کسي نبود که ترس از «معاويه»، او را به حقپوشي وادارد. شجاعت و تهور او بيش از اينها بود. در کوفه به زبانآوري، فصاحت، هوشمندي و زيرکي شناخته ميشد. ميدانست کجا چه بايد گفت
و چه هنگام، چگونه بايد زبان گشود.
يک دنيا حرف داشت و ... زباني فصيح و بليغ، که آن حرفها را ساتر و نافذتر ميساخت و از شمشير، برّان و از آتش سوزندهتر ميکرد.
«ام الخير»، اهل کوفه بود، دختر «حُريش بنسراقه».
پيامبر خدا را نديده بود. يعني عمر او آنقدر نبود که زمان آن حضرت را درک کرده باشد و از «صحابه» به شمار آيد، ليکن از «تابعين» بود، يعني نسلي که يک واسطه با رسول خدا داشت و اصحاب آن حضرت را ديده بود.
علي(ع)، از چنان جاذبه معنوي و شخصيت الهي برخوردار بود که هزاران عاشق حق، محبت و ولاي او را، چون گوهري نفيس در سينه داشتند و به اين محبت و ولايت افتخار ميکردند و حاضر بودند که در راه آن، جان فدا کنند. به کار گرفتن زبان در ستايش آن خورشيد فروزان و نصرت زباني، کمترين کاري بود که اين شيفتگان به انجام آن ميپرداختند و تا پاي جان، پيش ميرفتند. «امالخير بارقيّه» نيز، يکي از اين هزاران تن بود؛ بانويي سرشار از ايمان و آکنده از شجاعت.
شمشير زبان
در جنگ صفين، جز شمشيرها و نيزهها، که در کف ياران علي(ع)، سينه دشمن را ميدريد، «کلام»، جايگاهي ويژه داشت. چه به صورت حماسه و رجز که از زبان شيرمردان رزمآور ميجوشيد، و چه سرودهها و خطابههاي آتشين ياراني زبانآور، که تنور جنگ را گدازانتر ميکرد و در دل سپاه علي(ع)، شور و عشق و نستوهي ميکاشت.
«امالخير» نيز، يکي از اين زنان مردآفرين بود که در صحنههاي صفين حضور داشت و جادوي کلامش حماسه در دل ياران امام، و آتش در خرمن سپاه معاويه ميافروخت. سخنراني بليغ او در ميدان رزم به نفع علي(ع) زبانزد همه بود.
سالها گذشت، علي(ع) با چهرهاي خونين به ديدار خدا رفت. معاويه بر حکومت استيلا يافته بود و به تدريج، ياران خالص و عاشق علي(ع) را تعقيب ميکرد، ميآزرد، گاهي هم به شهادت ميرساند و انتقام «جاهليت» را از «ذوالفقار ولايت» ميگرفت. شيرانِ دست پرورده علي(ع) هم کوتاه نميآمدند و فروغ محبت مولا را در جانشان هميشه و همه جا روشن نگهداشته بودند. پيمان بود و جوانمردي و وفا، که گسستن آن نامردي بود، هر چند پس از علي(ع)، و هر چند در عصر سلطه قهرآميز و خشن معاويه!
«امالخير»، زندگي عادي خود را در کوفه ميگذراند و بيخبر از نقشهاي بود که معاويه برايش داشت.
والي کوفه نامهاي از معاويه دريافت کرد؛ به اين مضمون که: «امالخير بارقيه» را با وضعي شايسته و با احترام و عزت به نزد من بفرست. به گونهاي که در طول مسير به او بد نگذرد و سختي نبيند، و بدان که اگر پس از آمدنش از رفتاري که با او شده راضي بود، پاداشت ميدهم و اگر ناخرسند بود، مجازات خواهي شد و گفته خودش براي من ملاک خواهد بود.
در دربار معاويه
والي، امالخير را طلبيد و نامه معاويه را برايش خواند.
امالخير در پاسخ گفت: مخالفتي نيست، نه از اطاعت سرپيچي ميکنم و نه به دروغ، عذر و بهانه ميآورم. باشد. خودم نيز مدتها بود که دلم ميخواست معاويه را ببينم. حرفهايي در سينه دارم که در دلم ميجوشد و آرام ندارم. فرصتي است تا با او در ميان بگذارم ...
مقدمات سفر آماده شد. والي کوفه مرکب و همراهي برايش فراهم ساخت و هنگام اعزام و جدا شدن از او گفت: امالخير! معاويه ضمانت کرده که اگر از رفتارم با تو به نيکي يادم کني، پاداشم دهد و اگر از من شکايت نزد او کني عقوبتم کند. ببين که چه ميکني! ...
امالخير گفت: اگر در باره من نيکي هم کردهاي، طمع مدار که «باطل» را آراسته کنم. با شناختي هم که از من داري، مطمئن باش که در باره تو چيزي آنچه حق باشد نخواهم گفت.
و ... سفر آغاز شد، راحت و بيرنج تا آنکه به دمشق و به دربار معاويه رسيد. معاويه دستور داد او را سه روز در حرمسراي خود با اهل خانه نگهدارند (شايد براي خريدن فکرش، سلب ارادهاش و جلب توجه او و کاستن از کينهها و نمکگير ساختن اين زن آزاده).
پس از سه روز اقامت در خانه معاويه، روز چهارم اجازه داده شد تا با معاويه ديدار کند.
معاويه مجلس خاصي ترتيب داده بود. مردم و مسؤولان را جمع کرده بود. «امالخير» وارد شد و به معاويه سلام داد و آرام گرفت. معاويه پاسخش را داد و از چگونگي سفر و وضع آمدن پرسيد و «امالخير»، اظهار خرسندي و رضايت کرد.
معاويه، نيشهاي خود را شروع کرد و گفت: من با حسن تدبير و درايتي که داشتم بر شماها پيروز شدم ... و گفتگوهاي ديگري هم انجام شد، تا آنکه سخن به ماجراي جنگ صفين رسيد و به سخنان شورانگيز و حماسهسازي که آن روز، از زبان آتشين اين بانوي دلاور در ميدان نبرد طنين افکند و ياران علي(ع) را به نبردي شديدتر بر ضد معاويه تحريک کرد.
معاويه پرسيد:
ـ خوب، آن حرفهايي که در صفين، پس از کشته شدن «عمارياسر» گفتي چه بود؟!
امالخير پاسخ داد: به خدا سوگند، سخناني که آن روز بر زبانم جاري شد، برخاسته از شور و حال صحنه جنگ بود. وقتي آن ضربه بر ما وارد شد، آن سخنان بر زبانم جوشيد و خروش از سينه برآمد، وگرنه از قبل، نطقي آماده نساخته بودم و آن مضمونها را نينديشيده بودم. اگر بخواهي، هم اکنون سخنان ديگري جز کلام آن روز بگويم.
معاويه گفت: نه، اين را نميخواهم. منظورم سخنان همان روز است.
سپس رو به افراد حاضر در مجلس کرد و پرسيد:
ـ کدام يک از شما سخن آن روز «امالخير» را از حفظ داريد؟
کسي از ميان آنان گفت: من آن را از حفظ ميدانم. آن گونه که سوره حمد را حفظ هستم، سخنان امالخير نيز در يادم است.
(اين نشان ميدهد که علاقه عرب به حفظ سخنان شيوا و فصيح، تا چه حد بوده که حتي کلمات دشمن خود را هم ـ اگر مسجع و زيبا و بليغ بود ـ حفظ ميکردند).
معاويه گفت: خوب، پس بگو.
آن مرد گفت:
ـ گويا هم اکنون آن صحنه پيش چشمم است، که امالخير، ردايي يمني بر دوش داشت و بر شتري کف بر لب و تيره رنگ سوار بود و در دستش تازيانهاي داشت و چنين ميگفت:
ـ «اي مردم! از خدا پروا کنيد، که زلزله قيامت، بسي عظيم است، خداوند، حق را روشن ساخته، راه را نمايان کرده و پرچم هدايت را افراشته است. خداوند هرگز شما را در تاريکي ضلالت و تيرگي جهل وانگذاشته، پس کجا ميخواهيد برويد؟ آيا ميخواهيد اميرالمؤمنين(ع) را تنها بگذاريد يا از جنگ بگريزيد؟ يا که به اسلام و حق پشت کنيد؟ آيا کلام خدا را نشنيدهايد که فرموده است: ما شما را خواهيم آزمود، تا مجاهدان و صابران را بشناسيم و خبرهايتان را بيازماييم؟ ...(محمد، آيه 31)
سپس صورت به طرف آسمان گرفت، در حالي که ميگفت:
«بار خدايا! طاقت کم شده، يقين سست گشته، هراسي فرا گرفته و رشته اختيار دلها در دست توست. خداوندا! بر پايه هدايت و تقوا، «وحدت کلمه» و «همدلي» به ما ارزاني دار، حق را به صاحبش بازگردان ...
رحمت خدا بر شما! بياييد و پيشواي دادگر و وصي وفادار و صديق بزرگ را ياري کنيد. همانا اينها کينههاي «بدر» و «احد» و دشمنيهاي دوران جاهليت است که معاويه از غفلت مردم سود جسته و آنان را براي انتقام کشتههاي «بنيعبد شمس» گرد آورده و بسيج نموده است.
سپس گفت: «فقاتلوا ائمة الکفر، انهم لا ايمان لهم ... با سردمداران کفر که بيايمان و بيپيمانند بجنگيد.
اي مهاجران و انصار! با بصيرت و استواري و نستوهي بستيزيد. چنين ميبينم که سپاه شام، همچون اُلاغاني رميده که از شير ميگريزند، از برابرتان خواهند گريخت.
اينان، آخرت را به دنيا، و هدايت را به گمراهي فروختهاند و به جاي بينايي، به کوري راضي شدهاند و به زودي پشيمان خواهند شد.
به خدا قسم، هر که از «حق» دور افتد به دامان «باطل» ميغلطد و هر که در بهشت جا نگيرد، جايش دوزخ است.
اي مردم! تيزهوشان، عمر دنيا را کم ديده رهايش ميکنند و آخرت را پايدار يافته، براي آن ميکوشند.
به خدا سوگند، اگر نبود اين که حقوق را زير پا نهادهاند و حدود الهي را تعطيل کردهاند و ستمگران چيره و سخن شيطان نيرومند گشته، هرگز ما قدم در اين ميدان مرگ نمينهاديم و از زندگي آسوده، به صحنه آسيب و خطر نميآمديم.
اينک اين شماييد و اين پسر عموي پيامبر و داماد او و پدر «حسنين»، که از سرشت پيامبر آفريده شده و رازدار او و دروازه عملش و داناترين امت است.
آنکه سرها را شکسته و بتها را واژگون ساخته و با تأييد الهي، همواره در رکاب نصرت پيامبر جنگيده است و در «بدر» و «احد» حماسهها آفريده و گروه «هوازن» را از هم پاشيده است، از ضربتهاي اوست که در دل منافقان و مرتدان، کينه روييده است.
من سخن خود را گفتم و به وظيفه خود عمل کردم. اينک شما دانيد.
و عليکمالسلام و رحمةاللّه و برکاته ...»
مجلس محاکمه
سخنان «امالخير» که از زبان آن مرد، بازگو شد، کينههاي معاويه را زنده کرد. رو به «امالخير» کرده گفت:
ـ امالخير! به خدا قسم با اين حرفهايت، هدفي جز مرگ من نداشتي! اکنون اگر به تلافي آن روز، تو را بکشم کار گزافي نکردهام.
امالخير گفت: به خدا سوگند اي پسر هند، هيچ ناراحت نخواهم شد اگر مرگم به دست تو باشد و با شقاوت تو من به سعادت برسم.
ـ هيهات! اي زن پرحرف! درباره عثمان چه ميگويي؟
ـ درباره عثمان چه بگويم؟ مردم او را با آنکه ناراضي بودند، به خلافت پذيرفتند و آخر هم با رضايتخاطر خود، او را کشتند.
ـ اي زن! به خدا اصل و پايه فکر تو همين است!
ـ معاويه! خدا شاهد است که نخواستم نقصي براي عثمان برشمرده باشم ...
ـ خوب، درباره طلحه چه نظري داري؟
ـ ...
همين گونه نظر «امالخير» را درباره طلحه، زبير و ديگران پرسيد و جوابهايي شنيد.
پيش از آن که سخن به جاهاي باريکتر بکشد، امالخير از معاويه خواست که از اين مسايل درگذرد و او را از سخن گفتن درباره اشخاص معاف بدارد.
معاويه هم پذيرفت و مجلس به پايان رسيد.
«امالخير» که همچون نامش، مادر خير و ريشه نيکي بود، در حضور معاويه جبار نيز با زبان آتشين خود، به حمايت از حق پرداخت و با رشادت، حرف دل خود را در برابر آن طاغوت گفت.
و ... دوباره به فرمان معاويه، وي را به کوفه بازگرداندند.
ايمان و رشادتش، سرمايه الهام و اسوه عمل همه شيرزنان مؤمني باد، که در حمايت از ولايت و رهبري، جامه صبر پوشيده و عينک بصيرت به ديدگان خويش زده اند.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله