مي گويد: «كتاب آيههاي سبز ـ تمثيلات و حكايات و داستان هايي كه استاد صفايي در نوشتهها و گفتههاي خودش بهكار مي برد ـ را آن قدر ورق زده ام كه الان ديگر پاره پاره شده و خيلي هايش را با چسب چسبانده ام.» حجت الاسلام نقويان در سال هاي اول طلبگي در آمل با دو كتاب از نويسندهاي به نام «عين. صاد» آشنا شد. از همان زمان مشتاق ديدار نويسنده اش بود اما اين فرصت نصيبش نشد و پس از رحلت شيخ بيشتر با آثار و شاگردان ايشان در ارتباط بوده. مي گويد: «معتقدم امثال بنده هيچ جايي و جايگاهي در معرفي ايشان نداريم، منتها دلم خوش است كه نامم كبوتر حرم است.»
در ادامه، صحبتهاي حجتالاسلام نقويان درباره حجتالاسلام علي حايري، از نظر شما ميگذرد.
به تعبير بنده ما يك لسان قوم داريم، يك لسان قم داريم، اكثر طلبهها به لسان قم حرف مي زنند. در حاليكه قرآن مي فرمايد؛ « ما ارسلنا من رسولا الا بلسان قومه». لسان قم كاملا براي ما آشناست و تكراري و خسته كننده و ملال آور. كمتر آدمي پيدا مي شود كه به لسان قوم و روزگارش آشنا باشد، مرحوم صفايي از اين جنس بود.
ايشان بهنظرم يكي از مصاديق كم نظير عالم رباني بود. يعني عالمي كه آنچه كه عمل مي كند از نظر فكر و انديشه به آن رسيده و باور داشته باشد و آنچه كه فكر كرده و به آن انديشيده يا مطالعه كرده، همان را بياورد عمل كند. مي گفت من مثل يك طبيب هستم، درِ خانه ام بايد به روي هر نوع بيماري باز باشد. يكي از انتقادهايي كه به ايشان مي شد، همين بود كه اين اراذل و اوباش كي اند در خانه شما، هر دفعه كسي مي آيد! مي گفت اينجا مطب است، مطب كه نمي تواند تابلو بزند كه از پذيرش مثلا سرطاني و هپاتيتي و ايدزي معذوريم فقط هر كس مختصري سردرد دارد بيايد.
جايي طلبهاي را ديدم مي گفت نمي توانم پيش كسي پيراهنم را دربياورم يا حتي آستينكوتاه بپوشم، چون بدن من پر از خالكوبي ست، خالكوبي هاي ناجور. مي گفت من قبل از انقلاب چون صداي خوبي داشتم، آماده مي شدم بروم خارج از كشور. يك روز دست قضا من را به خانه آقاي صفايي كشاند و ايشان وقتي فهميد من صداي خوبي دارم، در همان زيرزمين خانه اش گفت يك دهان براي ما بخوان، من خجالت كشيدم كه آقا من چي بخوانم؟ گفت بخوان هر چي دوست داري بخوان. حتي اسم بعضي از خوانندههاي زمان شاه را برد كه اين جوري بخوان، مثل فلاني بخوان، خيلي جدي مي گفت، گاهي آدم مي گويد بخوان، وي با مسخره مي گويد و مي خواهد طرف را دست بيندازد، ولي ايشان خيلي جدي مي گفت، من هم شجاعت پيدا كردم و زدم زير آواز و خواندم، تمام كه شد، دست كرد توي جيب و هزار تومان كه آن روزها براي خودش پول زيادي بود به من داد. واقعا هم فقر داشت من را به اين سمت ها مي كشاند. گفت هر وقت فشار مالي پيدا كردي بيا همين جا براي خودمان بخوان، ما حق الزحمه هم مي دهيم. اين جرقهاي بود كه اين مرد در خرمن وجود من زد و بعدها ديگر من از همه آن راههاي انحرافي دست كشيدم و آمدم و طلبه شدم و با همه آن فضاهاي ذهني كه براي من بود ديگر كاملا مسير زندگي ام عوض شد و الان هرچه دارم از مرحوم آقاي صفايي دارم.
در حال حاضر خيلي ها برخورد مي كنند، خيلي ها به فقراء كمك مي كنند، فلان آقا كسي مي رفته پولي در جيبش مي گذاشته است. يك وقت برخوردهاي اين تيپي داريم. يك كسي مثلا وقتي مي رفته در محضرش سكوت مي كرده، فلاني روضه مي خواندند خيلي اشك مي ريخته، خب اينها براي ماها اگرچه مهم است و جالب، ولي مي فهميم كه آدم همه اش اين نيست؛ يعني اينكه سكوتي بكند، اشكي بريزد. اينها كوچهپسكوچههاي آغازين يك مسير است، اينكه يك كسي بتواند بن بست هاي سنگين و قفل هاي چند لايه را باز بكند، آدم خيلي پيچيدهاي است، او بهنظر من لايههاي پيچيده آدم ها را باز مي كرد.
در اتفاقات روز جامعه حضور داشت، در نقد و انديشه، در رمان از صد سال تنهايي گابريل گارسيا ماركز گرفته تا نمي دانم كليدر محمود دولت آبادي. اين مي تواند انديشهاي باشد براي ما كه امروز اگر رمان مثلا «بامداد خمار» در يك فرآيند كوتاه زماني 40 بار زير چاپ مي رود تا نمي دانم رمان «عادت مي كنيم» هنوز نيامده به بازار دست به دست مي شود، تا فلان رمان داخلي يا رمان جادو جمبليِ «هري پاتر...» كه در روزگار آقاي صفايي اگر اينها بود، قطعا او درباره اينها هم يك نظري داشت و حرفي و نقد و تحليلي. يك طلبه بايد حس بكند كه اينها هم زبان روز اوست و نقص هست براي يك روحاني كه آگاهي از اين اتفاقات روز جامعه، از رسانهها، از ماهوارهها، از فيلم ها، از چه و چه نداشته باشد. آقاي صفايي واقعا بهعنوان يك مجتهدِ جامع و مانع آن انديشههايي كه مي خواست دين را تخريب بكند، چيزهايي كه خيلي ها به فكرشان نمي رسيد را مي شناخت.
او زحمت كشيد و با فكر و انديشه اش، با سوزش و با تهجد شبانه اش، گنج سعادتي به جا گذاشت؛ گنجي كه در همه شئون مي تواند يك نهضتي را در جامعه ما ايجاد بكند. چقدر خوشحال شدم از اينكه راديو معارف به اين صرافت افتاد تا روزهاي جمعه از نوارهاي ايشان چيزي پخش كند، الان ديگر نوبت راديوهاي ديگر و تلويزيون است كه بيايند و آقاي صفايي را گسترده تر به جامعه معرفي بكنند، كه اگر اين كار را نكنند خودشان ضرر كرده اند و صفايي از آن صفا و معنويتش نخواهد افتاد. او مي تواند سوژه بسيار خوبي براي هنرمندان باشد. خيلي جا دارد كه يك هنرمند قَدَري به پا خيزد و شخصيت ايشان را به مردم معرفي كند كه قطعا نشده، بايد بي محابا به ميدان آمد و با تمام ظرايف زندگي اش را طرح كرد. در همين خيابان هاي تهران موتورسواري به عمامه ايشان توهين مي كند و ايشان مي ايستد و خيلي با لبخند از اينها استقبال مي كند و جواب مي دهد و آن برخورد باعث يك تحولي در زندگي آن آدم ها مي شود. بايد اينها ثبت بشود و به تصوير درآيد. نترسيم كه بگويند به عمامه آخوندي توهين شد، خب به شخص پيغمبر هم توهين مي شد، خدا هم نقل مي كند كه به تو ساحر مي گويند، به تو شاعر مي گويند، به تو مجنون مي گويند، چرا خدا اينها را به اين صراحت و به اين شفافيت و به اين وضوح نقل مي كند، يعني اينها را مي گويند و واقعيت هاي جامعه است، اما مهم اين است كه حالا تو چگونه برخورد كني. يك نگاههاي متحجرانهاي و متأسفانه واهمه داري در جامعه ما هست كه اگر كسي بخواهد وارد اين واقعيت ها بشود وااسلاما يشان به آسمان مي رود كه اي واي چنين شد و چنان شد.
در حوزه هم بايد انديشه ايشان سوژه كار بشود. ايشان راجع به درس هاي حوزه حرف داشت. راجع به فقاهت مي گفت قرآن غايت و نهايت فقه را انظار قوم معرفي مي كند. معتقد بود از اين فقهي كه الان در حوزه خوانده مي شود، انظار بيرون نمي آيد. پس معلوم است آن فقهي كه قرآن مي گويد اين نيست. اين درس ها چه اثري دارد در مخاطبي كه با دين و با خدا و با قيامت و با اين مفاهيم آشنا نيست، يا اگر آشنا هست تكانش نداده، تقديرها و محدوديت هاي زندگي اش را، اندازههايش را مشخص نكرده است. او در اين زمينه حرف دارد.
حرف هاي خيلي ها را به مناظره مي گذارند و درباره آن بحث مي كنند كه يك دهم بار صحبت هاي ايشان را هم ندارد؛ حتي كساني مثل دكتر سروش كه حوزهاي هم نيست. چرا يك شخصيتي كه از حوزه برخاسته است يا حتي خود حوزه نمي آيد انديشههاي ايشان را مدون و منظم به واكاوي بگذارد؟ اصلا بگويند آقا اشتباه مي كند. بيايند بشكافند. حرف هاي ايشان را بريزند در دايره، يك شاگرد كاركشتهاي از ايشان بيايد تبيين بكند، كسي هم نقد كند و اگر درست است آن وقت حوزه خودش را اصلاح بكند. اينكه 100 سال كتاب رسائل و مكاسب تدريس مي شود و نمي توان به آن دست زد، حرف درستي نيست. شيخ انصاري در دوره خودش انيشتين حوزه بود، ولي آيا همچنان باز بايد رسائل و مكاسب بخوانيم يا نمي شود جايگزين كرد؟ نبايد در صرف و نحو تا اصول، فقه، تفسير، كلام، تاريخ، حتي در فلسفه و عرفان، متن هاي جديد جايگزين كرد. بعضي ها مي خواهند كمكم حوزه را به يك مرداب راكد تبديل بكنند و يك قيافه تشريفاتي و دكوري از آن بسازند. بدشان نمي آيد يك حجت الاسلام فقط يك زينت المجالسي باشد، ديگر محرك و متحرك نباشد. دست هاي پنهاني هم در اين زمينه دارند كار مي كنند و ما طلبهها هم بدمان نمي آيد كه چند تا مريد دور خودمان داشته باشيم و يك حلقههاي ذكري، منبري، پولي و يا امكاناتي. حوزه از اين فضا بايد بيايد بيرون و طبيب دوار بشود و مثل خون در رگ حركت بكند. بايد انديشههاي آقاي صفايي در بخش هاي تخصصي حوزه كه بحمدلله در همه زمينهها حرف دارد، مطرح شود.
ايشان درباره مسئله حجاب يك جمله كليدي دارد، مي گويد سنگ راه كسي نشويد؛ زن خودش بايد حركت كند و چيزي مانع او نشود، خودش هم سعي كند سنگ و سد راه كسي نشود. نبايد در مسير راه ديگران گرد و خاك به پا كرد. من در سخنراني اي در دانشگاهي كه چند هزار نفر بودند با همين انديشه كه از او الهام گرفتم، آن جلسه بحث كردم خيلي خوش نشست. به تعبيري ايشان براي ما ماست چكيده درست كرد كه گاهي بايد رقيق بشود كه البته اين، كار كسي است كه انديشه را خوب مي شناسد.
بهنظرم آثار ايشان دو دسته اند؛ دستهاي كه براي عموم مردم و تازه واردها مناسب تر است، اما برخي بايد واقعا رقيق شود كه بهترين شخص خود شاگردان مستقيم ايشان هستند. بايد نهضت كنند و با يك كار جمعي و تيمي همراه ذوق و علم (بعضي ها علمش را دارند ذوقش را ندارند، بعضي ها ذوق و سليقه اش را دارند، علم و آگاهي اش را ندارند، بعضي ها هر دو را دارند، اما توي جامعه نيستند و مخاطب را نمي شناسند) آثار را براي مخاطبان به ويژه تازه واردها آماده كنند. حتي بعضي بازنويسي شود، مثل «روش رئاليسم» شهيد مطهري نسبت به متن علامه طباطبايي، يك متني باشد و يك توضيحي، يك پرانتزهايي باز بشود و كسي كه با فكر ايشان آشناست بگويد كه اين واژه را كه ايشان اينجا آورده، فرآيند چه حركت هايي ست و چه تلاش ها و تپش هاي ذهني شده تا اين واژه اينجا آمده. اينكه اينگونه آمده يك ريتم شاعرانه نيست، ايشان از سر وزن و قافيه كلمات را اينجا نياورده اند، كلمه بار معنايي سنگيني دارد كه منظورش اين است. آنوقت براي خواننده خيلي شيرين و جذاب مي شود، مثل بعضي از شعرهاي حافظ كه وقتي شكافته مي شود و توضيح داده مي شود و تفسير مي شود، آن وقت اصلا افق ديگري جلوي چشم خواننده باز مي شود. اگر راجع به نوشتههاي او اين كار بشود چون نوشتههاي او برداشت هايي از متن آيات و روايات هست.
منبع:هفته نامه پنجره/ن