مقدمه
براي شناختن يك كودك لازم است رفتار او را در طي تولدش زير نظر داشته باشيم. زيرا اساس اوليه رفتار او در طي همين دوران تحول شكل ميگيرد. كودك بهصورت يك مجموعه همزمان از نظر عقلي و جسمي و شخصيتي، رشد ميكند. اگر چه او در يك فرهنگ، خانواده و مدرسه و بالاخره جامعه مشخص متولد شده و بزرگ ميشود. ولي بايد گفت كه شكلگيري او تحت تأثير نيروهاي ذاتي و خصوصيات فردي مربوط به خودش نيز ميباشد. او در طي مراحل تحول، ابتدا با خودش سپس با پديدههايي مانند ترس، محركهاي حسي، كنجكاوي و بازخورد در مقابل والدين يا خواهر و برادر، همكلاسيها و همچنين در مقابل مسايل جنسي تشخيص خوب و بد، زشتي و زيبايي، احترام به قانون، درك ميزان هماهنگي با ديگران و بالاخره پي بردن به وجود خداوند و شناخت زندگي و مرگ آشنا ميشود.
طبقهبندي خانواده از نظر رابطه اعضاي يك خانواده و ميزان استحكام روابط افراد
1) خانوادههاي مستبد
2) خانوادههاي آزاد مطلق
3) خانوادههاي متزلزل
4) خانوادههاي متعادل
1) اداره خانواده بهصورت ديكتاتوري (به روش مستبدانه)
مشخصههاي مهم اين نوع خانواده:
1) در اين خانواده فقط فرد ديكتاتور تصميم ميگيرد.
2) فرد مستبد فقط حق اظهار نظر دارد و همه بايد مطابق ميل و دلخواه او رفتار كنند.
3) در اعمال جريي هر يك از اعضاي خانواده دخالت ميكند.
4) دستورات او بايد بدون چون و چرا اجرا شود.
5) هر چه در نظر فرد ديكتاتور خوب و پسنديده است همه بايد او را بپسندند و خوب بدانند.
6) حق انتقاد از او وجود ندارد ولي او حق دارد از ديگران انتقاد كند.
7) در محيط خانواده،ترس و وحشت و اضطراب بر افراد غلبه دارد.
8) در خانواده از محبت خبري نيست.
بچهها در اين خانواده:
ـ احساس امنيت نميكنند.
ـ خود را در وضع متزلزل مييابند.
ـ مورد احترام فرد ديكتاتور نيستند.
ـ از دستورات فرد مستبد پيروي ميكنند ولي اين امر به صورت كوركورانه انجام ميشود.
ـ بهعلت ترس از تنبيه از انجام بعضي از كارها خودداري ميكنند بدون آن كه بهدليل آن آگاه باشند.
ـ در ظاهر حالت تسليم و اطاعت دارند.
ـ اغلب دچار هيجان و اضطراب هستند.
ـ در مقابل ديگران حالت دشمن به خود ميگيرند.
ـ به بچههاي هم سن يا كوچكتر از خود آزار ميرسانند.
ـ افرادي متعصب ميشوند.
ـ از زندگي كردن و يا بودن با ديگران عاجر هستند و در كارهاي گروهي شركت نميكنند.
ـ از رشد عاطفي و اجتماعي برخوردار نميباشند.
ـ غالباً ضعيفالنفس و متزلزل هستند.
ـ نسبت به بزرگسالان معمولاً بدبين هستند.
ـ از قبول مسئوليت خودداري ميكنند.
2) روابط اعضاي خانواده با آزادي مطلق
در اين نوع از خانوادهها آزادي مطلق حكمفرماست. برداشت از آزادي نيز اين است كه هيچ يك از اعضاي خانواده در كار درگيري دخالت نكرده و هر فردي مطابق دلخواه خود عمل ميكند.
مشخصههاي اساسي اين نوع خانواده:
1) شعار حاكم بر خانواده « كسي را با كسي كار نباشد» است.
2) هر فرد بر اساس تمايلات خود زندگي ميكند.
3) بينظمي و هرج و مرج بر روابط اعضاي خانواده حاكم است.
4) نتيجه بينظمي وجود مشكلات متعدد و در نتيجه تزلزل خانواده است.
5) افراد خانواده مردمي سهلانگار، بيهدف، خودخواه و بيبند و بار ميباشند.
6) در اعضاي خانواده احساس مسئوليت ديده نميشود.
7) شكست در زندگي و عدم سازگاري با ديگران بهوضوح ديده ميشود.
8) در رفتار بچههايي كه در اين نوع از خانواده پرورش يافتهاند خصايص فوق ديده ميشود.
خانوادههاي متزلزل:
خانواده متزلزل خانوادهاي است كه بهدليل وجود روابط غير دوستانه بين اعضا، پايبندي آنان به ميثاق زندگي مشترك متزلزل شده است.
ويژگيهاي مهم اين خانواده:
1) معمولاً روابط اعضاي خانواده خصمانه است.
2) افراد درون خانه احساس مسئوليت كمتري دارند.
3) اعضاي خانواده بهطور مستقيم و به صورت مداوم از هم انتقاد ميكنند.
4) اعضاي خانواده دچار تزلزل گرديده و قدرت تصميم گيري كاهش مييابد.
5) نا اميدي بر اعضاي خانواده سايه افكنده و از روحيه ضعيفي برخوردار هستند.
6) عيب جويي، لجاجت، منفي گرايي در رفتار اعضاي خانواده زياد مشاهده ميگردد.
7) فرزندان در اين خانواده احساس بيثباتي و تزلزل ميكنند.
8) روحيه ناميدي و افسردگي در فرزندان خانواده ديده ميشود.
9) امور خانواده بر اساس برنامه منظمي صورت نميگيرد.
10) اعضاي خانواده از استعدادها و قابليتهاي خود به خوبي استفاده نميكنند.
11) زمينههاي لازم براي رشد و شكوفايي شخصيت فرزندان اين خانواده وجود ندارد.
12) تعارض بين دو نظر و عمل والدين در تربيت فرزندان ديده ميشود.
13) والدين بر فرزندان از نفوذ كلام موثري برخوردار نيستند.
14) فرزندان اين خانواده از اعتماد به نفس كمتري برخوردار ميباشند.
4) خانواده متعادل
خانواده ايست كه بر اساس ضوابط معقول و مشروع تشكيل گرديد. نظمي مبتني بر حقوق و تعاملي بر اساس صميميت و اخلاص و روابطي انديشيده و هدفدار در آن برقرار است.
خصوصيات خانواده متعادل:
خصوصيات خانواده متعادل را ميتوان در دو زمينه ارتباط با فرزندان مورد بررسي قرار داد:
1) همه افراد خانواده به تناسب موقعيت، شرايط و امكانات خويش به اظهار نظر در امور خانه و دخالت در اداره آن ميپردازند.
2) افراد خانواده ملاحظه و رعايت يكديگر را نموده و قادر به بيان محبت، غم و رنجهاي خود به هم هستند.
3) در اين خانواده زن و شوهر يكديگر را دوست دارند و براي هم ارزش قايل هستند.
4) در اين خانواده به برنامه ريزي اهميت ميدهند و اجراي برنامهها با همكاري يكديگر و اختصاص اوقات زندگي، كار، عبادت، معاشرت و خواب و استراحت مورد توجه است.
فرزندان در اين نوع خانواده:
ـ بهموقع از محبت والدين بهرهمند ميشوند.
ـ فرصت كافي براي اظهار نظر دارند و بهنظر آنان اهميت داده ميشود.
ـ مشكلات خود را با والدين در ميان ميگذارند و آزادانه عقيده خود را ابراز ميكنند.
ـ در سايه راهنمايي والدين متوجه اعمال و رفتار ناشايسته خود ميشوند و از انجام اين اعمال خودداري ميكنند و قادرند رفتار خود را شخصاً كنترل كنند.
ـ خودداري از رفتار نامناسب بهعلت ترس از تنبيه و سرزنش والدين و با بيمهري آنها نيست بلكه ياد گرفتهاند كه بايد به انجام اعمال درست و پسنديده بپردازند.
ـ از نظر عاطفي در محيط خانه و مدرسه دچار اشكال نخواهند بود و قادرند به زودي با بچههاي ديگر به سر برند.
ـ براي بچههاي ديگر احترام قايل هستند و حقوق آنان را رعايت ميكنند.
ـ براي همكاري با دوستان خود آمادگي زيادي دارند.
ـ عقايد ديگران و نظريات مخالف آنان را تحمل ميكنند و تعصب در آنان كمتر ديده ميشود.
ـ در صدد تجاوز به حقوق ديگران بر نميآيند.
ـ در تصميمات مربطو به امور خانواده و قبول مسئوليت و كمك به مشكلات والدين احساس مسئوليت ميكنند.
ضرورت آموزش فنون تربيت كودك
چون ارزشها و ساخت خانوادهها در جوامع مختلف متفاوت است مفهوم والدين « خوب» در جاهاي مختلف با يكديگر فرق ميكند. در بعضي جوامع والدين «خوب » به پدران و مادراني اطلاق ميگردد كه نيازهاي اساسي و اوليه كودكان خود را به خوبي ارضا نمايند. بدين معني كه مسكن و غذا و پوشاك مورد نياز كودكان را بهطور مطلوب تأمين كنند. در اكثر جوامع پدر و مادر «خوب» كساني را شامل ميگردد كه كليه نيازهاي عاطفي و جسماني و اجتماعي كودكان خود را به طريق مقبول برآورده سازند. بنابراين «خوب» بودن والدين مفهوم اخلاقي و در عين حال نسبي دارد و با طبقهبندي اجتماعي ارتباط پيدا ميكند. بهطور كلي ميتوان گفت كه والدين «خوب» كودكان خود را طوري تربيت ميكنند كه با خود و اجتماع سازگار گردند. عدهاي با خود سازگارند ولي با اجتماع سازگار نيستند در مقابل گروه ديگري با اجتماع سازگارند ولي با خود سازگاري ندارند و در نتيجه از زندگي راحت و حرفهاي برخوردار نميباشند.
اولين گام در آموزش فنون تربيت كودك به والدين شناخت ارزشهاي خانوادگي است. زيرا اولاً ارزشهاي خانواده در تكوين شخصيت كودك تأثير انكار ناپذيري بر جاي ميگذراد. ثانياً براي آن كه برنامه آموزش والدين در زمينه فنون تربيت كودك موثر واقع شود بايد كار با توجه به ارزشهاي خانوادگي آغاز گردد. آموزش فنون تربيت كودك، تدريس محتوا نيست. بهعبارت ديگر نميتوان براي والدين دستورالعمل صادر نمود زيرا هر رفتاري زاييده موقعيت خاصي است. ميتوان گفت آموزش فنون تربيت كودك فراگيري روشها ميباشد. بدين معني كه از طريق آموزش فنون تربيت كودك كليه مهارتها و روشهاي مختلف كار كردن با كودكان به والدين آموخته ميشود تا بدان وسيله والدين بتوانند در موارد مختلف در برابر رفتارهاي گوناگون كودكان خود واكنشهاي مناسبي بروز دهند. مثلاً براي به دبستان آوردن كودكي كه از مدرسه گريزان است فرمول يگانهاي وجود ندارد. زيرا به مدرسه نرفتن كودك علل مختلفي را ممكن است دارا باشد. بايد والدين را راهنمايي كرد تا با بررسي موقعيت بتوانند روش مناسبي را براي حل مشكل و تشويق كودك براي حضور در مدرسه پيدا كنند.
كودك سركوب شده و كودك آزاد و مستقل
كودك سركوب شده كودكي است ترسو، خجالتي، با انضباط، حرف شنو، سر به راه و مطيع. او در تمام شهرها و خيابآنها و كوچهها ميتوان يافت. او سالها پشت ميز كلاسي كسل كننده، در مدرسهاي ملالانگيز مينشيند و وقتي بزرگ ميشود پشت ميز ادارهاي ملالانگيزتر نشسته و يا در كارخانهاي به كار مشغول ميشود. او از هر نوع قدرت و اقتداري اطاعت كرد. و ميخواهد همرنگ جماعت باشد. او از هر نوع انتقادي وحشت دارد و تمام چيزهايي كه به او آموزش دادهاند. بدون هيچ پرسشي قبول كرده و به نوبه خود، تمام عقده ها، ترسها و سرخوردگي ايش را به فرزندان خود منتقل ميكند.
روانشناسان ادعا ميكنند كه بيشتر نابسامانيهاي رواني كودك در پنج سال اوليه زندگي آنها بوجود ميآيند. شايد درستتر باشد بگوييم كه اين اختلالات در پنج ماه و يا حتي پنج هفته اول زندگي آنها پديد آمده و در تمام عمر بر آنها اثر ميگذارد. سركوبي كودك از بدو تولدش شروع ميشود. شايد هم زودتر از آن. وقتي زني سر خورده، نوزادي به دنيا ميآورد چه كسي ميتواند بگويد سرخوردگيهاي مادر در زمان بارداري چه اثراتي بر نوزاد گذاشته است؟
بزرگسالان بر اين باورند كه براي آرامش و راحتي خود بايد كودك را بهنوعي تربيت كرد كه مزاحم بزرگسالان نشده و هميشه مطيع و فرمانبردار باشد. چند روز پيش مادري را ديدم كه پسر سه سالهاش را خيلي تميز و مرتب لباس پوشانده و به پارك آورده بود. كودك پس از چند لحظه شروع به بازي با خاك كرده و لباس هايش را كثيف كرد. مادرش فوراً او را كتك زد و به منزل برد. پس از چند دقيقه دوباره او را گريهكنان با لباس تميز ديگري به پارك آورد. ده دقيقه بعد دوباره كودك لباسش را كثيف كرد. كادر دوباره همان برنامه را تكرار كرد. دلم ميخواست نزد مادر رفته و به او بگويم با اين كاري كه ميكنيد فرزندتان تمام عمر از شما كينه به دل گرفته و از زندگي متنفر خواهد شد. آيا بهتر نيست لباس ارزان به او بپوشانيده ولي اجازه دهيد آن طور كه ميخواهد بازي كند؟ گاهي اوقات مادراني را ميبينيم كه كودك خود را بهدليل زمين خوردن تنبيه ميكنند. خيلي از پدرها و مادرها كه با فرزندانشان در منزل روابط خوبي دارند. براي كوچكترين اشتباهي كه در اجتماع و مقابل ديگران انجام ميدهند. آنها را مجازات ميكنند. زيرا از قضاوت آشنايان و همسايهها در مورد فرزندانشان ترسيده و يا خجالت ميكشند. در حالي كه اگر قرار باشد كودك را آزاد و مستقل تربيت كرد، ميبايستي به خوب بودن طبيعت كودك اعتقاد داشت. براي اين كه كودك مستقل و آزاد بزرگ شود بايستي از دوران نوزادي فعاليتهاي جسمي و رواني او را محدود نكرد و معناي اين حرف اين است كه كودك بتواند هر موقع گرسنه شد شير بخورد و نه اين كه ساعات معيني را براي غذا دادن به او تعيين كرد. نبايد او را زودتر از موعد مقرر مجبور به راه رفتن و يا تميز بودن و يا در شلوارش ادرار نكردن نمود. در هر صورت هرگز نبايد او را دعوا كرد و كتك زد. نوزاد بايد پيوسته احساس كند كه او را دوست دارند و از او محافظات ميكنند.
مناسبات بين مادر و كودك
يكي از اساسي ترين و با اهميت ترين و شايد هيجان انگيز ترين مسايلي كه بشر طي سالهاي متمادي تجربه كرده است همين رابطه بين مادر و كودك است. اگر اين رابطه صحيح باشد بر ديگر روابط كودك اثر ميگذارد و در برقراري يك رابطه صحيح با اجتماع موثر خواهد بود. تقريباً تمام مادران سعي دارند كه اين مناسبات در يك مجراي صحيح و هماهنگ شكل گيرد. آنها ميكوشند نه تنها اين رابطه از طرف آنان برقرار شود بلكه كودك نيز در برقراري آن فعال باشد. ولي اغلب اين كوشش با شكست رو به رو ميشود. بايد گفت كه اين عدم موفقيت نه بهدليل عدم توانايي مادر است بلكه به نوع شخصيت كودك نيز بستگي دارد. لذا هر چه مادر از خصوصيات رفتاري كودك در مراحل مختلف آگاهي بيشتر داشته باشد بهتر ميتواند وظيفه خود را در ارتباط با فرزندانش بداند. بررسي اين مسأله كه چگونه شما و فرزندتان ميتوانيد به توافق برسيد نه تنها بستگي به مهارت شما بلكه تا اندازه زيادي بستگي به تغييراتي دارد كه در مراحل تحول كودك در رفتار او ايجاد ميشود. بنابراين، آشنايي با اين تغييرات به شما كمك ميكند تا از مشاهده رفتارهاي ناشايست او نگران و متعجب نشويد و منتظر باشيد كه اين رفتارها به حالت عادي خود برسد. ضمناً تغييرات مزبور به شما كمك ميكند تا در اين عدم ايجاد رابطه خود را مقصر ندانسته بلكه آن را نشانهاي از عوامل اجتناب ناپذير در بعضي مراحل سني بدانيد كه در ديگر كودكان نيز وجود دارد.
روابط پدر و فرزند:
قبل از هر بحثي بايد گفت در دنياي امروز، پدران خود را شناخته و وظيفه اصلي را در خانواده دريافتهاند. اين شناخت نه تنها از طريق دانش امروزي بلكه بيشتر توسط خود آنها به دست آمده است. اگر چه هنوز بسياري از آنان درتوجيه نقش خود دچار آشفتگي و حتي شگفت زده هستند، به خصوص اين كه اين نقش با آنچه در قديم به عهده آنان بوده كاملاً فرق دارد. چند دهه گذشته به راستي دوران رشد و بازيافتگي مقام پدر بوده است و امروز اين وضع به نحو چشمگيري بهتر شده است. در اين برهه، پدران خود را از دوران استثمار خانواده بيرون كشيده و كارآيي مفيد بودن خود را نشان دادهاند. بعضي از پدران از بدو تولد كودك، خود را با خواستههاي او تطبيق داده و مانند مادر به مراقبت از فرزند خود ميپردازند. ما در تحقيقات خود بسياري از پدران را مشاهده كرديم كه مايل نيستند مانند پدر خود در نقش فردي قدرتمند ظاهر شوند. اين گروه مانند مادر از همان بدو تولد، شيشه شير، پوشك و لباس بچه به دست وارد خانه ميشوند. از نظر ما اين دسته از پدران بسيار قابل ستايشاند. برخي ديگر از پدران نيز ضمن اين كه خود را شيفته همه چيز نشان ميدهند از بغل كردن بچه و جابجا كردن او عاجزند. بنابراين بايد گفت در دنياي امروز همچنان كه مراحل رشد كودك تغييراتي كرده است، رفتار پدران و مناسبات آنان با فرزندان خود نيز از يك مرحله سني به مرحله ديگر دستخوش تغييراتي شده است.
روش گوردن براي تربيت كودك (روش پذيرش و تفاهم)
والدين به خاطر داشتن فرزندان شلوغ و بدرفتار مورد مذمت و نكوهش قرار ميگيرند در اكثر موارد والدين فقط مذمت ميشوند بدون آن كه درباره روشهاي صحيح به آنها آموزش داده شود. امروز اعتياد، فرار از خانه، و رفتارهاي ناشايست رايج بين نوجوان اكثراً زاييده تربيت نادرست كودكان در داخل خانواده ميباشد. به نظر گوردون علل اصلي و زير بناي اين نوع رفتارها را بايد در نحوه تربيتي جستجو كرد كه والدين در مورد كودكشان اعمال ميكنند. والدين موظفند نوزاد ناتوان را به انسان بالغ و كاملي كه براي خود و اجتماع مفيد باشد مبدل سازند. والدين اين مسئوليت خطير را بايد فرا گيرند و در انجام آن نهايت بكوشند. براي تأمين اين هدف بايد در جامعه موسساتي براي آموزش والدين وجود داشته باشد تا والدين در صورت احتياج به كمك، به آن موسسات مراجعه نمايند. از اين رو توصيه ميشود در جامعه مراكزي براي هدايت و راهنمايي و آموزش خانوادهها بوجود آيد.
روش گوردن مورد پذيرش بيشتر خانوادههاي آمريكايي قرار گرفته و با موفقيت زيادي مواجه شده است. به نظر گوردن به كمك عشق و محبت بين اعضاي خانواده كه باعث افزايش درك و تفاهم ميشود ميتوان تا حدود زيادي فاصله نسلها را از بين برد. طغيان و شورش نوجوانان صرفاً بر عليه والدينشان نيست بلكه بر عليه نظامهاي ارزشي غير قابل قبول و عدم تفاهمي است كه بين آنها و بزرگسالان موجود ميباشد. اكثر والدين در چنين موقعيتي با تنبيه كودك و نوجوان وضع را بدتر و وخيم تر مينمايند. به عقيده گوردن بدون ايجاد ترس و وحشت هم ميتوان به كودكان مسئوليت آموخت. لذا تنبيه بايد از تربيت كودكان حذف شود تا والدين بتوانند بطور موثري با كودك به گفتگو و مراوده بنشينند. آنچه كه در اين روش اهميت پيدا ميكند و هسته اصلي و مركزي اين روش است نحوه ايجاد رابطه حسنه بين كودك و والدين ميباشد. بدين جهت ميتوان روش گوردن را روش ايجاد رابطه نامگذاري كرد. به عبارت ديگر به كمك روش گوردن والدين عوامل موثر در ايجاد رابطه با كودك را ميشناسند، به اهميت ايجاد رابطه پي ميبرند و با چگونگي ايجاد رابطه با كودكان آشنا ميشوند. سپس با استفاده از اين روش والدين به كودكان خود كمك ميكنند تا براي خود تصميم بگيرند، مسئوليت قبول كنند و خودشان راه حل براي مشكل پيدا نمايند به عبارت ديگر با استفاده از اين روش كودك خود رهبر به بار ميآيد.
روش گوردن
والدين در ارتباط با كودكانشان به سه گروه تقسيم ميشوند. هر گروه در رابطه با كودك روش جداگانهاي را رد پيش ميگيرند و به نتايج مختلفي ميرسند.
1) گروه والدين برنده :
والدين گروه برنده آنهايي هستند كه ميخواهند به هر نحوي حتي با زور و اجبار در رابطه و تلاش بين خود و كودكان برنده شوند. در اين گونه موارد هر موقعي كه بين كودك و والدين بحث يا كشمكش درگيرد والدين برنده ميشوند به عبارت بهتر والدين عقايد و نظرات خود را به كودك خردسان تحميل ميكنند. براي آنها تا حد امكان محدوديت قايل ميشوند، دستور ميدهند، و آنها را به شدت تنبيه ميكنند. اين روش تربيتي روش جزمي و استبدادي است و رابطه والدين رابطهاي يك طرفه است. بدين معني كه رابطه از طرف والدين به كودك با زور و اجبار تحميل ميشوند.
2) گروه والدين بازنده:
گروه والدين بازنده تعدادشان، به مراتب كمتر از گروه والدين برنده است. اين گروه نقطه مقابل گروه برنده قرار دارند و به كودكان خود آزادي زيادي اعطا ميكنند. در اين گروه چنانچه تضادي بين نيازهاي والدين و كودكان بوجود آيد اين تضاد به نفع كودكان حل ميشود و در نتيجه كودك برنده ميشود. اين گروه والدين معتقدند كه محروم كردن كودكان از ارضاي نيازهايشان روش نامناسبي است و به كودك ضرر ميرساند.
3) گروه والدين مردد: در ارتباط با كودك، والدين گامي برنده و گاهي بازنده ميشوند. زماني كودكشان را محدود ميكنند و زماني آزاد ميگذارند. گاهي سختگير و گاهي آسان گيرند. اين گروه از والدين رفتار ثابتي با كودكشان ندارند و در اكثر موارد با احساس دوگانهاي مواجه هستند و نميدانند واقعاً چه ميخواهند انجام دهند. كودكان اين گروه نيز در اكثر موارد مضطرب و مشوش هستند زيرا نميدانند كه والدينشان در برابر رفتار آنها چه عكسالعملي خواهند داشت.
روش درايكلورز براي تربيت كودك (روش عواقب منطقي)
در ايكورز كه پيرو نظريات آدلر ميباشد سعي نموده روش آدلر را كه متأثر از روانشناسي انفرادي است براي تربيت كودك به كار گيرد و در اين تلاش تا حد زيادي نيز موفق گرديده است.
گروهي از محققين و علماي تربيت كودك نيز پيشنهادات و عقايد رايكلورز را پذيرفته و با موفقيت به كار بستهاند. به نظر درايكلورز پيشرفت تكنولوژي و تغييرات سريع در شيوه زندگي مشكلات متعددي را براي نوجوانان فراهم آورده است، اگر با اين مشكلات به موقع و بهطور مناسب مبارزه نگردد و براي آن راه حلي پيدا نشود انسان را به نابودي خواهد كشاند. برخي از اين مشكلات و نگرانيها را ميتوان به شرح زير بر شمرد:
1) احساس عدم تعلق: در اكثر جوامع ماشين به قدري در زندگي روزمره تأثير گذاشته كه انسان را برده و بنده خويش ساخته است. انسان قرن بيستم به حدي رسيده كه روابطش با ديگران ماشيني گرديده است. به عبارت ديگر، انسان نه تنها با خود بلكه با طبيعت هم بيگانه شده و از زيبايي محيط طبيعي آنطوري كه بايد و شايد نميتوان لذت ببرد. هر فردي فقط در فكر خويش است و براي خود زندگي ميكند. در اين اوضاع و احوال همانند سازي نوجوانان به خطر ميافتد. دوستيها سطحي و ظاهري است و در نتيجه انسان از تنهايي رنج ميبرد.
2) از بين رفتن ارزشهاي اخلاقي و معنوي: پيدايش تكنيك و صنعت در دگرگوني ارزشهاي اخلاقي و معنوي نيز موثر بوده است. ارزشهاي بيروني جانشين ارزشهاي دروني شدهاند. توجه بيش از حد به ظواهر و به فراموشي سپردن ارزشهاي دروني يكي ديگر از خصوصيات انسان قرن بيستم است. اعتقادات اخلاقي و معنوي كه در گذشته وسيلهاي عالي براي ايجاد همبستگي افراد در خانواده اجتماع بوده امروز بسيار تضعيف شده و به سستي گراييده است. تضعيف ارزشهاي اخلاقي و معنوي و نبودن جايگزيني مناسب براي آن ميتواند يكي از علل و موجبات سرگرداني جوانان در اين عصر پر تلاطم به شمار آيد.
3) تغيير و نوآوري: تغيير و نوآوري از ويژگيهاي مهم جوامع صنعتي محسوب ميشود. جوامع سنتي كه با تكنولوژي پيشرفته سر و كار ندارند در مقايسه و جوامع صنعتي در پذيرش نوآوري مقاومت بيشتري نشان ميدهند. لذا تكنولوژي با نوآوري هايي كه به همراه دارد ارزشها را در جوامع صنعتي سريعتر از جوامع سنتي دگرگون ميسازد و مشكلات جديدي را براي افراد جامعه بوجود ميآورد.
4) بيثباتي والدين در دوستي با كودك: گروهي معتقدند والدين بايد همواره كودكشان را دوست بدارند و در اين دوستي ثابت قدم باشند. در حالي كه درايكلورز معتقد است والدين بخصوص در طبقات پايين اجتماع بهعلت پيچيدگي زندگي و مشكلات ناشي از آن نميتواند كودكشان را همواره دوست بدارند و در دوستي خود ثابت قدم باشند. مخصوصاً زماني كه دوستيها جنبه ظاهري به خود ميگيرد و با اشيا و سوغاتيها مشخص و تبيين ميگردد والدين طبقات پايين اجتماع بيشتر احساس نگراني و ناراحتي مينمايند. چنين نگراني و ناراحتي اثرات سويي در رابطه واليدن با كودك بر جاي ميگذارد.
بهطور خلاصه به والدين توصيه شود كه:
1) اولين مسألهاي كه بايد مورد توجه قرار بگيرد قوت قلب و اعتماد بهنفس شما در قضاوت و برخورد با اعمال كودك است. زيرا در رابطه با همه آگاهيها و كمك هايي كه از خارج دريافت ميداريد در يك تجزيه و تحليل نهايي تنها شما هستيد كه با كاربرد روشهاي لازم اصول پيشنهادي را جامه عمل پوشانيد و مراقبتهاي محبتآميز را درباره كودك بهطور روزانه و مستمر بهعمل ميآوريد. بنابراين بايد اعمالي انجام دهيد كه براي كودك كارساز و براي شما آرامبخش باشد. بهخاطر داشته باشيد كه هر كودك مانند يكي از اعضاي خانواده فردي است منحصر به فرد لذا قوانين كلي و ديكته شده روي همه كودكان نتيجه برابر نميدهد.
2) اگر چه كارهاي زيادي هست كه شما ميتوانيد براي كمك به فرزندتان و رسيدن او به يك زندگي ايدهآل و استفاده از حداكثر استعدادهايش انجام دهد، ولي بهخاطر داشته باشيد كه همه اين كارها در اختيار شما نيست و زمان كه بعضي از آنها غلط از آب درآيد بههيچ وجه شما مقصر نيستيد.
3) اگر چه تربيت در رفتار فرزندان شما نقش اساسي و بسيار مهمي دارد اما رفتار كودك تا اندازهاي نيز بستگي به خصوصيات فردي او دارد كه تعيين آنها از قبيل ساختمان فيزيولوژيكي سطح كلي هوش و حتي عناصر اوليه سازنده شخصيت در توانايي شما نيست.
4) در اين رابطه متخصص روانشناس يا مشاور كودك ميتواند مشاوره و راهنماي شما باشد. نقش اصلي او شايد اين باشد تا در رابطه با شناخت آنچه كه بايد با توجه به نوع شخصيت و سطح سني كودك از او انتظار داشته باشيد اطلاعات لازم را براي شما فراهم سازد.
http://www.khanevadeh.ir
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله