جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
گر بريزي بحر را در كوزه اي ...
-(3 Body) 
گر بريزي بحر را در كوزه اي ...
Visitor 384
Category: دنياي فن آوري
آيت ا... حاج ميرزا عبدالكريم حق‎شناس تهراني در سال 1298 شمسي در خانواده اي متدين در تهران متولد شدند. نام پدرشان علي و نام خانوادگي‎شان صفاكيش بود. پدر در فرمانداري آن روز تهران صاحب منصب بود و به همين جهت به علي‎خان شهرت داشت. او سه فرزند داشت: ولي، كريم و رحيم. منزل مسكوني پدري‎شان در خيابان عين‎الدوله يا ايران كنوني قرار داشت كه جزو محلات نجيب تهران بود. پدر در ايام صباوت فرزندان خويش وفات يافت؛ ولي مادرشان تا آن زمان كه ايشان به سن پانزده شانزده سالگي برسند در قيد حيات بود.
از مادر بزرگوارشان ياد و براي او طلب مغفرت مي كردند، و خود را وامدار ايشان مي دانستند، و مي فرمودند: «مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت؛ اما به‎خوبي قرآن و مفاتيح را مي خواند، و حتي آيات مباركه قرآن را در ميان كلمات ديگر تشخيص مي داد، و اين را به خوابي كه از امام امير‎المومنين عليه‎السلام ديده بود، مربوط مي دانست. در آن رؤيا ايشان حضرت وصي (عليه‎الصلوه والسلام) را ديده بود كه به او دو قرص نان مي دهند. يكي از آن‎ها را شيطان مي ربايد؛ اما او موفق مي شود كه ديگري راحفظ كرده و بخورد. بعد از اين كه صبح از خواب برخاسته بود، ديگر مي توانست قرآن را بشناسد، و بخواند.» در مورد دقت و مواظبت او در امر تربيت فرزندان مي فرمودند: «روزي ناظم مدرسه مشق نوشته هاي مرا ديد، عادت من اين بود كه مشق هاي مدرسه را، سربالا مي نوشتم. يعني اول نوشته روي خط بود اما رفته رفته از خط خارج شده و رو به بالا مي رفت. او با تشر به من گفت چرا نردبان درست كرده‎اي؟ دستت را بياور. آن‎وقت با چوب آلبالويي كه به دست داشت، ده بار بر كف دست من زد. دستم ورم كرده بود. ظهر در خانه دست ها را به مادر مرحومه‎ام نشان داده و شكايت كردم، گفتم: مادر ببين دستم مثل نان تافتون شده است. فرمود: اگر ناظم با من محرم بود، دست او را مي بوسيدم، و تشكر مي كردم. اين‎قدر بايد از اين چوب ها بخوري تا آدم شوي». در مورد پدر نيز يك نمونه مي فرمودند كه: «روزي با برادر بزرگترم در كوچه بازي مي كردم كه پدر رسيد. برادر بزرگ‎تر به يك سو فراركرده و من به يك سو رفتم، پدر آمده بود كه ما را تنبيه كند. آن روزها خانواده هاي نجيب، بازي كردن در كوچه ها را براي بچه ها بد مي دانستند. خاله‎ام مرا نجات داده به آغوش گرفت، و به دفاع از من برخاست، و گفت: نمي گذارم بچه‎ام را تنبيه كنيد.» اين نوع برخورد از نوع تربيت هاي قديمي بوده و امروزه منسوخ شده است؛ اما ايشان از پدر و مادرشان كه اين‎قدر به سرنوشت فرزند خود مي انديشيدند، تقديركرده و مي فرمودند: «زحمات ايشان مايه تربيت ما بود.»
بعد از فوت پدرشان، مادر همچنان فرزندان خويش را در كفالت داشت؛ اما با وفات مادر-رضوان‎ا... عليها- با اين كه عموهاي‎شان در قيد حيات بودند، و ممكن بود همه بچه ها به خانه عموها بروند؛ ولي دايي بزرگ حاج‎ميرزاعلي سودبخش مقدم، پيش‎قدم شده و گفته بود: «از ميان بچه ها كريم به منزل ما بيايد. او فرزند ما باشد.» بدين‎ترتيب دو سه سالي در منزل دايي به سر بردند. در اين دوره به دبيرستان دارالفنون مي رفتند. حاج دايي مي خواست ايشان بعد از دوره درس به بازار برود، به كسب و كار بپردازد و شايد با خانواده ايشان پيوندي پيدا كند. رسم روزگار هم همين بود. از آن طرف، دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتي را نويد مي داد؛ راهي كه برادران ايشان بر آن رفتند، و در وزارت امور خارجه به مقامات رسيدند؛ اما تقدير خداي رحيم چيز ديگري مي خواست، و ايشان در اواخر دوره دبيرستان به چيز ديگري دل بسته شده بود.
اما اين انقلاب روحي كه ايشان را از جمع فارغ‎التحصيلان دارالفنون جدا و شيفته مسائل معنوي و علوم ديني كرد، چه بود؟ هيچ‎كس از آن اطلاعي ندارد ! اما من به ياد دارم كه خود ايشان فرموده بودند: «من در همان سنين از مادر مرحومه‎ام خوابي ديدم. ايشان در عالم رؤيا دست دراز كرد، و لامپ برق سقفي را با سيم آن كند، و به دست من داد.» لامپ همچنان روشن مانده بود، يك چراغ پرفروغ كه در زندگي ايشان روشنايي يافت؛ و دل اگر روشن شد انسان راه را مي بيند، و فكر مي كنيم ايشان به دنبال اين خواب، به درك محضر عالم عامل ثقه الاسلام شيخ محمدحسين زاهد موفق مي شوند. مرحوم شيخ محمدحسين زاهد(ره) تحصيلات زيادي نكرده بود؛ اما آن‎چه را كه خوانده بود به‎خوبي مي دانست، و بسيار وارسته و از دنيا گذشته و زاهد بود، و به‎عنوان يك مربي، بسيار كارآمد و موفق به‎حساب مي آمد. شاگردان تربيت شده بسياري داشت كه بعضي از آن‎ها بعدها به مقامات عالي رسيدند. استاد وقتي از اوضاع زندگي ايشان آگاه مي شوند، مي فرمايند: «براي يك مؤمن شايسته نيست كه دست بر سفره ديگران داشته باشد.» اين مقدمه يك تغيير منزل بلكه تغيير سرنوشت بود.
بدين ترتيب از خانه دايي خارج شده و در يكي از حجرات مسجد جامع تهران - در كنار شبستان چهل‎ستون - سكونت مي گزينند. اين‎جا خانه اي مستقل يافته بودند. البته كاري براي گذران حداقل زندگي لازم بود. لذا به دنبال كار برآمدند. در بازار راهي باز مي شود، و ايشان كه رياضيات جديد و زبان فرانسه را به خوبي مي دانست، قبول مي كند كار حساب و كتاب يكي از تجار را به عهده بگيرد. اين شغل در آن روزگار، ميرزائي خوانده مي شد، و اصطلاح حسابداري هنوز در عرف مردم رايج نشده بود. ايشان مي فرمودند: «دفتر حساب دو نوع بود: حساب عادي و حساب دوبل.» ايشان با اين كه حساب دوبل هم بلد بود، و اين حساب پيشرفته‎تر و حقوق آن بيشتر بود، آن را رد كرده و همان حساب ساده را به عهده گرفت. بر سر حقوق ماهانه هم صحبت شد. ايشان از مقدار حقوق مي پرسد. آن‎ها بين20 تا 25 تومان مي گويند، و ايشان پيشنهاد 3 تومان مي دهد، تعجب مي كنند، و مي پرسند چرا؟ مي فرمايند: «من حقوق كمتري مي گيرم تا بتوانم نماز را سر وقت به‎جا آورم، و بعدازظهر هم بتوانم به درسم برسم.»
ايشان به‎عنوان تأثير تربيت استاد مي فرمودند: «در آن اوايل كه براي تحصيل علوم ديني به محضر استاد رسيده بودم، روزي به ايشان عرض كردم: اين دايي بنده هيچ توجهي به بنده ندارد -مرحوم دايي بنده خيلي متمكن بود - استاد فرمود: چه گفتي بابا جان؟ گفتم: ايشان پولدار است؛ اما توجهي به من ندارد. فرمود: اين توقع، شعبه اي است از محبت دنيا كه در قلب تو رسوخ كرده است، زودزود بايد اين را از قلبت خارج كني، دايي كدام است!؟ بايد بگويي خدا، و از امام زمان صلوات‎ا... و سلامه عليه بخواهي. آقا همان‎طور كه طبيب جسماني معالجه مي كند، طبيب روحاني هم معالجه مي كند. اما مدتي بعد چند سالي كه ما در مكتب استاد، زحمت كشيده و تربيت شديم، حالا ببينيد تربيت چه اثري مي بخشد. يك آقا شيخ رضا علمايي بود، و قريب نود سال سن داشت. گفت: من رفتم پيش دايي شما و شهريه كلاني براي شما قرار گذاشتم. گفتم: به اجازه چه كسي رفتي؟ - من همان آدم قبلي بودم. اين تأثير درس هاي اخلاقي‎ست كه اين‎جور آدم را عوض مي كند - روز قيامت در حضور پيغمبر صلي‎ا... عليه و آله و سلم گريبان تو را خواهم گرفت. گفت: بابا من رفتم احسان كردم. گفتم: نخير احسان نبود. بايد بروي به دايي من بگويي اگر تو پول مي خواهي، حواله بده به من. اما اگر دايي حواله مي داد، من مي توانستم اين حواله را پرداخت كنم؟ البته روي قوه قلب و توجه به مقام مقدس امام زمان اين حرف را زده بودم. گفتم: توبه‎ات اين است كه بايد بروي به دايي بگويي كه ايشان گفت: من پول ضرور ندارم، و اگر تو پول مي خواهي، بايد به من مراجعه كني. اگر نروي و اين ها را به دايي‎ام نگويي، من از سر تقصير تو نمي گذرم.»
ايشان در همان دوران اوليه به نزد استاد – شيخ‎محمدحسين زاهد - مي روند، و عرضه مي دارند كه من اعمال و رفتار روزانه‎ام را محاسبه مي كنم، و مي نويسم و به نزد شما مي آورم كه ملاحظه كنيد، و درست و نادرست آن را معين بفرماييد. مرحوم زاهد مي پذيرد. فردا كه محاسبه اعمال خودشان را به نزد استاد مي برند، هشت صفحه در دفترچه نوشته شده بود. استاد مي فرمايد: چقدر حرف زدي؟ من وقت ندارم اين مقدار چيز مطالعه كنم. ايشان مي گويند: چشم. روز بعد نوشته هاي محاسبه هاي اعمال ايشان فقط دو صفحه بود. وقتي آن را به استاد نشان مي دهند، مي فرمايد: تو به جايي مي رسي! كسي كه با اراده در يك روز توانسته است اين مقدار از حرف زدن غيرلازم خودش را كم كند، به جايي خواهد رسيد.
البته بعد از مدتي ايشان از تعليمات اخلاقي آقا شيخ‎محمدحسين زاهد(ره) مستغني مي شوند و از او درخواست استاد بالاتر مي‎كنند. بعد هم به همراهي اين عالم وارسته يا به تنهايي، به محضر بزرگان علماي تهران مي روند، تا از آن ميان استادي انتخاب كنند.

سرانجام مرحوم آيت ا... مير سيد علي حائري (ره) معروف به مفسر را مي يابند.

مي‎فرمودند: «شب قبل از اين كه ما به محضر ايشان برسيم، در عالم رؤيا سيد بزرگواري را به من نشان دادند، كه بر منبري نشسته بود، و او بايستي سمت تربيت مرا به‎عهده بگيرد. فردا وقتي به محضر آيت ا... حائري رسيديم، همان بود كه ديشب ديده بودم.» و آن بزرگوار تا پايان عمر خويش( 1313 ش) سمت تربيت آقاي حق‎شناس را به‎عهده داشته‎اند.
در اين‎جا بازگفتن يك مطلب مهم لازم به نظر مي آيد. ايشان يك روز مطلبي فرمودندكه خيلي مبهم و مجمل بود، و ما جز مفهوم اندكي كه از يك جمله مبهم مي توان فهميد از آن نفهميديم. فرمودند: «در همان دوران جواني، روزي در مسجد جمعه رو به قبله ايستاده و با امام عصر عرضه داشتم كه اگر اين‎طور شدكه شد، وگر‎نه من در قيامت به حضور جد شما شكايت خواهم برد.» جواب داده شد. اما صحبت چه بود، و جواب چه؟ ما ندانستيم. سال ها بعد روزي با مرحوم حاج سيدابوالقاسم نجار سخن بود. او جرياني را نقل كرد؛ مي‎گفت: «روزي به محضر آيت‎ا... حاج ميرزا عبدالعلي تهراني رفتم. ورود من مصادف شد با خروج جواني. من كه خدمت جناب ميرزا رسيدم، ايشان آن جوان را نشان داد و فرمود: اين را مي بيني. او همه آن چه را فردا بايد انجام بدهد در خواب مي بيند. آن جوان آن روز آيت‎ا... حق‎شناس بعد بود، و من فكر مي كنم اين بينايي همان چيزي بود كه از امام زمان خواسته شده بود.»
ايشان مي گفتند: اوائل گاه مسائلي پيش مي آمد كه از هيبت استاد نمي توانستم به نزديك رفته و از او سئوال كنم؛ اما خود ايشان، بدون اين كه من چيزي پرسيده باشم، در ضمن صحبت، جواب سئوال مرا مي فرمود، و مرا از حيرت بيرون مي آورد. به‎ياد دارم چندين بار از ايشان شنيده بودم كه مي فرمودند: شبي كه فرداي آن امام رضوان‎ا... عليه دستگير شده و آن حوادث خونبار پيش آمد (پانزده خرداد سال42) من در عالم رؤيا مرحوم استاد را ديدم كه به اتاق منزل ما در كوچه غريبان آمدند، و در كنار در ورودي نشستند، و اين حديث قدسي را براي من خواندند كه خداي متعال مي فرمايد: ها اناذا يابن آدم مطلعٌ علي احبائي، بعد فرمود: هرچه هست در لغت مطلع است آن را ببين. من از خواب بيدار شده و كتاب لغت نگاه كردم. در لغت معناي اطلاع آمده بود كه يعني مي داند، و قادر بر رفع مشكلات است.
ظحاج آقاي حق‎شناس بعد از دبيرستان همان‎طور كه كار مي كردند، به جديت تمام به تحصيل علوم ديني نيز مشغول شدند، و اين علوم را با علاقه و شدت دنبال كردند.
نقل مي كردند: «در اوايل دوران تحصيل، به ناراحتي سينه دچار شده بودم، حتي گاه از سينه‎ام خون مي آمد. سل، مرض خطرناك آن دوران بود، و بيماري من احتمال سل داشت، و دكتر و دارو تأثير نمي‎كرد. يك روز تمام ذخيره هاي خود را كه از كار برايم باقي مانده بود، (حقوق، روزي يك ريال مي شد؛ نيمي از آن را خرج و نيم ديگر را ذخيره مي كردم) صدقه دادم. شب هنگام در عالم رؤيا حضرت ولي عصر عجل‎ا... تعالي فرجه را زيارت كردم، و به ايشان التجا بردم. دست مبارك را بر سينه‎ام كشيد، و فرمود: اين مريضي چيزي نيست، مهم مرض‎هاي اخلاقي آدم است، و اشاره به قلب مي فرمود. بيماري سينه بهبود يافت. بعد كه به خدمت آيت ا... ميرسيدعلي حائري رسيده و جريان را بازگو كردم، خيلي تشويق فرمود، و اضافه كرد؛ اما مواظب باش كه ناپرهيزي نكني.»
جريان سربازي پيش مي آيد، ايشان بايستي به سربازي مي رفتند، و اين چيزي نبود كه در آن روزگاران ـ عصر اختناق رضاخاني ـ كسي به آن رضايت بدهد، و همه اگر مي توانستند از سربازي فرار مي كردند. به همين جهت با كمك بعضي از آشنايان، شناسنامه را تغيير مي دهند، و كريم به عبدالكريم و صفاكيش به حق‎شناس تبديل مي شود، سن هم ده، دوازده سال يا حتي بيشتر افزايش مي‎يابد؛ لذا تولد ايشان در شناسنامه 1285 شمسي مي‎باشد، و بااين مقدمه و عنايتي كه همراهي كرد، مسئله سربازي حل شد.
آيت ا... حق‎شناس با نهايت علاقه و عشق به درس و بحث ادامه مي‎دادند، و چنان‎كه گفتيم در كنار درس كار نيز مي كردند. معالم را نزد آيت ا... شاه‎آبادي تعليم مي گيرند.يك هم‎درس باهوش به نام شيخ حسن قهرماني داشتند كه آن‎قدر با استعداد بود كه مرحوم شاه‎آبادي فرموده بود: خود من با شما مباحثه مي كنم. از همان دوراني كه شرح لمعه مي خواندند، يك هم‎بحث و درس با استعداد و خوب ديگر پيدا مي كنند به نام ميرزا ابوالقاسم گرجي، كه درس را ادامه مي دهد، و به نجف مي رود، و به مقام اجتهاد مي‎رسد؛ اما بعد ها به دلايلي به دانشگاه رفته و با نام دكتر ابوالقاسم گرجي استاد ممتاز دانشگاه مي‎شوند. ما ذكر خير اين هم‎درس را مكرر از زبان آقاي حق‎شناس شنيده بوديم. نامي از استاد لمعه، و قوانين ايشان نمي دانيم، و تنها از ايشان شنيده بوديم، بخشي از لمعه را نزد آيت ا... حاج ميرزا عبدالعلي تهراني(ره) خوانده‎اند؛ اما در سطوح عاليه رسائل و مكاسب و كفايه ايشان يك استاد بزرگ داشته اند كه او را نمي شناسيم، و خود، نام او را نبرده‎اند، و يك استاد ديگر اين دوره، مرحوم آيت ا... حاج شيخ محمدرضا تنكابني(ره) بود كه دانشمندي وارسته و بزرگ محسوب مي‎شد و افتخار شاگردي آخوند ملا محمدكاظم خراساني(ره) را داشت. در همين دوران دوباره به محضر آيت ا... شاه‎آبادي(ره) مشرف مي شوند، و بخشي از كفايه را از درس آن عالم بزرگ مي آموزند. وقتي تدريس منظومه به محضر آيت ا... شاه‎آبادي پيشنهاد شده بود، ايشان فرموده بود: من وقت ندارم؛ لذا قرار شد در ضمن راه، درس گفته شود. وقتي از مسجد بيرون مي آمدند، درس شروع مي شد، و آيت ا... شاه‎آبادي شعر منظومه را از بر مي خواند، و توضيح و شرح مي فرمود.
من ديده بودم كه ايشان مقايسه مي كردند درس كفايه آيت ا... تنكابني و آيت ا... شاه‎آبادي را، و درس آيت ا... شاه‎آبادي را ترجيح مي داد.
در همين دوران به درس يك استاد بزرگ ديگر نايل مي شوند، آيت ا... شيخ ابراهيم امامزاده زيدي (ره) كه مردي عارف و اخلاقي بود، و محضر درس آخوند ملا حسينقلي همداني(ره)، استاد درجه اول اخلاقي نجف را درك كرده و ملا واهل كمال بود.
مي‎فرمودند: «من براي آينده تحصيل به حضرت ولي عصر عجل‎ا... فرجه الشريف متوسل شدم، در خواب، ايشان را زيارت كردم. آن حضرت در همان عالم رؤيا كمر مرا گرفتند، و در نجف به زمين گذاشتند؛ اما از بس هوا گرم بود، عرض كردم سوختم، سوختم. باز كمر مرا گرفتند، در وسط مدرسه دارالشفا قم به زمين نهادند. آن جا را موافق يافتم. بعد ها وقتي به قم رفته بودند، در مدرسه «دارالشفا» كه متصل به مدرسه فيضيه است حجره پيدا كرده بودند. متصدي حجره ها مرحوم شهيد صدوقي بود، كليد همان حجره اي را به من داد كه در عالم خواب به من داده شده بود.»
نقل مي كردند: «يك‎سال همراه كسي در حجره بودم كه او از بيداري قبل از اذان صبح امتناع داشت، و به من اجازه نداد ساعت را قبل از اذان كوك كنم. چاره اي نداشتم، آزار هم‎حجره جائز نبود. تمام آن يك‎سال، نماز شبم را در طول روز قضا خواندم. در نتيجه اين صبر، سال آينده خداوند توفيق عنايت فرمود، با امام رضوان‎ا... عليه هم‎حجره شدم كه اين يك فوز بود.»
آن‎روز حوزه علميه قم، در سال هاي بعد از وفات بنيان گذار خويش آيت ا... حاج شيخ عبدالكريم حائري رضوان‎ا... عليه به سر مي برد. زعماي حوزه عبارت بودند از آيت ا... حجت(ره)، آيت ا... سيد محمد تقي خوانساري(ره) و آيت ا... سيد صدرالدين صدر(ره)، و چون هيچ‎كدام مرجعيت عام نداشتند، با كمك يكديگر حوزه را اداره مي كردند. آن‎ها مردان بزرگي بودند، بسيار بي‎هوي و تارك حشمت و جاه، و از نظر دانش بلندمرتبه؛ آيت ا... حق‎شناس به درس فقه آيت ا... حجت(ره) مي روند كه تمام اين دوره درس را نوشته‎اند، و اين تقريرات؛ جزو نوشته هاي ايشان باقي است. در درس اصول هم به محضر آيت ا... خوانساري(ره) حاضر مي‎شوند، و يك دوره تقريرات اين درس هم هنوز باقي مانده است.
من خودم از ايشان شنيدم كه به درس خارج مكاسب آيت ا... خوانساري نيز حضور يافته‎اند. در اوان ورود به قم، به محضر امام خميني (رضوان‎ا... عليه) مي رسند، و از ايشان اجازه ورود به درس فلسفه‎شان را مي خواهند. مي گفتند: همين‎طور كه حركت مي‎كرديم، امام يك آجر از روي زمين برداشت، و فرمود: ماهيت اين چيست؟ من عرض كردم: ماهيت اين آجريت است. بعد از چند سئوال ديگر فرمود: پيش چه كسي درس خوانده اي ؟ من عرض كردم: آيت ا... شاه‎آبادي، فرمود: اگر مي دانستم تو شاگرد آقاي شاه‎آبادي هستي، امتحانت نمي كردم.
در آن سال هنوز آيت ا... العظمي بروجردي رضوان‎ا... عليه در بروجرد به سر مي بردند، و به قم نيامده بودند. البته فضلاي قم، ايشان را مي شناختند، و قدر و ارزش علمي ايشان را مي دانستند. لذا گروهي از اين فضلا تابستان ها به بروجرد مي رفتند تا از محضر ايشان استفاده كنند. آيت ا... حق‎شناس وآيت ا... سلطاني و نيز استاد شهيد مطهري از اين گروه بودند. در سال 1323 شمسي آيت ا... العظمي بروجردي(ره) به درخواست و اصرار مكرر علما بزرگ و فضلاي قم، بعد از سفر براي معالجه در تهران، به قم وارد شده و براي زعامت حوزه و عهده‎داري مرجعيت، در آن شهرسكونت مي كنند.
حاج آقاي حق‎شناس مي فرمودند: «من شب خواب ديدم كه همه علماي بزرگ در صحن اتابكي حرم حضرت معصومه سلام‎ا... عليها جمع هستند. تمام اطراف اين صحن دور تا دور، از علما پر بود. آقاي بروجردي از يكي از در هاي صحن وارد شدند. همه علما به احترام ايشان قيام كردند، و ايشان از ابتداي در ورودي به تعارف و احترام به علماي حاضر پرداختند، و من ديدم ايشان كوله پشتي باربران را بر دوش دارند، و همين‎طور كه در برابر آقايان علما كه در آن جا حاضرند، احترام و كرنش مي كنند، كوله پشتي بالا و پايين مي رود. فردا به محضر ايشان رفتم، و خواب را عرضه داشتم، فرمود: اين بار شريعت است كه به دوش من نهاده شده است. اميدوارم آن را به سلامت به دست صاحبش برسانم.»
ايشان به تمام آرزوي خودش رسيده بودند، و در وجود آيت ا... بروجردي(ره) استادي را يافته بودند، كه جامع همه‎چيز بود، و هم مي‎توانست تشنگي هاي معنوي ايشان را سيراب كند، و هم نياز هاي علمي او را برآورد. حضور آيت ا... بروجردي در قم حوزه اي نوين بنياد نهاد. علم و دانش نضج تازه يافت، و تحقيق در رجال و حديث و درس تفسير و فلسفه، همراه با عشق و شور به درس خواندن در اين حوزه تازه پا به راه افتاد. آيت ا... حق‎شناس تمام درس هاي فقه و اصول استاد خويش آيت ا... بروجردي را نوشته و امروز اين تقريرات در شمار ميراث علمي ايشان باقي است.
آيت‎الله حق‎شناس آن‎قدر درس مي خواندند، و مطالعه مي كردند كه طبق فرموده خودشان بارها گرفتار خونريزي بيني شده بودند، و در نهايت در امتحانات دروس آيت ا... بروجردي(ره) به شاگرد اولي مي رسند. ثمره زحمات ايشان اجتهاد مطلق در علوم ديني بود كه مرتبتي بسيار بلند است، ايشان از پنج تن از بزرگان اساتيد حوزه اجازه اجتهاد دريافت كردند كه از آن جمله مي توان به اجازه آيت ا...‎العظمي حاج شيخ عبدالنبي عراقي(ره) و آيت ا... حاج سيد احمد زنجاني(ره) اشاره كرد. ايشان دردهه چهل، سفري چند ماهه به عتبات عاليات داشتند. دراين سفر مرحوم آيت ا... خويي به ديدن ايشان مي آيند. محل ملاقات، منزل اخوان مرعشي بود كه از دوستان ايشان و فضلاي نامدار نجف بودند؛ از قبل قرار بحثي نهاده شده بود. دوشب، هرشب، حدود سه ربع ساعت بحث بر سر طهارت يا نجاست اهل كتاب به ميان آمد. يكي از دوستان ايشان كه در اين سفر همراه بود، نقل مي كرد، همين كه آيت ا... خويي بر زمين نشستند، به تعارفات مرسوم پرداختند؛ اما هنوز تعارفات ايشان تمام نشده بود كه آيت ا... حق‎شناس بحث را شروع كرد، و چنان به جد بحث مي كرد كه آيت ا... خويي سراپا گوش شده بود. بحث كه تمام شد، تازه، مجلس، دوستانه شد، و تعارفات به راه افتاد، و بعد آيت ا... خويي فرموده بودند: «در اجتهاد ايشان ترديدي نيست.»
شريك بحثي در قم داشتند به نام ميرزا حسين نظرلوئي تبريزي(ره) كه از افاضل تلامذه مرحوم آيت ا... حجت(ره) و داماد مرحوم آيت ا... قزويني(ره) بوده و به فضل و تقوا موصوف بود، ايشان علاقه تام و ارادت كاملي به وي داشت. هم‎بحث ديگر ايشان در درس ها آيت ا... حاج شيخ علي پناه اشتهاردي(ره)، استاد فقه و اصول و كلام و معلم اخلاق حوزه علميه بود.
شب بيست يكم محرم سال 1373 قمري مطابق با سال 1331 شمسي شيخ‎محمدحسين زاهد به لقاء الهي رفت. ايشان وصيت كرده بود كه براي اداره و امامت نماز مسجدشان، آيت ا... حق‎شناس را دعوت كنند، و فرموده بود كه: «ايشان علما و عملا از من جلوتر است.» بزرگان محل و سرشناسان اهل مسجد به قم مي روند، و به محضر آيت ا... بروجردي(ره) مي‎رسند، و از ايشان درخواست مي كنند كه حاج آقاي حق‎شناس را براي امامت مسجد امين‎الدوله كه در كوچه چهل تن بازار تهران واقع بود، مأمور كنند. آيت ا... بروجردي طبق نقل كساني كه در اين جمع به محضرشان رفته بودند، فرمودند كه: «شما فكر نكنيد، يك طلبه است كه به تهران مي آيد، شما مرا به همراه خود به تهران مي بريد.»
آيت ا... حق‎شناس مي فرمودند: «بازگشت به تهران براي من بسيار گران بود. قم براي من، محل پيشرفت و ترقي علمي و عملي بود و به هيچ وجه ميل به آمدن به تهران را نداشتم.» روزهاي سختي بر ايشان گذشته بود. به مشورت با امام رضوان‎ا... عليه مي روند، ايشان مي فرمايند: «وظيفه است، بايد برويد.» عرض مي كنند: «شما چرا نمي رويد؟» ايشان مي فرمايند: «به جدم قسم اگر گفته بودند: روح‎ا... بيايد، من مي رفتم.»
ايشان به هر نحو بود به تهران مي آيند. تأييد جدي مرحوم آيت ا... بروجردي(ره) براي ايشان، شأن و شخصيت بزرگي ايجاد مي كند. مردم و شاگردان مرحوم آقاي زاهد(ره) به ايشان روي مي آورند. طلاب خوب تهران براي دروس حوزوي به نزد ايشان مي آيند.
آن‎وقت كه بنده به محضر ايشان مشرف شدم، از روز ايشان چيزي مطلع نشدم؛ اما عصرها يك درس خارج فقه براي طلاب داشتند، و شب هاي شنبه، دوشنبه و چهارشنبه براي مردم صحبت مي كردند، در اين دروس عمومي، احكام شرعي و تفسير و اخلاق گفته مي شد. براي ما كه جوان بوديم، آن چه ايشان مي فرمود، حكم آب حيات داشت، و اگر يك شب به دليلي مواعظ ايشان تعطيل مي شد، مثل ماهي از آب بيرون افتاده، شده بوديم.
در اوايل جواني از يك تعليم ماورايي دستور يافته بودند كه به عنوان بخشي ازراه و رسم سلوك، سه كار را به هيچ وجه رها نكنند: «نماز اول وقت جماعت، نماز شب و درس و بحث.»
ما در ضمن درس هاي ايشان اشاره اي به اين جريان يافته‎ايم، كه براي شما مي آوريم. البته ايشان درنقل واقعه كوشيده اند كه معلوم نباشد از چه كسي سخن به ميان مي آيد. بيان خود ايشان اين است: «يك وقتي بنده مشرف شدم حضرت عبدالعظيم - عليه‎السلام - در آن اوايل آمدنم به مسجد بود. از اول بنايم اين بود كه نمازم در اول وقت و به جماعت باشد. همه جماعت ها خوانده شده بود. فقط جماعتي كه باقي مانده بود، نماز آيت ا... شيخ محمد تقي بافقي(ره) بود - كه آن خبيث لامذهب(رضاخان) آن‎قدر زده بود به‎صورت ايشان كه صورت خرد شده بود - ما كه نشسته بوديم، فرمود: «براي چه نشسته‎ايد؟» گفتم: «ما نشسته‎ايم كه نماز را با شما بخوانيم.» گفت: «نماز من جريره اي است سه ربع طول مي كشد!» ما گفتيم: «يك ساعت هم طول بكشد ما نشسته‎ايم.» در اين بين، جواني بود. ايشان از او پرسيد: «شما اهل كجا هستي؟» گفت: «اهل همين دوروبرها.» گفت: «بابا جان نهارت را خورده‎اي» گفت: «نه آقا ما اول نماز مي خوانيم بعد نهار مي خوريم.» گفت: «تو براي چه آمده اي‎؟» گفت: «ما براي نماز اول وقت آمده‎ايم و اين از خصوصيات امام زمان صلوات‎ا... و سلامه عليه است.» آيت ا... بافقي از عشاق امام زمان بود. گفت: «بارك‎ا... بگو ببينم مولاي من چه فرموده است؟» گفت: «آقا من مجاز نيستم همه را عرض كنم.» گفت: «هر چه فرموده است بگو.» گفت: «مولاي شما و من فرمودند كه: نمازت را بايد اول وقت بخواني و جماعت را ترك نكني.» آيت ا... بافقي گريه كرد، چون عرض كردم عاشق امام زمان بود. گفت: «مولاي من ديگر چه فرمود؟» گفت: «دومي را مي گويم و از گفتن بقيه معذورم؛» فرمودند: «نوافلي را كه مي خواني در صدد نباش كه مثلا اين يازده ركعت - نماز شفع و وتر با آن 8 ركعت - تمام بشود؛ اين‎ها را خوب بخوان، با توجه بخوان، در كيفيت نماز سعي بكن نه در كميت.» حالا من ديدم كه همه نماز جماعت را خوانده اند و آمديم خدمت شما.»
بنابراين ايشان در حد مقدور اين سه وظيفه را از دست نمي دادند. نماز جماعت ايشان تنها در صورتي تعطيل مي شد كه از پا افتاده مثلا بر تخت بيمارستان خوابيده باشند. به ياد دارم من و چند نفر از دوستان در سال 70 شمسي، در محضر ايشان به عمره مشرف شديم. معمول اين است كه عصر از مدينه حركت مي كنند. در راه نماز جماعت را به امامت ايشان خوانديم، شب هنگام به مكه رسيده، بعد از مقدمات براي اعمال عمره به مسجدالحرام رفتيم. اين اعمال 2 تا 3 ساعت طول مي كشد. دير وقت شده بود؛ اما چندين ساعت به صبح مانده بود. ايشان با همه ناتواني جسماني و خستگي تا صبح بيدار ماندند كه نماز شب و نماز جماعت صبح از دست نرود.
در همين سفر هر روز صبح در اتاق‎شان به خدمت‎شان مي رسيديم تا نماز صبح را به امامت ايشان بخوانيم، وارد اتاق كه مي شديم، ايشان كه نماز شب و كارهاي ديگرشان را انجام داده بودند، مشغول تلاوت قرآن بودند. آن صحنه را فراموش نمي كنم.
آيت ا... حق‎شناس در اين سال‎ها كه در تهران به تعليم و تربيت مردم و طلاب مشغول بودند، مي كوشيدند كه دوستان و شاگردان و اطرافيان خويش را با دستورات شرعي و اخلاقي تربيت كنند؛ لذا هر يك از شاگردان، به مقدار نزديكي با معظم‎له ضوابط ديني و اخلاقي را بيشتر مراعات مي كرد، و در زندگي و كار، منظم‎تر و ديندارتر بود.
در تمام طول عمر مبارك‎شان و به‎ويژه در شروع انقلاب به جديت از امام(ره) پيروي و افكار و نظرات ايشان را تأييد مي كردند، و به شخص ايشان ارادت فراوان مي ورزيدند. به ياد دارم كه روزي كسي، از يكي از دوستان ايشان نقل كرده بود كه او آيت ا... حاج‎سيداحمد خوانساري رضوان‎ا... عليه را بر امام ترجيح داده است. ايشان به حدي ناراحت شده بودند كه من كمتر ديده بودم. مي فرمودند: «امام از همه چيزش در راه خدا گذشته است.» اين در حالي بود كه خود من وقتي كه در تشييع جنازه مرحوم آقاي خوانساري(ره) ايشان را زيارت كردم، فرمودند: آمده‎ام در اين تشييع شركت كنم كه خداوند گناهان مرا بيامرزد. يعني اين‎قدر به آيت ا... خوانساري(ره) ارادت داشتند.
در گذشته دورتر، جوانان آن روز مسجد امين‎الدوله را كه شاگردان مرحوم آقاي زاهد بودند، و ايشان تربيت آن‎ها را به‎عهده داشت، در تقليد به حضرت امام(ره) ارجاع داده بودند، و آن‎ها همه مقلد امام شدند كه اين مجموعه، هسته مركزي حزب موتلفه اسلامي و اولين ياران و همراهان مخلص امام (ره) بودند كه بخشي از جريان نهضت، و انقلاب اسلامي را تشكيل دادند.
خصوصيات ممتاز استاد بزرگ ما آيت ا... حق‎شناس زياد است، ما به چند خصوصيت بارز در آن ميان نظر مي اندازيم :

بلا كشيم و ملامت كشيم و خوش باشيم

يك خصيصه ايشان كه در بزرگان ديگر كمتر نظير داشت، اين بود كه همه سير و سلوك‎شان به صبر در محن و بلايا و امراض صعب بود. مي فرمودند: «وقتي در قم، مدرسه بودم، هيچ‎وقت شب درب حجره را از پشت نمي بستم؛ زيرا حالم به‎طوري بود كه احتمال مي دادم همين امشب از دنيا بروم، و مجبور باشند كه در را بشكنند، و به اين راضي نبودم.» به ياد دارم روزي ايشان مي فرمودند: «يك وقت گله كرده بودم كه همه عمر من به بلا و مريضي گذشته است. آن شب در خواب به محضر حضرت ولي‎ا... اعظم(ع) مشرف شده و آن حضرت فرموده بودند: در فلان وقت تو فلان مرض و گرفتاري را داشتي در عوض به تو فلان چيز را داديم...» و همين‎طور شماره شده بود، و سرانجام ايشان به عذرخواهي پرداخته بودند.
يك روز اين بنده با چند تن از دوستان به محضر ايشان رفته بوديم. به‎تازگي مشكل قلبي داشتند و مدتي در بيمارستان بستري شده بودند. ايشان براي ما توضيح مي دادند كه اين مشكل چطور و چطور است. و آن وقت در حال گريه فرمودند: «خيلي راضي هستم! خيلي راضي هستم!» بار ديگر در محضرشان بوديم. همان تازگي ها در دستشويي لغزيده و به‎صورت زمين خورده بودند كه نياز به دكتر پيدا شده و خون‎ريزي و شكستگي و بخيه و پانسمان لازم شده بود. فرمودند: «من زمين خيلي خوبي خوردم!» در ده - پانزده سال آخر فرمودند: «به من گفته‎اند: مي خواهي به كلاس بالا‎تر بروي؟ من جواب دادم: نمي‎توانم. فرموده بودند: مي‎تواني! فرمودند:‎ مي‎خواهي استخاره كن ! استخاره خوب آمد.»
از آن به بعد همه روزگار ايشان در بلا و مريضي مي‎گذشت، خيلي خيلي بيشتر از گذشته، و ديگر مريضي افاقه نمي كرد، از اين مريضي به مريضي ديگر و گاهي چندين مريضي سخت در كنار هم. در اين دوران ما مي ديديم كه ديگر سكوت كامل دارند، و تسليم محض بودند. در گذشته روزي در بيمارستان به عيادت ايشان رفته بوديم، فرمودند: «به من گفته‎اند: يك سختي در پيش داري! من گفتم: عبادتم را مي افزايم. گفتند: ممكن نيست. ناگزير رضايت دادم.» در اين دوران جديد ديگر چيزي نمي گفتند. نه براي شفا دعا مي كردند، و نه به زيارت عاشورا پناه مي بردند. گويي به آن چيزي رسيده بودند كه امام سجاد (عليه افضل التحيه والسلام) مي فرمود: إن المراتب العاليه لا تنال الا بالتسليم لله جل ثنائه وترك الاقتراح عليه والرضا بما يدبرهم به. بار ها ما در طول دوراني كه در محضر ايشان بوديم، مي شنيديم كه از مرحوم استاد شهيد آقاي مطهري نقل مي كردند: «اذا احب‎ا... عبدا غطه في البلاءِ غطا»

حاجت مردم

انجام حوائج مردم براي ايشان بسيار مهم بلكه مهم‎ترين مشغوليت بود. عبادات مستحب خودشان را براي كار مردم و حاجت آنان، تعطيل يا مختصر مي كردند؛ البته در حد مقدور اين‎گونه كارهاي‎شان پنهان بود، و ما كه تا حدي نزديك به ايشان رفت و آمد مي كرديم، خبر نداشتيم، مثلا بعد ها خبردار شديم كه براي خانواده هاي زندانيان سياسي شبانه كمك مي فرستادند، و گاه حتي كارهاي شاق به‎عهده مي گرفتند كه كسي از يك گرفتاري نجات پيدا كند. با يكي از دوستان چندين سال پيش در حرم مطهر حضرت رضا عليه‎السلام بوديم، با تلفن همراه به منزل ايشان تلفن كرد، عرض كرد: الان من در مقابل ضريح مطهر هستم چه كنم؟ فرمودند: دوستانت را دعا كن، و گويي اين يك ورد بود بر زبان ايشان.
در تمام دوران سخت جنگ يعني بمباران و موشك‎باران شهر‎ها، با اين كه تهران خالي شده بود، تهران را ترك نكرده و به مسجد مي آمدند، و دائما نگران مردم بودند. چندين بار براي رفع اين بلاها، يك چله تمام زيارت عاشورا خواندند، و شرايط و آداب سخت آن را عمل مي كردند؛ البته هر بار با پايان يا نيمه دوران زيارت، حمله هاي هوايي و موشكي قطع مي شد. در اين اواخر براي پايان يافتن جنگ يك دوره چهل روزه ديگر زيارت مبارك مزبور را خواندند، و دو ماه به پايان جنگ فرمودند: «تا دو ماه ديگر جنگ تمام است، و دو ماه بعد جنگ پايان يافت.»

حرمت نگه داشتن

خصوصيت سوم، احترام خاصي بود كه ايشان خود نسبت به خانم ها رعايت مي كردند، يا به ديگران سفارش مي كردند، و اگر مي دانستند كسي نسبت به همسرش بد رفتار مي كند، بسيار خشم مي گرفتند. نسبت به همسر بزرگوار خودشان نيز نهايت ادب و احترام داشتند، و مي فرمودند: «من كمال خود را در خدمت به خانم مي دانم، و خود را موظف مي دانم كه آن چه ايشان مي خواهد فراهم كنم.» و بسيار كم اتفاق مي افتاد كه بدون ايشان به مسافرت بروند.

غيبت حرام است

خصوصيت چهارم اين بود كه ايشان نسبت به گناه غيبت، سخت حساس بودند، اين خصيصه همه علماي اخلاق، و اهل سير و سلوك است. آن‎ها معتقدند، به واسطه غيبت همه اعمال آدمي بر باد مي رود. در اوائل جواني از كسي غيبت مي شنوند، و امكان پيدا نمي شود كه از او دفاع كنند. ناگزير بودند كه از غيبت شده حلاليت بطلبند. به نزد او مي روند. او حاضر نمي شود كه حلال كند. مي فرمودند: به گريه افتادم، و حاضر بودم كه دست و پاي او را ببوسم، تا اين كه مرا حلال كند. وقتي او اين‎قدر اصرار و تواضع مرا ديد، از من گذشت كرد.
آيت ا... حق‎شناس رضوان‎ا... تعالي عليه اهل سلوك و همه وقت در مراقبه نفس خويش بودند؛ اما اين نكته جالب است كه هيچ‎گاه كارهاي غريب از ايشان ديده نمي شد. مانند همه درس مي خواندند، مباحثه مي كردند، درس مي فرمودند، نماز جماعت مي خواندند، براي مردم موعظه مي كردند، تفسير مي گفتند، و مسئله و احكام شرعي تعليم مي دادند، مشكلات مردم را حل مي كردند، به كار آن‎ها رسيدگي مي كردند، وجوه شرعي مردم را به جايي كه بايد مي رسانيدند، و براي جوانان عقد ازدواج مي خواندند و... هيچ‎چيز ظاهرا غريبي در رفتار و اعمال ايشان ديده نمي شد، و در واقع همه سير و سلوك‎شان از يك طرف صبر و رضا و تسليم در بلايا، امراض و مشكلات و از طرف ديگر خدمت به خلق خدا بود. و با همين راه و رسم به همه‎جا رسيده و كامياب شدند. در اين سال هاي آخر فرموده بودند: «من به همه آرزوهايم رسيده‎ام. رحمه‎ا... عليه رحمه واسعه.
منبع:هفته نامه پنجره
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image