بانويي سخنور و همسر ابيذر
در زندگي مشترک زن و مرد، هيچ عاملي به قدرت همدلي و همفکري، بنيان خانواده را محکم و استوار نميسازد. زندگاني سراسر فداکاري و مبارزه ابوذر غفاري ـ صحابي والاقدر پيامبر اکرم(ص) ـ از اين مزيت برخوردار بود و اين زن و شوهر، (ابوذر و امّذرّ) همدل و همايمان بودند و در صداقت و ثبات قدم نيز، کمنظير.
دعوت الهي پيامبر خدا تازه آغاز شده بود. در آن دوران نخست، ياران محمد(ص) بسيار اندک بودند و پيوستگان به آيين اسلام، با خطرهاي بسيار مواجه ميشدند. از اينرو، مسلماني، شجاعت و ايثار و از جان گذشتگي بيشتري ميطلبيد، و در نتيجه، ارزش گرايش مسلمانان صدر اسلام به دعوت محمد(ص) بيشتر بود.
امّذر، و همسرش ابوذر، از نخستين گروندگان به وحي و دين خدا بودند و صداقت ايمانشان را هم با يک عمر تلاش و مجاهدت به اثبات رساندند. تا آنجا که رسول خدا(ص) در باره اين صحابي شجاع و باايمان فرمود: «بر راستگوتر از «ابوذر»، نه آسمان سايه افکنده است، و نه زمين آن را تحمل کرده است».
شيرزن غِفار
«امذرّ»، علاوه بر فضايل معنوي و ايمان والا، از سخنوري و فصاحت و بيان هم برخوردار بود و از زنان شاعر در ميان عرب بشمار ميرفت و از شجاعت و بيباکي هم بهره داشت.
در تاريخ است که در سال ششم هجري، ابوذر مشغول چرانيدن شتران پيامبر بود. يکي از مشرکان به نام «عيينه بنحصن»، به همراهي عدهاي ديگر حمله کردند و شتراني را که در اختيار ابوذر بود به غارت بردند. در اين يورش، هم پسر ابوذر به شهادت رسيد، هم يکي ديگر از افراد قبيله «غفار» کشته شد و هم «امذر» گرفتار چنگ مهاجمان شد.
«امذرّ»، اين زن آزاده اسير، با آنکه داغ پسر ديده بود، اما غارتگران مهاجم را غافلگير نموده و سوار بر يکي از شتران شد و شبانه از آنجا که گرفتار بود گريخت و به مدينه آمد. (منتهيالامال).
امّذرّ، به خاطر آنکه توفيق داشته در عصر پيامبر اسلام(ص) باشد و به او ايمان آورد و سخنان آن حضرت را بشنود و روايت کند، در رديف صحابه پيامبر(ص) محسوب ميشود.
ماجراي اسلامآوردن
حادثه اسلامآوردن اين زن و شوهر نيز جالب است.
پيامبر اکرم(ص) هرگاه قصد تفريح و مزاح داشت، از ابوذر ميخواست که ماجراي اسلامآوردن خود را بازگو کند. ابوذر نيز آن ماجرا را اين گونه روايت ميکند:
در قبيله خويش (پيش از اسلام) بتي داشتيم که نامش «نَهم» بود. يک روز نزد آن بت رفتم و مقداري شير که دوشيده بودم جلويش گذاشتم و رفتم. کمي که از بت دور شده بودم، نگاه خود را دوباره به آن سوي برگرداندم، که ناگهان ديدم سگي آمده و آن شير را ميخورد. ديدم که سگ، پس از خوردن شير، پاي خود را بلند کرد و بر آن بت ادرار کرد. همانجا اين شعر را سرودم:
«هان! اي نَهم! اکنون مقدار شرافت و ارزش تو را دريافتم.
خودم با چشمم ديدم که سگ، آن گونه به تو اهانت کرد، و تو حتي نتوانستي آن سگ را از خود براني».
«امّذر» که سخن مرا شنيد، گفت: گناهي بزرگ و جرمي عظيم مرتکب شدي، که به بت «نهم» توهين کردي.
وقتي ماجراي سگ و شير و بول کردن سگ را بر بت، برايش توضيح دادم، خطاب به من چنين سرود:
«اي پسر وهب! براي ما خدايي بخشنده و بزرگوار بجوي.
آن خدايي (بتي) که نتواند در برابر يک سگ، از خود دفاع کند، خدا نيست.
پرستنده سنگ، گمراه است و انسان خردمند در برابر سنگ، سجده نميکند.»
رسول خدا(ص) پس از کلام ابوذر، فرمود:
«امّذر» راست گفته است که جز گمراهان، کسي سنگ را نميپرستد «فَما عبدالحجارةَ غير غاوٍ».
از شيفتگان علي(ع)
«امّذر»، تا پايان عمر، به اسلام و رسالت و ولايت وفادار بود.
وي، ارادت خاصي به علي(ع) داشت و از شيفتگان او شمرده ميشد. آنگاه هم که شوهر مبارزش ابوذر غفاري، در راه حفظ ارزشهاي اسلام و مبارزه با تبعيض و سوء استفاده از بيتالمال، مورد غضب دستگاه خلافت قرار گرفت و در تبعيدگاه «ربذه» به شهادت رسيد، امّذر با دختر خويش به خانه علي بنابيطالب(ع) آمدند و تحت حمايت و سرپرستي آن بزرگوار قرار گرفتند.
اين درس بزرگ «امذر» به همه بانواني است که در عصر آشوبهاي فکري و تبليغات ناسالم نيز، «رهبري صحيح» را بشناسند و عشق و ولاي او را در سينه بپرورند و حتي با شهادت شوهرشان به دست مخالفان، دست از حمايت از رهبري و ولايت بر ندارند.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله