جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
«ام الخير»
-(8 Body) 
«ام الخير»
Visitor 631
Category: دنياي فن آوري
کسي نبود که ترس از «معاويه»، او را به حق‏پوشي وادارد. شجاعت و تهور او بيش از اينها بود. در کوفه به زبان‏آوري، فصاحت، هوشمندي و زيرکي شناخته مي‏شد. مي‏دانست کجا چه بايد گفت
و چه هنگام، چگونه بايد زبان گشود.
يک دنيا حرف داشت و ... زباني فصيح و بليغ، که آن حرفها را ساتر و نافذتر مي‏ساخت و از شمشير، برّان و از آتش سوزنده‏تر مي‏کرد.
«ام الخير»، اهل کوفه بود، دختر «حُريش بن‏سراقه».
پيامبر خدا را نديده بود. يعني عمر او آنقدر نبود که زمان آن حضرت را درک کرده باشد و از «صحابه» به شمار آيد، ليکن از «تابعين» بود، يعني نسلي که يک واسطه با رسول خدا داشت و اصحاب آن حضرت را ديده بود.
علي(ع)، از چنان جاذبه معنوي و شخصيت الهي برخوردار بود که هزاران عاشق حق، محبت و ولاي او را، چون گوهري نفيس در سينه داشتند و به اين محبت و ولايت افتخار مي‏کردند و حاضر بودند که در راه آن، جان فدا کنند. به کار گرفتن زبان در ستايش آن خورشيد فروزان و نصرت زباني، کمترين کاري بود که اين شيفتگان به انجام آن مي‏پرداختند و تا پاي جان، پيش مي‏رفتند. «ام‏الخير بارقيّه» نيز، يکي از اين هزاران تن بود؛ بانويي سرشار از ايمان و آکنده از شجاعت.

شمشير زبان

در جنگ صفين، جز شمشيرها و نيزه‏ها، که در کف ياران علي(ع)، سينه دشمن را مي‏دريد، «کلام»، جايگاهي ويژه داشت. چه به صورت حماسه و رجز که از زبان شيرمردان رزم‏آور مي‏جوشيد، و چه سروده‏ها و خطابه‏هاي آتشين ياراني زبان‏آور، که تنور جنگ را گدازان‏تر مي‏کرد و در دل سپاه علي(ع)، شور و عشق و نستوهي مي‏کاشت.
«ام‏الخير» نيز، يکي از اين زنان مردآفرين بود که در صحنه‏هاي صفين حضور داشت و جادوي کلامش حماسه در دل ياران امام، و آتش در خرمن سپاه معاويه مي‏افروخت. سخنراني بليغ او در ميدان رزم به نفع علي(ع) زبانزد همه بود.
سالها گذشت، علي(ع) با چهره‏اي خونين به ديدار خدا رفت. معاويه بر حکومت استيلا يافته بود و به تدريج، ياران خالص و عاشق علي(ع) را تعقيب مي‏کرد، مي‏آزرد، گاهي هم به شهادت مي‏رساند و انتقام «جاهليت» را از «ذوالفقار ولايت» مي‏گرفت. شيرانِ دست پرورده علي(ع) هم کوتاه نمي‏آمدند و فروغ محبت مولا را در جانشان هميشه و همه جا روشن نگهداشته بودند. پيمان بود و جوانمردي و وفا، که گسستن آن نامردي بود، هر چند پس از علي(ع)، و هر چند در عصر سلطه قهرآميز و خشن معاويه!
«ام‏الخير»، زندگي عادي خود را در کوفه مي‏گذراند و بي‏خبر از نقشه‏اي بود که معاويه برايش داشت.
والي کوفه نامه‏اي از معاويه دريافت کرد؛ به اين مضمون که: «ام‏الخير بارقيه» را با وضعي شايسته و با احترام و عزت به نزد من بفرست. به گونه‏اي که در طول مسير به او بد نگذرد و سختي نبيند، و بدان که اگر پس از آمدنش از رفتاري که با او شده راضي بود، پاداشت مي‏دهم و اگر ناخرسند بود، مجازات خواهي شد و گفته خودش براي من ملاک خواهد بود.

در دربار معاويه

والي، ام‏الخير را طلبيد و نامه معاويه را برايش خواند.
ام‏الخير در پاسخ گفت: مخالفتي نيست، نه از اطاعت سرپيچي مي‏کنم و نه به دروغ، عذر و بهانه مي‏آورم. باشد. خودم نيز مدتها بود که دلم مي‏خواست معاويه را ببينم. حرفهايي در سينه دارم که در دلم مي‏جوشد و آرام ندارم. فرصتي است تا با او در ميان بگذارم ...
مقدمات سفر آماده شد. والي کوفه مرکب و همراهي برايش فراهم ساخت و هنگام اعزام و جدا شدن از او گفت: ام‏الخير! معاويه ضمانت کرده که اگر از رفتارم با تو به نيکي يادم کني، پاداشم دهد و اگر از من شکايت نزد او کني عقوبتم کند. ببين که چه مي‏کني! ...
ام‏الخير گفت: اگر در باره من نيکي هم کرده‏اي، طمع مدار که «باطل» را آراسته کنم. با شناختي هم که از من داري، مطمئن باش که در باره تو چيزي آنچه حق باشد نخواهم گفت.
و ... سفر آغاز شد، راحت و بي‏رنج تا آنکه به دمشق و به دربار معاويه رسيد. معاويه دستور داد او را سه روز در حرمسراي خود با اهل خانه نگهدارند (شايد براي خريدن فکرش، سلب اراده‏اش و جلب توجه او و کاستن از کينه‏ها و نمک‏گير ساختن اين زن آزاده).
پس از سه روز اقامت در خانه معاويه، روز چهارم اجازه داده شد تا با معاويه ديدار کند.
معاويه مجلس خاصي ترتيب داده بود. مردم و مسؤولان را جمع کرده بود. «ام‏الخير» وارد شد و به معاويه سلام داد و آرام گرفت. معاويه پاسخش را داد و از چگونگي سفر و وضع آمدن پرسيد و «ام‏الخير»، اظهار خرسندي و رضايت کرد.
معاويه، نيشهاي خود را شروع کرد و گفت: من با حسن تدبير و درايتي که داشتم بر شماها پيروز شدم ... و گفتگوهاي ديگري هم انجام شد، تا آنکه سخن به ماجراي جنگ صفين رسيد و به سخنان شورانگيز و حماسه‏سازي که آن روز، از زبان آتشين اين بانوي دلاور در ميدان نبرد طنين افکند و ياران علي(ع) را به نبردي شديدتر بر ضد معاويه تحريک کرد.
معاويه پرسيد:
ـ خوب، آن حرفهايي که در صفين، پس از کشته شدن «عمارياسر» گفتي چه بود؟!
ام‏الخير پاسخ داد: به خدا سوگند، سخناني که آن روز بر زبانم جاري شد، برخاسته از شور و حال صحنه جنگ بود. وقتي آن ضربه بر ما وارد شد، آن سخنان بر زبانم جوشيد و خروش از سينه برآمد، وگرنه از قبل، نطقي آماده نساخته بودم و آن مضمونها را نينديشيده بودم. اگر بخواهي، هم اکنون سخنان ديگري جز کلام آن روز بگويم.
معاويه گفت: نه، اين را نمي‏خواهم. منظورم سخنان همان روز است.
سپس رو به افراد حاضر در مجلس کرد و پرسيد:
ـ کدام يک از شما سخن آن روز «ام‏الخير» را از حفظ داريد؟
کسي از ميان آنان گفت: من آن را از حفظ مي‏دانم. آن گونه که سوره حمد را حفظ هستم، سخنان ام‏الخير نيز در يادم است.
(اين نشان مي‏دهد که علاقه عرب به حفظ سخنان شيوا و فصيح، تا چه حد بوده که حتي کلمات دشمن خود را هم ـ اگر مسجع و زيبا و بليغ بود ـ حفظ مي‏کردند).
معاويه گفت: خوب، پس بگو.
آن مرد گفت:
ـ گويا هم اکنون آن صحنه پيش چشمم است، که ام‏الخير، ردايي يمني بر دوش داشت و بر شتري کف بر لب و تيره رنگ سوار بود و در دستش تازيانه‏اي داشت و چنين مي‏گفت:
ـ «اي مردم! از خدا پروا کنيد، که زلزله قيامت، بسي عظيم است، خداوند، حق را روشن ساخته، راه را نمايان کرده و پرچم هدايت را افراشته است. خداوند هرگز شما را در تاريکي ضلالت و تيرگي جهل وانگذاشته، پس کجا مي‏خواهيد برويد؟ آيا مي‏خواهيد اميرالمؤمنين(ع) را تنها بگذاريد يا از جنگ بگريزيد؟ يا که به اسلام و حق پشت کنيد؟ آيا کلام خدا را نشنيده‏ايد که فرموده است: ما شما را خواهيم آزمود، تا مجاهدان و صابران را بشناسيم و خبرهايتان را بيازماييم؟ ...(محمد، آيه 31)
سپس صورت به طرف آسمان گرفت، در حالي که مي‏گفت:
«بار خدايا! طاقت کم شده، يقين سست گشته، هراسي فرا گرفته و رشته اختيار دلها در دست توست. خداوندا! بر پايه هدايت و تقوا، «وحدت کلمه» و «همدلي» به ما ارزاني دار، حق را به صاحبش بازگردان ...
رحمت خدا بر شما! بياييد و پيشواي دادگر و وصي وفادار و صديق بزرگ را ياري کنيد. همانا اينها کينه‏هاي «بدر» و «احد» و دشمنيهاي دوران جاهليت است که معاويه از غفلت مردم سود جسته و آنان را براي انتقام کشته‏هاي «بني‏عبد شمس» گرد آورده و بسيج نموده است.
سپس گفت: «فقاتلوا ائمة الکفر، انهم لا ايمان لهم ... با سردمداران کفر که بي‏ايمان و بي‏پيمانند بجنگيد.
اي مهاجران و انصار! با بصيرت و استواري و نستوهي بستيزيد. چنين مي‏بينم که سپاه شام، همچون اُلاغاني رميده که از شير مي‏گريزند، از برابرتان خواهند گريخت.
اينان، آخرت را به دنيا، و هدايت را به گمراهي فروخته‏اند و به جاي بينايي، به کوري راضي شده‏اند و به زودي پشيمان خواهند شد.
به خدا قسم، هر که از «حق» دور افتد به دامان «باطل» مي‏غلطد و هر که در بهشت جا نگيرد، جايش دوزخ است.
اي مردم! تيزهوشان، عمر دنيا را کم ديده رهايش مي‏کنند و آخرت را پايدار يافته، براي آن مي‏کوشند.
به خدا سوگند، اگر نبود اين که حقوق را زير پا نهاده‏اند و حدود الهي را تعطيل کرده‏اند و ستمگران چيره و سخن شيطان نيرومند گشته، هرگز ما قدم در اين ميدان مرگ نمي‏نهاديم و از زندگي آسوده، به صحنه آسيب و خطر نمي‏آمديم.
اينک اين شماييد و اين پسر عموي پيامبر و داماد او و پدر «حسنين»، که از سرشت پيامبر آفريده شده و رازدار او و دروازه عملش و داناترين امت است.
آنکه سرها را شکسته و بتها را واژگون ساخته و با تأييد الهي، همواره در رکاب نصرت پيامبر جنگيده است و در «بدر» و «احد» حماسه‏ها آفريده و گروه «هوازن» را از هم پاشيده است، از ضربتهاي اوست که در دل منافقان و مرتدان، کينه روييده است.
من سخن خود را گفتم و به وظيفه خود عمل کردم. اينک شما دانيد.
و عليکم‏السلام و رحمة‏اللّه‏ و برکاته ...»

مجلس محاکمه

سخنان «ام‏الخير» که از زبان آن مرد، بازگو شد، کينه‏هاي معاويه را زنده کرد. رو به «ام‏الخير» کرده گفت:
ـ ام‏الخير! به خدا قسم با اين حرفهايت، هدفي جز مرگ من نداشتي! اکنون اگر به تلافي آن روز، تو را بکشم کار گزافي نکرده‏ام.
ام‏الخير گفت: به خدا سوگند اي پسر هند، هيچ ناراحت نخواهم شد اگر مرگم به دست تو باشد و با شقاوت تو من به سعادت برسم.
ـ هيهات! اي زن پرحرف! درباره عثمان چه مي‏گويي؟
ـ درباره عثمان چه بگويم؟ مردم او را با آنکه ناراضي بودند، به خلافت پذيرفتند و آخر هم با رضايت‏خاطر خود، او را کشتند.
ـ اي زن! به خدا اصل و پايه فکر تو همين است!
ـ معاويه! خدا شاهد است که نخواستم نقصي براي عثمان برشمرده باشم ...
ـ خوب، درباره طلحه چه نظري داري؟
ـ ...
همين گونه نظر «ام‏الخير» را درباره طلحه، زبير و ديگران پرسيد و جوابهايي شنيد.
پيش از آن که سخن به جاهاي باريکتر بکشد، ام‏الخير از معاويه خواست که از اين مسايل درگذرد و او را از سخن گفتن درباره اشخاص معاف بدارد.
معاويه هم پذيرفت و مجلس به پايان رسيد.
«ام‏الخير» که همچون نامش، مادر خير و ريشه نيکي بود، در حضور معاويه جبار نيز با زبان آتشين خود، به حمايت از حق پرداخت و با رشادت، حرف دل خود را در برابر آن طاغوت گفت.
و ... دوباره به فرمان معاويه، وي را به کوفه بازگرداندند.
ايمان و رشادتش، سرمايه الهام و اسوه عمل همه شيرزنان مؤمني باد، که در حمايت از ولايت و رهبري، جامه صبر پوشيده و عينک بصيرت به ديدگان خويش زده اند.

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image