2 ـ بحارالانوار، ج43، ص34.
3 ـ نام محل تولد ابراهيم(ع).
4 ـ کافي، ج8، ص370.
5 ـ انبياء، آيه 59 ـ 60.
6 ـ بحارالانوار، ج12، ص11.
7 ـ الانبياء، عبدالصاحب العاملي، ص129.
8 ـ بحارالانوار، ج12، ص118.
9 ـ کافي، ج8، ص373.
10 ـ هود، آيات 69 ـ 73.
11 ـ ذاريات، آيات 24 ـ 30.
12 ـ بحارالانوار، ج12، ص110.
13 ـ جمع خِلْف به معناي سرپستان.
14 ـ طور، آيه 21.
15 ـ من لا يحضره الفقيه، ج3، ص490، و نيز: بحارالانوار، ج5، ص293.
16 ـ بحارالانوار، ج5، ص293.
17 ـ من لا يحضره الفقيه، ج3، ص490، و نيز: بحارالانوار، ج5، ص293.
18 ـ بحارالانوار، ج19، ص24. بيان شباهتها با استفاده از ساره، همسر ابراهيم خليلالرحمن، احمد حيدري، پيام زن، شماره 42 (سال چهارم)، ص24.
19 ـ صافّات، آيه99.
20 ـ کافي، ج8، ص 370 ـ 373.
21 ـ ابراهيم، آيه 37.
22 ـ الميزان، ج1، ص288. ترجمه الميزان؛ ج2، صص109ـ 111.
منبع: پيام زن
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله