بدون ترديد مهمترين نكته در انديشه استاد، تلقي خاص او از دين و جايگاه آن بود. او آدمي را در مجموعهاي از روابط ميديد كه با خود و ديگران و هستي دارد. ربطهايي كه با يكديگر نيز مربوطند و ارتباطات مضاعف را شكل ميدهند و انسان را در مجموعهاي در هم تنيده از روابط، تنها ميگذارند. تازه اينها ارتباطات قطعي و حتمي است؛ ارتباطات محتمل و نامحتمل با عوالم ديگر، چنان بر اين پيچيدگي ميافزايند كه گام برداشتن جز به نور وحي ممكن نخواهد بود. گفتم نميتوان گام برداشت شايد بگويي كه پس چگونه گام برداشته و برميدارند؟ سخن در اين است كه حركت عاقلانه و در نظر گرفتن همه نتايج و آثار، جز با اشاره خداي مهرباني كه بر همه اين روابط محيط است ، ممكن نيست و نمي توان با كورسوي عقل و فكر و غريزه در تاريكي اين جنگل پر رمز و راز ، سفري بي خطر و پرغنيمت را توقع كرد.
در اين نگاه، وحي و اشارت الهي يك ضرورت است، ضرورتي بالاتر و پيش تر از هر حركت، حتي نفس كشيدن. وحي و دين، راهي در كنار ساير راههاي عقلايي نيست، تا سخن از مقايسه و برتري آن بگوييم. دين تنها راه ممكن است. دين است كه مي تواند به من بياموزد كه چگونه زندگي كنم و چگونه بميرم تا بيشترين بهره و باروري را در اين عالم و عوالم ديگري كه در انتظار من هستند، ببرم. تنها تكيهگاه عالـَم اوست كه چشم دوختن به ديگران، دل بستن به سراب است و تكيه كردن بر موج آب.
در اين تلقي، نياز به وحي در هر گام و هر اقدام، لمس ميشود. اين كه چگونه برخيزم و بنشينم و بينديشم، چه بگويم، چه بخورم و چطور به بستر روم و اين كه چگونه با افراد و اقوام مواجه شوم همه را بايد از او پرسيد. بحث «دين حداقل» و «دين حداكثر» معنايي ندارد؛ چراكه همه چيز را بايد از او آموخت. آري، آن جا كه او، ما را به خود حواله داد و امر و نهي نكرد، ميتوانيم به خودبسندگي قائل شويم و به سير عقلي و عقلايي روي بياوريم و در اين محدوده با رعايت اهداف و مقاصد دين و با بهره گيري از مباني ديني و با توجه به شرايط، به تقنين و تشريع اقدام كنيم.
درك ضرورتِ دين در اين راه گسترده، به اين نتيجه ميانجامد كه دين خدا را عريان نبينيم تا كلاهي از فلسفه يونان، تن پوشي از عرفان هند و كفشي از اخلاق ارسطويي به او ببخشيم و يا او را كنار فلسفه و علم بنشانيم. دين آمده است تا كوتاهي همه اينها را جبران كند و بر اينها ببخشد و به باروري برساند.
راهگشايي دين اسلام اختصاص به دوره رسول خدا ندارد و هر چه تا روز قيامت محتاج آنيم، در بيان معصومين آمده است. خدا و رسول و امام به همه اينها احاطه دارند؛ گرچه بر فراز منبر مدينه باشد يا در محراب كوفه و يا خلوت منزلي، تمامي نيازهاي ما را ميبينند و سخن ميگويند. بيانشان بر اين همه ناظر است. درست است كه در صدر اول، شبههها و سوالها در حد سادهاي مطرحاند، ولي جوابهاي قرآن و روايات بهگونهاي است كه نه فقط براي آن دوره جوابگو و روشنيبخشند، بلكه به دوره مسلح شدن شبهات و سئوالات به فلسفه در سدههاي بعد و همچنين عصر ما كه هنگامه نظامهاي فكري و ايدئولوژيهاست، نظر دارد.
اين سير فكري منجر به تأمل استاد در بحث نظامها و ارائه نظريات بديع در اين خصوص شد. از ديد او دين نه تنها در برگيرنده معارف و عقايد و اخلاق و احكام است، بلكه براي هر يك از عرصههاي حيات، «نظامي هماهنگ» عرضه ميكند. اين نظامها هستند كه ارتباطات احكام و جايگاه آنها را نشان ميدهند. اسلام نه فقط واجد دستورات اقتصادي و تربيتي و سياسي و... بوده بلكه نظامهاي اقتصادي و تربيتي و سياسي و... را ارائه ميكند. امر و نهي ها در اين سازمانهاي فكري هماهنگ، مفهوميتر ميشوند و جايگاه خود را مييابند و ارتباطاتشان مشخص ميشود.
نظامهاي اسلامي به ترتيب منطقي عبارتند از:
نظام فكري، عرفاني، اخلاقي، تربيتي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، حقوقي، جزايي و قضايي. اين نظامها همه عرصههاي حيات را پوشش ميدهند و راه را روشن ميكنند. او در هيچيك از اين عرصهها دين را محتاج ديگران و وامدار اين و آن نميدانست. در نظام فكري، شروع تفكر ديني از مباحثي، چون بحث وجود و يا بحث امكان شناخت و اثبات عالم خارج نيست. دين، از حضوريات آغاز ميكند و از دو جهنم دره سفسطه و ايده آليسم بركنار ميماند. در اين شروع، دين كليدهايي تازه براي تفكر عرضه ميكند. تفكر در قدر و اندازههاي انسان، تفكر در استعدادهاي او و...
تمامي معارف اساسي درخصوص توحيد و معاد و رسالت و امامت بر همين پايه استوار ميشوند و به اثبات ميرسند. اين فلسفه، محدود به اهل معقول نيست كه با آدمهاي طبيعي و امي نيز شروع ميكند و به مقصد ميرسد.
اين تفكر از تجريد و انتزاع بهدور است و با احساس و شور آدمي، و با عمل و رفتار او رابطهاي نزديكتر دارد و اين فلسفه بهراحتي زمينهساز عرفان و اخلاق و فقه است. درك عمق نيازها و عظمت استعدادها و وسعت راه، التهاب و بي قراري را نتيجه ميدهد و اشتياق به رفتن را به ارمغان ميآورد. با آشنايي با جمال و جلال حق و شناخت زيبايي، محبت و رفاقت او، عشق به خدا شعله ميكشد و با درك زيبايي و ضرورت معاد، اشتياق به مرگ جوانه ميزند. وقتي عشق به خدا و اشتياق به آخرت در دلي روييد، عمل و حركت، ميوه طبيعي اين رويش خواهند بود و فقه كه ادب حضور در نزد معشوق را ميآموزد و ابزارهاي كشت آخرت را به دست ميدهد، ديگر سنگيني نداشته و احكام فقهي شيرين و گوارا خواهند بود.
در نگاه استاد، عرفان و سير و سلوك اسلامي نيز وضعيتي تازه مييابد. از يك سو تفاوتهاي آن با تصوفهاي خانقاهي و خراباتي مورد تأكيد قرار ميگيرد. تفاوتهايي كه در مباني و اهداف سلوك عارفانه و صوفيانه وجود دارد و به اختلاف در شيوهها و روشها ميانجامد. سلوك با سكوت و تأمل آغاز ميشود. اين درنگ و تأمل براي بيرون آمدن از جريان حركت غريزي و براي زمينه سازيِ انتخاب آگاهانه انسان است. اين نقطه شروع ِ سير و نطفه حدوث تولدي تازه است. تأمل در خود و مسيري كه تحت حاكميت نفس و شيطان و خلق و دنيا طي مي كنيم، زمينه ساز سنجش ميان اهداف و راهها و انتخاب است. با انتخاب هدف و راه، تلاش براي هجرت از وضع موجود به وضع مطلوب و درگيري و جهاد براي رفع موانع آغاز مي شود، و اين تازه اول راه عشق است.
با قوت گرفتن عشق و اشتياق سالك، ابتلاء او سنگينتر ميشود. ريزش الطاف خفيه حق، همراه با افزايش ايمان فزوني ميگيرد. تا آدمي را متوجه كند كه دنيا معبر است نه مقصد تا دل نبندد و با شهود ضعف و عجز خويش، به توكل و توسل به او محتاج شود و با او پيوندي نزديكتر برقرار كند.
بارش بلا به تناسب عطش ايمان شدت مييابد تا شهود عجز و اضطرار، تداوم يابد و چارهاي جز تسليم و تفويض و جز اعتصام مدام باقي نماند.
اينجاست كه به صراط ميرسيم، به راهي كه او عهدهدار آن است و با پاي او، به همراه او، به سوي او ميتوان رفت.
در اين سلوك، هدف، تسلط و تسخير و شهود نيست و روشها از ذوق و ابتكار برنميخيزند. هدف، رشد هماهنگ استعدادهاي انسان و حركت بهسوي اوست. راه اين سير را او خود ميآموزد. سلوك ديني بر اين پندار استوار است كه هستي با سلوك آدمي همساز شده و او ميتواند با آغاز سير، از حادثهها و صحنهها درس بگيرد و از بلاها مركب سلوك بسازد.
مركب اصلي سلوك، بلا است نه عبادت و عمل سالك. عابد و عامل، منتظر نتيجه كار خودند و متوقع و مغرور به عمل خويش. ولي سالك مبتلا جز شكستگي و انكسار و جز توكل و افتقار چيزي ندارد.
اين خط فكري در تبيين نظام اخلاقي اسلام جلوهاي تازه دارد. استاد، در انسانشناسي، ديدگاهي ويژه و برداشتي ممتاز از قرآن داشت. او عمدهترين امتياز انسان از ساير حيوانات را نحوه تركيب او ميدانست. تركيب خاصي از غرايز و فكر و سنجش كه براي انسان، آزادي و خودآگاهي و... را به ارمغان آورده است. اين تركيب خاص و «تقويم احسن» اين امكان را به وجود ميآورد كه آدمي با آن كه در ابتداي تولد در پايينترين سطح توانايي است (اسفل السافلين)، گوي سبقت از ساير حيوانات بربايد و سر از افلاك بيرون كشد. اين تحليل از انسان و تواناييهاي او در نظام اخلاقي، نتيجهاي مهم را به دنبال ميآورد و آن بحث لطيف تبديل است.
تركيب انسان اين امكان را به او ميدهد كه با تغيير در شناخت و احساس و رفتار، خلق و خويهاي خود را تبديل كند و بديهايش به خوبي بدل شود. بخل، با مشاهده بازار وسيع آخرت و توجه به نيازهاي پس از مرگ با سخاوت و ريختن و پر كشيدن جاي خود را عوض ميكند و ترس با ورع، زودرنجي با انقطاع و... جابهجا ميشوند.
اين تلقي از انسان، ظرافتها و لطافتهاي بسياري را در نظام تربيتي اسلام نمودار ميكند. اگر چه در تركيب منطقي، نظام تربيتي، اولين نظام نيست و پايهها و مبادي آن از نظام فكري، عرفاني و اخلاقي تغذيه ميكند، اما در تحقق خارجي تربيت، مقدم بر همه نظامهاي ديگر است. دين با رسول آغاز مي شود و رسول خدا با اِعمال روشهاي تربيت اسلامي، فلسفه و عرفان و اخلاق و فقه اسلامي را در فكر و احساس و عاطفه و خصلتها و خويها و رفتارهاي مؤمنين پيريزي كرده و پرورش ميدهد. رسول خدا با جرياني كه ايجاد ميكند، تحول در اعتقادات و اهداف را بهوجود ميآورد و بر اين اساس، شكل و شيوه و روش تازهاي در تمامي عرصههاي عمل فردي و اجتماعي بهدست ميآيد. اين به معناي ايجاد نظامهاي مختلف فردي و اجتماعي (از فكري و عرفاني و اخلاقي تا سياسي و اقتصادي و حقوقي) است و چه بسيار فاصله است ميان طرح و ارائه تجريدي نظامهاي فردي و اجتماعي تا ايجاد و تحقق بخشيدن به آنها.
رسول خدا، خود به سراغ افراد ميرود و با زمينه سازيها و پاكسازيها به طرح سئوال و راه انداختن فكر ميپردازد؛ اما تفكر در چه؟ او خصوصا بر حضوريات و تأملات و مشاهدات باطني افراد تكيه ميكند و مايهها و مواد تفكر را از اين حوزه اخذ ميكند و با نحوه برخورد و شيوه پرسش و پاسخ، نه تنها ذهنها را متوجه سئوالات اصلي و اساسي ميكند، بلكه روش تفكر را نيز ميآموزد. با بيانات رسول، آدمي از تاريكي ها بيرون ميآيد. با خود و هستي و نقش خويش در آن آشنا ميشود، راه را ميبيند و راهزنها را ميشناسد.
در اين روشني و وضوح است كه مردم ميتوانند بسنجند و پس از سنجش و تعقل، انتخاب كنند يا با رسول همراه شوند و يا از يافتههايشان چشم بپوشند و بمانند و بسوزند.
آن ها كه به رسول ميپيوندند و در كنار او به كتاب و به موازين ميرسند، يعني هم دستورات و احكام را ميآموزند و هم جايگاه هر حكم را ميشناسند. هدف از همه اين جريان، اين است كه مردم بر پايه قسط و براي تحقق قسط بپاخيزند.
استاد صفايي در اين آيه بر چند نكته تأكيد ميكرد: اول اين كه مطلوب، به پا خاستن خود مردم است. همه زمينه سازيها و حرفها براي اين است كه اينان به خواست خود برخيزند نه اين كه با تبليغ و تحميل و تحميق به پا داشته شوند. هدف، تحقق قسط نيست، بلكه قيام به قسط است. اگر قسط بدون اين قيام محقق شود، چيزي به دست نيامده است و اگر قيام به قسط شده، ولي هنوز قسط تحقق نيافته چيزي از كف نرفته و تمامي مقصود حاصل شده است. آنچه در همه نظامهاي فردي و اجتماعي اسلام مطلوب اصلي است، تحقق اين قيام است. برخاستن از سر عادتها و غريزه و شهوتها و پرداختن به قسط. اما قسط چيست؟ قسط نه به معناي عدالت اجتماعي است نه مساوي با عدل، كه قسط در برابر جور است و عدل در برابر ظلم. قسط ظريفتر از عدل است كه اگر سهم و حق كسي را ولو با رضايت او به غير ذي حقي بدهي، جور ورزيدي گرچه ظالم نيستي. قسط، رعايت اين حقوق است. حق پدر و مادر، حق معلم، حق حاكم، حق رعيت، حق چشم و گوش و... و همه آنچه در رساله حقوق آمده است.
قسط در هر حوزه، بر پايه حقوق تطبيق مي شود. در ارتباط با اشياء و با خود و با ديگران هر كدام بهگونهاي و شكلي. اما همهجا وجود حقوق پيشفرض اين تطبيق است.
استاد در برابر آنها كه جامعه ديني و حكومت ديني را بيمعني دانسته و سخن از جامعه دينداران و حكومت متدينين ميرانند، سلسله بحثهاي عميقي را در سخنرانيهاي محرم مطرح كرد. او از سير تفكر ديني تا جامعه ديني و از جامعه ديني تا حكومت ديني سخن گفت و نشان داد كه تفكر ديني حتي در حد اعتقاد به توحيد، ميتواند جامعهاي با ويژگيها و روابط خاص خود ايجاد كند و اين جامعه، ميتواند حكومتي با جلوه خاص و منبعث از آن اعتقاد را در همه روابط داخلي و خارجي نتيجه دهد. دين در ابتداييترين اشكالش در جامعه و نهادهاي آن و روابط حاكم بر آنها نقشي اساسي داشته و در عاليترين اشكال آن، همه ابعاد وجودي انسان را پوشش داده و براي همه جنبههاي فكري و روحي و اجتماعي و... طرح جامع ارائه كرده و مهرههاي كارآمد ساخته و عميقترين اثر را گذاشته است.
در آغاز اين نكته آمد كه ارائه سيمايي جامع از انديشه سترگ استاد صفايي از عهده من بيرون و از حوصله اين بحث خارج است. اما اگر بخواهم از مهمترين ويژگيها و تواناييهاي او بگويم بايد به برخورد شيرين و عميق و خاضعانه او با قرآن و سنت و برداشتهاي بسيار لطيف و كاملا مستند وي اشاره اي ولو گذرا داشته باشم. او در اين برخورد، به تعبير خود، به كودكي ميماند كه گوهري را در ميان خاك گم كرده است. چنان با دقت در كلمه كلمه آيه و روايت و حتي حالات و شرايط نقل شده، تأمل ميكرد و از هر زاويه، گوهري بيرون ميكشيد كه حيرتآور و شوقانگيز بود. به انتقادها، به دقت گوش ميداد تا كه گوهر به كف آمدهاش در زير محك، عيار خود را نشان دهد. ميخواند و ميگريست، ميخواند و پر ميكشيد، و چه عاشقانه و مشتاقانه ميخواند.
او با اعتقاد به استناد ترتيب سوره ها و آيه هاي قرآن به امر رسول خدا، سخت در اين تنظيم حكيمانه ميانديشيد. در تفسير و برداشتن پرده از چهره زيباي وحي، به ترتيب كلمهها و تركيبها و به شروع و ختم آيه، به ترتيب و نظم آيهها و روال آغاز و پايان سوره و پيام كلي سوره ميپرداخت و دامن دامن، گوهر به ارمغان ميآورد و سخاوتمندانه ميبخشيد. كم نبودند و نيستند كساني كه اين گوهرها را به نام خود كرده و ميفروختند و اعتبار و وجاهتي به كف ميآوردند و او با وقوف و توجه، به آنها نيز مي بخشيد كه شايد بدين گونه ديگران بهره مند شوند، چراكه او اين بهره ها را از خود نميدانست و به خود منتسب نميكرد و خود را مالك نميديد.
منبع:هفته نامه پنجره/ن