جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
هندوشاه و تجارب السلف‌
-(5 Body) 
هندوشاه و تجارب السلف‌
Visitor 433
Category: دنياي فن آوري

درآمد

تاريخ به معني حوادث و تحولات گذشته بشر، يكي از كهن‌ترين موضوعات مورد توجه‌و علاقه بشر بوده است‌. تمايل بشر به دانستن احوال گذشتگان بر اساس هر انگيزه‌اي كه‌توجيه شود ـ كسب تجربه و عبرت‌، حس كنجكاوي و يا هر امر ديگر ـ امري بديهي وبي‌نياز از استدلال است‌. اما دست يافتن به اين هدف‌، يعني شناخت احوال گذشتگان‌،در وهله نخست نيازمند داشتن منابع كافي و موثق است‌؛ اين در حالي است كه‌جمع‌آوري منابع و شناخت صحيح و سقيم آنها كار آساني نيست‌. افزون بر اين‌، ايجادنظم و انسجام طبيعي ـ از حيث زمان و مكان و تقدم و تأخر ـ ميان موضوعات پراكنده‌برگرفته از منابع مختلف و تحليل داده‌هاي منابع و ايجاد نظم منطقي ميان وقايع گوناگون‌و كشف علل حوادث و بررسي پيامدهاي آنها، سعي و تلاشي وافر و ذوق و استعدادي‌در خور را مي‌طلبد. اين‌جا است كه پيدايش يك رشته از علوم انساني‌، يعني علم تاريخ‌رقم مي‌خورد و مجموعه اقدامات مورد اشاره‌، وظيفه و رسالت مورخ را ترسيم مي‌كند.
با توجه به تذكار فوق‌، خاطر نشان مي‌شود آنچه در گفتار حاضر پيش رو داريم‌، به‌بخش نخست كار مورّخ‌، يعني شناخت منابع مربوط مي‌شود. در توضيح مسأله اين‌پژوهش و ابعاد آن يادآور مي‌شود كه‌، يكي از منابع تاريخي و ادبي گران سنگ زبان‌فارسي كتاب «تجارب السلف‌» مي‌باشد كه به سال 714 ق توسط هندوشاه صاحبي نخجواني‌تأليف گرديده است‌. در رابطه با هندوشاه و تأليف وي‌، موضوعات عديده‌اي قابل طرح‌و بررسي است كه از جمله مي‌توان به مواردي چون‌: شخصيت و آثار مؤلف‌، ارزش ادبي‌و ارزش تاريخي تجارب السلف‌، نگاه هندوشاه به فلسفه تاريخ و منابع مؤلف اشاره كرد.در مورد اغلب اين مسايل تاكنون كوشش‌هايي ارزشمند صورت گرفته است‌. در رابطه باتجارب السلف‌، مرحوم عباس اقبال از پيشگامان اين تلاش‌گران محسوب مي‌شود.هم‌چنان‌كه «تعليقات و حواشي بر تجارب السلف‌» نوشته مرحوم استاد حسن قاضي‌طباطبايي عمده‌ترين كاري است كه تاكنون درباره تجارب السلف انجام گرفته است‌. درعين حال به نظر مي‌رسد كه پژوهش درباره «هندوشاه و تجارب السلف‌» در ابعاد مورداشاره هنوز به پايان نرسيده و راه ناپيموده بسياري پيش روي ما است صفحات آينده‌صحت اين مدعا را اثبات خواهد كرد.
اينك‌، پس از اين توضيحات اجمالي‌، به بررسي زندگي و شخصيت هندوشاه ومهم‌ترين و مشهورترين اثر او، «تجارب السلف‌» مي‌پردازيم‌.

1. نام و نسب‌، القاب‌، موطن و مولد

نام و نسب مؤلف تجارب السلف‌، بر اساس آنچه خود وي در مقدمه كتابش اظهار نموده‌و آنچه برخي صاحبان تراجم و بعضي پژوهش‌گران آورده‌اند، عبارت است از، فخرالدين‌ابوالفضل‌، هندوشاه ابن سنجر بن عبداللَّه صاحبي كيراني‌.2
راجع به لقب «صاحبِي‌» هندوشاه‌، جداگانه و در ارتباط با مشاغل وي سخن خواهيم‌گفت‌. اما لقب «كيرانِي‌» وي نمايان‌گر موطن او و خاندانش مي‌باشد؛ بدين ترتيب كه‌«كيران‌» شهري بوده است از توابع نخجوان‌، ميان تبريز و بيلقان‌3 و اين لقب‌، صفتي‌است در انتساب به اين شهر.
به نظر استاد دكتر نوايي اسم اين شهر بايد «گيران‌» - با گاف - باشد؛ ولي چون روش‌و سليقه استنساخ كننده و يا خود هندوشاه اين نبوده كه ميان كاف و گاف در كتابت‌تفكيك نمايد، تصور شده كه نام اين شهر «كيران‌» ـ با كاف ـ است‌. با وجود متينن بودن‌تحليل استاد، به نظر مي‌رسد اين توجيه با متن «معجم البلدان‌» جور نمي‌آيد؛ چرا كه متن‌معجم البلدان عربي است و قاعدتاً اگر اسم اين شهر «گيران‌» ـ با گاف ـ بود، بايستي‌تعريب مي‌شد و به صورت «جيران‌» نوشته مي‌شد؛ در حالي كه چنين نيست و در اينمنبع عربي نيز «كيران‌» ـ با كاف ـ ضبط شده است‌.
مرحوم داعي الاسلام نيز كه اسم و نسب هندوشاه را به طور كامل و به عربي آورده‌،اين لقب هندوشاه را «قيراني‌» ضبط كرده است‌: «هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه‌الصاحبي القيراني‌»،4 كه مؤيد مطلب فوق است‌؛ چرا كه در لغت عرب‌، معمولاً كاف راقاف و گاف را جيم تعريب مي‌كنند، چنان‌كه كاشان پس از تعريب مي‌شود قاشان و گرگان‌مي‌شود جرجان‌. طبعاً نظر داعي الاسلام نيز اين بوده كه اين لقب هندوشاه با كاف است‌نه گاف‌.
در مورد دوران حيات هندوشاه‌، صاحبان تراجم و پژوهش‌گران‌، تاريخ تولد وي رامسكوت گذاشته‌اند. برخي محققان از روي پاره‌اي قرائن به طور ضمني تاريخ تولد وي‌را حدود 645 ق تخمين زده است‌.5 در مورد تاريخ وفات وي نيز منابع‌، اطلاع دقيقي به‌دست نمي‌دهند؛ با اين وجود، تاريخ تقريبي درگذشت وي مشخص گرديده‌، به طوري‌كه برخي‌، تاريخ وفات وي را گاه «حدود 730 ق‌»6 و گاه دقيقاً در سال 730 ق گزارش‌كرده‌7 و برخي او را در 730 ق در قيد حيات دانسته‌اند.8

2. تحصيلات

بنا به گفته خود هندوشاه‌، وي از دانش‌آموختگان مدرسه «مستنصريه‌» بغداد بوده كه به‌رغم انقراض حاكميت خلفاي عباسي بر بغداد، اين مدرسه هم‌چنان رونق علمي خود راحفظ كرده بوده و در آن كليه دانش‌هاي متداول آن روزگار تدريس مي‌شده است‌.9 ازگفتار هندوشاه در مورد اساتيد مدرسه مستنصريه كه برخي از ايشان را به عنوان استادخود ياد نموده و نيز از ارتباطي كه با مورخان معروف زمان خود داشته‌10، هم‌چنين ازتأليفات وي در رابطه با موضوعاتي چون‌: فن كتابت‌، فرهنگ لغت فارسي به تركي‌،دستور زبان فارسي‌، تاريخ‌11 و ترجمه سليس و روان متن عربي «منية الفضلا» و ديگرمنابع عربي به فارسي‌، چنين برمي‌آيد كه عمده تحصيلات وي در زمينه ادبيات فارسي وعربي و تاريخ بوده و او در اين زمينه‌ها استاد بوده است‌.
ابن الفوطي‌، دانشمند معاصر هندوشاه كه در سال 679 ق در مدرسه نظاميه بغداد باوي ملاقات كرده‌، مقام علمي هندوشاه را فراتر از اين توصيف نموده‌، چنين نوشته‌است‌: «فخرالدين‌، ابوالفضل‌، هندوشاه ابن سنجر صاحبي‌، حكيم و منجّم و اديب و اززمره افاضل علما است‌... وي به آموختن علم نجوم و رياضي و انواع حكمت و فنون ادب‌همت گماشت‌...».12 بنابراين‌، هندوشاه در حكمت ـ كه متبادر از آن فلسفه است ـ و علم‌رياضي و نجوم نيز خبره بوده است‌. نياز به توضيح نيست كه گزارش ابن الفوطي با توجه‌به معاصر بودنش با هندوشاه‌، ارزش بالايي دارد.
به هر حال‌، تحصيلات و مهارت‌هاي هندوشاه نقش مستقيمي در اشتغالات ومشاغل وي داشته است‌.

3. اشتغالات

بر اساس قراين‌، خاندان هندوشاه‌، دست كم از زمان پدر هندوشاه‌، با دستگاه‌هاي‌حكومتي مرتبط بوده و اعضاي اين خانواده متناسب با ذوق و استعدادشان شغل‌حكومتي داشته‌اند.13 در خصوص هندوشاه‌، قراين و شواهد گوياي آن است كه عمدهدوران نشاط و كار و تلاش وي در ارتباط با كارهاي حكومتي و آن هم اغلب در سمت‌«منشي‌گري‌» سپري شده است‌. او در همين رابطه در دستگاه افراد مختلف حضور يافته وگاه به مناسبت اين حضور، كتابي نيز تأليف و پيش‌كش نموده است‌. در اين‌جا حضور اودر دستگاه‌هاي مختلف حكومتي را بررسي مي‌كنيم‌:
الف‌) حضور در دستگاه خاندان جويني
از منابع چنين بر مي‌آيد كه نخستين دوره اشتغالات هندوشاه در دستگاه‌هاي حكومتي‌،ورود وي به دستگاه خاندان جويني‌ بوده كه در دربار ايلخانان مغول سِمَت وزارت وصاحب ديواني داشتند.14 ابن الفوطي‌، معاصر هندوشاه مي‌نويسد: «... هندوشاه ازكساني است كه در خدمت صاحب سعيد تربيت شد و مؤدب به آداب او گرديد ومشغول به كار شد و به تحصيل پرداخت و كتابت كرد و محاسبه نمود...».15 يادآوريمي‌شود كه عنوان «صاحب سعيد» هم بر عطا ملك جويني و هم بر برادرش‌، شمس‌الدين اطلاق گرديده است‌؛16 ليكن در اين‌جا ظاهراً منظور ابن الفوطي عطا ملك جويني‌است كه در بُعد علمي نيز ممتاز بوده است‌. عبارت ديگر در متن فوق كه قدري نياز به‌توضيح واژه «تحصيل‌» است‌. اين واژه هم به معني «تحصيل علم‌» و هم به معني «تحصيل‌مال و يا هر شي‌ء ديگر» آمده است‌، ليكن در اين‌جا با توجه به قرينه مقام‌، ظاهراً به معني‌«تحصيل ماليات‌» است‌.
مؤيد ديگر اين امر، لقب «صاحبي‌» هندوشاه مي‌باشد. هندوشاه در عصري مي‌زيستهكه القاب اشخاص‌، به ويژه القاب داراي معاني سياسي ـ اجتماعي‌، نشان‌گر موقعيت‌اجتماعي و وضعيت شغلي صاحبان آن القاب بوده است‌؛ چنان‌كه خواجه شمس‌الدين‌محمد جويني كه رئيس ديوان اموال حكومت ايلخانان بود و نيز برادرش عطا ملك كه‌رئيس ديوان بغداد بود، ملقب به «صاحب‌ ديوان‌» بودند17 و يا برادر هندوشاه كه حكومت‌كاشان را داشته به لقب «امير» و «سيف الدولة‌» ملقب بوده است‌.18 از اين رو، همان‌گونه كه‌مرحوم اقبال استظهار نموده‌،19 عنوان «صاحبي‌» ظاهراً اشاره به ارتباط كاري هندوشاه‌با خواجه شمس‌الدين محمد جويني‌، صاحب ديوان اموال هولاكو و اباقا ـ مقتول به سال682 ق ـ و يا ارتباط كاري وي با عطا ملك جويني - متوفي به سال 681 ه¨ق‌، عهده دارمنصب ديواني بغداد و عراق عرب از طرف دو ايلخان مزبور، مي‌باشد.20
قرينه ديگر در رابطه با خدمتگزاري هندوشاه به خاندان جويني اين است كه‌، وي درسال 674 ه¨ ق‌. به نيابت از برادرش‌، سيف الدوله امير محمود، بر كاشان حكومتمي‌كرده است‌. و اين در حالي بود كه در اين زمان‌، اغلب نواحي جبال ـ عراق عجم ـ و ازجمله اصفهان و كاشان‌، تحت حاكميت خواجه بهاءالدين محمد، پسر خواجهشمس‌الدين جويني بوده است‌.21
قراين حاكي از آن است كه هندوشاه در قبال خدمت‌گزاري به خاندان جويني‌، متقابلاًمشمول عنايات اين خاندان بوده و در دستگاه ايشان حضوري رضايت‌مندانه داشته‌است‌؛ از جمله اين قراين اين است كه هندوشاه‌، از خاندان جويني با القاب فخيمه تجليل‌نموده است‌؛ براي نمونه‌، از جمله از خواجه شمس‌الدين با عنوان «صاحب سعيد» و«الصاحب الشهيد» و از عطا ملك با عنوان «صاحب ديوان‌» و «صاحب سعيد» ياد كردهاست‌.22
ب‌) حضور در دستگاه اتابكان سلغري . آل‌زنگي (؟)
از اظهارات هندوشاه در مقدمه تجارب السلف‌، چنين بر مي‌آيد كه وي‌، به جز حضور دردستگاه خاندان جويني‌، دست كم در دستگاه دو امير و حاكم ديگر نيز وارد شده است‌.يكي از اين دو مورد، حضور در دستگاه «زنگي شاه بن حسن بن احمد دامغاني‌» است‌. در اين‌زمينه‌، او به مناسبت بيان نحوه تأليف «تجارب السلف‌» و ذكر منابع خود مي‌نويسد:
... اكثر آن را از كتاب «منية الفضلاء في تواريخ الخلفاء و الوزراء» از مصنفات‌...محمدبن علي العلوي الطقطقي رحمه اللَّه تعالي كه جهت دار الكتب مخدوم ومربي اين ضعيف‌، صاحب اعظم‌، خديو معظم‌، مالك ممالك اسلام‌،23 زبدة‌الليالي و الايام‌، أعقل الملوك و أفضلهم‌، اكمل الولاة و أعدلهم‌... جلال الحق والدنيا و الدين‌، زنگي شاه بن الصاحب السعيد، بدر الحق و الدين حسن بن احمدالدامغاني‌، أعزّ اللَّه أنصاره و ضاعف أقداره‌24 و خلّد جلاله و مدّ علي‌المسلمين‌25 ظلاله ساخته است‌... نقل كرده شد.26
از دعاهايي كه هندوشاه در حق زنگي شاه نموده‌، چنين پيدا است كه وي در اين‌تاريخ ـ سنه 714 ق‌، سال نگارش تجارب السلف ـ27 در قيد حيات و در اوج اقتدار بوده‌است‌. هم‌چنين از عبارات هندوشاه مي‌توان برداشت نمود كه پدر شخص ممدوح شغلصاحب ديواني داشته و شخص ممدوح‌، امير و والي شهر و ولايتي بوده و از شغل‌وزارت و صاحب ديواني نيز ظاهراً بهره‌اي داشته‌، ولي ذكر القابي كه گوياي ملوكيت وسلطنت وي مي‌باشد، ظاهراً از روي مبالغه بوده است‌؛ چنان‌كه ابن طقطقي نيز والي شهرموصل را با اوصافي چون «الملك المعظم‌، أفضل الملوك و اعظمهم و اكرم الحكام‌»ستوده است‌.28
به هر حال‌، هندوشاه اين شخصيت صاحب قدرت و دولت را «مخدوم و مربي‌»خويش معرفي مي‌كند كه بيان‌گر حضور هندوشاه در دستگاه وي مي‌باشد. لحن‌هندوشاه اخباري است و ظاهراً به دوره‌اي از اشتغال خود اشاره مي‌كند كه پيش از زمان‌نگارش تجارب السلف كه تصميم عزيمت به دستگاه اتابكان لُر بزرگ را داشته‌، بوده‌است‌. طبعاً، اين دوره شغلي هندوشاه دوره دوم اشتغالات وي‌، يعني پس از دوران‌خدمت وي در دستگاه خاندان جويني و پيش از دوره حضور در دستگاه اتابكان لُر بوده‌است‌.
شخصيت زنگي شاه در پرده ابهام‌
در مورد شخصيت سياسي زنگي شاه بن حسن بن احمد دامغاني و عصر وي‌، عبارتهندوشاه گويا است‌، اما اين‌كه او متعلق به كدام دستگاه و سلسله حكومتي بوده و بر كدام‌سرزمين و ايالت حاكميت داشته‌، از عبارت هندوشاه چيزي به دست نمي‌آيد.
عزاوي در مقام توصيف «منية الفضلا» نوشته ابن طقطقي‌، مي‌نويسد: «ابن طقطقي‌اين كتاب خود را به صاحب اعظم‌، جلال الدين‌، زنگي شاه بن حسن بن احمد دامغاني‌،يكي از ملوك دولت سلغزي از آل زنگي‌ تقديم كرد.»29 بدين ترتيب‌، عزاوي‌، زنگي شاه را يكي‌از ملوك دولت سلغري از آل زنگي دانسته است‌.
كاربرد رايج و مشهور عنوان «سلغري‌» در مورد اتابكان فارس است‌. ليكن‌، اين دولت‌توسط هولاكو در سال 663 ق منقرض گرديد.30 طبعاً ابن طقطقي كه متولد سال 660 ق‌است‌،31 با دولت سلغريان ارتباط كاري نداشته است‌. به علاوه اساساً در ميان سلاطين‌سلغري شخصي به نام زنگي شاه بن حسن دامغاني وجود ندارد. افزون بر اين‌، چنين‌شخصي در ديگر منابع كه مظان‌ّ معرفي وي مي‌باشد، از قبيل‌: دائرة المعارف الاسلاميه‌،الوافي بالوفيات «صفدي‌»، الاعلام «زركلي‌» فرهنگ دهخدا و فرهنگ معين ـ بخش اعلام‌ـ نيز قابل شناسايي نيست‌.
در رابطه با نام «زنگي‌» گفتني است كه در ميان اتابكان سلغري فارس‌، دومين اتابك ازاين سلسله «زنگي بن مودود» است كه از 558 تا 570 ه¨ ق‌. بر فارس حكومت كرده است‌و32 غير از او شخص ديگري بدين نام در ميان اتابكان سلغري فارس وجود ندارد.
و اما عنوان «آل زنگي‌»؛ اين اسم بر اتابكان حاكم بر شام و جزيره و از جمله موصل‌،اطلاق مي‌شود. آنان بدين مناسبت كه مؤسس اين سلسله «زنگي بن سنقر» بوده‌، بدين‌نام شهرت يافته‌اند.33 از سوي ديگر، با توجه به اين‌كه «آل زنگي‌» از عموزادگان‌سلغريان فارس بوده‌اند و حتي در مورد حاكميت بر فارس نيز نسبت به زنگي بن مودود ـدومين اتابك سلغري فارس ـ مدعي بوده‌اند و34 ظاهراً «سلغر» از اجداد مشترك اتابكان‌شام و جزيره و اتابكان فارس بوده است‌، شايد بتوان اتابكان آل زنگي حاكم بر شام وجزيرة را نيز با عنوان «سلغري‌» توصيف نمود تا بدين گونه زمينه ديگري براي جستجوي‌هويت «زنگي شاه دامغاني سلغري آل زنگي‌» فراهم گردد.
ليكن اين تلاش نيز ناكام مي‌ماند؛ چرا كه در ميان «سلغريان (؟) آل زنگي‌» حاكم برشام و جزيره نيز فردي به نام زنگي شاه و معاصر هندوشاه و ابن طقطقي وجود ندارد. ازطرفي‌، اساساً حاكميت آل زنگي در طولاني‌ترين شاخه اين خاندان‌، در سنه 648 قپايان يافته است‌.35 طبعاً، هندوشاه و ابن‌طقطقي معاصر آل زنگي نبوده‌اند تا با دستگاه‌ايشان مرتبط گردند.
بدين ترتيب‌، شخصيت «زنگي شاه بن حسن بن احمد دامغاني‌» در پرده ابهام باقي مي‌ماند.
ج‌) حضور در دستگاه اتابكان لُر بزرگ‌
چنان‌كه قبلاً اشاره شد، مورد ديگر از موارد حضور هندوشاه در دستگاه اُمرا را نيز خودوي بيان نموده است‌. او در مقام بيان انگيزه نگارش «تجاب السلف‌» بدين نكته اذعان‌مي‌كند كه چون تصميم گرفته وطن مألوف خود، نخجوان را ترك گفته‌، وارد دستگاه نصرة‌الدين‌، احمد بن يوسف شاه‌، از اتابكان لُر بزرگ‌ ـ36 از 695 يا 696 تا 730 يا 733 ق ـ گردد، درصدد بر آمده تا هديه‌اي معنوي درخور شأن اين امير به وي تقديم كند. از اين رو«تجارب السلف‌» را به نام اين اتابك نگاشته و تقديم نموده است‌.37
بر اين اساس‌، ورود هندوشاه به دستگاه اتابكان لر بزرگ‌، هم زمان با نگارش تجاربالسلف بوده است‌. درباره زمان تأليف تجارب السلف‌، هندوشاه در اثناي كتاب به‌مناسبتي‌، به طور ضمني تاريخ تأليف آن را بيان نموده است‌. عبارت مربوط به تاريخ‌نگارش كتاب در نسخه هرات ـ مربوط به سال 846 ق كه مهم‌ترين نسخه خطي تجارب‌السلف مي‌باشد و ديگر نسخ خطي موجود و از جمله نسخي كه مرحوم اقبال بدان‌دسترسي داشته‌، توسط افراد مختلف و طي دو، سه قرن اخير از روي نسخه هرات‌استنساخ شده‌، قدري مغلوط است ـ از اين قرار است‌: «سنه اربع و عشر و سبعمائه‌».38
مشكله به خاطر وجود «و» بين «اربع‌» و «عشر» است‌؛ اگر منظور از اين عبارت‌، سنه‌714 باشد، وجود «و»، اضافي و بر خلاف دستور زبان عربي است‌، و اگر مقصود 724باشد، حرف «و» لازم است‌، ولي در اين صورت بايد «عشرين‌» باشد، نه «عشر». لذا، بنابه هر يك از دو فرض‌، عبارت مغلوط است‌. ليكن‌، همان گونه كه آقاي روضاتي ترجيح‌داده‌39 و بر خلاف نحوه تصحيح و ضبط مرحوم اقبال‌،40 به نظر مي‌رسد چنان چه «و» رازايد و از اضافات نسخه‌برداران فرض كنيم و رقم «714» منظور باشد، آسان‌تر است ازفرض ديگر كه لازمه آن اسقاط «ين‌» پس از «عشر» مي‌باشد.
بنابراين‌، هندوشاه از تاريخ 714 ق وارد دستگاه اتابكان لر بزرگ گرديده است‌.
از طول مدت اقامت هندوشاه در اين دستگاه اطلاعي در دست نيست‌. احمد بن‌يوسف شاه دست كم تا سنه 730 ق كه مقارن وفات هندوشاه است‌، بر سر كار بوده وپس از وي نيز حكومت اتابكان مزبور تا سنه 827 ه¨ ادامه يافته است‌.41 طبعاً بعيدمي‌نمايد كه هندوشاه پس از حضور در دستگاه اتابكان لر، اين دستگاه و احمد بن‌يوسف شاه را ترك گفته باشد.
در مجموع‌، به نظر مي‌رسد كه عمده كار و تخصص هندوشاه‌، متناسب با تحصيلات‌وي‌، منصب «منشي گري‌» بوده‌42 و چنان‌كه پيش از اين در ضمن عبارتي از ابن فوطي‌ملاحظه گرديد، او رشد و تعالي و شهرت خود در اين منصب را مرهون خاندان جويني‌بوده است‌. هم‌چنان‌كه در سال 674 ق نيز در منطقه كاشان كه جزو نواحي تحت فرمان‌بهاء الدين محمد بن خواجه شمس‌الدين جويني بوده‌، عنوان نايب الحكومه داشته‌است‌. ظاهراً او در پي فوت عطا ملك جويني به سال 681 ق و قتل خواجه شمس الدين‌جويني به همراه تني چند از فرزندانش توسط ارغون شاه به سال 682 ق‌43 و زوال اقتدارخاندان جويني‌، چند گاهي به خدمت دستگاه زنگي شاه بن حسن بن احمد دامغاني درآمده كه از طول اين دوره اطلاعي در دست نيست‌. از توضيحي كه هندوشاه در رابطه بانگارش تجارب السلف مي‌دهد، پيدا است كه او به هر دليل‌، مدتي از اشتغالات‌حكومتي منعزل و در وطن مألوف خود، نخجوان‌، اقامت داشته‌44 تا اين‌كه در سال 714ق به دستگاه اتابكان لر بزرگ پيوسته است‌. احتمالاً، هندوشاه برخي از تأليفات خودمانند «صحاح العجم‌» را در همان دوران فراغت از كارهاي حكومتي و اقامت در نخجوان‌به رشته تحرير در آورده است‌.

4. آثار

چنان‌كه پيش از اين اشاره شد، عمده تحصيلات هندوشاه كه بعضاً نقش مستقيمي دراشتغال وي در دستگاه‌هاي حكومتي داشته‌، عبارت بوده است از: ادبيات فارسي وعربي‌، فن كتابت‌، تاريخ‌؛ هم‌چنان‌كه با توجه به زادگاهش‌، زبان تركي نيز زبان مادري وي‌بوده است‌. در نتيجه‌، آثار و تأليفات هندوشاه نيز در همين زمينه‌ها است‌.
هندوشاه‌، علاوه بر نگارش «تجارب السلف‌» كه جلوه‌اي از استادي وي در ادبياتفارسي و عربي و فن كتابت و تاريخ نگاري است‌، دست كم دو اثر ارزش‌مند ديگر نيزتأليف نموده است‌: نخست‌، كتابي تحت عنوان «موارد الادب‌» كه محقق مصري‌، عمررضاكحاله از آن نام برده‌،45 كه ظاهراً در فن كتابت و دستور زبان است‌؛46 مورد دوم‌، فرهنگ‌لغت دو زبانه‌اي است به صورت فارسي به تركي‌، تحت عنوان «صحاح العجم‌» يا «تحفة‌العشاق‌»47 كه توضيح بيشتر درباره آن را ذيل عنوان بعدي خواهيم آورد.
صاحبان تراجم و پژوهش‌گران‌، غير از سه مورد فوق اثر ديگري براي هندوشاه ذكرنكرده‌اند؛ ليكن‌، از اين‌كه فرزند هندوشاه‌، محمد شمس منشي در «صحاح الفرس‌» درموارد متعدد براي تبيين معني لغات فارسي‌، به اشعار پدرش كه با عنوان «پدرم گفت‌» آنها رامشخص نموده‌، استشهاد كرده است‌،48 چنين بر مي‌آيد كه هندوشاه داراي «ديوان اشعار» نيزبوده كه به صورت مستقل به ما نرسيده و تنها در ضمن «صحاح الفرس‌» ابياتي از آن به‌مناسبت آمده است‌. ظاهراً شمس منشي نسخه‌اي از اين ديوان را در اختيار داشته است‌.
گفتار اين فوطي نيز مدعاي فوق را تأييد مي‌كند. او در ذيل ترجمه هندوشاه‌مي‌نويسد: «... من او را در سال 679 در مدرسه نظاميه [بغداد] ديدم‌، ولي مطلبي از وي‌ننوشتم و روايت نكردم‌. وي داراي شعر فارسي نيكو مي‌باشد. هم‌چنين شنيدم كه او بهعربي نيز شعر سروده است‌، ولي شعر عربي وي به دست من نرسيده است‌.»49 از لحن‌ابن فوطي به خوبي استفاده مي‌شود كه او مجموعه‌اي مكتوب از اشعار فارسي هندوشاه‌را در اختيار داشته و دست كم آن را مشاهده كرده است‌.
پندار ناروا
چنان‌كه ملاحظه گرديد، يكي از آثار هندوشاه‌، فرهنگ لغتي است به نام «صحاح العجم‌»يا «تحفة العشاق‌». هم‌چنين فرزند هندوشاه به نام محمد، معروف به «شمس منشي‌» درباب فرهنگ لغت‌، تأليفي دارد به نام «صحاح‌ الفرس‌». ليكن‌، همان گونه كه دكترغلام‌حسين بيگدلي در پيشگفتار خود بر «صحاح العجم‌» يادآور شده‌، برخي پژوهندگان‌كه ظاهراً به مسموعات اكتفا كرده و اصل اين دو فرهنگ لغت را ملاحظه نكرده‌اند، درشناسايي و معرفي اين دو اثر، يكي از پدر و ديگري از پسر، دچار خلط و اشتباه شده‌اند.
در اين رابطه‌، برخي مانند داعي الاسلام ـ مؤلف فرهنگ نظام ـ صحاح العجم وصحاح الفرس را يكي دانسته و از آن تحت عنوان «صحاح الفرس‌» ياد كرده و آن را تأليف‌محمد بن هندوشاه شمرده است‌.50 برخي ديگر مانند مرحوم عباس اقبال‌، محمد علي‌تربيت و عقيقي بخشايشي‌، «صحاح العجم‌» را عنوان نموده و آن را تأليف محمد بن‌هندوشاه ـ شمس منشي ـ قلمداد كرده‌اند.51
همان گونه كه آقاي دكتر بيگدلي يادآوري نموده‌، واقع قضيه اين است كه هر يك ازپدر و پسر فرهنگ لغتي مستقل و با محتوا و اهداف جداگانه تأليف كرده‌اند؛ چنان‌كه‌صحاح العجم نوشته هندوشاه‌، براي ترك زبانان مشتاق زبان فارسي نگاشته شده و دوزبانه و «فارسي به تركي‌» است و لذا هندوشاه نام ديگر اين فرهنگ را «تحفة‌ الشعاق‌»قرار داده‌، در صورتي كه صحاح الفرس‌، نوشته فرزند هندوشاه‌، براي فارسي زبانان‌تأليف گرديده و «فارسي به فارسي‌» است‌.52
تفاوت ديگر دو فرهنگ مزبور اين است كه‌، صحاح العجم‌، افزون بر اشتمال بر يك‌دوره دستور زبان فارسي به زبان تركي و تكرار آن توسط مؤلف به زبان عربي همراه باتوضيحاتي به زبان تركي‌، نسبت به «صحاح الفرس‌» نوشته محمد بن هندوشاه‌، ازحجمي به مراتب بيشتر برخوردار است‌؛ بدين ترتيب كه صحاح الفرس داراي 2300واژه‌53 و صحاح العجم مشتمل بر دو جلد و داراي 16000 واژه است‌.54 به علاوه‌،صحاح العجم‌، افزون بر واژه‌هاي فارسي دري‌، شمار قابل توجهي از واژه‌هاي فارسي‌پهلوي را نيز آورده و به تركي ترجمه كرده است‌.
در اين‌جا لازم است اشتباه ديگري را كه از اشتباه فوق حاصل گرديده نيز يادآورشويم و آن اين‌كه‌، برخي پژوهش‌گران با تصور يگانگي «صحاح العجم‌» و «صحاح‌الفرس‌» از يك‌سو و تصور تأليف صحاح العجم توسط پسر هندوشاه ـ محمد شمس‌منشي ـ از سوي ديگر، تأليف صحاح العجم را در حدود 740 ق و به نام خواجه غياث‌الدين محمد رشيدي‌، وزير ايلخان مغول‌، ابوسعيد بهادرخان (716 ـ 736 ق‌)55دانسته‌اند.56 اين در حالي است كه‌، نه در مقدمه «صحاح العجم‌» و نه در مؤخره آن و نه‌در تراجم‌، سخني از تاريخ تأليف «صحاح العجم‌» و يا نگارش آن به نام امير يا وزيري‌نيامده است‌؛ بلكه هندوشاه انگيزه خود از تأليف فرهنگ گران‌قدر صحاح العجم راچنين ابراز مي‌دارد: «... چون ديدم اكثر كتب معتبره از مصنفات بزرگان به لغت فارسي‌نگاشته شده و اكثر طالبان اين فرهنگ لغت‌ها غيرفارسي زبانان هستند، اين مجموعه را[كه فارسي به تركي است‌] بر وجهي كه فهم آن بر جوينده آسان باشد، فراهم كردم‌.»57
مؤلف هم‌چنين در صفحه پاياني صحاح العجم كه دكتر بيگدلي آن صفحه را به‌صورت زيراكس از نسخه خطي‌، به آغاز كتاب آورده‌، نوشته است‌: «تمت الصحاح‌العجيه ـ بحسن التوفيق و التيسر ـ التي لابد منها لكل طالب الفارسي من الصغير و الكبير.»
بنابراين‌، تصور تأليف صحاح العجم به سال 740 ق و به نام خواجه غياث‌الدين وزيرنيز ناصواب است‌، به خصوص كه بنا به گفته كاتب چلبي‌، هندوشاه در 730 ق درگذشته‌است‌.58 ضمن اين‌كه تعيين تاريخ 740 به عنوان سال تأليف صحاح الفرس توسط محمدشمس منشي نيز صحيح نيست‌؛ چرا كه بر اساس مقدمه مفصل مؤلف‌، صحاح الفرس‌در زمان وزارت خواجه غياث‌الدين محمد رشيدي و به نام وي تأليف گرديده‌،59 و اين‌در حالي است كه اين وزير در سال 736 ق به قتل رسيده است‌.60
با توجه به توضيحاتي كه گذشت‌، هندوشاه از ناحيه تأليف «صحاح العجم‌» به هيچ‌دستگاه حكومتي وارد نشده وصله و انعامي دريافت ننموده و موارد اشتغال وي دردستگاه‌هاي حكومتي همان سه مورد است كه در محل خود گذشت‌.

5. ارزش ادبي و تاريخي و سبك‌ ادبي و تاريخي «تجارب السلف‌»

مقتضي است از اين پس‌، پيرامون مشهورترين اثر هندوشاه‌، يعني تجارب السلف‌، سخن‌را قدري بسط داده‌، ابعادي از اين تأليف را مورد مطالعه و بررسي قرار دهيم‌.
الف‌) ارزش و سبك ادبي‌
نثر سليس و جذاب تجارب السلف به گونه‌اي است كه پس از گذشت 700 سال از تاريخ‌نگارش آن‌، هم‌چنان هر خواننده صاحب ذوقي را مجذوب و شيفته خود مي‌سازد.عبارات و جملات منسجم و دلكش اين اثر، دانه‌هاي شفاف مرواريد را ماند كه بر صفحه‌ذهن خواننده عبور مي‌كند و طبع هر صاحب قريحه‌اي را به وجد مي‌آورد و البته از اديب‌و دانشمندي چون هندوشاه جز اين انتظار نمي‌رود. اثبات اين مدعا را به مطالعه خود اين‌متن حواله مي‌دهيم‌، كه هر كس بدان دست يازد تصديق اين گفته نمايد.
مزيد بر اين‌، داوري تني چند از انديشمندان صاحب ذوق در رابطه با شخصيت ادبي‌هندوشاه و اثر وي‌، تجارب السلف‌، شاهد صدق مدعاي فوق است‌. ابن الفوطي كه خوداز ادباي بزرگ عصر خويش و معاصر هندوشاه است و از نزديك با شخصيت و آثار وي‌آشنا بوده‌، شخصيت علمي و ادبي او را مورد تجليل قرار داده‌، مي‌نويسد: «فخرالدين‌ابوالفضل‌، هندو بن سنجر صاحبي‌، حكيم منجم اديب‌، از زمره افاضل علما و از جمله‌كساني است كه در خدمت صاحب سعيد پرورش يافته و به آداب وي مؤدب گشته‌... اوبه آموختن علم نجوم و رياضي و انواع حكمت و فنون ادب همت گماشت‌... او داراي‌اشعار فارسي نيكويي است‌. شنيدم كه او به عربي نيز شعر سروده است ولي به دست‌من نرسيده است‌.»61
مرحوم عباس اقبال كه عمر خود را صرف مطالعه و احياي متون تاريخ و ادب فارسي‌نموده‌، در رابطه با ارزش ادبي تجارب السلف مي‌نويسد:
يكي از كتب بسيار معتبر... تجارب السلف است‌... كه هم از جهت جلالت مقام‌آن در انشاء فارسي و هم از جهت دلكشي موضوع كه تاريخ خلفا و وزرا وسلاطين معاصر ايشان مي‌باشد، در ميان كتب نثريه فارسي كمتر نظير دارد.مخصوصاً، چون هندوشاه‌، نگارنده آن منشي با ذوق و زبردستي بوده‌، كتاب‌خود را در قالب عباراتي سليس و فصيح و سهل الفهم ريخته و در آوردن حكايات‌جذّاب و داستانهاي دلپذير بنهايت درجه مهارت و خوش سليقگي بخرج داده‌است‌، به طوريكه خواننده همينكه به قرائت قسمتي از آن شروع كرد، چنان‌مسخر و مفتون قلم نويسنده سحّار آن مي‌شود كه باختيار نمي‌تواند رشته مطالعه‌را قطع كند و چنان در قرائت اين نگارش ممتع مفرح از خود بيخود مي‌شود كه‌گذشته از آن‌كه از صرف وقت غافل مي‌گردد، پس از اتمام مطالعه‌، بر كوتاهي‌كتاب و نادر بودن امثال آن در زبان فارسي تأسف مي‌خورد و اين هنر مخصوص‌انشاء كساني است كه با داشتن ملكه فصاحت و ذوق سليم كه نعمتي خدادادي‌است‌، سرمايه وافري نيز از معلومات علمي و ادبي بكسب و تعلّم و تحقيق ومطالعه فراهم آورده و آئينه ذوق و قريحه خود را بدين وسيله جلا و صيقلي تمام‌بخشيده‌اند.62
عبارت فوق را با همه تفصيل آن نقل كرديم‌؛ چرا كه همگان به استادي مرحوم اقبال‌اذعان دارند و طبعاً، سخن او مي‌تواند معياري مورد قبول همگان باشد.
سيدمحمد علي روضاتي كه نسخ تجارب السلف را مورد مطالعه و تحقيق قرار داده‌،نثر و انشاي تجارب السلف را «پارسي شيوا و منشيانه‌، مختصر و مفيد... بي‌سابقه وبي‌نظير،... اثري با همه صلاحيت و اهميت خاص از نظر تاريخي و ادبي‌» معرفي مي‌كند.63
آقاي عقيقي بخشايشي از هندوشاه به عنوان «نويسنده خوش قلم و منشي باذوق وزبر دست آذربايجان‌» كه «كتاب خود ـ تجارب السلف ـ را در قالب عباراتي سليس وفصيح تأليف نموده‌» ياد مي‌كند.64
محمدعلي تربيت نيز هندوشاه را «از ادبا و منشيان معروف قرن هشتم هجري‌»معرفي نموده است‌.65
دكتر بيگدلي‌، هندوشاه را «يكي از دانشمندان‌، مورخان‌، نويسندگان و مترجمان‌جامع الاطراف و تواناي عصر خود» دانسته است‌.66
استاد حسن قاضي طباطبايي كه حواشي و تعليقات ارزش‌مندي بر كتاب تجارب‌السلف دارد، مي‌نويسد: «اين كتاب ـ تجارب السلف ـ نظر به اختصاري كه دارد... و ازهمه مهم‌تر، به مناسبت اينكه با انشائي روان و صحيح به رشته تحرير در آمده است‌، ازآغاز انتشار خود توجه و عنايت ادبا... را به سوي خود جلب كرده و بالاخره‌... مقام‌ارجمند چشم‌گيري را در ميان كتب تاريخ و متون ادب فارسي به دست آورده است‌.»67
دكتر ذبيح اللَّه صفا مي‌نويسد: «هندوشاه‌... از منشيان معروف و از مؤلفان قرن هفتم وهشتم است‌. اثر معروف او كتاب تجارب السلف‌... انشاء اين كتاب مقرون به سلاست ورواني و سهولت است و آثار تكلف در آن مشهود نيست‌.»68
محمدتقي بهار، اديب و شاعر و سياستمدار عصر مشروطه مي‌نويسد: «در اواخر قرن‌هفتم و اوايل قرن هشتم‌، چند نويسنده و مورخ پاكيزه‌نويس مانند خواجه رشيد الدين‌...و هندوشاه نخجواني مؤلف تجارب السلف‌... كه اگر چه بنا به عادت آن عصر نثر فارسي‌را از تصنعات و تكلفات به سادگي و سهولت سوق دادند، ليكن باز آن را از حليه ادب ولطف بيرون نبرده و به سنت ادباي بزرگوار رفتار كردند.»69
ب‌) ارزش و سبك تاريخي‌
پيش از پرداختن به اصل موضوع‌، از باب مقدمه يادآوري مي‌شود كه‌، در رابطه با بعدادبي يك اثر، مسأله «ارزش ادبي‌» با مسأله «سبك ادبي‌» در طول يكديگر قرار مي‌گيرند؛بدين معني كه‌، وقتي از «سبك ادبي‌» يك اثر بحث مي‌كنيم‌، در حقيقت از «ارزش ادبي‌»آن نيز سخن گفته‌ايم‌؛ ليكن‌، «ارزش‌ تاريخي‌» يك اثر با «سبك تاريخي‌» آن‌، اين ويژگي راندارند؛ چرا كه‌، وقتي از «ارزش‌ تاريخي‌» سخن مي‌گوييم‌، عمده توجه ما به اعتبار وارزش گزارش‌هاي موجود در يك منبع و به عبارت ديگر، انطباق گزارش‌هاي آن باواقعيت‌هاي رخ داده در خارج است‌؛ در صورتي كه وقتي از «سبك تاريخي‌» يك اثرسخن مي‌گوييم‌، منظور شيوه نقل مطالب است كه آيا به صورت «تاريخ‌ نقلي‌» و به‌عبارتي «وقايع نگاري‌» است و يا به صورت «تحليلي‌» و كشف علل حوادث تاريخي‌؛70و اين در حالي است كه يك منبع‌، به هر يك از دو سبك مزبور تأليف شده باشد، از نظر«اعتبار و ارزش تاريخي‌» ممكن است مورد قبول (معتبر) و يا اين‌كه مردود (غيرمعتبر)شناخته شود. بنابراين‌، بحث «ارزش تاريخي‌» يك منبع از بحث «سبك تاريخي‌» آن جدااست‌. اينك‌، پس از اين مقدمه به اصل بحث مي‌پردازيم‌:
كتاب «تجارب السلف‌» تاريخ اسلام تا پايان خلفاي عباسي‌، يعني تا سال 656 ق رامورد بررسي قرار داده است‌، دوره‌اي كه حتي پايان آن‌، قريب 60 سال پيش از تاريخ‌تأليف تجارب السلف مي‌باشد. طبعاً، هندوشاه معاصر هيچ مقطعي از دوران مورد بحث‌خود نيست‌. اين در حالي است كه در رابطه با موضوعات مطرح شده در تجارب السلف‌،به ويژه در رابطه با حوادث قرن اول تا ربع اول قرن هفتم هجري‌، آثار متعددي توسط‌عالمان و مورخان بزرگي چون‌: ابن اسحاق‌، ابن هشام‌، واقدي‌، يعقوبي‌، بلاذري‌، طبري‌،مسعودي‌، ابن اثير، ابن ابي الحديد و نظاير ايشان تأليف گرديده و هندوشاه مطالب خودرا از منابع پيشين برداشت نموده است‌. لذا، تجارب السلف در رابطه با هيچ‌يك ازموضوعات مطرح در آن‌، يك منبع دست اول محسوب نمي‌شود؛ مخصوصاً كه‌، به گفته‌خود هندوشاه‌، در نگارش اين كتاب‌، وي عمدتاً به يكي از منابع فراهم آمده در زمانخودش‌، يعني «منية الفضلا»، تأليف ابن طقطقي‌، متكي بوده است‌.71
با اين وجود، معاصر نبودن يك مؤلف با موضوعات مورد بحث خود و اتكاي وي به‌منابع پيشين‌، با معتبر بودن تأليف وي منافاتي ندارد. بلكه‌، چنان‌چه يك مؤلف در نقل‌گزارش‌هاي پيشينيان امانت را رعايت كرده‌، بدون پيش‌داوري و غرض‌ورزي به سراغ‌منابع برود، بي‌آن‌كه گزارش‌ها را به صورت يك سويه و دست چين شده نقل و توجيهكند، چنين نوشته‌اي نيز خود منبعي معتبر شمرده خواهد شد. مگر نه اين است كه‌، يك‌گزارش‌، چه با پنج واسطه و چه با ده واسطه به دست ما برسد، آنگاه كه همه روايان وگزارش‌گران موثق باشند، آن گزارش و خبر، حتي در مسايل فقهي و احكام شرعي كه ازحساسيت خاصي برخوردار است‌، گزارشي معتبر و قابل استناد تلقي مي‌شود؟
به علاوه‌، بسياري از منابع تاريخي ما كه به طور عموم جزو منابع معتبر شمرده‌مي‌شوند، دست كم در رابطه با بخش اعظم مطالب آنها، اين‌گونه‌اند؛ يعني مؤلف تنها دررابطه با بخش محدودي از موضوعات كتاب خود معاصر بوده است‌.
از سوي ديگر، هر چند معاصر نبودن مؤلف با حوادث مورد بحث خويش‌، درمقايسه با منابع معاصر آن حوادث‌، يك نقطه ضعف محسوب مي‌شود؛ ليكن اين‌موضوع حسني هم دارد و آن اين‌كه‌، در اين‌گونه منابع شائبه كمتري نسبت به وابستگي‌مؤلف به جريان‌ها و شخصيت‌هاي ذي نفع در حوادث و موضوعات مورد بحث ونگارش يك سويه حوادث تاريخي‌، پيش مي‌آيد.
پس از اين توضيحات‌، خاطرنشان مي‌شود كه‌، نگاهي گذرا به مطالب و گزارش‌هاي‌مطرح شده در تجارب السلف و مقايسه آن با منابع معتبر پيش از آن‌، گوياي امانت‌داري‌و حفظ بي‌طرفي از سوي هندوشاه مي‌باشد، به گونه‌اي كه مي‌توان گفت هندوشاهعصاره منابع گذشته را با عباراتي موجز و شيوا به كتاب خود منتقل نموده است‌.
در رابطه با مدعاي فوق‌، افزون بر آنچه ذيل عنوان «تعصب مذهبي يا اعتدال‌» خواهدآمد و آنچه به طور ضمني در ذيل عنوان «ارزش ادبي‌» گذشت‌، ارزيابي برخي‌پژوهش‌گران در اين خصوص نيز مؤيد آن است‌. آقاي طباطبايي كه اشراف قابل توجهينسبت به منابع تاريخ اسلام دارد، مي‌نويسد: «تجارب السلف‌... يكي از منابع عمده ومآخذ معتبر در موارد تحقيقات تاريخي به شمار مي‌رود... اين‌جانب در صحت اين‌ادعاها كه به عرض خوانندگان گرامي مي‌رسد، هرگز نه شك و ترديد را به خود راه‌مي‌دهد و نه راه گزافه و اغراق مي‌رود، بلكه قولي است كه جملگي بر آنند.»72
دكتر توفيق سبحاني نيز مي‌نويسد: «كتاب نفيس تجارب السلف‌... در نوع خود ازمآخذ متقن و معتمد شمرده مي‌شود و در عين اختصار، مطالب سودمند و مستندي ازتاريخ اسلام را در بردارد و علاوه بر ارزش تاريخي‌، مزاياي ادبي فراواني را نيز شامل‌است‌.»73
عباس عزاوي نيز كه اشراف خاصي نسبت به منابع تاريخي دارد، با وجود اين‌كه‌راجع به «الفخري‌» انتقاداتي دارد، درباره تجارب السلف به عنوان ترجمه «منية الفضلا»مي‌نويسد: «در ميان مطالب و مباحث آن هيچ مطلب مورد اشكالي وجود ندارد و مطالب‌آن تفاوتي با ديگر منابع ندارد، جز اين‌كه مؤلف‌، مطالب را گردآوري و تلخيص كرده و بازباني ادبي بيان نموده است‌.... مباحث و مطالب اين اثر، لُب‌ّ و مغز مطلب و گزيده وعصاره آنها است و هيچ نكته‌اي كه بشود آن را نقد كرد، در آن يافت نمي‌شود.»74
بنابراين‌، گرچه تجارب السلف از نظر ثبت وقايع تاريخي‌، منبع دست اول به شمارنمي‌رود، ولي از آن‌جا كه در نقل گزارش‌هاي تاريخي رعايت امانت و بي‌طرفي را نموده‌منبعي معتبر و ارزش‌مند به شمار مي‌رود. وجود مواردي معدود از اشتباهات تاريخي ورجالي در اين منبع‌75 ـ كه به گفته مرحوم اقبال‌، شايد غالب آنها ناشي از نادرستي‌نسخه‌هاي مورد استناد هندوشاه از منابع پيشين و يا بي‌سوادي نسخه‌برداران از روي‌كتاب «تجارب السلف‌» بوده است‌، به طوري كه «نمي‌توان آنها را جازماً به نگارنده فاضل‌آن نسبت داد»76 ـ موضوعي است كه كم و بيش به هر منبعي ممكن است راه يابد و اين‌موضوع به اعتبار كلي يك منبع خدشه وارد نمي‌كند.
و اما از بعد سبك تاريخي و به تعبير رساتر، سبك تاريخ‌نگاري‌، تجارب السلف ازاهميت و امتياز ويژه‌اي برخوردار است‌؛ ليكن‌، از آن‌جا كه تجارب السلف از اين نظروام‌دار «ابن طقطقي‌» است‌، در اين‌جا نيازي به بسط سخن نيست‌. در اين فرصت‌، اجمالاًيادآوري مي‌شود كه‌، در رابطه با سبك تاريخ نگاري‌، ويژگي ممتاز تجارب السلف به تبع‌از «منية الفضلا» نوشته ابن طقطقي‌، تحليل و ريشه‌يابي و به عبارت ديگر، علت‌يابي‌حوادث است‌، كه اين موضوع در منابع تاريخ اسلام و ايران پديده‌اي كمياب به شمارمي‌رود. اين ويژگي ارزش فوق العاده‌اي به دو اثر مزبور بخشيده‌؛ چرا كه سبك تاريخ‌نگاري در اين دو منبع به سبك تاريخ نگاري علمي و تحليلي دوران معاصر، بسيارنزديك است و اين موضوع شگفتي صاحب‌نظران را برانگيخته است‌.

6. تعصب مذهبي يا اعتدال‌

بدون ترديد، يكي از لغزش‌گاه‌هاي بزرگ مورخ‌، افتادن در دام تعصب است و آن عبارت‌است از، پيش‌داوري پژوهش‌گر تاريخ براساس عقايد و ارزش‌ها و تمايلات مذهبي‌،ملي‌، قبيله‌اي و خانوادگي خود در رابطه با يك شخص‌، حادثه و يا جريان فكري و غيره‌،به گونه‌اي كه اين پيش‌داوري‌، محقق را از تحقيق بي‌طرفانه و قضاوت بر اساس مجموعه‌اسناد باز دارد و او را به جستجوي يك طرفه در جهت گردآوري اسناد مؤيد ديدگاه‌عقيدتي يا ملي و قومي خويش و توجيه ناصواب اسناد مخالف سوق دهد. به طورخلاصه‌، مي‌توان گفت كه‌، تعصب عبارت است از «ارزش داوري‌».77
با توجه به تذكار فوق‌، سؤالي كه در اين مجال به ذهن تبادر مي‌كند اين است كه‌، آياهندوشاه در تجارب السلف مورخي متعصب است يا معتدل‌؟
در پاسخ به سؤال فوق‌، برخي پژوهش‌گران‌، هندوشاه را به تعصب بارز مذهبي واعمال عقايد خاص مذهبي‌اش در تاريخ خود، متهم نموده و همين امر را مانع جدي طبع‌و نشر كتاب وي طي قرن سيزدهم هجري‌، به رغم رونق صنعت چاپ در ايران طي اين‌دوره‌، دانسته است‌.78
واقع امر اين است كه‌، چنان‌چه اين اثر را با منابعي چون تأليفات يعقوبي‌، طبري‌،مسعودي‌، ابن اثير و ابن طقطقي مقايسه كنيم‌، تفاوت خاصي با آنها ندارد و حتي گاه بيشاز آنها حقايق را بيان كرده است‌. طبعاً، از فردي چون هندوشاه به عنوان يك سنّي‌مذهب‌، نمي‌توان انتظار داشت كه ديدگاه‌هاي تاريخي مورد قبول مورخان بزرگ اهل‌سنّت را نپذيرد. حتي اگر مورخاني چون طبري و ابن اثير را متعصب بدانيم‌، اين و صف‌در مورد مورخان سنّي مذهب نسل‌هاي بعدي كه پا جاي پاي امثال طبري و ابن‌اثيرنهاده‌اند، صادق نيست‌؛ چرا كه مورخان بعدي خواه ناخواه و بي‌آن‌كه قصد و غرضي دركارشان باشد، منابعشان همان تأليفات امثال طبري و ابن‌أثير خواهد بود و در چنين‌شرايطي‌، همان‌گونه كه دكتر زرين كوب اظهار داشته‌، «تاريخ همين اندازه كه خودآگاهانه‌از تبعيض‌، از تعصب و از كتمان حقيقت دور باشد، جنبه عيني دارد، هر چند جنبه عيني‌آن مطلق نيست‌، [بلكه‌] نسبي است‌.»79
اين‌كه هندوشاه به عموم صحابه احترام مي‌گذارد، ويژگي خاص وي نيست‌، بلكه‌همه منابع فوق الذكر و از جمله مورخان شيعه مذهبي چون يعقوبي‌، مسعودي و ابنطقطقي نيز به عموم صحابه احترام مي‌گذارند و براي ايشان خشنودي خدا را طلب‌مي‌كنند. از طرف ديگر، همان‌گونه كه امثال طبري و ابن اثير و يعقوبي و مسعوديموضوعاتي چون‌: نزاع و اختلاف صحابه بر سر خلافت و جانشيني پيامبر 9، و يا رفتارو سياست قابل انتقاد خليفه سوم و نقش مثبت و ارزشمند و كريمانه امام علي(عليه السلام) وحسنين‌3 در جهت حمايت از عثمان و نجات جان وي را مطرح كرده‌اند، درتجارب‌السلف نيز اين موضوعات با عباراتي شفاف ورسا مطرح گرديده است‌؛80 درحالي كه يك سنّي متعصب طرح موضوعاتي از اين دست را خوش نمي‌دارد و از ذكر آن‌صرف‌نظر مي‌كند.
جالب اين است كه‌، با وجود اين‌كه ابن طقطقي شيعي‌، جريان سقيفه و كشمكش ميان‌صحابه بر سر خلافت را مطرح نكرده‌81 و از سوي ديگر، خلفاي را شديد بن را به طورعموم مورد ستايش و تمجيد قرار داده و حتي عثمان را نيز استثنا نكرده‌،82 هندوشاه به‌طور نسبتاً مفصلي جريان نزاع صحابه در سقيفه و تمايل انصار به امام علي(عليه السلام) و ادله‌ايشان را مطرح نموده است‌.83 هندوشاه هم‌چنين قضيه «كلاب حوأب‌» و تصميم عايشه‌براي بازگشت به مدينه به خاطر يادآوري هشدار پيامبر 9 و نيز قضيه هشدار امام‌علي(عليه السلام) به زبير در رابطه با حديث پيامبر 9 كه خطاب به زبير فرمود: «با علي مقاتله‌كني و تو ظالم باشي‌» و انصراف زبير از جنگ با علي(عليه السلام) در خلال جنگ جمل را ذكرنموده‌،84 هم‌چنان‌كه ابن طقطقي نيز اين دو قضيه را نقل كرده است‌.85
افزون بر اين‌، هندوشاه از شخصيت‌هاي شيعه نيز بسيار با احترام ياد مي‌كند؛ چنان‌كه‌او از خواجه نصيرالدين طوسي با عبارت «حجة‌الحق‌، خواجه نصيرالدين طوسي قدس‌اللَّه روحه العزيز»86 و از ابن طقطقي با عبارت «مرتضي سعيد، ملك المحققين‌، صفيالحق و الملّة و الدين‌، محمد بن علي العلوي الطقطقي رحمه اللَّه تعالي‌»87 ياد كرده‌است‌.
هندوشاه هم‌چنين از امام حسين(عليه السلام) به عنوان «خليفه پنجم اميرالمؤمنين حسن بن‌علي‌...» ياد نموده‌،88 و اين در حالي است كه ابن طقطقي آن حضرت 7 را به عنوان‌خليفه پنجم مطرح نكرده و تنها به هنگام بررسي دولت بني اميه‌، به طور گذرا مسألهبيعت مردم را با آن حضرت 7 پس از شهادت امام علي(عليه السلام) و اين‌كه آن حضرت پس ازچند ماه به خاطر مصالحي با معاويه صلح نمود، عنوان نموده است‌.89
نيز هندوشاه از واقعه عاشورا تحت عنوان «شهادت امام حسين 7» ياد كرده و درذيل آن با عباراتي دردمندانه مي‌نويسد: «در شرح اين قصّه بسط سخن نمي‌توان كرد، چه‌در اسلام واقعه صعب‌تر از اين نيفتاده است‌... مجمل قصّه آن است كه چون يزيد تخت راملوّث كرد،...»90
هندوشاه دولت بني اميه را به شدت مورد انتقاد قرار داده‌، از آنان به عنوان «ملوك‌بني اميه‌» ياد مي‌كند91 و حاضر نمي‌شود هيچ‌يك از سلاطين اموي را خليفه يااميرالمؤمنين بنامد.92 او هم‌چنين‌، خلفاي بني اميه‌، حتي آن تعداد از ايشان نظير معاويه‌دوم و عمربن عبدالعزيز را كه خود آنان را افرادي نيك سيرت و دين‌دار مي‌داند93 نيزدعا نمي‌كند و براي هيچ‌يك از ايشان خشنودي خداوند را طلب نمي‌كند، بلكه با لعنت‌فرستادن بر لعن كنندگان امام علي(عليه السلام) ـ «لعن اللَّه‌ُ لاعن علي‌» ـ94 به طور ضمني‌، معاويه‌و ديگر خلفاي اموي پيرو معاويه پيش از عمربن عبدالعزيز را لعن مي‌كند. و اين در حالي‌است كه ابن طقطقي معاويه را «اميرالمؤمنين‌» مي‌نامد و خشنودي خداوند را براي اوطلب مي‌كند.95
مطلب آخر اين‌كه‌، همين موضوع كه هندوشاه براي نگارش كتاب خود، نوشته يك‌مورخ شيعه را منبع اصلي خود قرار مي‌دهد و متعهد مي‌شود كه هر آنچه را در آن هستبياورد، هر چند مطالبي نيز بر آن بيفزايد،96 مي‌تواند دليل قابل قبولي بر بي‌طرفي واعتدال هندوشاه باشد.
بنابراين‌، هندوشاه را نمي‌توان به عنوان مورخي متعصب معرفي نمود، و عدم طبع ونشر «تجارب‌ السلف‌» طي قرن سيزدهم هجري نيز دلايلي غير از مسأله تعصب هندوشاه‌دارد. چنان‌كه مي‌دانيم‌، بسياري از متون فارسي و عربي دوره اسلامي را نخستين بارغربي‌ها و مستشرقان چاپ كرده‌اند. طبعاً، اين‌كه غربي‌ها تا همين اواخر از وجود كتاب‌«تجارب السلف‌» بي‌اطلاع بوده‌اند و هيچ نسخه‌اي از آن در كتابخانه‌هاي مغرب زمين‌نبوده است‌،97 مي‌تواند يكي از ادله فراهم نشدن زمينه طبع و نشر اين اثر باشد.هم‌چنين‌، عدم احساس نياز جامعه عمدتاً شيعه ايران كه معمولاً به منابع شيعي اكتفامي‌كند، به چنين اثري كه برخي مطالب و ديدگاه‌هاي آن مورد قبول شيعيان نيست‌،مي‌تواند دليل ديگر تأخير در چاپ و نشر تجارب السلف باشد.

7. نگاه هندوشاه به فلسفه تاريخ‌

الف‌) پيشينه بحث فلسفه تاريخ‌
بحث درباره فلسفه تاريخ‌، چه در بعد نظري ـ فلسفه نظري تاريخ ـ و چه در بعد انتقادي ـفلسفه انتقادي تاريخ . فلسفه علم تاريخ ـ98 در سير تحول انديشه بشري قدمت زياديدارد. شايد نخستين انديشمنداني كه در اين رابطه اظهار نظر نموده‌اند، متكلمان آيين‌يهود بوده‌اند.99 مي‌توان گفت كه تقريباً هم‌زمان‌، در آيين زرتشت نيز به اين مقوله‌پرداخته شده است‌.100 هم‌چنان‌كه كليسا نيز طي دوره‌هاي مختلف حيات خود، به اين‌مقوله اهتمام ورزيده است‌.101
ديدگاه‌هاي ابراز شده از سوي اهل كتاب در اين زمينه‌، ناظر به تفسير حركت كليتاريخ‌، يعني از مقوله فلسفه نظري تاريخ است‌. البته‌، آنان اين مباحث را نوعاً در قالب‌علوم ديني و قاعدتاً در طي مباحث كلامي بيان مي‌كردند؛ چرا كه در توجيه عدل وحكمت الهي در ارتباط با سير تحولات جهان و سرنوشت جامعه بشري از اهميت‌خاصي برخوردار بوده است‌.
در حكمت يونان نيز اين موضوع ـ چه در بعد فلسفه نظري تاريخ و چه در رابطه بافلسفه انتقادي تاريخ ـ مورد توجه بوده است‌.102
ب‌) مايه‌هاي فلسفه تاريخ در سنّت اسلامي‌
در سنّت اسلامي نيز مايه‌ها و مقولات فلسفه تاريخ‌، چه در بعد نظري و چه در بعدانتقادي‌، در قالب‌ها و أشكال متعدد و تحت عناوين مختلف‌، در قرآن كريم و روايات‌معصومان‌: و كتب كلامي و كتب مربوط به علم اصول مطرح گرديده است‌؛103 عناوين‌و مقولاتي از قبيل‌: قضا و قدر، جبر و اختيار، مشيت الهي و سرنوشت ايده‌آل جهان باظهور آخرين منجي بشريت‌، حضرت مهدي‌‌(عليه السلام) و نزول حضرت عيسي‌7 ـ كه مورداتفاق شيعه و سنّي است‌ ـ104 و حاكميت مستضعفان بر زمين و پر شدن زمين از قسط وعدل - كه جملگي در قالب فلسفه نظري تاريخ مي‌گنجد - و نيز مقولاتي چون‌: انواع‌خبر و گزارش و شروط «راوي‌» و ضوابط تعادل و تراجيح أخبار، يا به تعبيري‌، جرح وتعديل روايات‌، و فوايد تاريخ و نظاير آن‌، كه از مقولات فلسفه انتقادي تاريخ است‌.
طبعاً، موضوعات ياد شده كه هر يك به نحوي با مقوله‌اي از مقولات فلسفه تاريخ‌ارتباط پيدا مي‌كند، زمينه توجه و تنبّه انديشمندان مسلمان و تأليف آثاري تخصصي درزمينه فلسفه علم تاريخ ـ فلسفه انتقادي تاريخ ـ و فلسفه نظري تاريخ توسط ايشانگرديده‌، كه در ذيل عنوان بعدي بيشتر بدان خواهيم پرداخت‌.
ج‌) مورخان مسلمان و فلسفه تاريخ‌
بايد اذعان نمود كه به رغم وجود مايه‌هاي اوليه هر دو شاخه فلسفه تاريخ ـ فلسفه نظري‌و فلسفه انتقادي تاريخ ـ در منابع اسلامي‌، به ويژه در قرآن كريم‌، آنچه در مجموعه منابع‌تاريخي و حتي منابع تاريخ‌نگري ـ فلسفه تاريخ ـ دوره اسلامي به چشم مي‌خورد، جز درمورد ابن‌خلدون‌105، از محدوده فلسفه انتقادي تاريخ فراتر نمي‌رود.
به نظر مي‌رسد كه دليل نپرداختن مورخان مسلمان به فلسفه نظري تاريخ‌، محتوا و باراعتقادي اين شاخه از فلسفه تاريخ بوده است‌. اين ويژگي‌، از سويي موجب گرديده تامقولات مربوط به فلسفه نظري تاريخ در علم كلام مطرح گردد و طبعاً، مورخان وتاريخ‌نگران نيازي به طرح آن در آثار خود نمي‌ديده‌اند، و از سوي ديگر، صبغه اعتقادي‌اين بعد از فلسفه تاريخ‌، به خصوص با وجود صراحت سنّت اسلامي ـ آيات و روايات ـدر زمينه موضع اسلام در قبال اين مسأله‌، زمينه نظريه‌پردازي و چند و چون كردنپيرامون آن را از ميان برده و يا بسيار محدود كرده است‌.
با اين وجود، چنان چه بتوان نقل اين روايت را از سوي طبري و ابن‌اثير، مبني براين‌كه «اولين مخلوق خداوند قلم بود و آن گاه خداوند به قلم فرمود: بنويس‌! و قلم همه‌حوادث گذشته و حال و آينده را تا أبد نوشت‌»106 به معني طرح ديدگاه اين دو مورخ درمورد عامل حركت تاريخ به حساب آورد، مي‌توان گفت كه مورخان مسلمان پيش ازابن‌خلدون نيز اجمالاً به فلسفه نظري تاريخ هم پرداخته‌اند. ليكن‌، چنين برداشتي ازگزارش دو مورخ مزبور، چندان روا به نظر نمي‌رسد و رواتر آن است كه بگوييم‌، از آن جاكه تصنيف اين دو مورخ در قالب تاريخ عمومي بوده‌، آنان در مقام بيان اولين حادثه‌اي كه‌در رابطه با انسان رخ داده‌، اين روايت را نقل كرده‌اند.
به هر حال‌، پرداختن به فلسفه انتقادي تاريخ نيز خود گام بلندي در تاريخ نگاري دوره‌اسلامي محسوب مي‌گردد كه همه مورخان مسلمان بدان راه نيافته‌اند و آنان‌كه به اين‌مرحله قدم نهاده‌اند نيز از سطح يكساني برخوردار نيستند.
ظاهراً، ابوعلي مسكويه رازي (320 -421 ق‌.) پيشگام مورخان مسلمان در پرداختن‌به فلسفه انتقادي تاريخ است‌. مسكويه‌، با اين‌كه آغازگر اين راه و در ابتداي آن بوده‌، باروشن‌بيني و خودآگاهي قابل تحسيني به اين مقوله پرداخته و زوايايي كه وي بدان اشاره‌نموده‌، همه آنچه را كه ديگران طي چند قرن بدان راه يافتند، در بردارد؛ با اين تفاوت كه‌،آن‌چه را كه مسكويه به اجمال و اشاره برگزار كرده‌، برخي از اخلاف وي‌، مانندابن‌خلدون در مقدمه «العبر»107 شمس‌الدين سخاوي در «الاعلان بالتوبيخ لمن ذم‌ّ اهلالتاريخ‌»، محيي‌الدين كافيجي در «المختصر في علم التاريخ‌» و آملي در «نفايس الفنون‌»به شكل مبسوط‌تري مطرح نموده‌اند.108
طرح و بررسي ديدگاه‌هاي تاريخ‌نگاران‌ِ تاريخ‌نگر مسلمان از حوصله اين مقال خارج‌است و در اين باره به همين اشاره اكتفا مي‌كنيم‌.
د) هندوشاه و فلسفه تاريخ‌
هندوشاه نيز هم‌چون نوع تاريخ‌نگاران و تاريخ‌نگران (فيلسوفان تاريخ‌) مسلمان‌، به‌برخي از مقولات فلسفه انتقادي تاريخ پرداخته است‌. ويژگي هندوشاه اين است كه اويكي از سه مورخ مسلمان و از نظر توالي زماني‌، دومين مورخي است كه با گزيدنعنواني گويا براي تأليف خويش ـ تجارب السلف ـ و هم با بر شمردن فوايد علم تاريخ درمقدمه كتابش‌، حال و هواي فلسفه تاريخ را در اثر خود به شكلي بارز برجسته ساخته‌است‌.
هندوشاه براي علم تاريخ پنج فايده بر مي‌شمارد كه عبارتند از: 1. كسب تجربه ازسرگذشت ديگران بدون نياز به پرداخت هزينه‌؛ چرا كه گذشتگان هزينه آن راپرداخته‌اند؛ 2. كسب ملكه صبر و بردباري در برابر مشكلات و ناملايمات از طريق‌آگاهي بر زير و بم‌هاي زندگي مردمان به ويژه با ملاحظه اين‌كه‌، چه بسيار بزرگان وتوان‌گراني كه به خواري و ضعف مبتلا گرديده‌اند؛ 3. حفظ روحيه نشاط و اميد به آينده‌بهتر و دور نمودن يأس از خود از طريق مطالعه حكاياتي كه گوياي فراهم شدن گشايش ووسعت در پي شدت و محنت است‌؛ 4. فراهم شدن اسباب تفرج و تفريح و بسط روحياز طريق مطالعه حوادث عجيب و نادر؛ 5. فارغ شدن از غم‌ها و غصه‌هاي ناشي ازناكاميها در زندگي از طريق اشتغال ذهن به حوادث گذشتگان‌.109
چنان‌كه قبلاً نيز اشاره شد، فلسفه انتقادي تاريخ موضوعات و ابعاد مختلفي را درارتباط با علم تاريخ مورد بررسي قرار مي‌دهد؛ در اين ميان‌، بي‌ترديد مهمترين آنها كه بافلسفه وجودي اين علم در ارتباط است و قرآن كريم نيز بر روي اين كاركرد مطالعات‌تاريخي تكيه دارد، مسأله سودمندي تاريخ است‌. لذا در منابع تاريخي مسلمانان‌، عمدتاًبه همين موضوع پرداخته شده و گاه تصريح شده است كه طرح اين مسأله جهت پاسخ به‌كساني است كه علم تاريخ را كم‌ارزش مي‌شمارند و از آن روي مي‌گردانند.110 البته‌،مسأله سودمندي تاريخ‌، به ويژه فايده نخست آن كه در عبارت هندوشاه گذشت‌، خودمبتني بر مسأله ديگر فلسفه انتقادي تاريخ‌، يعني تكرارپذيري حوادث و تجارب تاريخياست‌،111 چنان‌كه برخي مورخان مسلمان نيز به صراحت اين مسأله را بيان نموده‌اند.112
موضوعات ديگري نيز در ارتباط با فلسفه انتقادي تاريخ در منابع اسلامي مطرح‌گرديده است كه اين مقال را مجال آن نيست‌.113

8. منابع هندوشاه در تأليف تجارب السلف

يادآوري مي‌شود كه اين بحث را مرحوم اقبال و به نوعي دكتر توفيق سبحاني نيز مطرح‌نموده‌اند؛ ليكن نظر به اهميت آن در ارتباط با اين نوشتار ما نيز به طرح آن مي‌پردازيم‌.
چنان‌كه در بحث «ارزش تاريخي تجارب السلف‌» يادآور شديم‌، نظر به دوره حيات‌هندوشاه (حدود 650 تا 730 ق‌) و از طرفي‌، با توجه به دوران تاريخي مورد بررسي‌هندوشاه در تجارب السلف كه با انقراض خلافت عباسي به سال 656 ق پايان مي‌يابد،به ناچار هندوشاه در تأليف اين اثر متكي به آثار پيشين بوده است‌. اين‌كه هندوشاه از چه‌منابعي استفاده نموده‌، خوشبختانه پاسخ اين سؤال را تا حدودي خود هندوشاه مي‌دهد.وي در مقدمه كتابش مي‌نويسد: «اين كتاب را كه موسومست بتجارب السلف در علم‌تواريخ‌، جمع كرده آمد و اكثر آن از كتاب منية الفضلاء في تواريخ الخلفاء و الوزراء ازمصنفات مرتضي سعيد ملك المحققين صفي الحق و الملّة و الدين محمد بن عليالعلوي الطقطقي رحمه اللَّه تعالي‌... نقل كرده شد.»114
مؤلف در ادامه عبارت فوق به نحوه و ميزان نقل مطالب از «منية الفضلا» پرداخته‌،مي‌نويسد: «بشرط آن‌كه هر چه در آن كتاب [ـ منية الفضلا ـ ]موجودست‌، درين نسخه‌[ ـتجارب السف ـ ]هم موجود باشد، مع الزوايد الملتقطة من غيره [با اصافاتي كه از ديگرمنابع جمع‌آوري شده است‌].»115 بنابراين‌، تجارب السلف اقتباسي است از «منية‌الفضلا».
گفتني است كه «منية الفضلا» تاكنون به دست نيامده و احتمالاً، نسخه منحصر به‌فردي از اين اثر موجود بوده كه در دسترس هندوشاه قرار داشته و پس از او از ميان رفته‌است‌؛ ليكن كتاب ديگري از مؤلف «منية الفضلا» به نام «الفخري في الا‌داب السلطانيهوالدول اسلاميه‌» در دست است كه با مقايسه آن با مندرجات «تجارب السلف‌» به عنوان‌ترجمه‌اي اقتباسي از «منية الفضلا» مي‌توان اطمينان يافت كه‌، به جز بخش نخست‌، اين‌اثر (الفخري‌) معادل «منية الفضلا» است‌؛ لذا برخي پژوهش‌گران‌، به طور احتمال‌،منية‌الفضلا را تحريري ديگر از كتاب الفخري با اندكي تصرف به زياده و نقصان توسط‌خود مؤلف دانسته‌اند.116 به هر حال‌، قرابت و مشابهت ميان الفخري و تجارب السلف به‌حدي است كه اين موضوع زمينه و انگيزه مقابله متن تجارب السلف با الفخري را فراهم‌نموده است‌.
در مورد اين‌كه ديگر منابع هندوشاه در تجارب السلف چه بوده‌، پاسخ اين سؤال رانيز مي‌توان با مراجعه به سراسر متن تجارب السلف‌، تا حدزيادي به دست آورد؛ چرا كه‌هندوشاه‌، گرچه معتهد نشده است كه هر جا مطلبي بر متن «منية الفضلا» مي‌افزايد، منبعآن را ذكر كند، با اين وجود، معمولاً در مواردي كه مطلبي از غير منية الفضلا آورده منبع‌آن را نيز ذكر كرده است‌.
در اين زمينه‌، پيش از همه مرحوم اقبال با مراجعه به متن تجارب السلف و البته نه به‌صورت استقصاي كامل‌، مواردي از ديگر منابع مورد استفاده هندوشاه را برشمرده‌است‌.117 پس از مرحوم اقبال‌، دكتر توفيق سبحاني در چاپ سومي كه از تجارب السلفبه عمل آمده‌، تحت عنوان «فهرست اسامي كتب و رسالات‌» اين كار را تكميل نموده‌است‌. وي در اين ارتباط‌، اسامي 35 منبع را فهرست كرده است‌.118
چنان چه بخواهيم به طور تقريب‌، حجم‌، مطالب افزوده شده توسط هندوشاه بر متن‌اصلي‌، يعني منية‌الفضلا را به دست آوريم‌، مي‌توان بخش دوم «الفخري‌» را با «تجارب‌السلف‌» مقايسه كرد. در اين رابطه بايد يادآور شويم كه‌، اين بخش از الفخري كه از نظرموضوع تقريباً موازي «تجارب السلف‌» است‌،119 مشتمل بر 268 صفحه و هر صفحه باگنجايش 24 سطر و هر سطر، صرف‌نظر از حروف عطف‌، معمولا مشتمل بر 13 كلمه‌املايي‌120 به زبان عربي است‌.
اما تجارب السلف‌، در نسخه خطي هرات‌، مشتمل بر 323 صفحه‌121 و هر صفحهمشتمل بر 27 سطر و هر سطر، صرف‌نظر از حروف عطف‌، مشتمل بر حدود 13 كلمه‌است‌.
گفتني است كه در بسياري موارد، يك كلمه املايي عربي با بيش از يك كلمه املايي‌فارسي برابري مي‌كند. از سوي ديگر، صفحات تجارب‌السلف پرتر است‌، به اين معني‌كه‌، در اكثر قريب به اتفاق صفحات آن‌، همه 27 سطر آن پر و مكتوب است‌، در حالي كه‌در متن الفخري معدودي از صفحات پيدا مي‌شود كه همه سطرهاي آن پر و مكتوبباشد.

9. وضعيت تصحيح و تعليقه و چاپ و نشر

با توجه به انحصار نسخ خطي تجارب‌السلف به ايران‌، قهراً چاپ و نشر اين كتاب نيزمنحصر به ايران است‌. از سوي ديگر، طبع و نشر اين منبع در ايران نيز پيشينه زيادي‌ندارد؛ چرا كه‌، به گفته مرحوم اقبال‌، اين كتاب «در ميان فضلاي سابق ايران‌... اشتهاري‌نداشته و تا آن‌جا كه نگارنده تفحص كردم‌، كس به آن كتاب و مؤلف آن در هيچ جا ظاهراًاشاره‌اي نكرده است‌. فقط‌... اول بار حضرت علامه مفضال‌، آقاي قزويني ـ دام افضاله [متوفاي 1368 ق‌ ]اين كتاب را با مختصر اشاره‌اي در مقدمه جلد اول جهانگشا به عامه‌اهل فضل معرفي كرده‌اند.»122 البته حاجي خليفه ـ متوفاي 1068 ق ـ در كشف الظنون‌،تجارب السلف و مؤلف آن را معرفي نموده است‌؛123 ليكن‌، يا مرحوم اقبال بر اين مورداطلاع نيافته و يا اين‌كه آن معرفي به دليل بعد زماني نمي‌تواند دليل بر وجود منبع مزبوردر زمان مرحوم اقبال باشد.
متاسفانه‌، كارهايي كه در زمينه چاپ و نشر تجارب السلف صورت گرفته نيزوضعيت مطلوبي ندارد. نخستين چاپ اين منبع توسط مرحوم اقبال و به سال 1313 ش‌.با مقدمه‌اي در چهارده صفحه انجام گرفته است‌؛ ليكن اين چاپ‌، به رغم انجام پاره‌اياصلاحات در رابطه با متن كتاب توسط مرحوم اقبال‌، داراي دو اشكال عمده است‌؛نخست اين‌كه مرحوم اقبال تنها به سه مورد از نسخه‌هاي خطي غير اصيل‌، يعني نسخ‌مربوط به اواخر قرن سيزدهم‌ ـ مربوط به سال‌هاي‌: 1277، 1280 و 1298 ق ـ دسترسي‌داشته كه به اقرار خود وي «اين سه نسخه بسيار مغلوط و سقيم است و اتفاقاً مثل اين‌است كه هر سه از روي يك نسخه استنساخ شده باشند...».124 بر اين اساس‌، ايشان به‌تنها نسخه اصلي‌، يعني نسخه سال 846 ق‌.، معروف به نسخه هرات‌، دسترسي نداشته‌است‌.
دوم اين‌كه‌، مرحوم اقبال به اعتراف خودش‌، به علت ضيق مجال‌، فرصت آن را نيافتهتا ميان تجارب السلف و الفخري ـ به عنوان مهم‌ترين منبع هندوشاه در نگارش تجارب‌السلف ـ مقابله كاملي صورت دهد و موارد اختلاف آن دو را متعرض شود.125 با اين‌وجود، سعي و تلاش مرحوم اقبال قابل تقدير و ستودني است‌. وي در حد وسع خودجهت تصحيح متن كوشيده و طي مقدمه‌اي مشتمل بر چهارده صفحه به معرفي اين منبع‌و بيان اهميت تاريخي و ادبي و برخي از ديگر ويژگي‌هاي آن پرداخته و غبار غربت وگمنامي را از چهره اين كتاب و مؤلف آن زدوده و سنگ بناي پژوهش و تحقيق بيشترپيرامون اين منبع و مؤلف آن را نهاده است‌.
دومين چاپ «تجارب السلف‌» توسط كتابخانه طهوري و به سال 1344 ش صورتگرفته كه بي‌كم و كاست همان چاپ مرحوم اقبال است‌، كه البته با كسب اجازه از ورثهمرحوم اقبال‌، اين چاپ انجام گرفته است‌.
چاپ سوم اين منبع نيز توسط كتابخانه طهوري و به سال 1357 صورت گرفته كه دراين چاپ نيز در رابطه با متن تجارب السلف هيچ‌گونه تغيير و تصحيحي انجام نشده وتنها توسط دكتر توفيق سبحاني‌، مجموعه‌اي از فهرستها ـ «فهرست آيات‌»، «احاديث وامثال و عبارات‌»، «فهرست اشعار عربي‌»، «فهرست مصراع‌هاي عربي‌»، «فهرست ابياتو مصراع‌هاي فارسي‌»، «فهرست اسامي اشخاص و قبايل‌»، «فهرست اعلام جغرافيايي‌»،«فهرست اسامي كتب و رسالات‌» و سرانجام «فرهنگ پاره‌اي از لغات‌» مشتمل بر لغاتمشكل متن و ترجمه آنها ـ تهيه گرديده و به كتاب ضميمه شده است‌.
چهارمين و تا آن‌جا كه بنده جستجو كردم‌، آخرين چاپ تجارب السلف‌، در اصفهان‌،به سال 1361 ش توسط نشر نفايس مخطوطات اصفهان‌، به اهتمام سيد حسن روضاتي‌و با مقدمه سيد محمد علي روضاتي ـ در دوازده صفحه ـ انجام شده است‌. حسن اين‌چاپ اين است كه مربوط به نسخه مادر، يعني نسخه هرات يا نسخه صارم الدوله‌مي‌باشد. ليكن در رابطه با تصحيح و مقابله آن با «الفخري‌» و ديگر منابع‌، هيچ‌گونهاقدامي صورت نگرفته‌، بلكه همان نسخه خطي به صورت افست چاپ شده است‌.
اقدام ديگري كه در اين چاپ صورت گرفته اين است كه‌، آقاي سيدمحمدعلي‌روضاتي در جهت معرفي هندوشاه و فرزندش ـ محمد شمس منشي ـ و ابن‌طقطقي‌،مؤلف «منية الفضلا»، مجموعه‌اي از مقالات محققان و متن برخي كتب تراجم را بي‌كم وكاست و طي شصت صفحه زيرا كس گرفته‌، به همراه فهرستي از نام و مشخصات‌صاحبان نوشته‌هاي مزبور، در پي متن تجارب السلف آورده است‌.
مهم‌ترين كاري كه در رابطه با تجارب السلف در قالب «حواشي و تعليقات‌» صورت‌گرفته‌، كاري است كه توسط مرحوم حسن قاضي طباطبايي تحت عنوان «تعليقات وحواشي بر تجارب السلف‌» به انجام رسيده و به سال 1351 ش‌. توسط انتشارات‌دانشكده ادبيات و علوم انساني تبريز چاپ شده است‌. حجم تعليقات و حواشي‌، به جزمقدمه و فهرست‌هاي آخر آن‌، 354 صفحه است كه با متن تجارب السلف چاپ مرحوم‌اقبال كه مشتمل بر 360 صفحه است‌، تقريباً برابر است‌.
آقاي قاضي‌، همان‌طور كه خود در مقدمه «تعليقات و حواشي‌...» اظهار داشته‌، درمقام مقابله متن تجارب السلف با «تواريخ مهم‌» بر آمده تا «موارد اشتباه مؤلف‌... [وموارد] صحيح از سقيم پيدا گردد.»126 در اين راستا، وي «6 سال مدام متحمل زحمت‌»گشته و به بيش از صد و پنجاه منبع تاريخي‌، ادبي‌، معاجم و تراجم از قديم و جديدمراجعه نموده‌،127 كه قطعاً هندوشاه به بسياري از آنها هرگز مراجعه نكرده است‌.
آنچه از تعليقات و حواشي آقاي قاضي برمي‌آيد اين است كه‌، وي در اين اقدام خودسه هدف را تعقيب نموده است‌:
نخست‌، ذكر پاره‌اي توضيحات اضافي و فشرده در رابطه با موارد قابل توجهي ازحوادث مهم تاريخي مندرج در متن تجارب السلف‌.
دوم‌، مستندسازي موارد فوق با منابع ديگر با ذكر شماره جلد و صفحه به منظورپي‌گيري تفصيل مطلب در منابع مزبور، از سوي خوانندگان‌.
سوم‌، اشاره به برخي اشتباهات تاريخي كه هندوشاه مرتكب شده و يا توسطنسخه‌برداران به تجارب‌السلف راه يافته و يا اين‌كه مغلوط بودن نسخ منابعي كه موردهندوشاه استفاده كرده‌، زمينه ورود آن اغلاط به تجارب‌السلف گرديده است‌.
نكته‌اي كه در تعليقات و حواشي آقاي قاضي رخ مي‌نمايد، اين است كه وي در صددمقابله «تجارب السلف‌» با «الفخري‌» كه تقريباً معادل «منية الفضلا» ـ عمده‌ترين منبع‌هندوشاه ـ است‌، بر نيامده و تنها به طور پراكنده و شايد بتوان گفت به ندرت‌، از تاريخ‌«الفخري‌» هم ياد نموده و آن در خصوص مواردي است كه مطلبي در الفخري بوده كهمؤلف تجارب السلف از آوردن آن غفلت ورزيده و يا اين‌كه اساساً در «منية الفضلا» ـ برخلاف الفخري ـ وجود نداشته و آقاي قاضي مناسب ديده كه آن مطلب را بياورد.
اين‌كه چرا مرحوم قاضي بسيار كم از «الفخري‌» ياد كرده‌، به نظر مي‌رسد دليل اين امراين نكته بوده كه‌، يكي از اهداف آقاي قاضي چنان‌كه گذشت‌، آوردن توضيحات اضافي‌و نيز راهنمايي خوانندگان تجارب السلف جهت پي‌گيري تفصيل مطالب در ديگر منابع‌بوده‌، و از آن‌جا كه كتاب «الفخري‌» خود مختصرتر از تجارب السلف مي‌باشد، كمترزمينه براي مطرح كردن الفخري پيش آمده است‌.
همان‌گونه كه از توضيحات فوق بر مي‌آيد و آقاي قاضي نيز خود بدين نكته توجه‌داشته‌، حال و هوا و محتواي «تعليقات و حواشي‌» مي‌طلبد كه متن «تجارب السلف‌» دربالاي صفحه قرار گيرد و اين حواشي و تعليقات در ذيل صفحه آورده شود. آقاي قاضي‌تصريح مي‌كند كه در صدد بوده تا حواشي و تعليقات را همراه متن يك جا منتشر سازد؛ولي از آن‌جا كه تنها نسخه «تجارب السلف‌» كه در دسترس وي بوده‌، همان چاپ مرحوم‌اقبال بوده كه اشتباهات زيادي بدان راه يافته‌، از اين كار منصرف گرديده‌، تنها خودحواشي و تعليقات را مستقلاً به دست چاپ سپرده است‌.128
در خاتمه يادآور مي‌شود كه‌، براساس آنچه گذشت‌، جاي مقابله «تجارب السلف‌» با«الفخري‌» هم‌چنان خالي است و مي‌طلبد كه مقابله‌اي كامل ميان اصل ـ الفخري ـ و فرع ـتجارب السلف ـ صورت گيرد.

كتاب‌نامه‌

1. قرآن كريم‌
2. نهج‌البلاغه‌
3. آئينه وند، صادق‌؛ علم تاريخ در اسلام‌؛ چ اول‌؛ [بي‌جا]: وزارت ارشاد اسلامي‌،1360.
4. آزاد ارمكي‌، تقي‌؛ جامعه‌شناسي ابن خلدون‌؛ [بي‌جا]: تبيان‌، 1376.
5. ابن اثير، عز الدين علي بن محمد شيباني‌؛ الكامل في التاريخ‌؛ بيروت‌: دار صادر،1385 ق . 1965 م‌.
6. ابن خلدون‌، عبدالرحمن‌؛ مقدمه ابن خلدون‌؛ چ اول‌؛ بيروت‌: دارالكتب العلمية‌،1413 ق . 1993 م‌
7. ابن طقطقي‌، محمد بن علي بن طباطبا؛ الفخري في الا‌داب السلطانيه و الدول اسلامية‌؛ چ‌اول‌؛ الاسلاميه‌؟ قم‌: شريف رضوي‌، 1414 ق . 1372 ش‌.
8. ابن الفُوَطي‌، كمال الدين عبدالرزاق‌؛ الحوادث الجامعة و التجارت النافعة في المائده‌السابعة‌؛ بيروت‌: دارالفكر الحديث‌، 1407 ق . 1987 م‌.
9. اقبال‌، عباس‌؛ تاريخ مغول‌؛ چ ششم‌؛ تهران‌: امير كبير، 1365.
10. بهار، محمد تقي‌؛ سبك‌شناسي‌؛ چ هشتم‌؛ تهران‌: اميركبير، 1357.
11. بيات‌، عزيز اللَّه‌؛ شناسايي منابع و مآخذ تاريخ ايران‌؛ چ اول‌؛ تهران‌: امير كبير، 1377.
12. تربيت‌، محمد علي‌؛ دانشمندان آذربايجان‌؛ به كوشش غلامرضا طباطبايي مجد،تهران‌: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي‌، [بي‌تا].
13. تربيت‌، محمد علي‌؛ دانشمندان آذربايجان‌؛ چ اول‌؛ تهران‌: مطبعه مجلس‌، 1314.
14. چلپي‌، مصطفي بن عبداللَّه القسطني الملاّ كاتب‌؛ كشف الظنون عن اسامي الكتب والفنون‌؛ بيروت‌: دارالفكر، 1402ق . 1982 م‌.
15. حسني‌، علي اكبر؛ تاريخ تحليلي و سياسي اسلام‌؛ چ اول‌؛ تهران‌: دفتر نشر فرهنگ‌اسلامي‌، 1373.
16. حموي‌، ياقوت‌، معجم البلدان‌؛ بيروت‌: دارصار، 1979 م‌.
17. خيري‌، سيد محمود؛ اسلام در چهارده قرن‌؛ چ سوم‌، تهران‌: نويد، 1362.
18. دائرة المعارف الاسلامية‌ (برگردان از روي متن انگليسي و فرانسوي‌)؛ مترجمان‌:احمد السنتناوي‌، ابراهيم زكي خورشيد، عبدالحسين يونسي‌؛ [بي‌جا]: دارالفكر، 1933م‌.
19. دائرة المعارف بزرگ اسلامي‌؛ به اهتمام سيد كاظم موسوي بجنوردي‌؛ چ دوم‌؛ تهران‌:مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي‌، 1370.
20. دائرة المعارف فارسي‌؛ به سرپرستي غلامحسين مصاحب‌؛ چ اول‌؛ تهران‌: شركت‌سهامي كتاب‌هاي جيبي‌، 1365.
21. داعي الاسلام‌، سيد محمد علي لاريجاني‌؛ فرهنگ نظّام‌؛ چ دوم‌؛ [بي‌جا]: دانش‌،1364.
22. دورانت‌، ويليام جيمز؛ لذات فلسفه‌؛ ترجمه عباس زرياب‌؛ چ يازدهم‌؛ تهران‌: علمي‌و فرهنگي‌، 1377.
23. ردهد، برايان‌؛ از افلاطون تا ناتو؛ ترجمه مرتضي كافي و اكبر افسري‌؛ چ سوم‌؛تهران‌: آگه‌، 1377.
24. روزنتال‌، فرانتس‌؛ تاريخ تاريخ نگاري در اسلام‌؛ ترجمه اسداللَّه آزاد؛ چ دوم‌؛ مشهد:آستان قدس رضوي‌، 1366.
25. زرين كوب‌، عبدالحسين‌؛ تاريخ در ترازو؛ چ دوم‌؛ تهران‌: امير كبير، 1362.
26. سيوطي‌، جلال الدين‌؛ الشمارخ في علم التاريخ‌؛ تحقيق محمد بن ابراهيم شيباني‌؛كويت‌: الدار السلفية‌، 1399ق‌.
27. شهرستاني‌، ابوالفتح محمد بن عبدالكريم‌؛ الملل و النحل‌؛ چ اول‌؛ بيروت‌: مؤسسةناصر الثقافد،1981 م‌.
28. صاحبي نخجواني‌، هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه‌؛ تجارب السلف‌؛ به اهتمام عباساقبال‌؛ چ دوم‌؛ تهران‌: كتابخانه طهوري‌، 1344.
29. صاحبي نخجواني‌، هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه‌؛ تجارب السلف‌؛ با مقدمه وملحقات سيد محمد علي روضاتي و به اهتمام سيد حسن روضاتي‌؛ اصفهان‌: نفايس‌مخطوطات اصفهان‌، (چاپ عكسي‌)، 1402 ق . 1361ش‌.
30. صاحبي نخجواني‌، هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه‌؛ تجارب السلف‌؛ به اهتمام توفيق‌سبحاني‌؛ چ سوم‌؛ تهران‌: كتابخانه طهوري‌، 1357.
31. صاحبي نخجواني‌، هندوشاه بن سنجر بن عبداللَّه‌؛ تجارب السلف‌؛ به اهتمامغلام‌حسين بيگدلي‌؛ تهران‌: مركز نشر دانشگاهي‌، 1361.
32. صفا، ذبيح اللَّه‌؛ تاريخ ادبيات ايران‌؛ تلخيص محمد ترابي‌؛ چ دهم‌؛ تهران‌: بديهه‌،1374.
33. طبري‌، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم و الملوك‌؛ چ پنجم‌؛ بيروت‌: مؤسسة الاعلمي‌،1409 ق‌. 1989 م‌.
34. عزاوي‌، محامي عباس‌؛ التعريف بالمؤرخين في عهد مغول و التركمان‌؛ بغداد: شركة‌التجارة و الطباعة‌، 1351.
35. عقيقي بخشايشي‌، عبدالرحيم‌؛ مفاخر آذربايجان‌؛ چ اول تبريز: نشر آذربايجان‌،1375.
36. قاضي طباطبايي‌، حسن‌؛ تعليقات و حواشي بر تجارب السلف‌؛ تبريز: دانشكده ادبيات‌و علوم انساني‌، 1351.
37. كار، اي‌. اچ‌. تاريخ چيست‌؟ ترجمه حسن كامشاد؛ [بي‌جا] خوارزمي‌، 2536 .1356 ش‌.
38. كحّاله‌، عمر رضا؛ معجم المؤمنين‌؛ چ اول‌؛ بيروت‌: مؤسسة الرساله‌، 1414 ق .1993 م‌.
39ـ مسكويه رازي‌، ابوعلي‌؛ تجارب الامم‌؛ چ اول‌؛ به تحقيق ابوالقاسم امامي‌؛ تهران‌:سروش‌، 1366.
40. مطهري‌، مرتضي‌؛ جامعه و تاريخ‌؛ قم‌: صدرا، [بي‌تا].
41. معين‌، محمد؛ فرهنگ فارسي (متوسط‌)؛ چ پنجم‌؛ تهران‌: اميركبير، 1362.
42. مقدسي‌، محمد بن طاهر؛ البدأ و التاريخ‌؛ قاهره‌: مكتبة الثّقافة الاسلامية‌، [بي‌تا].
43. المنجد في الاعلام‌؛ [مؤلف مشخصي ندارد]؛ چ بيست و يكم‌؛ بيروت‌: دارالمشرق‌،1973 م‌.
44. نخجواني‌، محمد بن هندوشاه‌؛ صحاح الفرس‌؛ به اهتمام عبدالعلي طاعتي‌؛ چ دوم‌؛تهران‌: بنگاه ترجمه و نشر كتاب‌، 2535 . 1355 ش‌.
45. والش‌، دبليو. اچ‌ مقدمه‌اي بر فلسفه تاريخ‌؛ ترجمه ضياالدين علايي طباطبايي‌؛ چ اول‌؛تهران‌: امير كبير، 1363.

پي نوشت :

1. دكتراي تاريخ‌.
2. ابن الفوطي‌، عبدالرزاق‌، مجمع الا‌داب في معجم الالقاب‌، تحقيق دكتر مصطفي جواد، ج 3، ص 437، ش‌2521؛ هندوشاه‌، صحاح العجم‌، به اهتمام دكتر غلامحسين بيگدلي‌، ص 5؛ هندوشاه‌، تجارب السلف‌، تصحيح‌و اهتمام عباس اقبال‌، ص 1.
3. حموي‌، ياقوت‌، معجم البلدان‌، ج 4، ص 497؛ تجارب السلف‌، همان‌، ص 16.
4. داعي‌الاسلام [لاريجاني‌] سيدمحمدعلي‌، فرهنگ نظّام‌، ج 5، ص 6 و نيز ر.ك‌: صحاح العجم‌، همان‌، ص 6.
5. تجارب السلف‌، همان‌، مقدمه‌، ص ه¨.
6. كاتب چلبي (حاجي خليفه‌) مصطفي‌، كشف الظنون عن اسامي الكتب الفنون‌، ج 1 ص 344.
7. همان‌، ج 2، ص 1074. و نيز ر.ك‌: صحاج العجم‌، همان‌، ص 5.
8. كحّاله عمو رضا، معجم المؤلفين‌، ج 13، ص 155.
9. تجارب السلف‌، همان ص 347؛ بيات عزيزالله‌، شناسايي منابع و مآخذ تاريخ ايران‌، ص 228.
10. تجارب السلف‌، همان ص 200، 325، 347.
11. كحّاله‌، همان‌، ج 13، ص 155؛ حاجي خليفه‌، همان‌، ج 1، ص 344، ج 2، ص 1074.
12. ابن الفوطي‌، همان‌، ج 3، ص 437، 438.
13. بر روي صفحه اول نسخه اصلي «تجارب السلف‌» بعمني نسخه هرات كه به تاريخ 846 ه¨ ق استنتاخ شده باخطي همانند خط متن و پيش از عنوان كتاب‌، در مقام معرفي مؤلف چنين آمده است‌: «تصنيف المولي الاعظم‌النحرير... هندوشاه ابن المرحوم الامير السعيد، بدرالدين سنجر...». شاهد سخن توصيف پدر هندوشاه به وصف‌«امير» است‌. (ر.ك‌: تجارب السلف‌، به اهتمام سيد حسن روضاتي و با مقدمه و ملحقات محمد علي روضاتي‌،نشر نفايس مخطوطات اصفهان‌.) گفتني است كه اين عبارت كه احتمالاً بر روي نسخه پيش از نسخه هرات نيزوجود داشته‌، در نسخه چاپ‌، مرحوم اقبال نيامده است‌.
14. مصاحب‌، غلامحسين‌، دائرة المعارف‌، ج 2، بخش دوم‌، ص 3298.
15. ابن الفوطي‌، همان ج 3، ص 437، 438.
16. تجارب السلف‌، به اهتمام عباس اقبال‌، ص 346.
17. همان‌، ص د، ه¨ و ص 346.
18. همان‌، ص 1، ج 30.
19. همان‌، ص د.
20. بيات‌، همان‌، ص 149؛ تجارب السلف‌؛ همان‌، ص د، ه¨ ؛ جويني‌، المنجد في الاعلام‌.
21. تجارب السلف‌، همان‌، ص ه¨ و 301.
22. همان‌، ص 16، 346.
23. در نسخه منتشره از سوي «نشر نفايس مخطوطات اصفهان‌» ـ ص 4 ـ ، «ملك اسلام‌» آمده است‌.
24. در نسخه نفايس مخطوطات اصفهان ـ ص 4 ـ ، «اقتداره‌» آمده است‌.
25. در نسخه نفايس مخطوطات اصفهان‌، «المخلصين‌» آمده است‌.
26. تجارب السلف‌، به اهتمام عباس اقبال‌، ص 3.
27. همان‌، به اهتمام سيدحسن روضاتي و مقدمه سيدمحمدعلي روضاتي‌، ص 15 (مقدمه روضاتي‌)، ص 267(متن‌).
28. ابن الطقطقي‌، محمدبن علي‌، الفخري في الا‌داب السلطانيه و الدول الاسلامية‌، ص 8.
29. عزاوي‌، عباس‌، التعريف بالمورخين‌، ج 1، ص 133.
30. اقبال‌، عباس‌، تاريخ مغول‌، ص 379، 391 و 392.
31. هوار، «ابن طقطقي‌»، دائرة المعارف الاسلاميه‌، ج 1، ص 217.
32. اقبال‌، همان‌، ص 399، 400؛ فرهنگ فارسي‌، محمدمعين‌، بخش اعلام‌، ج 5، «سلغريان‌».
33. ك‌. و. تسترشتين‌، «زنگي‌»، دائرة‌المعارف الاسلاميه‌، ج 10، ص 439ـ437؛ معين‌، همان‌، «زنگي‌».
34. ت‌. و. هيگ‌، «سلغريه‌»»، دائرة المعارف الاسلاميه‌، ج 12، ص 101.
35. سجادي‌، صادق‌، «آل زنگي‌»، دائرة‌المعارف بزرگ اسلامي‌، ج 2، ص 7، زير نظر كاظم موسوي بجنودي‌؛معين‌، محمد، همان‌، ج 5، «زنگي‌».
36. «لر كوچك‌» ناحيه خرم‌آباد و بروجرد را شامل مي‌شد و «لُر بزرگ‌» مشتمل بر كهكيلويه و بويراحمد و چهارمحال و بختياري بود. (معين‌، محمد، همان‌، ج 6، «لُر».)
37. تجارب السلف‌، به اهتمام عباس اقبال‌، ص 1ـ3.
38. تجارب السلف‌، به اهتمام سيدحسن روضاتي‌، ص 267.
39. همان‌، ص 15 (مقدمه‌).
40. مرحوم اقبال «سنه اربع و عشرين و سبعمائه‌» ضبط كرده است‌. (همان‌، به اهتمام اقبال‌، ص 301).
41. معين‌، محمد، همان‌، ج 6، «لُر».
42. بيات‌، همان‌، ص 228؛ تربيت‌، محمدعلي‌، دانشمندان آذربايجان‌، ص 399؛ عقيقي بخشايشي‌، عبدالرحيم‌،مفاخر آذربايجان‌، ج 3، ص 1581؛ تجارب السلف‌، به اهتمام اقبال‌، ص الف‌؛ صفا، ذبيح اللَّه‌، تاريخ ادبيات‌ايران‌، ج‌2، ص 236.
43. المنجد، اعلام‌، جويني‌؛ بيات‌، همان‌، ص 149؛ خيري‌، سيدمحمود، اسلام در چهارده قرن‌، ص 191.
44. تجارب السلف‌، به اهتمام اقبال‌، ص 2.
45. كحالة‌، همان‌، ج 13، ص 155.
46. تا آن‌جا كه بنده جستجو كردم‌، ظاهراً در ايران نسخه‌اي از اين كتاب وجود ندارد. احتمالاً، كحالة دركتابخانه‌هاي مصر به نسخه‌اي از آن دست يافته است‌.
47. حاجي خليفه‌، همان‌، ج 2، ص 1074؛ صحاح العجم‌ يا تخفة العشاق‌، به اهتمام غلام‌حسين بيگدلي‌، ص‌13؛ تجارب السلف‌، به اهتمام سيدحسن روضاتي‌، ص 15 (مقدمه محقق‌).
48. هندوشاه‌، صحاح العجم‌، همان‌، ص 8 (پيشگفتار محقق‌)؛ محمد بن هندوشاه نخجواني‌، صحاح الفرس‌، به‌اهتمام دكتر عبدالعلي طاعتي‌، ص 20، 21، 22، 23، 25، 26، 27، 28 و... (چنان‌كه ملاحظه مي‌شود در اكثرصفحات اين فرهنگ و گاه چند مورد در يك صفحه‌، به شعر هندوشاه استشهاد شده است‌.)
49. ابن الفوطي‌، همان‌، ج 3، ص 438.
50. داعي الاسلام‌، همان‌، ج 5، ص 6. و نيز ر.ك‌: هندوشاه‌، صحاح العجم‌، همان‌، ص 6 (پيشگفتار محقق‌).
51. تجارب السلف‌، به اهتمام اقبال‌، ص ي (مقدمه‌)؛ تربيت‌، همان‌، ص 572؛ عقيقي بخشايشي‌، همان‌، ج 3،ص 1582.
52. هندوشاه‌، صحاح العجم‌، همان‌، ص 11 (پيشگفتار محقق‌).
53. محمدبن هندوشاه‌، همان‌، ص 14 (ديباچه مؤلف‌).
54. هندوشاه‌، همان‌، ص 11، 12 (پيشگفتار محقق‌).
55ـ اقبال‌، همان‌، ص 325 و 335 و 336..
56. تجارب السلف‌، همان‌، ص ي (مقدمه اقبال‌)؛ تربيت‌، همان‌، ص 572.
57. صحاح العجم‌، همان‌، صفحه «اول‌» از ديباچه مؤلف‌.
58. حاجي خليفه‌، همان‌، ج 1، ص 344، ج 2، ص 1074.
59. صحاح الفرس‌، همان‌، ص 1ـ3.
60. اقبال‌، همان‌، ص 350.
61. ابن الفوطي‌، همان‌، ج 3، ص 437ـ438.
62. تجارب السلف‌، همان‌، ص الف‌.
63. همان‌، به اهتمام سيدحسن روضاتي‌، ص 5، 6 (مقدمه محقق‌).
64. عقيقي بخشايشي‌، همان‌، ج 3، ص 1581.
65. تربيت‌، همان‌، ص 571.
66. صحاح العجم‌، همان‌، ص 5.
67. تعليقات و حواشي بر تجارب السلف‌، ص هفت و هشت‌.
68. صفا، همان‌، ج 2، ص 236.
69. بهار، محمدتقي‌، سبك‌شناسي‌، ج 3، ص 179.
70ـ ر.ك‌: مطهري‌، مرتضي‌، جامعه و تاريخ‌، ص 58 ـ 60؛ حسني‌، علي اكبر، تاريخ تحليلي و سياسي اسلام‌، ص‌1ـ32.
71. تجارب السلف‌، به اهتمام اقبال‌، ص 3.
72. همان‌، ص هفت و هشت‌.
73. تجارب السلف‌، به اهتمام سبحاني‌، ص 369.
74. عزاوي‌، همان‌، ج 1، ص 132 ـ 133.
75. قاضي طباطبايي‌، همان‌، ص هشت و نه‌.
76. تجارب السلف‌، به اهتمام اقبال‌، ص يا، يب‌.
77. زرين كوب‌، عبدالحسين‌، تاريخ در ترازو، ص 112، 123، 128.
78. تجارب السلف‌، به اهتمام روضاتي‌، ص 5 (مقدمه محقق‌).
79. زرين كوب‌، همان‌، ص 123.
80. تجارب السلف‌، به اهتمام اقبال‌، ص 8، 9، 33، 34.
81. ابن طقطقي‌، همان‌، ص 72.
82. همان‌، ص 73.
83. تجارب السلف‌، همان‌، ص 8، 9.
84. همان‌، ص 4ـ43.
85. ابن طقطقي‌، همان‌، ص 86 ـ 87.
86. هندوشاه‌، همان‌، ص 11.
87. همان‌، ص 3.
88. همان‌، ص 52.
89. ابن طقطقي‌، همان‌، ص 103.
90. هندوشاه‌، همان‌، ص 67.
91. همان‌، ص 57.
92. همان‌، ص 58ـ85.
93. همان‌، ص 71، 79.
94. همان‌، ص 79.
95. ابن طقطقي‌، همان‌، ص 103، 104.
96. هندوشاه‌، همان‌، ص 3.
97. قاضي طباطبايي‌، همان‌، ص نه‌.
98. جهت توضيح بيشتر رجوع كنيد به‌: والش‌، دبليو. اچ‌، مقدمه‌اي بر فلسفه تاريخ‌، ترجمه ضياءالدين علامه‌طباطبايي‌، ص 16ـ 30.
99. همان‌، ص 133؛ زرين كوب‌، همان‌، ص 198.
100. زرين كوب‌، همان‌، ص 199.
101. ويل دورانت‌، لذات فلسفه‌، ترجمه عباس زرياب‌، ص 240، 241؛ زرين كوب‌، همان‌، ص 199، 200؛ والش‌،همان‌، ص 133؛ كلمن جانت «آوگوستينوس قديس‌»: از افلاطون تا ناتو، به اهتمام برايان ردهد، ترجمه مرتضي‌كاخي و اكبر افسري‌، ص 84 ـ 82.
102. زرين كوب‌، همان‌، ص 199؛ كار، اي‌.اچ‌. تاريخ چيست‌؟، ترجمه دكتر حسن كامشاد، ص 93.
103. ر.ك‌: قرآن كريم‌، ذيل ماده «عبر»؛ سوره مباركه قدر؛ سوره مباركه دخان‌: 4، 5؛ نهج‌البلاغه‌، خطبه‌هاي‌: 106،161، 182، 183، 192؛ نامه‌هاي‌: 28، 31، 49؛ قصار 78؛ شهرستاني‌، محمدبن عبدالكريم‌، الملل و النحل‌، ص‌9، 21، 28، 36.
104. مقدسي‌، مطهر بن طاهر، البدأ و التاريخ‌، ج 1، ص 13.
105. در مورد ابن خلدون نيز اختلاف است كه آيا وي در رابطه با آنچه در مقدمه «العبر»، معروف به مقدمه ابن‌خلدون‌، آورده‌، يك جامعه‌شناس است يا يك فيلسوف تاريخ و يا هم جامعه‌شناس است و هم فيلسوف تاريخ‌.(ر.ك‌: آزاد ارمكي‌، تقي‌، جامعه‌شناسي ابن خلدون‌، ص 42، 56، 75، 91ـ92، 208).
106. طبري‌، محمدبن جرير؛ تاريخ الامم و الملوك‌، ج 1، ص 21، 22؛ شيباني (ابن اثير)، عز الدين‌، علي بن‌محمد، الكامل في التاريخ‌، ج 1، ص 16.
107. گرچه ابن خلدون در زمينه فلسفه نظري تاريخ ـ از ديد كساني كه وي را فيلسوف تاريخ دانسته‌اند ـ به مرحله‌نظريه‌پردازي رسيده‌، ولي ابو علي مسكويه به اين مرتبه نرسيده و هم از اين رو، وي را به عنوان مورخي كه به‌فلسفه نظري تاريخ پرداخته‌، نمي‌شناسيم‌. با اين وجود، عبارات مسكويه از اشاراتي در زمينه فلسفه نظري تاريخ‌نيز خالي نيست‌. (ر.ك‌: مسكويه رازي‌، ابوعلي‌، تجارب الامم‌، به تحقيق دكتر ابوالقاسم امامي‌، ج 1، ص 30 ـمقدمه مصحح و ص 1 ـ متن مؤلف ـ).
108. ر.ك‌: روزنتال‌، فرانتس‌، تاريخ تاريخ‌نگاري در اسلام‌، ترجمه دكتر اسداللَّه آزاد، ص 52، 53.
109. تجارب السلف‌، به اهتمام اقبال‌، ص 2، 3.
110. ابن اثير، همان‌، ج 1، ص 6.
111. كار، همان‌، ص 92، 93، 95.
112. مسكويه‌، همان‌، ج 1، ص 1، 2؛ ابن اثير، همان‌، ج 1، ص 7؛ جلال الدين سيوطي‌، الشماريخ في علم التاريخ‌،ص 10.
113. جهت مطالعه بيشتر در اين زمينه رجوع شود به‌: آئينه‌وند، صادق‌، علم تاريخ در اسلام‌، ص 33 ـ 37؛عبدالرحمن بن خلدون‌، مقدمه‌، ص 4، 8، 29، 27؛ روزنتال‌، همان‌، ص 54 ـ 55، 74، 76؛ زرين كوب‌، همان‌، ص‌68 ـ 71؛ ابن اثير، همان‌، ج 1، ص 2 و ص 6ـ8؛ مسكويه‌، همان‌، ص 2.
114. هندوشاه‌، همان‌، ص 3.
115. هندوشاه‌، همان‌، ص 3.
116. همان‌، ص ج (مقدمه اقبال‌)؛ همان‌، به اهتمام روضاتي‌، ص 7 (مقدمه سيدمحمدعلي روضاتي‌).
117. هندوشاه‌، همان‌، به اهتمام اقبال‌، ص ي‌، يا.
118. همان‌، به اهتمام سبحاني‌، ص 445 ـ 446.
119. جز در مورد خلاصه‌اي از زندگاني پيامبر(صلي الله عليه) مشتمل بر 6 صفحه كه در آغاز تجارب السلف آمده است‌؛ولي بنا به تصريح هندوشاه‌، اين بخش از مطالب در منية الفضلا نبوده و او خود بر آن افزوده است‌. (ر.ك‌:تجارب السلف‌، همان‌، ص 4).
120. منظور از «كلمه املايي‌» مجموعه هجاهايي است كه متصل به هم نوشته مي‌شود، هر چند از نظر صرفي ونحوي‌، چه بسا مركب از دو يا سه كلمه باشد؛ مانند «أعطني‌» كه مشتمل بر يك فعل امر ـ أعط ـ يك نون وقايه ـ ن‌ـ و يك ياي متكلّم ـ ي ـ مي‌باشد.
121. نسخه چاپ مرحوم اقبال مشتمل بر 360 صفحه قطع وزيري است و هر صفحه مشتمل بر 23 سطر مي‌باشد.
122. همان‌، به اهتمام اقبال‌، ص يج‌.
123. حاجي خليفه‌، همان‌، ج 1، ص 344.
124. هندوشاه‌، همان‌، ص يد.
125. همان‌، ص ي‌.
126. قاضي طباطبايي‌، همان‌، ص نه‌.
127. همان‌، ص 373، 374.
128. همان‌، ص هشت و نه‌.

منبع: سايت قبس
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image