نويسنده : محمد رضا انصاري
کام قلم را با آب برداشتم: آب فرات!
قلم، آغاز کن! ماجراي قحط آب در کنار دريا، و قصه تشنگي صاحبان آب را!! و اشک پر طراوت خود را بر جگرهايي نثار کن که بخاطر چند قطره آب خشکيده بود، و با همان لبهاي سوخته و چشمان بيرمق عزيزانشان را بوسيدند و رفتند.
باورت ميشود آب در کربلا اين همه داستان داشته باشد، و تشنگي اين قدر تکرار شده باشد؟!
نميدانستم بنيان مصيبتِ کربلا بر عطش گذاشته شده تا يک دور مقتل را مطالعه کردم و در جاي جايِ حادثه کربلا - حتي در نقطههاي آغازين که تشنگي مطرح نبود - عطش را ديدم که ناخواسته پيش ميآمد.
اي آب! اي تشنه! اي مشک! گفتهايد که عطش و کربلا از اول با هم بودهاند. ترسيم اين پيوند پيامي است که اين کتاب از زبان شما بازگو ميکند.
همچو آب زندگي بودي فراتا پيش ازين
خوشگوار و باصفا و سرد و شيرين، اي فرات
از چه پوشيدي تو اينک جامه سوگ و عزا
تيره گشتي و نداري حال پيشين، اي فرات.....
متن کتاب " افسوس!...آب! "
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله