گفت وگو با حجت الاسلام رضا تاج آبادي
حجتالاسلام رضا تاج آبادي از شاگردان درس اخلاق حضرت آيت ا... كريم حق شناس بوده و اينك عضو هيئت علمي دانشگاه شهيد بهشتي و مسئول نهاد نمايندگي ولي فقيه در دانشگاه علوم پزشكي دانشگاه آزاد است.
گفت وگوي پنجره با آقاي تاج آبادي كه اينك در مرز 50 سالگي با شيفتگي خاصي از استاد اخلاق خود ياد مي كند را با هم مي خوانيم.
جناب آقاي تاج آبادي بد نيست در ابتدا توضيحاتي درباره نحوه حضور خود در جلسات درس آيت ا... حق شناس بدهيد.
در سال 59 كه تازه انقلاب پيروز شده بود، مردم متأثر از انقلاب يك بيداري پيدا كرده بودند كه اين در بين جوان ها خيلي برجسته تر بودند. همين مسئله باعث شد كه ما به دنبال دين، عرفان، معنويت و اخلاق برويم.
عطف به آيه « الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا » من راهيافتن خودم به حضور آقاي حق شناس را مصداق همين آيه مي دانم و خداوند با واسطه هايي ما را هدايت كرد به خدمت شان در مسجد امينالدوله.
با حضور در محضرشان گمشده خودم را پيدا كردم؛ واقعا تشنه اي بودم كه دنبال آب مي گشتم و در آن جا به آبي زلال و پاك رسيدم.
ديگر تمام وقت سعي مي كردم از آقاي حق شناس فيض ببرم. مسجد ايشان كه مسجد امينالدوله بود و مدرسه ما هم مدرسه سپهسالار قديم (شهيد بهشتي) كه پشت مدرسه مروي است. آقاي حق شناس توليت مدرسه شهيد بهشتي را بر عهده داشتند. براي توليت چنان مدرسه اي فرد هم بايد مجتهد باشد و هم فيلسوف. آيت ا... حق شناس هم مجتهد بودند و هم فيلسوفي درجه يك.
ما درس مان را در آن جا شروع كرديم و مسائل ديني و اخلاقي را آن جا فرا گرفتيم.
لطف كنيد مقداري چگونگي رابطه اي كه بين يك شاگرد و استاد اخلاق شكل مي گيرد، عطف به تجربه شاگردي تان نزد آيت ا... حق شناس براي ما و خوانندگان مان ملموس تر تشريح كنيد.
اساسا دين روي اخلاق پايه ريزي شده است. پيامبر هم مي فرمايند «اني بعثت لاتم مكارم الاخلاق». اين براي همه انسان هاست؛ مخصوصا كسي كه مي خواهد معرف و مبلغ دين بوده و جانشين پيامبر باشد. بايد اخلاق در تمام وجودش ، تلألؤ و نمود داشته باشد. اين نمي شود مگر اين كه فرد استاد اخلاق داشته باشد. استاد اخلاقي كه خودش عامل، مهذب و راه رفته باشد.
استاد اخلاق بايد خودش اهل معنويت بوده و اخلاق در تمام وجودش معنا پيدا كرده باشد؛ بدون چنين كسي رفتن به كلاس اخلاق، عملي نيست.
من در وجود آقاي حق شناس اين را يافتم و يك فرد اخلاقي درجه يك بودند. آنطور كه ما از فرمايشات و گذشته شان اطلاع پيدا كرديم، اخلاق و عرفان بود كه ايشان را به اين وادي كشاند و وي را طلبه علوم ديني كرد. در جواني در بازار كار مي كردند و اخلاق و عرفان و معنويت، وي را طلبه علوم ديني كرد. البته از قبل از اين كه به حوزه بيايند و طلبه شوند نيز كاملا مسائل اخلاقي را رعايت مي كردند و همواره مراقبه داشتند تا اين كه به درجه استادي در اخلاق رسيدند.
در حوزه هاي علميه يا در فضايي كه كلاس اخلاق هست ناظم، هيبتي ديگر گونه دارد و استاد اخلاق كه ديگر نمي تواند با چوب شاگردانش را اخلاق مدار كند. مي خواهم فضاي تلمذ به اخلاق را در بين شاگردان و استاد براي مان تشريح كنيد و مصداق و مثال هم بياوريد.
اصلا طلبه اي كه مي خواهد بيايد وارد حوزه شود بايد فقط انگيزه خدمت به دين و امام زمان (عج) را داشته باشد و لاغير. طلبه اي كه براي مقام و پول بيايد، به هيچ وجه موفق نمي شود و آقاي حق شناس نيز بعضي ها را مثال مي زدند كه براي مقاصدي ديگر آمده بودند و در نيمه راه خسته شده و حوزه را ترك مي كردند.
آقاي حق شناس اينگونه بود. سر سوزن حرف زدنشان حساب و كتاب داشت و براي حرف زدن و عمل كردن دقت زيادي مي كرد. در مدت حدود 20 سالي كه من خدمت آقاي حق شناس بودم، حتي يك كلمه حرف زشت از دهان ايشان من نشنيدم، چه در سخنراني هايشان، چه در صحبت هاي خصوصي و....
اگر كسي هم مي خواست نزد ايشان خطايي كند به طريق مناسب تذكر مي دادند. اصلا غيبت كه در حضور ايشان ممكن نبود. اگر كسي مي خواست غيبت كند مي گفت داداشجان اين گوش من به غيبت حساس است.
ايشان يك مجتهد و فيلسوف تمامعيار و در عين حال درياي تواضع بودند. خوشبرخوردي ايشان، لطيف صحبت كردنشان همه درس هايي بودند كه به طلبه ها و اطرافيان خودشان مي دادند.
توجه ايشان به مسائل كشور در سال هاي ابتدايي پيروزي انقلاب اسلامي ، در سال هاي جنگ و بعدها چگونه بود؟
مي دانيد كه ايشان از مريدهاي امام راحل بودند و هر كاري كه مي خواستند بكنند با امام ارتباط تنگاتنگ و نزديك داشتند و در همين اواخر عمرشان كه مي توانستند صحبت كنند و منبر مي رفتند، وقتي اسم امامخميني مي آمد، تأكيد داشتند كه سه صلوات بفرستيم. ايشان خيلي به امام ارادت داشتند.
درباره جنگ نيز شاگردان شان را توصيه به رفتن به جبهه مي كردند و خود من وقتي سئوال مي كردم كه تكليف من چيست ايشان مي فرمودند كه رفتن به جبهه تا آن جا كه مي توانيد واجب است. تأكيد داشتند كه شركت در راهپيمايي ها و تظاهرات عمومي واجب است.
مقداري درباره سلوك شخصي ايشان براي مان بفرماييد، گويا به زبان هاي فرانسه و انگليسي علاوه بر عربي تسلط داشته اند و در زماني كه جوان بودند، موقعيت خوبي براي كارهاي ديواني و دولتي و فعاليت در بازار داشته اند. اما اين كه آمده اند اين راه را برگزيده اند و استاد اخلاق شده اند را توضيح دهيد كه چه شده كه به اين سمت و سو آمده اند؟
بله ايشان امكان خوبي براي اين كه راهي غير از طلبگي را انتخاب كنند و به درجات بالاي آن برسند را داشته اند. خانوادهاي با اصالت تهراني داشته اند و دايي شان يكي از متنفذين و شخصيت ها و صاحب منصبان و ثروتمندان تهران بوده است. يك چنين خانواده اي داشته اند و همين دايي مي آيد در كمال كرامت و عزت نفس زيادي كه آقاي حق شناس داشته اند، از ايشان خواهش مي كند كه سرپرستيشان را برعهده بگيرند.
يكبار در قم آقاي حق شناس خودشان تعريف مي كردند كه گويا دزد خانهشان را مي زند. وقتي به خانه برمي گردند، مي بينند كه هيچ چيزي در خانه نيست. شب امام زمان را به خواب مي بينند، امام(عج) مي فرمايند نگران نباش ما كسي را گفته ايم كه فردا بيايد مشكل شما را حل كند. آقاي حق شناس تعريف مي كرد كه صبح ديديم همان دايي ما در زد و همراه همسرش آمد و گفت كه من ديشب در خواب آقا امام زمان را ديدم و به من فرمودند كه آقا ميرزا كريم دچار مشكل شده و برو مشكلش را حل كن. در تهران نيز پشت مسجد امينالدوله بودند و خانه خوبي نداشتند و همين دايي خانه خوبي برايشان مهيا مي كند.
آقاي حق شناس همچنين تعريف مي كردند كه يك شب جمعه براي زيارت قبر همين دايي ام مي خواستم بروم كه كاري پيش آمد و نرفتم. ظهر جمعه كه رفتم ديدم روي قبر نشسته اند و گفتند كه آقا شيخ كريم از ديشب منتظرت هستم. توضيح دادم و پرسيدم كه حال شما آن طرف چطور است و دايي گفت كه آن جا بهخاطر خدماتي كه به شما كردم حالم خوب است و اوضاعم خيلي خوب است.
آقاي تاج آبادي در ايامي كه خدمت آيت ا... حق شناس بوديد، پيش آمد عصباني شوند؟
بهندرت، خيلي كم و آن هم البته جنبه تربيتي داشت. ما تا ساعت 10 در مدرسه درس مي خوانديم و از اين ساعت تا ساعت حدود 11 درس اخلاق شان برگزار مي شد و بعد ما به مسجد امينالدوله مي آمديم و چايي درست مي كرديم.
يكبار دوستان ديگر وقتي من نبودم چايي درست كرده بودند و خورده بودند و وسايل را همانگونه رها كرده بودند. وقتي ايشان اين وضعيت را ديده بودند، خيلي ناراحت شده و از بي نظمي طلبه ها خيلي عصباني بودند كه چرا منظم نبوده و به فكر ديگران نيستند. به من گفتند كه من نمي خواهم عصباني شوم مي خواهم بگويم كه مسائل اخلاقي و نظم همواره رعايت شود.
ببينيد ذكر صالحان هم رحمت خدا را نازل مي كند. من مي خواهم اين مسئله هم اتفاق بيفتد. آقاي حق شناس همواره دنبال مبارزه با هواي نفس خودشان بودند و هميشه اين حديث را مي خواندند كه پيامبر فرموده احمق ترين انسان ها كسي است كه از هواي نفسش پيروي كند و از خدا آرزوي غيرمعقول داشته باشد.
آقاي حق شناس يكي از شاخه هاي مبارزه با نفس را عبادت مي دانستند و خيلي به نماز جماعت و نماز اول وقت و نماز شب تأكيد داشتند. از آقاي بروجردي ذكر مي كردند كه ذكر مومن همين نماز جماعت اول وقت و نماز شب است كه باعث صفاي باطن مي شود. مي گفتند با يكي از اساتيد به سفر رفته بوديم و نيمه شب ديدم استاد مرا از خواب بيدار كرد و اين شعر را خواند كه « آمد سحري ندا ز ميخانه ما – كه اي رند خراباتي ديوانه ما – برخيز كه پر كنيم پيمانه ز مي - زان پيش كه پر كنند پيمانه ما ».
اين را هم مي خواهم تعريف كنم كه يك زماني عده اي شيطنت كردند و مدرسه شهيد بهشتي را از آقاي حق شناس گرفتند و فكر مي كردند كه ايشان از آن دست آدم هايي است كه متاع دنيا برايش ارزش داشته باشد و ايشان چندي بعد به من گفت كه داداش رضا اگر همين مسجد امينالدوله را از من بگيرند هم، من شيريني مي دهم و خوشحال مي شوم. اين نهايت تواضع بود.
خيلي به زيارت عاشورا اعتقاد داشتند و به خواندن زيارت عاشورا در دوره هاي 40 روزه تأكيد داشتند.
تعريف مي كردند كه من يك وقتي در شيوه خواندن زيارت عاشورا كه چند روش براي آن وجود دارد و علاوه بر شيوه مرسوم محدث قمي شيوه اي نيز آيت ا... بروجردي دارند، مي گويند كه در اين شك كردم و لذا اصلا زيارت عاشورا خواندن را ترك كردم.
يك روز، چندي بعد از اين واقعه در حرم حضرت معصومه مشغول تدريس بودم كه كسي آمد و گفت آقا ميرزا حق شناس كيست، دم در كارشان كار دارند.
رفتم ديدم فردي است كه كلاهي هم بر سر دارد. آن فرد پرسيد كه شما زيارت عاشورا مي خواندي و من گفتم كه شما با عبادت شخصي مردم چه كار داريد؟ طرف پرسيد كه مقدسبازي در نياور و بگو ببينم كه مي خواندي يا نه؟
آن فرد گفت كه من شب گذشته خواب ديدم كه آقا امام زمان به همراه آقا سيدمحمدتقي خوانساري دارند زير گذر خان مي آيند.
آقا سيد محمدتقي خوانساري كسي بود كه يك زماني در قم نماز طلب باران خواند و باران شديدي هم آمد. آقاي حق شناس خودشان تعريف مي كردند كه در يك تابستان، خشكسالي عجيبي بود و آقاي خوانساري وسط تابستان نماز باران خواندند و وقتي ما براي خواندن نماز مي رفتيم بهخصوص بهايي ها خيلي ما را مسخره مي كردند و حتي من در دلم كمي ترس داشتم. آقاي حق شناس مي گويند كه ما نماز خوانديم و باراني آمد كه وقتي من تا خانه آمدم چند بار عباي خودم را چلاندم تا آبش برود.
بالاخره تعريف كردند كه آن فرد كلاه به سر گفت كه من ديدم امام زمان با آقاي خوانساري مي آيند و شما هم آقاي حق شناس پشت سر اينها هستيد. آقا امام زمان رو به آقاي خوانساري كردند و گفتند كه اين آقا ميرزا كريم زيارت عاشورا مي خواند و شك مي كند.
آن فرد كلاه به سر مي گويد كه من سراغ شما را گرفتم و اين را براي شما تعريف كردم. اين جا بوده است كه ديگر شك شان هم برطرف شده و در اصل و سند زيارت هم ديگر شك نمي كنند.
منبع: هفته نامه پنجره/ن