جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
آيت ‌اللّه شيخ محمدتقي برغاني؛ عالمي انحراف‌ستيز
-(3 Body) 
آيت ‌اللّه شيخ محمدتقي برغاني؛ عالمي انحراف‌ستيز
Visitor 489
Category: دنياي فن آوري

چکيده

دانش‌مندان دين، اين وارثان پيامبر (ص) و نگه‌بانان اسلام ناب محمدي، در طول تاريخ پرفراز و نشيب اسلام، همواره کوشيده‌اند تا با تفسيري درست از دين، به روشن‌گري و هدايت مردم بپردازند. آنان در اين‌ راه، زحمات طاقت‌فرسايي را متحمل شده‌اند تا اين آيين نوراني، دچار تحريفات عالم‌نمايان نشود.
آيت ‌الله شيخ محمدتقي برغاني از جمله عالمان راستين مذهب تشيع بوده که در دوران سياه و تاريک قاجار، چراغ راه مردم شده و ايتام آل‌محمد (ص) را از فرو افتادن در دام شيخيه و سپس بابيه حفظ نموده است. ايشان ابتدا با شيخ‌احمد احسايي، بنيان‌گذار فرقه شيخيه، جلسه مناظره تشکيل داد و پس از خلع سلاح علمي وي، او را تکفير نمود. هم‌چنين سيدکاظم رشتي، جانشين احسايي را نيز تکفير کرد. پس از انشعاب شيخيه به بابيه، اين‌بار اين عالم آگاه و هوشيار به مبارزه با اين فرقه پرداخت و از تهديد و ارعاب بابيه نهراسيد و جان شريفش را در اين راه گذاشت و شهيد شد.

مقدمه

روحانيان در جوامع مذهبي و سنتي، از جاي‌گاه خاصي برخوردارند و علماي شيعه بويژه از آغاز غيبت کبرا تاکنون، نقش فراواني در گسترش مذهب حقه شيعه داشته‌اند و همواره مورد توجه شيعيان بوده‌اند و از نفوذ و اقتدار خود، نهايت استفاده را براي خدمت به اسلام و مسلمانان نموده‌اند. تشيع نخستين‌بار با روي کار آمدن پادشاهان صفوي، مذهب رسمي ايران اعلام گرديد. آن هنگام به طور طبيعي و قهري، ميدان فعاليت براي علماي شيعه آماده‌تر شد.
نقش روحانيان و موضع‌گيري‌هاي آنان در مسائل مختلف سياسي، اجتماعي و فرهنگي، در دوران سلسله قاجاريه نيز بسيار مهم و تأمل برانگيز است. آيت‌الله شيخ محمدتقي برغاني، از جمله عالمان اين دوره، نقش بسياري در هدايت و ارشاد مردم و مبارزه با افکار انحرافي شيخيه و بابيه ايفا کرد و سرانجام در اين راه به شهادت رسيد.

پيشينه خانوادگي آيت ‌الله شيخ محمدتقي برغاني

پدر شيخ محمدتقي، آيت‌الله ملامحمد ملائکه برغاني (1) (درگذشته 1200قمري) فرزند شيخ مولا محمدتقي بن شيخ مولا محمدجعفر بن مولا شيخ محمدکاظم، مولدش طالقان، خاستگاهش قزوين و مدفنش برغان و از علما و حکماي شيعه و از مراجع تقليد بود. مقدمات علوم عربي و فنون ادب را از علماي قزوين فرا گرفت. سپس فقه و اصول و حديث را در حوزه درس پدرش (درگذشته 1186قمري) و سيد نصرالله حائري (به شهادت رسيده در 1158قمري) و ديگران آموخت. حکمت و فلسفه را از حوزه درس شيخ اسماعيل خواجويي (درگذشته 1173قمري) و ديگران بهره‌مند گشت. سال‌ها در شهر مقدس کربلا به تدريس، فتوا و مرجعيت امور ديني اشتغال داشت. در سفري که به قصد زيارت حضرت رضا (ع) به ايران آمده بود، در قزوين از ايشان خواستند که در آن شهر بماند و پذيرفت و در آن‌جا به تدريس و زعامت اشتغال يافت.
برخورد شيخ با جريان اخباريه از حوادث مهم تاريخي زندگي وي به شمار مي‌آيد. قزوين در قرن دوازدهم قمري مانند بيشتر شهرهاي شيعه‌نشين در عراق و ايران، دچار اختلافات اخباري و اصولي بود و شهر در آن زمان، به دو قسمت تقسيم مي‌شد و رودخانه بازار ميان اين دو قرار داشت. اصوليان در قسمت شرق رودخانه و اخباريان در غرب آن، مستقر بودند. اخباريان قزوين از هواداران و شاگردان ملاخليل قزويني (درگذشته 1089قمري) اخباري متعصب معروف به شمار مي‌آمدند. اين کشاکش، بر شيوه تفکر طلاب علوم ديني هم سايه افکنده بود و طلاب، حتي افاضل اخباريان، در عقيده خويش متعصب بودند، چنان‌‌که هيچ‌کس کتب عالمان اصولي را بي‌دست‌مال دست نمي‌زد، از بيم آن‌که مبادا دستش نجس شود.
در حال و هوايي چنين در حدود سال 1165قمري، شيخ‌يوسف بحراني، صاحب حدائق (درگذشته 1148قمري) و شيخ اخباريه در عصر خود، طي هجرتش به کربلا در سر راه خويش، وارد قزوين شد و اخباريان از وي استقبال کردند. آيت‌الله ملامحمد ملائکه برغاني که زعيم علماي قزوين و رهبر اصوليان بود، با صاحب حدائق ديداري کرد و با او مناظره و بحث نمود و در باب اجتهاد، او را مجاب کرد و اين برخورد باعث شد تا صاحب حدائق که از علماي اخباري متعصب و تندرو بود، تغيير عقيده دهد و مشرب اخباري معتدل، اختيار نمايد.
اين مناظره و مباحثه، انعکاس زيادي يافت و از طبقه علما و فضلا به عامه مردم سرايت نمود و ولوله بزرگي در شهر به راه انداخت. در نتيجه، اخباريه به منزل آيت‌الله ملامحمد برغاني هجوم بردند تا وي را به قتل برسانند. اما به ايشان دست نيافتند و خانه و کتاب‌خانه او را آتش زدند. پس از دخالت مأموران دولتي، برغاني را از قزوين به برغان تبعيد کردند. ايشان نخستين شخص از اين خاندان است که به «برغاني» شهرت يافت. وي سرسلسله آل‌برغاني بود و چهار (2) فرزند به نام‌هاي شيخ‌آقا و يا ملاآقا، ملا محمدتقي، ملا محمدصالح، و ملاعلي داشت. آيت‌الله ملامحمد ملائکه برغاني، آثاري از خود باقي گذاشت؛ از جمله، بنا و توسعه مسجد جامع برغان که از بزرگ‌ترين مساجد آن سامان است و به طرز زيبا و هنري بنا شده و تاريخ مسجد و توسعه بنا در کتيبه درب شرقي مسجد با خط ثلث زيبا با کاشي اطراف درب ورودي مزين شده است. وي هم‌چنين تأليفاتي دارد؛ از جمله: تحف?‌الابرار في تفسيرالقرآن در دو جلد بزرگ و کتاب الدررالثّمين در امامت. (3) وي در برغان از دنيا رفت و قبر شريفش جنبه مزاريت دارد. (4)

تولد آيت‌الله شيخ محمدتقي برغاني (شهيد ثالث)

در حدود سال 1172قمري در خانه آيت‌الله ملامحمد ملائکه در روستاي برغان، نوزادي پا به عرصه گيتي گذاشت که نامش را محمدتقي نهادند. (5)

تحصيل

آيت‌الله برغاني، تحصيلات اوليه‌اش را در برغان و قزوين فرا گرفت (6) و بعد به اصفهان عزيمت کرد و در آن‌جا نزد آخوند ملاآقا بيدآبادي (درگذشته 1197قمري) به فراگيري علوم عقلي مشغول شد. سپس عازم عتبات عاليات گشت و به حلقه درس آقاباقر بهبهاني حائري (درگذشته 1205قمري) پيوست و از ايشان بهره‌ها برد. در اين هنگام، بر اثر شيوع بيماري وبا در عراق، به موطن خود مراجعت کرد.
وي براي تکميل تحصيلات خويش، به شهر مقدس قم رفت و به جمع شاگردان ميرزاابوالقاسم قمي، صاحب قوانين (درگذشته 1231قمري) پيوست. بعد به اصفهان رفت و در آن شهر مسکن گزيد و علوم عقلي را در محضر ملاعلي نوري (درگذشته 1246قمري) به پايان رساند (7) و مشغول تدريس الشواهد الربوبيه ملاصدرا شد. (8) بر اثر احاطه فراوان به آراي سلف و نظريات صدرالمتألهين و حسن تقرير و طلاقت لسان و حجت بيان، جمع زيادي از دوست‌داران علوم عقلي در محضرش زانوي شاگردي مي‌زدند و بهره مي‌بردند. بعد از مدتي، اصفهان را به سوي کربلاي معلا ترک نمود و به حوزه درس سيدعلي طباطبايي (درگذشته 1221قمري) صاحب رياض پيوست و از محضر آن بزرگ‌وار بهره‌مند گشت. پس از آن عازم نجف اشرف شد و از حوزه درسي شيخ‌جعفر کبير (درگذشته 1228قمري) صاحب کشف‌ الغطاء، سال‌ها استفاده نمود. (9)

بازگشت به ايران

آيت‌الله برغاني، پس از سال‌ها تحصيل در عتبات عاليات و دريافت اجازه از مشايخ (10) خود، به ايران بازگشت و در تهران سکنا گزيد. (11) در تهران کرسي تدريس داشت و مقام افتاء از آنِ او بود. طلاب علوم ديني، از اطراف و اکناف، براي استفاده پيش وي آمدند و بر گردش حلقه زدند. (12)

آثار علمي

آيت‌الله برغاني، روزها مشغول تدريس، تأليف، ترويج دين، تبليغ شريعت و هدايت مردم بود و از نيمه‌هاي شب برمي‌خاست و به مسجد مي‌رفت و تا صبح به عبادت و مناجات مي‌پرداخت. (13) او به فنون نگارش آشنا بود و آثار بسيار ارزش‌مندي خلق کرد و به يادگار گذاشت (14) که مشهورترين آنها عبارتند از:
الف)‌ کتاب منهج‌الاجتهاد، عربي. داير?‌المعارف‌گونه فقه شيعه، در 24 جلد بزرگ که تمامي ابواب فقه از طهارت تا ديات را دربر دارد. (15) تأليف جلد اول اين کتاب، در ماه ذو‌الحج? الحرام سال 1226قمري آغاز شد و در قريه برغان، مسقط‌الرأس وي، در جمادي‌الاول سال 1227قمري به انجام رسيد. تأليف اين دايرة‌المعارف‌گونه فقهي، سال‌ها طول کشيد. (16) مرحوم ميرزامحمد تنکابني مي‌نويسد:
«در آن زمان که در دارالسلطنه قزوين تحصيل مي‌نمودم، شهيد مشغول به اتمام تأليف اين کتاب بودند و ديدن و بازديد و عروسي و عزا، همه را ترک کرده بود و به تأليف کتاب منهج مشغول بود، مگر روزها به جهت وقت عصر، مقدار دو ساعت به غروب مانده، مي‌نشستند و به مرافعات اشتغال داشتند و ساير اوقات را به تأليف مشغول بودند.» (17)
اين اثر نفيس از منابع مهم فقهاي شيعه در تحقيقات فقهي و فتاوي آنان بود و نسخه‌هايي از آن در کتاب‌خانه‌هاي متعدد موجود است. (18)
توجه علما به اين کتاب، قدرت علمي شهيد ثالث را نشان مي‌دهد؛ به طوري که فقيه بزرگ‌واري مثل صاحب جواهر در هنگام تأليف جواهر، وقتي به کتاب الجهاد شهيد برغاني رسيد، آن را امانت گرفت و در تحرير کتاب خود از آن استعانت نمود. (19)
ب)‌ کتاب شرح‌الشرايع که يک جلد بزرگ است و تمامي ابواب فقه را دربر دارد. اين کتاب در سال 1226قمري نوشته شده است.
ج) يک دوره فقه فارسي از طهارت تا ديات. (20)
د) عيون‌الاصول، کتاب دو جلدي که بيشتر آن در نقد قوانين ميرزاي قمي است. (21)
هـ) شرح‌الروضة، عربي؛
و) شرح بر معالم، عربي؛
ز) ملخص‌العقايد، کتاب يک جلدي بزرگ در کلام؛
ح) رسالة في صلا? الجمع?؛
ط) رسالة في عدم وجوب هب? الولي مد? منقطع? المولي‌عليه؛
ي) کتاب ديات، فارسي؛
ک) رساله‌اي در نماز قضا؛
ل) رسال? ‌القضاء عن الاموات؛
م) مجالس‌المتقين، درباره مطالب اخلاقي که پنجاه مجلس را شامل مي‌گردد. تاريخ نگارش آن سال 1258قمري است.
ن) رساله‌اي در طهارت؛
ق) رساله‌اي در نماز و روزه. (22)
اين فقيه بزرگ‌وار داراي فتاوي غريبه، خلاف مألوف بين فقهاست:
1.حکم به طهارت عصير مغلي، قبل از ذهاب ثلثين. مولا احمد نراقي نيز همين نظر را دارد.
2.حکم به جواز صلح دعوا به يمين و جواز تحليف غيرمجتهد.
3.فتوا به جواز غنا در رثاي حضرت ابي‌عبدالله ‌الحسين (ع) و غيره.

آيت‌الله برغاني از منظر علما و دانش‌مندان

علامه اميني، صاحب الغدير درباره وي مي‌گويد:
«نمونه يک فقيه کامل و مظهر تقوا و پرچم‌دار دانش و هدايت بود و از قهرمانان فرزانه اسلام و دانش‌مندان محقق و مجاهدان کم‌نظيري که دين و دانش رهين خدمات اويند.» (23)
ميرزامحمد تنکابني درباره وي مي‌نويسد:
«... جامع معقول و منقول، ماهر در علم فروع و اصول، مفخر ارباب عقول ... بلَّغه الله اعلي درجات الکرامة (24). عالم عامل و فقيه عادل و جامع مجامع و جوامع علوم اکامل افاضل اماثل، نحرير فاضل باذل.» (25)
شيخ آقابزرگ تهراني مي‌گويد:
«هو... الشهير بالشهيد الثالث من جهابذ? علماء الإماميّ? و مشاهير فقهائهم المجاهدين في هذا القرن؛ او که مشهور به شهيد ثالث است، از بزرگان علماي شيعه و از فقهاي معروف آنان است و از مجاهدين اين قرن مي‌باشد.» (26)
ملا حبيب‌الله شريف کاشاني مي‌گويد:
«... کان عالماً فاضلاً کاملاً جامعاً مجتهداً نحريراً...؛ عالمي فاضل، داراي کمال و جامعيت و مجتهدي ماهر بود.» (27)
ميرزا محمدباقر موسوي خوانساري و شيخ‌عباس قمي درباره وي مي‌نويسند:
«الأخوان الفاضلان الکاملان الفقيهان الباذلان الحاج مولانا محمدتقي و الحاج مولانا محمدصالح البرغيان القزوينيان...؛ دو برادر فاضل، داراي کمال، دو فقيه سخاوت‌مند، سروران ما: حاج محمدتقي و حاج محمدصالح برغاني قزويني...» (28)
علامه محمدعلي مدرس تبريزي مي‌گويد:
«... از اکابر علماي شيعه مي‌باشد ... بسيار عابد و زاهد و باتقوا و شب‌زنده‌دار بود. اوقاتش در ترويج احکام دين و تخريب اساس مبتدعين معروف شد. مواعظ وي مورد حيرت حاضرين از هر طبقه بود.» (29)
شيخ محمدشريف رازي مي‌گويد:
«... از علماي بزرگ عالم تشيع بود و در امر فقاهت و بحث، يد طولايي داشته.» (30)
هم‌چنين شيخ‌محمد حرزالدين مي‌نويسد:
«... کان عالماً أديباً فذّاً مجاهداً آمراً بالمعروف ناهياً عن المنکر لا يخشي سلطان عصره فتح‌علي شاه القاجاري ...؛ ... او مردي دانش‌مند، اديب، يگانه، مجاهد، آمر به معروف و ناهي از منکر بود و از پادشاه زمانش، فتح‌علي شاه قاجاري، هراسي نداشت ...» (31)

شاگردان و فرزندان

آيت‌الله برغاني با وجود اين‌که در شهرهاي اصفهان، کربلا، نجف، تهران و قزوين، به تدريس اشتغال داشت، با کمال تأسف، شرح‌حال‌نگاران به معرفي شاگردان ايشان چندان نپرداخته‌اند و در بين شاگردانش بيشتر از فرزندان وي و ميرزامحمد تنکابني و سيد محمدحسين قزويني ياد نموده‌اند.
تنکابني داراي آثار علمي زيادي است؛ از جمله: تذکر?‌العلماء و قصص‌العلماء.
سيد محمدحسين قزويني، بعضي از مجلات کتاب منهج‌الاجتهاد آيت‌الله برغاني را استنساخ نمود و بر کتاب لعان استادش، تعليقاتي نوشت. (32)
فرزندان دانش‌مند آيت‌الله برغاني از شمار زيرند:
1.آيت‌الله ميرزا ابوالقاسم (درگذشته بعد از 1300قمري) پسر بزرگ ايشان؛
2.آيت‌‌الله حاج شيخ‌صادق (درگذشته 1311قمري)؛
3.آيت‌‌الله شيخ محمدباقر (درگذشته 1280قمري)؛
4.آيت‌‌الله حاج شيخ‌عيسي (درگذشته 1339قمري)؛
5.حجة‌الاسلام آقامحمد امام‌جمعه؛
6.حجة‌الاسلام آقا شيخ عبدالهم امام‌جمعه؛
7.حجة‌الاسلام آقا شيخ‌کاظم؛
8.حجة‌الاسلام آقا شيخ‌جعفر (درگذشته 1306قمري)؛
9.ثق?‌الاسلام آقا ميرزامحمود؛
10.ثق?‌الاسلام آقاتقي؛
11.حاج ميرزاحسن؛ (33)
12.ام‌کلثوم برغاني (1224ـ 1268قمري)، او از بانوان فقيه و محدث که فقه، اصول و حديث را پيش پدر و عمويش، حکمت و فلسفه را پيش ملاآقا حکمي قزويني و عرفان را پيش عمويش فرا گرفت. وي زن ميرزا عبدالوهاب برغاني قزويني بود. او در کربلا، قزوين و تهران، تدريس مي‌نمود. وي در سال 1268قمري، کتاب‌خانه شخصي خود را وقف کرد و توليت آن را به عهده همسرش قرار داد. تفسير فاتح?‌الکتاب از آثار وي است.
نوادگان آيت‌الله برغاني نيز از دانش‌مندان برجسته قزوين، قم، کربلا و شهرهاي ديگر بودند (34) که براي رعايت اختصار از ذکر آنها خودداري مي‌شود.

عصر شهيد ثالث و جنبش‌هاي فکري

ماشين بخار در اروپا اختراع مي‌شود؛ انقلاب صنعتي غرب پديد مي‌آيد؛ دولت انگليس، براي بازاريابي کالاهاي خود و تهيه مواد اوليه، کمپاني هند شرقي را تأسيس مي‌نمايد. شعبه‌هاي اين کمپاني در دو سوي خليج فارس، از بصره تا بوشهر و بحرين و مسقط، افتتاح مي‌شود. مبلغان مسيحي در اين هنگام، براي مشغول نمودن ذهن و فکر مسلمان‌ها و به دور نگاه داشتن آنها از مسائل که در اطراف و اکناف مي‌گذرد، به طرف شرق سرازير مي‌شوند و هم‌چنين در جهان اسلام، دو جريان تند افراط و تفريط، بر مبناي تفکري غلط، شکل مي‌گيرد؛ جريان‌هايي که فتنه‌هاي گوناگون و خون‌ريزي‌هاي زيادي را در پي داشت و هنوز هم آثار آن دو جريان منحوس، در جهان اسلام باقي است.
نخستين حرکت، وهابيه بود که براساس افکار عالم حنبلي‌مذهب به نام محمد بن ‌عبدالوهاب نجدي (1115ـ1206قمري) شکل گرفت. دومين جنبش، جريان شيخيه است که براساس افکار شيخ احمد بن ‌زين‌الدين احسايي (1166ـ1241قمري) شيعي‌مذهب پي‌ريزي شد. (35) پيروان اين فرقه، مجموعاً از مردم بصره، حله، کربلا، قطيف، بحرين و بعضي از شهرهاي ايران بودند. (36) اين مذهب، بر امتزاج تعبيرات فلسفي قديم متأثر از آثار سهروردي با اخبار آل‌محمد (ص) مبتني است. (37) آموزه‌هاي شيخ‌احمد، علاوه بر آن‌که مايه انشعاب داخلي فرقه شد، زمينه‌ساز پيدايش دو فرقه منحرف «بابيت» و «بهائيت» نيز گرديد. (38)
«کشفيه» نام ديگر اين فرقه است و از کشف و الهامي حکايت مي‌کند که شيخ (براي خودش) و اتباعش (براي وي) مدعي بوده‌اند. (39) سيدکاظم رشتي، جانشين شيخ‌احمد درباره دليل نام‌گذاري شيخيه به کشفيه مي‌نويسد:
«مراد از شيخي يا کشفي، اصحاب شيخ بزرگ‌وار الشيخ احمد بن ‌زين‌العابدين احسايي مي‌باشند و منسوبين به آن به کشفيه موسومند؛ چراکه خداوند سبحان، حجاب جهل و کوري در دين را از بصيرت‌ها و چشم‌هاي ايشان برداشته و ظلمت شک و ريب را از قلوب و ضماير آنها برطرف کرده است.» (40)
اين فرقه به «پشت سريه»، در مقابل «بالا سريه»، نيز معروفند. شيخيه را بدين‌جهت پشت سريه مي‌ناميدند که شيخ‌احمد در حائر شريف حسيني با پيروان خود، پشت سر مبارک نماز مي‌خوانده، ولي مخالفان او طرف بالا سر مبارک، به اقامه جماعت مي‌پرداختند و آنها را بالا سريه مي‌ناميدند. (41)
حاج‌محمد کريم‌خان کرماني، از رهبران شيخيه در اين‌باره مي‌نويسد:
«چون شيخ مرحوم مادام که در کربلا بودند، نماز را به جهت حرمت امام (ع)، پشت سر امام مي‌کردند... و مخالفان ايشان برعکس ايشان، مساوي با امام ايستادن را تجويز کردند، بلکه پيش روي قبر امام، نماز کردن را تجويز کردند... و حاصل آن‌که بالاسري کسي است که شيخ را و سيد را و اتباع ايشان را در اقتدا کافر مي‌داند. (42)

مناظره علمي آيت‌الله برغاني با شيخ‌احمد احسايي

اين مناظره علمي در سال‌هاي آخر زندگي احسايي روي داد. وي در زماني که از کرمان‌شاه عازم مشهد بوده (سال 1273قمري)، در ميانه راه، گويا چندي در قزوين توقف کرده است. (43) علماي قزوين در نماز به وي اقتدا کردند و به او احترام گزاردند. تا اين‌که به بازديد شهيد ثالث رفت. پس از تعارفات رسمي، برغاني و احسايي در زمينه معاد مناظره کردند. شهيد به معاد جسماني با بدن عنصري قائل بود و شيخ به معاد با بدن هورقليايي اعتقاد داشت که در نهايت با مداخله يکي از شاگردان شيخ، جلسه با تلخي خاتمه يافت.
اين جريان در قزوين منتشر شد و از اين‌رو، رکن‌الدوله علي‌نقي ميرزا، حاکم قزوين نيز از آن باخبر گشت. وي خواست بين برغاني و احسايي آشتي ايجاد کند. بنابراين، محفلي ترتيب داد و علماي قزوين و نيز شهيد و شيخ را دعوت کرد. اما تلاش‌هاي حاکم قزوين مؤثر واقع نشد و اين‌بار شهيد به طور صريح و قاطع، شيخ را تکفير نمود. پس از اين جريان، احسايي به ناچار قزوين را ترک کرد. علاوه بر شهيد ثالث، عالمان ديگري نيز به تکفير احسايي پرداخته‌اند (44) که از ذکر آنها خودداري مي‌شود.
تکفير احسايي از زبان ملا محمدتقي برغاني، نقطه عطفي هم در زندگي برغاني و هم در زندگي احسايي محسوب مي‌شود. زيرا تکفير برغاني موجب گشت تا علماي ديگري نيز به تکفير احسايي بپردازند و اين امر سبب شد تا احسايي به لحاظ موقعيت ديني، علمي و اجتماعي، در سراشيبي سقوط قرار گيرد. اين تکفير در زندگي برغاني نيز از اين جهت نقطه عطف محسوب مي‌شود که وي از اين به بعد با حدت و شدت زايدالوصفي به مبارزه با احسايي و طرف‌دارانش پرداخت و مورد کينه و عداوت شيخيه واقع گشت.

مبارزه‌هاي حق‌طلبانه آيت‌الله برغاني

عمر شريف آيت‌الله برغاني به طور کلي، در راه احقاق و ابطال سپري شد. وي در راه مبارزه با باطل و دفاع از حق و حقيقت، لحظه‌اي کوتاهي نکرد و اين سرباز راستين امام زمان (عج) پيوسته در حال مبارزه بود که به طور مشخص به موارد ذيل اشاره مي‌شود:
نخست،‌ در روزگاري که وي در تهران داراي کرسي تدريس و مقام افتاء بود، بر اثر بي‌کفايتي فتح‌علي‌شاه قاجار و شکست ايران در جنگ اول ايران و روس (1228قمري) ولايات شمال ايران به اشغال روس‌ها در آمده بود و انگلستان و فرانسه به شدت در ايران رقابت داشتند و انگلستان در امور داخلي ايران دخالت مي‌کرد.
اين حوادث، خشم شهيد ثالث را برانگيخت و نخستين‌بار، مسئله ولايت فقيه را مطرح نمود. همين مسئله شاه قاجار را با دشواري مواجه کرد. از اين روي، علماي طراز اول تهران را به کاخ گلستان دعوت نمود. جلسه‌اي در حضور شاه تشکيل شد. شهيد ثالث در اين جلسه، مسئله رهبري فقها را در عصر غيبت کبرا بيان کرد.
برخي از فقهاي حاضر در جلسه، اين مسئله را تأييد کردند. شاه به شدت از شهيد ثالث ناراحت شد و در پي آن دستور داد تا وي و دو برادرش، شيخ محمدصالح و ملاعلي برغاني را به عراق تبعيد کنند. (45)
آيت‌الله برغاني پس از تبعيد، کربلا را مسکن خويش قرار داد و به زعامت ديني اشتغال يافت. وي مدت‌زماني نيز به همين صورت در نجف اقامت گزيد. هنگامي‌که شيخ‌جعفر، صاحب کشف‌الغطاء، عازم ايران شد، شهيد ثالث و برادران او را هم‌راه خود به ايران آورد و نزد فتح‌علي شاه قاجار براي آنها وساطت کرد. شاه قاجار وساطت شيخ‌جعفر را با اين شرط پذيرفت که برغاني‌ها در دارالخلافه تهران اقامت نگزينند. شهيد ثالث، قزوين را مقر نهضت علمي خود قرار داد و مدرسه و مسجدي در آن‌جا بنا کرد که طلاب علوم ديني از اطراف و اکناف به محضرش مي‌شتافتند. (46) شيخ آقابزرگ تهراني مي‌نويسد:
«... بين شهيد ثالث و فتح‌علي شاه، نفرت و ناسازگاري ايجاد شد که متعاقب آن، شهيد تهران را ترک کرد و در قزوين اقامت گزيد.» (47)
به هرحال، مسلم است که شهيد ثالث از عالمان شجاعي بود که به تکليف خود عمل مي‌کرد و از ملامت ملامت‌گران و قدرت قدرت‌مندان زمانه نمي‌هراسيد و محافظه‌کاري و عافيت‌طلبي به هيچ عنوان در زندگي آن بزرگ‌وار، جايي نداشت.
دوم. ايشان بويژه در زماني‌‌که در قزوين سکنا گزيده بود، هم‌چون ديگر علماي زمانه، به رفع خصومت بين مردم اقدام مي‌کرد و در صورت لزوم، حکم شرعي را بيان مي‌نمود و هم‌چنين به اجراي حدود مي‌پرداخت و همين مسئله باعث رنجش صاحبان زر و زور از ايشان مي‌شد که حتي گاهي تصميم به قتل وي مي‌گرفتند. (48)
سوم. مبارزه با صوفيه از مبارزات ارزنده شهيد ثالث بود که اين امر به مذاق درباري‌ها خوش نمي‌آمد. مهدي بامداد مي‌نويسد:
«چون نسبت به متصوفه نيز تعرضات شديد داشته و در محضر و منبر، به تکفير و تحقيرشان سخن همي‌ گفت، در ايام سلطنت محمدشاه مورد تنفر خاطر سلطاني و حاجي ميرزا آقاسي گشت.» (49)
بديهي است که مبارزه آيت‌الله برغاني با صوفيه خوشايند حاجي ميرزا آقاسي صوفي (50) که صدراعظم، معتمد و همه‌کاره محمدشاه بود، نباشد و وي در تحريک شاه عليه شهيد ثالث نقش داشته باشد.
چهارم. مبارزه با شيخيه: آيت‌الله برغاني در مبارزه با اين گروه منحرف به دو شيوه علمي و عملي تمسک جست. مبارزه علمي را با مناظره با بنيان‌گذار شيخيه آغاز کرد تا وي را به لحاظ علمي خلع‌سلاح نمايد و پوچي ادعاهايش را بويژه براي علما روشن کند و مبارزه عملي‌اش را با تکفير احسايي شروع نمود. وي اين کار را به منظور حفظ و حراست عموم شيعيان انجام داد تا آنها در دام تفکر انحرافي شيخ‌احمد و طرف‌دارانش نيفتند. به تعبير ديگر، وي مي‌خواست با اين کار، احسايي و طرف‌دارانش را رسوا سازد تا توده شيعيان، فريب عقايد انحرافي آنان را نخورند و هم‌چنان در صراط مستقيم مذهبي تشيع حرکت کنند که علما در زمان غيبت حافظان و مروّجان آن هستند.
فتواي مجتهد برغاني، نقطه عطفي در تاريخ شيعه به شمار مي‌رود؛ چون به دنبال آن مجتهدان مشهور ديگري وارد ميدان شدند و حکم شهيد ثالث را تأييد و تصديق کردند، از جمله آقا سيد محمدمهدي، فرزند آقا سيدعلي (صاحب رياض)، حاج ملا محمدجعفر استرآبادي، آخوند ملا آقاي دربندي (صاحب اسرارالشهاد?)، شريف‌العلماء مازندراني (استاد شيخ‌انصاري)، آقا سيدابراهيم قزويني (صاحب ضوابط)، شيخ محمدحسين (صاحب فصول) و شيخ محمدحسن نجفي (صاحب جواهر). (51)
پيروي علماي بزرگ جهان تشيع از شهيد ثالث و تأييد و تأکيد آنها مبني بر تکفير احسايي، نشانه موقعيت بالاي اجتهادي و فقاهتي وي در عصر خود به شمار مي‌رود. هم‌چنين تأييد و تأکيد آنها به روشني بر انحراف فکري و عقيدتي احسايي گواهي مي‌دهد. بديهي است که تلاش‌هاي آيت‌الله برغاني و سپس علماي ديگر عليه او و طرف‌دارانش، مفتضح شدن شيخيه در جهان تشيع را باعث گشت و آنها را به شدت زير فشار قرار داد و منزوي ساخت.
تلاش گسترده آيت‌الله برغاني بر ضدّ شيخيه ادامه يافت و پس از مرگ احسايي، آن بزرگ‌وار جانشينش سيدکاظم رشتي را نيز تکفير نمود و در مجامع و منبر، لعن کرد. (52)
پنجم. مبارزه با بابيه: پس از مرگ سيدکاظم رشتي، عده‌اي از شيخيه، طوق اطاعت سيد علي‌محمد شيرازي را به گردن آويختند و وي را پيشواي خود ساختند. وي نخست ادعاي ذکريت و بعد ادعاي بابيت (يعني باب علوم و معارف الهي و راه اتصال به امام دوازدهم) و سپس ادعاي مهدويت نمود و به تدريج ادعاي نبوت و شارعيت کرد و مدعي وحي و دين جديد شد و بالاخره اين ادعا را به ادعاي نهايي ربوبيت و حلول الوهيت پايان بخشيد. (53)
به هرحال، فعاليت بابي‌ها، علماي شيعه و بويژه آيت‌الله برغاني را نگران ساخت و به همين جهت، وي دگربار به ميدان آمد و فتواي تاريخي خود را در تکفير اين فرقه، صادر کرد. شيخ آقابزرگ تهراني مي‌نويسد:
«در عصر شهيد ثالث، بابي‌ها سر به شورش برداشتند و طغيان و فساد کردند و خون بي‌گناهان را به زمين ريختند. در اين هنگام، وي شجاعانه در مقابل آنان ايستاد و بر کفر و نجاست آنان فتوا صادر کرد و گم‌راهي آنها را بر مردم اعلان نمود و آنان را در پيش چشم مردم خوار و ذليل کرد.» (54)
هم‌چنين ميرزامحمد تنکابني در اين‌باره مي‌نويسد:
«در سال آخر [عمر شهيد ثالث] به جهت شيوع مذهب باب، آن جناب غالباً بر بالاي منبر به وعظ انام [مردم] اشتغال داشت و مردم را از سوء‌حال باب، تحذير و آن طايفه را تکفير مي‌فرمودند.» (55)
دو گزارش ياد شده، به روشني نشان مي‌دهد که فعاليت آيت‌الله برغاني، در مقابل فرقه ضاله بابيت تا چه اندازه شديد بوده است و ايشان چه اندازه در قبال دين مردم احساس وظيفه مي‌کرده و تلاش مي‌نموده تا ايتام آل محمد (ص) از صراط مستقيم خارج نشوند و گرفتار امثال باب نگردند.

آيت الله برغاني، شهيد راه دفاع از عقايد حقه

مجتهد برغاني، با صلابت و استوار در مقابل بابيه ايستاد و همين امر موجب شد که آنان کينه عجيبي به وي داشته باشند و در نهايت نتوانند وجود او را تحمل کنند و بنابراين، نقشه قتل ايشان را کشيدند. (56)
شهيد طبق معمول، نيمه‌شبي از خانه به مسجد رفت و به عبادت و رازونياز مشغول گشت. نزديکي‌هاي سپيده‌دم، دسته‌اي از تروريست‌هاي بابي، بر سر او ريختند و در حالي‌که به مناجات و رازونياز مشغول بود، به وي حمله کردند و در مجموع، هشت زخم بر ايشان وارد ساختند. شدت جراحات چنان بود که وي پس از دو روز به شهادت رسيد. (57) شهر قزوين يک‌پارچه سيه‌پوش شد و مردم عزادار گشتند. پيکر مطهر آن عالم بزرگ در پانزده ذو‌القعده 1263 يا 1264قمري در جوار ملکوتي شاه‌زاده حسين اين شهر به خاک سپرده شد.
شهادت آن پيرمرد فرزانه، بازتاب وسيعي در جهان تشيع ايجاد کرد و در واقع تمام شيعيان را عزادار ساخت و حوزه‌هاي علميه شيعه در ايران، هندوستان، عراق و لبنان به سوگ‌واري پرداختند و شعراي عرب، عجم، هند و ترک، قصايدي در رثاي وي سرودند، از جمله، شاعر عرب، درويش‌علي بغدادي از مشاهير شعراي عراق، قصيده‌اي در وجه تشابه بين شهادت شهيد ثالث و اميرمؤمنان (ع) سرود و قاتلان وي را به ابن‌ملجم تشبيه کرد. ترجمه مطلع آن چنين است:
«"تقي" آن پرهيزکار، اگر پسنديده‌خصال و نيکوسيرت از دنيا رفت، چه باک! در شهادت، سرمشق از "حيدر" اميرالمؤمنين گرفت و قاتلش بدين کار، مثل ابن‌ملجم گشت.» (58)

نتيجه‌

علماي شيعه از صدر اسلام تاکنون، زحمات طاقت‌فرسايي را متحمل شده‌اند تا اسلام ناب محمدي (ص) بدون کم و زياد به دست توده‌هاي مردم برسد. نقش عالمان بزرگ، بويژه پس از غيبت کبرا بسيار شايان توجه است؛ زيرا آنان با کمترين امکانات و تحمل شدايد و مصائب فراوان، هم‌چنان از مذهب تشيع پاس‌داري کرده‌اند. اين نقش بويژه پس از به قدرت رسيدن صفويه، بسيار برجسته‌تر شد؛ زيرا در اوايل قرن دهم قمري که صفويه به قدرت رسيد، نخستين‌‌‌بار تشيع در سراسر ايران مذهب رسمي اعلام شد. بديهي است که ميدان فعاليت در اين زمان براي علماي شيعه مساعد گشت.
در دوران قاجار نيز اگرچه حاکمان شيعه در ايران نالايق بودند، علما جاي‌گاه ويژه‌اي در بين مردم داشتند. آيت‌الله برغاني از علماي بزرگ اين دوران بود که در جهت بسط و تعميق انديشه اسلامي نقش عمده‌اي داشت و هم‌چنين با تمام وجود از حق و حقيقت دفاع کرد و تا آخرين لحظه عمرش به مبارزه با باطل پرداخت. بخشي از مبارزه‌هاي ايشان به اختصار چنين ذکر مي‌شود:
1. مبارزه با حاکميت استبدادي شاهان قاجار، بويژه فتح‌علي شاه و مطرح ساختن «ولايت فقيه» براي نخستين‌‌بار؛
2. مبارزه با صوفيه؛
3. مبارزه با زورمداران و زرمداران با داير کردن محکمه شرعي؛
4. مبارزه با شيخيه؛
5. مبارزه با بابيه.
دو مورد اخير، بيشترين فعاليت شهيد ثالث را به خود اختصاص داد. ايشان ابتدا با شيخ‌احمد احسايي مناظره کرد و وقتي وي بر عقايد انحرافي‌اش پافشاري نمود، وي را تکفير کرد. تکفير احسايي از جانب برغاني، وي را در تنگنا قرار داد و علماي بزرگ ديگر نيز وي را تکفير کردند.
اين تکفيرها سبب شد که توده‌هاي مردم از فرو افتادن در دام شيخيه رهايي يابند. فعاليت آيت‌الله برغاني بر ضدّ شيخيه استمرار يافت و پس از مرگ احسايي، جانشينش سيدکاظم رشتي را نيز تکفير کرد. پس از مرگ سيدکاظم رشتي، عده‌اي از شيخيه، سيد علي‌محمد باب را علم کردند و تحت عنوان بابيه در ايران، بلواي مذهبي راه انداختند. اين‌بار نيز آيت‌الله برغاني با شجاعت تمام و بدون ترس از جان خود، به ميدان آمد و به تکفير بابيه پرداخت.
وقتي بابيه، شهيد ثالث را مانعي در راه فعاليت‌هاي انحرافي خود ديد، تصميم به حذف فيزيکي او گرفت و اين نقشه شوم را اجرا کرد. اما شهادت مظلومانه وي بابيه را به شدت رسوا ساخت و خون آن بزرگ‌وار، جان تازه‌اي در کالبد مکتب تشيع دميد و غفلت‌زدگان را بيدار ساخت و صفوف حق و باطل را به طور واضح از هم جدا کرد.

پى نوشتها:

1. برغان: قصبه مرکز دهستان برغان، بخش کرج که در 38 کيلومتري شمال غربي کرج واقع شده، داراي آب و هوايي کوهستاني و سردسير است. (لغت‌نامه دهخدا، ج10، ص903).
2. بنابر قول مشهور، ايشان سه فرزند داشته است: 1. آيت‌الله ملا محمدتقي؛ 2. آيت‌الله حاج ملا محمدصالح؛ 3. حجة‌الاسلام حاج ملاعلي. (گنجينه دانش‌مندان، ج6، ص‌162)
3. داير?‌المعارف تشيع، ج3، ص182ـ183، چاپ اول: 1371شمسي.
4. محمد شريف رازي، گنجينه دانش‌مندان، ج6، ص162، نشر چاپ‌خانه پيروز، قم 1354شمسي.
5. عبدالحسين شهيدي صالحي، «ولايت فقيه از ديدگاه شهيد ثالث»، مجله حوزه، ش56 و 57، ص389.
6. مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج1، ص203، انتشارات زوار، 1357شمسي.
7. «ولايت فقيه از ديدگاه شهيد ثالث»، ص389ـ390.
8. ميرزامحمد تنکابني، قصص‌العلماء، ص19، چاپ دوم: انتشارات علميه اسلاميه، 1364شمسي.
9. مجله حوزه، ش56 و 57، ص390.
10. شريف رازي مي‌نويسد: «مرحوم شهيد اجازات عديده‌اي از فقها و مراجع بزرگ خود داشتند که برخي از آن را مي‌نگارم: 1. اجازه به خط العلام? خِرّيت الفقاه? شيخ‌جعفر النجفي؛ 2. اجازه به خط العلام? الفقيه السيد محمدبن‌العلام? صاحب الرياض و هو المعروف بالسيد المجاهد؛
3. اجازه به خط محقق الشهير به علامه مرحوم آقا ميرزا ابوالقاسم صاحب قوانين.» (گنجينه دانش‌مندان، ج‌6، ص‌163)
11. رضا صمدي‌ها، فرزانگان علم و سخن قزوين، ص189، چاپ اول: انتشارات بحرالعلوم، قزوين 1379شمسي.
12. «ولايت فقيه از ديدگاه شهيد ثالث»، ص‌390.
13. علي‌اکبر مهدي‌پور، اجساد جاويدان، ص219، چاپ اول: نشر حاذق، 1374شمسي.
14. جمعي از پژوهش‌گران حوزه علميه قم، گلشن ابرار، ج3، ص139، چاپ اول: نشر معروف، 1382شمسي.
15. فرزانگان علم و سخن قزوين، ص‌191.
16. «ولايت فقيه از ديدگاه شهيد ثالث»، ص‌395.
17. قصص‌العلماء، ص‌30.
18. عبدالحسين شهيدي صالحي، «سهم حوزه علميه قزوين در نهضت فقه جعفري»، مجله حوزه، ش66، ص‌181.
19. اجساد جاويدان، ص‌223.
20. «ولايت فقيه از ديدگاه شهيد ثالث»، ص‌395.
21. آقابزرگ تهراني، الکرام البرر?، القسم الاول من الجزء الثاني، ص227، چاپ دوم: نشر دارالمرتضي، مشهد 1404قمري.
22. فرزانگان علم و سخن قزوين، ص‌191؛ حوزه‌هاي علميه شيعه در گستره جهان ص‌538؛ مجله حوزه، «ولايت فقيه از ديدگاه شهيد ثالث»، ص‌395؛ شهيدان راه فضيلت، ص‌478 و 479؛ الکرام البرر?، ص‌228؛ اجساد جاويدان، ص‌223؛ شيخ آقابزرگ تهراني، الذريعه، ج‌15، ص‌377؛ گلشن ابرار، ج3، ص‌140.
23. شهيدان راه فضيلت، ص‌476.
24. محمد بن ‌سليمان تنکابني، تذکر? العلماء، به اهتمام محمدرضا اظهري و غلام‌رضا پرنده، ص260، چاپ اول: انتشارات بنياد پژوهش‌هاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد 1372شمسي.
25. قصص‌العلماء، ص‌19.
26. الکرام البرر?، ص‌226.
27. ملاحبيب‌الله شريف کاشاني، لباب‌الالقاب، ص35، نشر چاپ‌خانه مصطفوي، 1378قمري.
28. شيخ‌عباس قمي، الکني و الالقاب، ج3، ص64، انتشارات المطبع? الحيدري?، نجف 1389قمري؛ ميرزا محمدباقر موسوي خوانساري، روضات‌الجنات في احوال العلماء و السادات، ج‌4، ص‌403.
29. ريحان? الادب، ج1، ص247، چاپ چهارم: انتشارات خيام، 1374شمسي.
30. گنجينه دانش‌مندان، ج6، ص‌162.
31. معارف الرجال في تراجم العلماء و الادباء، الجزء الثاني، ص207، منشورات مکتبه آيت‌الله العظمي المرعشي النجفي، قم 1405قمري.
32. گلشن ابرار، ج3، ص‌138.
33. گنجينه دانش‌مندان، ج6، ص‌145، 146، 149، 153، 155، 162 و 163؛ شهيدان راه فضيلت، ص‌479؛ ميرزا محمدمهدي کشميري، نجوم‌السماء، ج1، ص‌366 و 370؛ محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه، المأثر و الآثار، ج1، ص‌195، 220 و 223.
34. گلشن ابرار، ج‌3، ص‌139.
35. «ولايت فقيه از ديدگاه شهيد ثالث»، ص‌391.
36. عزالدين رضانژاد، فرقه‌شناسي (جزوه درسي کارشناسي ارشد فرق و مذاهب اسلامي)، ص41، انتشارات دفتر تدوين متون درسي مرکز جهاني علوم اسلامي، 1381شمسي.
37. محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامي، با مقدمه و توضيحات کاظم مدير شانه‌چي، ص266، چاپ دوم: انتشارات بنياد پژوهش‌هاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد 1372شمسي.
38. فرقه‌شناسي، ص‌42.
39. سيدمحسن امين، اعيان‌الشيعه، ج‌2، ص‌598.
40. فرقه‌شناسي، ص‌43. (به نقل از: دليل المتحيرين، ص‌10ـ11 و ترجمه آن ص‌16ـ17)
41. ترجمه روضات‌الجنات، ج4، ص‌62.
42. هداي?‌الطالبين، ص83ـ85، چاپ دوم: انتشارات چاپ‌خانه سعادت، کرمان 1380قمري.
43. فرقه‌شناسي، ص‌50.
44. قصص‌العلماء، ص‌42ـ44 و نيز درباره با هورقليا به همين منبع و نيز به جزوه فرقه‌شناسي استاد رضانژاد ص‌84 ـ86 مراجعه شود. هم‌چنين درباره ديگر عقايد انحرافي احسايي به کتاب بابي‌گري و بهايي‌گري تأليف محمد محمدي اشتهاردي مراجعه شود.
45. «ولايت فقيه از ديدگاه شهيد ثالث»، ص‌390ـ391؛ قصص‌العلماء، ص‌26؛ شرح حال رجال ايران، ص‌203ـ204.
46. داير?‌المعارف تشيع، ج10، ص‌149.
47. الکرام البرر?، ج1، ص‌226.
48. براي اطلاع بيشتر نک: قصص‌العلماء، ص‌38.
49. شرح حال رجال ايران، ج1، ص‌204.
50. قصص‌العلماء، ص‌32.
51. همان، ص‌51؛ عبدالرفيع حقيقت، تاريخ جنبش‌هاي مذهبي در ايران، ج4، ص1608، چاپ اول: انتشارات کومشف، تهران 1377شمسي.
52. شرح حال رجال ايران، ج‌1، ص‌204.
53. آيتالله يحيي نوري، خاتميت پيامبر اسلام و ابطال بابي‌گري، بهايي‌گري، قادياني‌گري، ص46، چاپ دوم: انتشارات بنياد علمي و اسلامي مدرس?الشهدا، تهران 1360شمسي.
54. الکرام‌البرر?، ج1، ص‌227.
55. قصص‌العلماء، ص‌56 ـ57.
56. اعتضادالسلطنه، فتنه باب، ص174، چاپ دوم: انتشارات بابک، تهران 1351شمسي.
57. شهيدان راه فضيلت، ص‌477ـ 478؛ اعيان‌الشيعه، ج9، ص‌196ـ197؛ قصص‌العلماء، ص‌57.
58. شهيدان راه فضيلت، ص‌478؛ مجله حوزه، ش56 ـ57، ص‌394؛ گلشن ابرار، ج3، ص‌147ـ 148؛ داير?‌المعارف تشيع، ج‌10، ص‌151؛ فتنه باب، ص‌175.

منبع: فصلنامه «مشرق موعود»

تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image