جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
خدا بود و ديگر هيچ نبود
-(1 Body) 
خدا بود و ديگر هيچ نبود
Visitor 408
Category: دنياي فن آوري
به کوشش: مهدي چمران
چاپ سوم: 1381
شمارگان: 2000 نسخه
قيمت: 8000 ريال
«خدا بود و ديگر هيچ نبود» عنوان کتابي است که به کوشش مهدي چمران تهيه شده است که مشتمل بر دست نگاشته هايي است که در جمع آوري آنها زمان نگارش با تاريخ مشخص است.
اين کتاب با مقدمه گردآورنده يعني مهدي چمران آغاز مي شود که در آن خلاصه اي از زندگاني شهيد مصطفي چمران گنجانده شده است. در قسمت هاي بعد يادداشت هاي آمريکا، يعني يادداشت هايي که در زمان تحصيل در آمريکا داشته است، ديده مي شود. اولين نوشته اين قسمت در اوايل تابستان 1959 نگاشته شده است که در آن تصميم شهيد بر پرهيز از گناه و تسليم در برابر خدا مشاهده مي شود. در قسمت هاي بعدي يادداشت هاي لبنان درج شده است که بخش اعظم اين کتاب را در بر دارد و در انتهاي آنها يادداشت هاي ايران گرد آمده است. در اين قسمت تاريخ ها به صورت هجري شمسي است و تاريخ قسمت هاي گذشته همگي مطابق با تاريخ ميلادي بوده است.
دو دست نوشته نيز به خط خود شهيد در انتهاي کتاب وجود دارد که اولين دست نوشته با عبارت "خدا بود و ديگر هيچ نبود" آغاز مي شود و گردآورنده بر اساس اين دست نوشته نام کتاب را انتخاب کرده است و پس از اين دو دست نوشته عکس هايي از شهيد چمران در حالات نماز، رزم، تحصيل و .. وجود دارد.
در تعداي از يادداشت هاي لبنان احياناً کلمات و لغات نامانوس عربي (نام مناطقي در لبنان و اصطلاحات عربي) وجود دارند که در پاورقي توضيح لازم ارائه شده است.
نوشته هاي آن شهيد بزرگوار بسيار پر شور است و او گاه خداوند را و گاه امام حسين(عليه السلام ) و ائمه اطهار (عليهم السلام ) را و گاه نفس خويش را مخاطب قرار مي دهد که همگي حکايت از دل پر درد و روح مشتاق او دارد. در زير قسمتي از نوشته او را که پس از شب قدر به قلم درآمده مي خوانيم:
چه فرخنده شبي بود شب قدر من. شب معراج من به آسمان ها.
از طغيان عشق شنيده بودم و قدرت معجزه آساي عشق را مي دانستم، اما چيزي که در آن شب مهم بود، اين بود که وجود من، روح شده بود و روح من آتشفشان کرده بود. مي خواست، همچون نور از زمين خاکي جدا شود و به کهکشان پرواز کند... آن گاه آتش عشق به کمک آمده بود و جسم خاکيم را سوزانده بود و از من فقط دود مانده بود و اين دود همراه با روح من به آسمان ها اوج مي گرفت...
شب قدر من، شبي که سلول هاي وجودم، در آتش عشق، تغيير ماهيت داده بود و من چيزي جز عشق گويا نبودم. دل من، کعبه عالم شده بود، مي سوخت، نور مي داد و وحي الهي بر آن نازل مي شد و مقدس ترين پرستش گاه خدا شده بود. امواج خروشان عشق از آن سرچشمه مي گرفت و به همه اطراف منتشر مي شد. از برخورد احساسات رقيق و لطيف با کوه هاي غم و صحراهاي تنهايي و آتش عشق، طوفان هاي سهمگين به وجود مي آمد که همه وجود مرا تا صحراي عدم به ديار نيستي مي کشانيد و مرا از زندان هستي آزاد مي کرد.
اي کاش مي توانستم همه خاطرات الهام بخش اين شب قدر را به ياد آورم. افسوس که شيرازه فکر و طغيان احساس و آتشفشان روح من، آن قدر سريع و سوزان پيش مي رفت که هيچ چيز قادر به ضبط آن نبود....
نوري بود که در آن شب مقدس، بر قلبم تابيد، بر زبانم جاري شد و به صوررت اشک، بر رخسارم چکيد. من همه زندگي خود را به يک شب قدر نمي فروشم و به خاطر شب هاي قدر زنده ام. و تعالاي شب قدر عبادت من و کمال من و هدف حيات من است.*
منبع: سايت شهيد آويني
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image