هر زمان که از گوشه کنار ميهن عزيزمان اخباري از افتخار آفريني و درخشش استعدادهاي فرزندان اين آب و خاک در تمامي عرصه هاي نوآوري ،ابتکار ،خودکفايي و در نهايت کارآفريني آن هم به معناي واقعي کلمه مي شنويم از شدت شوق و غرور قلبهايمان به لرزه مي افتد و اين موفقيت ها را به فال نيک گرفته و بر آناني که با ايثارگري و تلاش دلسوزانه باعث شدند تا اين بزرگ مردان افتخارآفرين که روزي همچون لاله اي تازه شکفته ،نحيف و ناتوان بودند اکنون بر قله هاي افتخار و سربلندي قامتي راست کنند و به جهان و جهانيان بگويند که ما فرندان ايران هستيم .
اين عزيزان گل واژه هاي اراده پولادين ايران و ايرانيان هستند که تلاش ،دلسوزي و مشقت هاي مربيان خود بلاخص والدين خود را اينگونه پاسخ داده اند تا اين هنگامه هاي شادماني و سرافراي مجال و فرصتي براي والدين و مربيان پديد آورد که بيش از پيش به نقش و بايستگي نقش خود در تربيت و پرورش کودکان کارآفرين که روزي بزرگ مردان افتخار کشورشان خواهند بود پي برده و در تربيت اين بزرگ مردان کوچک از هيچ کوششي فروگذار ننمايند .
براي فرزند اولين گروه اجتماعي، خانواده محسوب مي شود. او چند سال اول زندگي را در اين گروه به سر مي برد. پدر و مادر الگوي اوليه و اساسي وي محسوب مي شوند. يک رابطه متقابل رخ مي دهد و کودک به پدر و مادر اعتماد مي کند و با تلاش زياد سعي در همانندسازي و تقليد از آن ها دارد .
مدرسه دومين پايگاه اجتماعي است که بعد از خانواده نقش مهمي در آموزش و پرورش کودک ايفا مي کند. کودک حساس ترين سال هاي عمر خود را ابتدا در خانواده و سپس در مدرسه مي گذراند .
در حقيقت مدرسه تکميل کننده خانواده بوده و سعي در انتقال مفاهيم و مطالب يادگيري به کودک دارد. اگر تعليمات خانواده و والدين با آموزش هاي مدرسه همگون و همسو باشد، کودک با تضادهاي کمتري مواجه مي شود. اما اگر آموزش هاي اين دو نهاد با هم متفاوت باشد، کودک براي مقابله با اين تضادها واکنش هاي متفاوتي بروز مي دهد .
نياهاي کودکان :
يکي از محققان مي گويد: «تا آن اندازه که در فکر کفش پاهاي فرزندانمان هستيم در فکر پرورش ذهن آن ها نيستيم. ما براي خريدن يک جفت کفش حداقل به پنج يا شش مغازه سر مي زنيم تا از نظر رنگ، مرغوبيت، جنس، اندازه، مدل، قيمت و .. مناسب باشد ولي براي پرورش مغز و انديشه آن ها چه کار کرده ايم .»
وقتي سخن از نيازها به ميان مي آيد، فقط حرف از خوردن و خوابيدن مطرح نمي شود بلکه نيازهاي ديگري مانند عشق، محبت، وابستگي، احترام، احساس ارزشمندي و .. نيز وجود دارد. از سوي ديگر همه نيازها را خانواده و والدين نمي توانند پاسخگو باشند، ولي اگر والدين از شکل و چگونگي اين نيازها آگاه باشند مي توانند زمينه ساز ارضاي اين نيازها باشند. اگر ما بدانيم که فرزندمان براي ارضاي پاره اي از نيازهاي خود به چند دوست صميمي و خوب نيازمند است در آن صورت او را از برقراري يک رابطه دوستانه با ديگران منع نخواهيم کرد .
والدين با فرزنداني روبه رو هستند که هر کدام از آن ها علايق و خواسته هاي متتنوعي دارند و از ويژگي منحصر به فردي برخوردارند. يکي از اين تفاوت هاي فردي مربوط به جنسيت فرندان است. به نظر شما آيا مي توانيم رفتارهاي يکساني را با فرزندان دختر و پسر خود داشته باشيم؟ مطمئنا خير. دختر داراي روحياتي خاص است و از روح کاملا لطيف و ظريفي برخوردار است حال آنکه پسر بچه اين گونه نيستند و کمتر عاطفي بوده و رفتارهاي مردانه اي از خود نشان مي دهند .
دومين نيازي که همه دانش آموزان را تحت تاثير قرار مي دهد، نياز به امنيت و احساس آسايش خاطر است اين نياز فوق العاده مهم و اساسي است. اگر دانش آموز در خانه اي به سر برد که هر لحظه در آن نزاع و کشمکش، آرامش او و افراد خانواده را بر هم مي زند و رابطه عاطفي سردي ما بين افراد خانواده حکمفرما باشد، آيا هيچ ميل و رغبتي براي رشد و شکوفايي و تحصيل و تعليم بر جاي خواهد ماند؟
والدين گاه مي انديشند که کودکانشان نسبت به مسايل آنان آگاهي و حساسيت ندارند، اما اين خطايي بيش نيست. هر چند گاهي شايد کودکان و نوجوانان در ظاهر نسبت به مسايل خانواده بي خيال و بي تفاوت خود را نشان دهند، اما حقيقتا اين ظاهر قضيه است و آنان در درون به اين مسايل مي انديشند و در عالم تنهايي به دنبال چاره جويي هستند. سومين نيازي که کودکان و نوجوانان در پي ارضاي آن هستند، نياز به عشق، وابستگي ودوست داشتن است، آنها ميل دارند تا پدر و مادر آن ها را مورد لطف و توجه خود قرار داده و اين اجازه را بدهند تا با آن ها ايجاد رفاقت شود. زماني که کودک يا نوجوان احساس کند که مقبول پدر و مادر است اين احساس در تشديد حس اعتماد به خود و اتکا به نفس بسيار موثر خواهد بود و اين اعتماد به نفس به او جرات شرکت در ديگر فعاليت ها را خواهد داد .
از ديگر نيازهاي مهم، نياز به احترام است. آنان دوست دارند که مورد اعتماد و اعتبار ديگران باشند و به عنوان افرادي شناخته شوند که داراي استعدادهاي خاص و منحصر به فرد بوده و با ديگران فرق دارند. از تحقير شدن توسط ديگران بيزارند و دوست دارند در خانواده و اجتماع مورد توجه قرار گيرند. در صورتي که زمينه کافي براي ارضاي نيازهاي فوق فراهم آيد، اين توانايي به دانش آموز منتقل خواهد شد که او بتواند بدون دغدغه فکري و با رواني سالم به پيشرفت تحصيلي خود فکر کند و براي آن برنامه ريزي داشته باشد .
ساختن شخصيت سالم براي کودکان کارآفرين :
شخصيت سالم با نيروي اراده محکم و مستقل همراه با هويت پذيرفته شده از جانب يک کار آفرين در دوران کودکي چگونه ودر کجا شکل مي گيرد؟
روانشناسان و دست اندرکاران علوم اجتماعي و انساني معتقدند که بخش اعظمي از چارچوب شخصيتي انسان قبل از اينکه وارد جامعه شود در خانواده و در دامن والدين و بخصوص مادر صورت مي گيرد. در نتيجه زنان و به تعبير جامع تر مادران يک جامعه در تربيت کودکان کارآفرين نقش عمده اي ايفا ميکنند،ا اين رو ساختار شخصيت يک زن و چگونگي شکل گيري آن از اهميت ويژه اي برخوردار است .
مادر امروز همان کودک ديروز است که در دامان مادري ديگر رشد کرده و زمينه هاي پرورش نسل بعدي از جامعه خانواده خويشتن به جامعه فردا را فراهم مي آورد . لايه هاي زيرين چنين شخصيتي همانطور که روانشناسان انسان گرا و رفتارگرا تأييد مي کنند برخورداري از امنيت عاطفي ـ رواني است. چيزي که هر موجودي به دنبال آن است. دوست بدارد و دوستش بدارند و هر لحظه اضطراب از دست دادن تأييد را با خود به يدک نکشد .
هر انساني که در يک محيط گرم و صميمي و فارغ از دغدغه هاي پس رانده شده بتواند احساس امنيت کرده و پيوسته نگران شرطي شدن عشقش نباشد مي تواند اين اعتماد را به ديگراعضا جامعه هديه دهد .
اريک فروم با بيان نظريه اش در مورد وجود عشق و احساس پذيرفته شدن در شکل گيري يک شخصيت موفق براي فررد بر اهميت و بايستگي اين احساس تاکيد نمود : ”هر انسان سالم ابتدا بايستي خودش را دوست بدارد و سپس اين عشق را نثار بقيه کند .“
در راستاي به دست آوردن چنين امنيتي چه بايد کرد؟
کودک از زماني که پا به عرصه جهاني مي گذارد با خودش اضطراب را مي آورد که وظيفه مادر همانا از بين بردن آن است. هنگامي که از سينه مادر شير مي خورد نمي تواند وجودش را از مادر منفک بداند و با مادر عجين شده، مادر برايش در حکم منبع تغذيه، منبع حيات و منبع عشق است وي که مي تواند سرمنشأ امنيت بخصوص امنيت عاطفي باشد و چون تصوير ثابتي از مادر در ذهن خود ندارد عينيت او برايش حکم جدايي دائم را دارد. پس اين سرچشمه انرژي حيات چگونه موجودي بايستي باشد تا بتواند موجودي سالم به لحاظ تحول رواني ـ عاطفي ـ اخلاقي … پرورش دهد. وجود الگوپذيري امروز که خود فردا نقش الگو را خواهد داشت پس از مرحله گذرا از مرحله حسي ـ حرکتي و جهت شناخت دنياي اطرافش خطاهايي از او سر مي زند در اين مرحله نقش والدين بخصوص مادر بسيار حساس مي شود. بدين منظور براي تربيت و آگاهي کردن آنان نبايستي از خود عشق استفاده کرد. زيرا عشق هدف است نه وسيله. به طور مثال اگر فرزندمان در حين بازي وسيله اي را شکست يا خرابکاري به بار آورد به او نگوييم ديگر دوستت ندارم زيرا پيامدهاي عاطفي چنين جمله اي بسيار ناخوشايند است. کودک بيشتر از اينکه نگران شکستن وسيله باشد نگران از دست دادن مهر و محبت ماست پس بار ديگر در حين بازي يا برطرف کردن حس کنجکاوي چيزي را شکست آن را پنهان مي کند و اگر از او سؤال کنيم به ما دروغ مي گويد. بنابر اين با وجود يک جمله به فرزندمان هم دروغگويي و هم پنهان کاري ناخواسته و نادانسته آموخته ايم . بهتر است به جاي جمله ديگر دوستت ندارم، بگوييم اين کار تو را دوست ندارم يعني او را متوجه اشتباهش کنيم نه اينکه اضطراب را به جايش بيندازيم که عشق من به تو خدشه دار شده است. کودکي که پيوسته نگران قهر و بي مهري والدينش باشد به واکنش هاي اضطرابي مثل جويدن ناخن، ادرار بي اختياري و بهانه جوييهاي آزاردهنده متوسل مي شود. کودکان وابسته نيز از اين دسته اند که با حالت چسبندگي به مادر هم خودش رنج مي برد و هم مادر را اذيت مي کند . در واقع وي در دنياي کودکانه اش چنين تصور مي کند که اگر از مادرش دور شود عشق او را هم نخواهد داشت و مدام در تنش از دست دادن محبت مادر به سر مي برد. او چگونه مي تواند در آينده مادري مستقل و آزاده باشد؟ موجودي که در محيطي امن به لحاظ عاطفي و رواني رشد يابد مي تواند به خود و جامعه اش معتمد باشد چنين فردي مي تواند خطايش را پذيرفته، انتقادپذير نيز باشد و هرگز نگران اين مسأله نيست که اگر قبول کنيم اشتباه کردم، بايستي معذرت بخواهم و غرورم لطمه مي خورد. موضوعي که امروزه بسيار شاهد آن هستيم، جوان امروزي فکر مي کند اگر بگويد اشتباه کردم کوچک و حقير شده و يکي از افتخارات بعضي از آنان اين است که مي گويد من تا به حال از کسي عذر خواهي نکرده ام و اين بدين معنا نيست که من هرگز اشتباهي مرتکب نشده ام اگر هم خطا را بپذيرد و عذر بخواهد هنوز کار تمام نشده. اصل قضيه اينجاست که ديگر آن را تکرار نکند و در واقع تغيير رفتار دروني به وجود بيايد. شماي مادر يا پدر بزرگ نيز اگر مرتکب خطا شديد و در مورد داوري درباره فرزندتان اشتباه کرديد معذرت بخواهيد و در صدد رفع آن بر آييد. بدين وسيله مي توانيد الگوي مستقيمي براي فرزندتان باشيد و در کنار آگاهي دادن به وي از نوازش و نمادهاي رفتاري مهروزي مثل بوسيدن و در آغوش کشيدن آنان کوتاهي نکنيد. اين امر مي تواند کودک شما را مطمئن سازد که تحت هيچ شرايطي محبت شما را از دست نخواهد داد و عشق شما مشروط نيست در عين حال تواضع، عزت نفس و گذشت را به او آموخته ايد .
نقش تربيت اراده در تربيت کودکان کارآفرين
مفهوم اراده در کودک
ميزان اراده از خواص فطري انسان نيست . انسان اراده را نه با ارث به دست مي آورد و نه با اراده ضعيف و يا قوي به دنيا مي آيد، بلکه اراده نيز همانند بسياري از صفات در جريان فعاليت انساني شکل مي گيرد و شرايط زندگي سهم عظيمي در تکامل اراده دارد. يک اراده پخته و رسيده يک خاصيت ترکيبي است که تحت تأثير جهان بيني و پايه هاي اخلاقي انسان ، تمايلات او ، شايستگي هاي او ، به دنبال هدف رفتن هاي او و… شکل مي گيرد و تکامل مي يابد. طبيعي است که درباره اراده کودک خردسال نمي توان آن مفهوم اراده بارور رسيده را که مربوط به انسان بالغ است تطبيق داد .
ابزار اراده
درباره ابزار اراده در کودکان به مباني متعددي مي شود اشاره کرد .
-وجود هدف معين
- کوشش براي حفظ هدف
- استعداد کودک بر فائق آمدن به مشکلات به خاطر توفيق يافتن به هدف و خواسته خود
- استعداد کودک در به تأخير انداختن اميال
- استعداد کودک در خودداري
- استعداد کودک در تأثير پذيري و همانند سازي
دوستم مي گفت : (اين دختر من اصلا صبر ندارد، براي هر خواسته خودش گريه مي کند، اصرار مي کند و سرانجام مرا تسليم مي کند و راضي و خشنود پي کار خود مي رود .)
در تحليل رفتار اين کودک درمي يابيم که مادر با تسليم شدن زياني جبران ناپذير به کودک خود رسانده و در او يکي از مهمترين خصوصيات مربوط به اراده را که همانا صبر و تحمل است از بين برده و بدآموزي ديگري نيز به او انتقال داده است ( گريه و شيون براي هر درخواستي ).
واقعيت اين است که هيچ ماشيني نمي تواند بي ترمز باشد و هيچ اراده اي نير نمي تواند بي ترمز باشد. اراده نه تنها خواستن و توفيق يافتن است بلکه تسلط بر نفس و خودداري نيز هست. اگر کودک عادت کند که هميشه اميال خود را به مرحله عمل درآورد و هيچ گاه تمرين ترمز کردن نکند داراي اراده قوي نخواهد شد . فرم و شکل دادن اراده در کودک مي بايستي در همان خط سير کامل آن خصوصياتي که براي رفتار يک شخص بالغ با اراده لازم است جريان يابد. به کودک بايد آموزش داده شود که در مقابل خود هدفي قرار دهد و با استقامت به سوي آن هدف پيش برود و فعاليت کند .
تکامل اراده کودک
در بزرگسالان و والدين رفتار واحدي نسبت به کودک وجو د د اشته باشد و در مناسبات خود با کودک هميشه صادق باشند . چون هيچ چيز بدتر از اختلاف عقيده بين پدرو مادر و ساير بزرگسالان در زمينه تربيت کودک نيست . مثلا پدر کاري را به کودک محول مي کند بزرگسالي مي گويد او توان انجام آن کاررا ندارد و يا مادر مي گويد : بچه را خسته نکن ، و يا خود امور محوله به کودک را انجام مي دهد . در اثر اين نوع برخوردها در کودک دو روئي در رفتار و حيله گري و تزوير خاص به و جود مي آيد . در بسياري از خانواده ها کودک خردسال در سر دو راهي عاطفه قرارمي گيرد و اختلاف بزرگترها احساسات او را جريحه دار مي کند . بهتر است که هرگز اختلافات به کودکان معصوم انتقال داده نشود . با صادق بودن و عمل به و عده هاي داده پايبندي به اصول اخلاقي را به کودک بياموزيد و به جاي د اد ن وعده و عمل نکردن به آن بر سر حرف خود ثابت قدم باشيد تا کودک نيز به شما اعتماد کند و خود نيز بياموزد که وقتي وعده مي دهد، آن را اجرا نمايد و بدين ترتيب در او پايبند بودن به گفته و حس مسئوليت تقويت شود .
براي تکامل اراده درکودک مي بايستي مسلط شدن بر اميال و احساسات ، هوي و هوس ، احساس ترس ، درد و رنج را تقويت نمود. چون اينگونه اعمال اراده کودک را استحکام مي بخشد و والدين بايد به هوش باشند که سالهاي اوليه زندگي کودک بهترين و مناسب ترين زمان براي پايه گذاري اساس خصوصيات اراده به يک انسان است و هر چه کودک بزرگتر مي شود به همان اندازه خواسته هاي پدر و مادر از او بايد بيشتر گردد و به همان نسبت او بايد به دستورات آنان بيشتر پايبند گردد و خصوصيات اراده او تحت تربيت بيشتر قرارگيرد .
استاد شهيد مرتضي مطهري در کتاب “ تعليم و تربيت در اسلام ” نوشته است : تربيت عبارت است از پرورش دادن به معناي شکوفاکردن استعدادهاي موجو د زنده و اگر قر ار باشد کسي پرورش يابد و تربيت شود بايد کوشش کرد همان استعداد راکه در اوهست بروز و ظهور کند . آن چيزي را که نيست نمي توان پرورش داد . در عصر کودکان تقويت اراده در کودک با تربيت و تعليم او عجين مي شود ، بدين منظور لازم است جهت اراده درکودک :
-رفتار والدين نسبت به کودک توأم با تفا هم باشد .
-در مناسبات خود با کودک صادق باشيد .
-با ا نجام کارهاي به استقلال او صدمه نزنيد .
-به کودک مسئوليت در خور بدهيد.در کودک حس به تأخيرانداختن اميال را تقويت کنيد .
-درکودک حس تعاون را ايجاد کنيد .براي کودک بر نامه روزانه منظمي تنظيم کنيد .
-براي کودک همانند با اراده اي باشيد .
نقش والدين درتحول خود پنداشت کودک
شدکه خودپنداشت (seidf-concept ) ؛مجموعه تصاويري است هرفردازخويشتن دارد .تصاويرمختلف درباره تواناييها؛ناتواناييها؛شکستها؛نگاه ديگران درباره فردو…گرديک تصويرمنسجم جمع مي شوندوکليتي سازمان يافته رابه نام خودپنداشت بوجودمي آورندهرفردداراي خودپنداشت است وهراندازه که سن اوافزايش مي يابد.خودپنداشت اوپيچيده ترومتحول ترمي شود.عوامل متعددي درپديدآيي وشکل گيري خودپنداشت دخالت دارند(ر.ک دانشمندشماره 469)که دراين نوشته به نقش مهم وحياتي والدين درايجادخودپنداشت مثبت ويامنفي اشاره مي شود .
ارتباط کودک - والدين
درخلال دوران پيش دبستاني والدين بيشترين تاثيررادرروندتحول خود (seif )دارندتاثيروالدين برخودپنداشت وحرمت خود (seif-esteem ) کودکان ونوجوانان ازطريق تاثيربازخوردها (attitude )وسبکهاي ارتباطي (communication ) والدين انجام مي پذيردبه عبارت ديگرنگاه والدين درباره کودک وچگونگي رابطه آنها باکودک خودازمولفه هاي تعيين کننده رابطه کودک ووالدين بشمارمي روند.هرچه بازخوردتربيتي والدين مثبت ترباشدخودپنداشت فرزندانشان بالاترخواهد بود.فلين (1986)ضمن بيان تاثيربازخوردوالدين درتحول خودپنداشت بيان مي کندمادراني که تمايل بيشتري براي مرابقت ازکودکان ومئوليت دهي دارنددرايجادخودپنداشت مثبت درکودکان تمايل بيشتري ازخودنشان مي دهند.ماي لي (به نقل ازمحمودمنصور1380)پديدآيي تصورازخودرابه طورقوي به درجه موفقيت ازراه بازخوردوالدين وازطريق تجارب ديگران منتسب مي کندنتايج پژوهشي نشان داده اندکه تصورکودکان ازخودوتصوراتي که فکرمي کنندوالدينشان درباره آنهادارندهمبستگي بالايي دارند.(ضريب همبستگي بين 56/.و77/.)اين نتيجه بيان مي کندکه کودکان تصورمي کنندوالدينشان درباره آنهادارندبنامي کنند.چناري (1374)درتحقيق خودنشان داده است که هرچه بازخوردتربيتي والدين مثبت ترباشدخودپنداشت فرزندانشان بالاترخواهدبودوالدين رادرشکل گيري خودنشان مي دهد.درباره سبکهاي ارتباطي والدين نيزمطالعاتي انجام شده است که تاثيربرخورد پنداشت مشخص مي کنند والدين مستبدسطح بالاييازسختگيري وتوقع رادرباره کودک اعمال مي کنندواجازه پاسخگويي به وي رانمي دهند اين سبک تحول پايين تري ازخودپنداشت رابراي کودک فراهم مي سازد(نقل اززبانها م وديگران 2000)اين والدين مي خواهندکه کودک آنهاهمانندبزرگترهامسئوليت پذيرباشندبه عبارتي توقع انهاازکودکان خودبسياربالا وخارج ازتوان کودک است .وقتي والدين مستبددربرخوردبانيازهاي روانشناختي کودک شکست مي خورندنمي تواننداستقلال وتحول خودپنداشت رادرکودک خويش فراهم کننددرنتيجه اين کودکان همواره باخودپنداشت پايين پرورش مي يابند .درمقابل والدين مقتدروتوانابااينکه انتظارپاسخگويي زيادي دارندامابه نظرمي ايدبراي تحول هيجاني کودک فرصت قائل مي شوندبه انان اجازه ارزنده سازي مي دهندومعمولاتواناييهامثبت رابه انان منعکس مي کنندماريون (1995)درپژوهشي اظهارمي داردکه والدين مقتدرقدرت خودرابراي پيشرفت وراهنمايي کودکان خويش رابکارمي گيرندراهبرداين والدين دليل خواهي ؛مذاکره واعتمادوتشويق کردن جنبه هاب مثبت کودک است به همين دليل اين کودکان مي توانند تصميم بگيرند؛مسئوليت پذير باشندونسبت به خويش تصورمطلوبي داشته باشنددرهرصورت اين سبک نوعي پذيرش کودک وفعاليتهاي مثبت اوراازجانب بزرگترهامطرح مي سازداين پذيرش مي تواندبه صورت کلامي وغير کلامي به کودک نشان داده شودوموجب تحکيم خوددرکودک گردد.عکس العملهاي مثبت ومنفي والدين ضمن تحکيم خودپنداشت مي تواندنوعي سبک تعامل اجتماعي رابه کودکان ونوجوانان يادمي دهد.هاييتي (1992)درتحقيقي اين تعاملهارابه صورت هم حسي اعتمادوپرورش بيان مي دارددرباره تاثيرمخرب عکس العملهاوبازخوردهاي منفي والدين پورتر(1997)اضهارمي دارندکه کودک بادريافت پسخوراندمنفي دچاراختلال درتحول خودمي شود.همچنين موستاردومک کين (1999)اظهارمي دارندکه اين عکس العمل برتحول مغزي کودک نيزتاثيرمنفي مي گذارد.آنان نشان داده اندکه اين تاثيرات نه فقطبرسلولهاي مغزي عمل مي کنندبلکه براتصال آنهاباهم نيزموثرند.موستاردوهمکاران همچنين نشان داده اندکه سن شش سالگي براي اين تحول سن بحراني به شمارمي رودزيراتکميل مسيرهاي نوروني دراين سن به تکامل مي رسد.ازطرف ديگريک چرخه تکميل مي گرددبدين صورت که عدم تحول درمسيريابي نوروني دراثربازخوردمنفي وفقرمحيطي وفرهنگي مي تواندبه بازخوردمنفي تروفقربيشتربينجامد.پورتر(1997)بيان مي کند که بيان جمله چندباربه توگفتم يک وفقه رادرذهن بوجودمي آوردوبه همان ميزان بحران رشدنايافتگي حاصل مي شود.مطالعات بيگنر(1994نقل ازبانهام 2000)نشان مي دهندکه جملات والدين درتحول خودپنداشت موثرند.اوبراين باوراست که علايم کلامي مستقيم وغيرمستقيم برتحول هيجاني کودک وتصوربدني ازخودتاثيردارند.آلبرچ (1992)معتقداست که چه گفتن وچگونه گفتن هريک برتحول خودپنداشت کودک ؛اهميت فراواني دارند.تحقيقات نشان داده اندکه 7درصدتاثيرات کلامي و93درصدتاثيرات غير کلامي درتحول خودپنداشت موثربوده است .پارکرواستيمسون (1999)نيزدريافتندکه فقط7درصدتجربيات خودپنداشت که ازناحيه کلامي و93درصدتوسط زبان بدني تاکيدات صورت وآهنگ صدامنتقل مي شود.گلمن (1996)نيزمعتقداست که 90درصديابيشترپيامهاغيرکلامي هستندهمان طورکه ملاحظه مي شودتاثيرات کلامي وغيرکلامي ناشي ازبرخوردوالدين تاچه حددرتحول وشکل گيري خودپنداشت کودک موثرند .
وقتي يافته هاي پژوهشهاي مختلف براهميت رابطه والدين وکودکان درشکل گيري خودپنداشت تااين اندازه موثراست بايدنسبت به بهداشت رواني اين رابطه حساسيت نشان داد.گام اصلي آن است که والدين تواناييهاوجنبه هاي مثبت کودکان خودرابشناسندوآنهارابه فرزندان خودمنعکس کنند.انعکاس تواناييهاوبازخوردمثبت به فرزندان موجب مي گرددنگاه انهانسبت به خودهمواره مثبت باشداين رونداعتمادبه نفس رادرآنان افزايش مي دهدودرسايه آن مي توانندپله هاي موفقيت رابه خوبي بالاروند و در آينده اي نه چندان دور با فتح قله هاي پيروي براي کشورشان خودکفايي و غرور به ارمغان بياورند .