جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
اسوه هاي پايداري
-(1 Body) 
اسوه هاي پايداري
Visitor 501
Category: دنياي فن آوري

ناگفته هايي از زنان و زندان ساواک
گفتگوي ماهنامه ياران با پروين سليحي و فاطمه اسماعيل نظري

- اسماعيل نظري: مرا به اتاق آرش بردند و ديدم شوهرم را از پا آويزان کرده و چنان زده‌اند که زمين زير سر او پر از خون شده است. صورتش به قدري ورم کرده بود که او را نمي‌شناختم. من که بسيار جوان بودم، با ديدن اين منظره به شدت وحشت کردم و آنها هر چه سعي کردند نتوانستند مرا آرام نگه دارند...
- سليحي: من ابتدا به اعدام محکوم شدم، ولي چون هنوز هيجده سالم نشده بود و اين موضوع از طريق معاينات پزشک قانوني اثبات شد، مشمول قوانين دادگاه نوجوانان و اطفال و به حبس ابد محکوم شدم...

درآمد:

هر دو بسيار جوان بودند که دستگير شدند، اما تمام کساني که شاهد مقاومت‌هاي دليرانه آنها بوده‌اند، از صبر، توانمندي و روحيه بالاي آنها سخن مي‌گويند. اينک که حدود سي‌ سال از آن دوران مي‌گذرد، هنوز روحيه مقاومت، صبر و توکل محض به خدا، حضور و صداي آنان را سرشار از انرژي خارق‌العاده‌اي مي‌کند که مخاطب را ناخودآگاه تحت تأثير قرار مي‌دهد. پروين سليحي، همسر شهيد دکتر مرتضي لبافي نژاد و فاطمه اسماعيل نظري، همسر اکبرعزيزي همداني، پا به پاي همسران خود شکنجه‌هاي دردناکي را تاب آوردند و اينک با آرامشي تحسين برانگيز، از سال‌هاي دشوار و در عين حال سرشار مبارزه سخن مي‌گويند.
متولد چه سالي هستيد و در چه سالي دستگير شديد؟
«سليحي: متولد سال 1336 هستم و در سال 54، در حالي که هنوز به سن قانوني نرسيده بودم، دستگير شدم.
اسماعيل نظري: متولد سال 1333هستم در تاريخ 12/7/54 دستگير شدم.
آيا در ارتباط با همسرانتان دستگير شديد و يا خودتان هم اهل فعاليت سياسي بوديد؟
سليحي: من و دکتر لبافي نژاددر سال 51 ازدواج کرديم، شرايط خفقان به گونه‌اي بود که فقط معدودي از وضعيت سياسي کشور اطلاع داشتند. شوهرم سعي کردند زمينه‌هاي لازم براي مبارزه را در من ايجاد کنند تا بعدها، رسماً وارد مبارزه شوم. پس از يکي دو سال، ايشان علني‌تر با من صحبت کردند. آن روزها مبارزه به شکل مخفي بود و حتي اعضاي خانواده هم از فعاليت فرزندشان اطلاع نداشتند، مگر اينکه خودشان هم اهل مبارزه بودند. در سال 53 که من رسماً وارد فعاليت سياسي شدم، حتي همرزمان شوهرم را هم به ندرت مي‌ديدم و اسم و رسمشان را نمي‌دانستم. حتي در صورت ضرورت، همه با نام‌هاي مستعار با هم آشنا مي‌شديم و فعاليت رده‌هاي بالاي سازماني، با مخفي کاري بسيار همراه بود، به‌طوري که مثلاً شوهر من با بيش از دو نفر ارتباط نداشت که در صورت لو رفتن، کل سازمان در معرض خطر قرار نگيرد. البته گاهي هم ضرورت ايجاب مي‌کرد که با هم زندگي کنيم. مثلا ما در تبريز يک خانه عادي داشتيم که در آن زندگي مي‌کرديم و يک خانه تيمي داشتيم که جلسات ما در آنجا تشکيل مي‌شد.
اسماعيل نظري: من هم شانزده ساله بودم که ازدواج کردم. در آن زمان، شوهرم کارمند کارخانه فيلکو و بسيار اهل مطالعه و تفکر بود. او از طريق يکي از کارمندانشان با گروهي به نام حزب‌الله آشنا شدند و سپس سازمان، فردي را فرستاد تا با من عربي و قرآن کار کند. در اين دوره بيشتر مطالعه مي‌کرديم و به جلسات سخنراني شهيد مطهري، شهيد هاشمي‌نژاد، شهيد بهشتي و دکتر شريعتي مي‌رفتيم. مطالعات ما بيشتر حول محور مباحث عقيدتي بود. ما در خانه ماشين تايپي داشتيم که به وسيله آن، مطالب سازمان را تايپ مي‌کرديم. در سال 52 ارتباط ما با سازمان به کلي قطع شد و در سال 53، از طريق پسرخانه من، مهدي بخارائي، برادر محمد بخارائي، ضارب حسنعلي‌منصور، دوباره به سازمان ملحق شديم.
علت و نحوه دستگيريتان را بيان کنيد.
سليحي: در خرداد سال 54 در شهر تبريز بوديم که شوهرم را دستگير کردند. من از روي شواهد از موضوع مطلع شدم. از آنجا که همه ترسم از اين بود که ساواک فرزندم را که بسيار کوچک بود از من بگيرد. تصميم گرفتم به تهران بيايم و او را به دست خانواده شوهرم بسپارم.
اسماعيل نظري: در همان سال، يکي از اعضاي سازمان که به اين نتيجه رسيده بود که اين نحوه مبارزه، بي‌فايده است، کل مجموعه را زيرشکنجه، لو داد. ساعت 5/12 شب بود که به خانه ما ريختند و دستگيرمان کردند. شوهرم را نيمه شب بردند و شکنجه کردند و مرا به زندان انفرادي انداختند. يادم هست که مهرماه بود و هوا سرد... شايد هم من از شدت اضطراب مي‌لرزيدم. در سلول جز يک زيلوي چرک و خون‌آلود، چيزي وجود نداشت و من مجبور شدم همان را دور خودم بپيچم. آن شب، عده زيادي را دستگير کرده بودند و تا صبح صداي فرياد مي‌آمد. وحشت عجيبي وجودم را مي‌لرزاند که ناگهان صداي اذان را شنيدم و آرامش عجيبي بر دل و روحم حاکم شد. هنوز هم وقتي آن اذان را مي‌شنوم، احساس عجيبي پيدا مي‌کنم.
هنگام دستگيري، خانوادهايتان متوجه شدند؟
سليحي: بله، همزمان با دستگيري شوهرم، تيمي در محله پدري ايشان مستقر شدند. من موقعي که به منزل خانواده‌ي شوهرم تلفن زدم، از لحن مادرشوهرم فهميدم که کسي آنجاست، به همين دليل به خانه خواهر شوهرم رفتم و کودکم را به او تحويل دادم، اما خانه او هم تحت‌نظربود و هنوز پنج دقيقه از ورود من به خانه او نگذشته بود که مامورين ساواک ريختند و بچه را به طرز فجيعي از من گرفتند و دستگيرم کردند.
اسماعيل ‌نظري: ما وقتي از دستگيري‌ها باخبر شديم، خانه‌مان را عوض کرديم. ساواک به سراغ صاحب‌خانه قبلي ما رفت و از طريق او به برادرشوهرم دسترسي پيدا کرد و به اين ترتيب، خانه جديد ماهم لو رفت. من دخترم را پيش مادرم گذاشتم . در زندان که بودم، بالاخره بعداز شش‌ماه توانستم ملاقات بگيرم. دخترم در هنگام دستگيري ما، چهار ساله بود و هنگامي که بار اول به زندان آمد، مرا نشناخت.
از قبل درباره زندان و شکنجه تصوري داشتيد؟
سليحي: بله، شوهر من هميشه لباس بيرون بر تن داشت که اگر ريختند و او را گرفتند و فرصت تعويض لباس نداشت، با سر و وضع آبرومندي بيرون برود. من هم که اين همه آمادگي را در ايشان مي‌ديدم، طبيعتاً هميشه آمادگي داشتم.
اسماعيل نظري: قبلاً از کساني که سرو کارشان به زندان و کميته مشترک افتاده بود، چيزهايي را شنيده بوديم. از اين گذشته، به ما جزو‌ه‌اي داده بودند که در آن توصيه کرده بودند پابرهنه راه برويم تا پوست کف پايمان ضخيم شود و ضربات کابل را تاب بياوريم. از اين گذشته، انسان هنگامي که وارد فعاليت‌هاي مبارزاتي مي‌شود، اين اطمينان را دارد که همه‌چيز را تحمل خواهد کرد، و گرنه اصولاً وارد عرصه مبارزه نمي‌شود.
مي‌دانستيد چه شکنجه‌هايي در مورد شما اعمال خواهد شد؟ چگونه خود را آرام مي‌کرديد؟
سليحي: بله، هميشه خبر شکنجه مبارزين به ما مي‌رسيد. همسرم هميشه توصيه مي‌کردند که چند آيه از قرآن را حفظ کنم، چون در زندان، تنها وسيله کمک به ما همين بود و آنها قرآن در اختيارمان نمي‌گذاشتند. شوهرم قرآني داشتند که هميشه در بيمارستان و در فاصله ويزيت بيماران، آن‌را مطالعه مي‌کردند. تمام لحظات فراغت ايشان با انس با قرآن مي‌گذشت و آيات زيادي را حفظ بودند. من که به‌هيچ وجه با مبارزين آن سال‌ها قابل مقايسه نيستم، اما واقعاً لطف خدا بود که مقاومت کردم. شانس ديگري هم که آوردم اين بود که اطلاعات مربوط به من لو رفته بود و به اندازه ديگران،شکنجه‌ام نکردند.
اسماعيل نظري: از مبارزان ديگر، خبر شکنجه‌ها را شنيده بودم. در لحظه دستگيري به خدا پناه بردم. بزرگ‌ترين هراس همه ما اين بود که نکند کسي را لو بدهيم و سخت تلاش مي‌کرديم که از هيچ‌يک از ارتباط‌هاي خودمان حرفي نزنيم و حتي درباره مسائل شخصي هم چيزي نگوييم.
آيا به محض دستگيري از شما بازجويي شد؟ چه شکنجه‌هايي را در مورد شما اعمال کردند؟
سليحي: خير، مرا بلافاصله به بازجويي نبردند. شکنجه‌هايي که در مورد من اجرا شدند، عبارتند از کابل و سوزاندن با سيگار. کابل شايد ظاهراً وحشتناک به نظر نرسد، ولي وسيله بسيار زجرآوري بود. گاهي بچه‌ها را آنقدر مي‌زدند که تمام بدنشان زخمي مي‌شد.
اسماعيل نظري: آن شبي که ما را دستگير کردند، عده دستگيرشدگان بسيار زياد بود و در نتيجه نمي‌رسيدند از همه بازجويي کنند. به‌همين دليل در ساعات اوليه، کساني را بردند که از نظر اطلاعاتي، براي آنها در درجه اول اهميت بودند.
از شکنجه هاي روحي بگوييد. شکنجه‌گرهاي شما چه کساني بودند؟
سليحي: من يک سال تمام در زندان انفرادي بودم. اتاقي بود 5/1 متر در 1متر و تاريک. تحمل آن وضعيت، بسيار دشوار بود. شکنجه بدتر موقعي بود که ما را در پشت اتاق شکنجه به صف مي کردند و ما با صداي فرياد بچه‌ها، همه وجودمان مي‌لرزيد. تمام آن يک سال، لحظه به لحظه شکنجه بود و هر بار که در بند باز و بسته مي‌شد، تصور مي‌کرديم نوبت ماست. شکنجه‌گر من منوچهري بود و گاهي هم حسيني بازجويي مي‌کرد. در طول بازجويي با لگد و فحش، متهم را تحت فشار روحي هولناکي قرار مي‌‌دادند و اصولاً لحظه‌اي او را به خودش وا نمي‌گذاشتند.
اسماعيل نظري: شکنجه‌گر من منوچهري بود که چهره وحشتناکي داشت و فحش‌هاي رکيک مي‌‌داد و ما را با بدترين القاب صدا مي‌زد. من از خدا مي‌خواستم مرا با کابل بزنند، ولي آن الفاظ را درباره‌ام به کار نبرند و به من هتک حرمت نکنند.
در سالي که شما دستگير شديد، شکنجه‌ها به اوج خود رسيده‌ بود. از آن شرايط بيشتر بگوييد.
سليحي: سال‌هاي بسيار دشواري بود، رژيم از امکانات امنيتي بسيار قدرتمندي برخوردار بود و از اين گذشته گروه‌هاي اصلي را دستگير کرده بودند. در آن شرايط واقعاً نمي‌شد کار فرهنگي کرد. خفقان و ظلم به‌قدري زياد بود که همه فکر مي‌کردند حتي يک لحظه را هم نبايد از دست بدهند. شيوه مبارزه را شرايط است که تعيين مي‌کند. به اعتقاد گروهي که ما در آن فعاليت مي‌کرديم، جز مبارزه قهرآميز، چاره‌اي نمانده بود.
اسماعيل نظري: يادم هست دوماه و نيم پس از دستگيري، ارتباط بعدي ما هم لو رفت. از اين زمان به بعد، به شکل انتقامي شکنجه‌مان مي‌کردند. معمولاً روزهاي جمعه شکنجه‌اي در کار نبود و بازجو‌ها به مرخصي مي‌رفتند، ولي در آن جمعه خاص، مرا به اتاق آرش بردند و ديدم شوهرم را از پا آويزان کرده و چنان زده‌اند که زمين زير سر او پر از خون شده است. صورتش به قدري ورم کرده بود که او را نمي‌شناختم. من که بسيار جوان بودم، با ديدن اين منظره به شدت وحشت کردم و آنها هر چه سعي کردند نتوانستند مرا آرام نگه دارند. تلاش مي‌کردم هرجور هست خود را به شوهرم برسانم و سرش را در آغوش بگيرم. آنها مرا مي‌زدند، موهايم را مي‌کندند و سعي داشتند مرا از او جدا کنند. شوهرم با همان حال نزار و هولناک به من مي‌گفت آرام باشم، ولي من نمي‌توانستم. بالاخره موقعي که نتوانستند به اين شکل از ما حرف بکشند، هر دوي ما را به اتاق حسيني بردند، مرا به تخت بستند و کابل زدند و شوهرم را در دستگاه آپولو نشاندند و شکنجه کردند. آن روز آن قدر به پاهايم کابل زدند که ناخن‌هايم افتادند. شوهر من با آن که اصولاً آدم خونسردي است، اما در اثر شکنجه‌ها،هنوز از پادرد و کمردرد شديدي رنج مي‌برد.
محکوميت شما چقدر بود؟
سليحي: من ابتدا به اعدام محکوم شدم، ولي چون هنوز هيجده سالم نشده بود و اين موضوع از طريق معاينات پزشک قانوني اثبات شد، مشمول قوانين دادگاه نوجوانان و اطفال و به حبس ابد محکوم شدم.
اسماعيل نظري: من هم به شش سال و شوهرم به حبس ابد محکوم شديم و پس از سه ماه و نيم، ما را از کميته مشترک به زندان قصر منتقل کردند.
از ميان مبارزين، چه کسي تأثير تعيين کننده روي شما گذاشت؟
سليحي: شوهرم دکتر لبافي‌نژاد. او براي من يک اسوه کامل و به معني کلمه، مرد خدا بود. من غالباً با حسرت به او نگاه مي‌کردم و هنوز هم وقتي به ياد اخلاص و ايمان او مي‌افتم، همين حال و تصور را دارم. خدا را شاهد مي‌گيرم که او حتي لحظه‌اي، چه در حرکات، چه تفکر و چه رفتار، به کسي جز خدا فکر نمي‌کرد و رضايت کسي جز خدا را در نظر نداشت. حضور او نه تنها در نظر من که همسرش بودم، بلکه در نظر تمام کساني که با او سر و کار داشتند، حضوري سرشار از انرژي معنوي بود. اين حالت چيزي نيست که بشود آن را با کلمات توصيف کرد. سال‌ها از شهادت ايشان مي‌گذرد و من هنوز هم وقتي مي‌خواهم به خدا احساس نزديکي کنم، به ياد او مي‌افتم.
اسماعيل‌ نظري: غيراز شوهرم که بدترين شکنجه‌ها را تاب مي‌آورد، دکتر لبافي‌نژاد که در سلول کناري من بود، واقعاً مرا به حيرت مي‌انداخت. او را هر روز مي‌بردند و به شدت شکنجه مي‌دادند و هنگامي که برمي‌گشت، به ديوار سلول مي‌زد تا به من روحيه بدهد.
از دکتر لبافي نژاد خاطره‌اي را نقل کنيد.
سليحي: در آن سال‌ها خيلي‌ها فکر مي‌کردند مبارزه ما با رژيم شاه مثل جنگ پشه و فيل است، اما دکتر معتقد بود که اگر کشته شود، دست‌کم در ذهن يکي دو نفر اين سوال مطرح مي‌شود که چرا او را کشتند و در نتيجه، آگاهي افراد جامعه در مورد عمق جنايتکار بودن رژيم، بالا مي‌رود.
اسماعيل نظري: يادم هست روز عيد فطر بود و نگهبان آمد تا دکتر را براي بازجويي ببرد. دکتر به خنده گفت، «روز عيد به همه شيريني مي‌دهند و توآمده‌اي که به جاي عيدي، مرا به بازجويي ببري؟» غالباً دکتر را به‌قدري مي‌زدند که چهاردست و پا به سلولش برمي‌گشت. روحيه مقاوم و ايمان سرشار او قلب مرا از اطمينان پر مي‌کرد.
اميد داشتيد که شرايط تغيير کند؟
سليحي: هر انسان معتقدي به فرج‌الهي اعتقاد دارد، ولي شرايط ايجاب مي‌کرد که سرنگوني رژيم در سال‌هاي نزديک غيرممکن به نظر برسد. با وجود اين محاسبات ظاهري نااميد کننده بود که مبارزين به تکليف خود عمل مي‌کردند و چيزي را کم نمي‌گذاشتند.
اسماعيل نظري: خير، شرايط طوري نبود که سقوط رژيم شاه در زمان کوتاه ميسر به نظر برسد، با اين همه، سعي مي‌کرديم کاري را که از دستمان برمي‌آمد، انجام دهيم.
چرا شما و شوهرانتان، آرامش اعتبار اجتماعي و امثال اينها را ناديده گرفتيد و دار و ندار خود را به ميدان مبارزه آورديد؟
سليحي: همه اينها به آگاهي انسان از تکليف و وظيفه برمي‌گردد. اين احساس تکليف، هر زمان به شکلي جلوه مي‌کند، ولي ماهيت آن تغيير نمي‌کند. براي من روشن شده بود که مقابله با رژيم ستم‌شاهي، يک تکليف است و اگر ريا تلقي نشود، احساس مي‌کردم که اگر به وظيفه‌ام عمل نکنم، جوابي ندارم به خداي خودم بدهم.
بسياري از کساني که با آنها در مورد سال‌هاي زندان و شکنجه صحبت کرديم، با نوعي شادماني دروني از آن سال‌ها ياد مي‌کنند، به نظر شما چرا اين‌گونه است؟
سليحي: البته شکنجه که في نفسه چيز خوشايندي نيست. گمان مي‌کنم آنچه که شما به آن اشاره مي‌کنيد، آرامش دروني حاصل از اداي تکليف است. انسان وقتي چيزي يا کسي را که به آن وابسته و دلبسته است، در راه خدا ايثار مي‌کند، در عين حال که رنج ناشي از مصيبت را به دوش مي‌کشد، لذت خاصي را نيز تجربه مي‌کند که معمولاً هم قابل تکرار نيست. نفس مصيبت و رنج حاصل از آن را نمي‌توان انکار کرد، ولي صبر بر مصيبت، همان‌گونه که در قرآن آمده است، موجد شادماني و رضايت دروني است.
اسماعيل‌نظري: شکنجه شادماني ندارد، اما همدلي بين افراد، صداقت، اعتماد به هم، فداکاري براي هم و اعتقاد محض به آرمان و هدف و انجام وظيفه، احساسي است که در شرايطي غير از آن دوران، به آن شکل براي من به تمامي تکرار نشد.
در لحظاتي که به شدت دچار اضطراب مي‌شديد، چگونه خود را تسلي مي‌داديد؟
سليحي: من آياتي را که حفظ کرده بودم، تکرار مي‌کردم و با عبادت و ذکر خود را آرام مي‌کردم.
اسماعيل نظري: هميشه هنگامي که قرار بود مرا براي بازجويي ببرند، دچار اضطراب شديدي مي‌شدم و دائماً دعا مي‌کردم که خداوند به من آرامش بدهد. احساس نزديکي به خدا در آن روزها و شب‌هاي مصيب‌بار، تجربه بسيار شگفت‌انگيزي بود. يادم هست يک بار که بسيار مضطرب شده بودم، ناگهان روي ديوار زندان چشمم به اين آيه افتاد: «ولا تحزن، ان‌الله معها» و چنان آرامشي در خود احساس کردم که مطمئن شدم نمي‌توانند از من اعتراف بگيرند. اين لحظه‌ها، لحظات ناب و بي‌بازگشتي هستند.
شکنجه و زندان، جنگ و گريز و زندگي سراپا تنش و اضطراب ناشي از مخفي‌کاري و خفقان، چه تأثيري براي ارتباط شما و همسرتان گذاشت؟
سليحي: ما رابطه‌اي بسيار عميق، خدايي و عاشقانه داشتيم. وقتي فهميدم که براي ايشان حکم اعدام صادر شده و قرار است شهيد شوند، افسوس خوردم که چرا از ايشان جا ماندم. ساواک به من اجازه داد که با ايشان ملاقات کنم، با اين اميد که ايشان اطلاعات ارزشمندي را به من منتقل کنند و بعد، آنها زيرفشار و شکنجه‌، اطلاعات را از من بگيرند. دکتر در دادگاه گفته بودند اعضايي را که در سازمان از نظر ايدئولوژي تغيير موضع داده‌اند، قبول ندارند و از سازمان، فقط به عنوان ابزاري براي مبارزه استفاده کرده‌اند. قرار بود حکم اعدام ايشان و چند تن ديگر را نزد شاه ببرند تا او تأييد کند. از آنجا که پرونده آنها مربوط به مستشاران آمريکايي بود که توسط سازمان ترور شده بودند، آمريکا براي شاه، ضرب‌الاجل تعيين کرده بود تا در فرصت کوتاهي، عاملان ترور را دستگير و اعدام کند. شاه مي‌خواست با اين کار به آمريکا خوش خدمتي کند و در واقع، شاکي اصلي پرونده شوهر من و چند تن ديگر، دولت آمريکا بود. شوهرم به من گفت که ده روز ديگر اعدام خواهد شد. نکته جالب اينجاست که من کمترين اضطراب و ترديدي را در ايشان نديدم و اين برخورد در سال‌هايي که کمترين اميدي به پيروزي وجود نداشت و شايد حتي نام شهدا در تاريخ ثبت نمي‌شد، اوج خلوص او و مومنان به خدا را نشان مي‌دهد.
شما چگونه با شوهرتان آشنا شديد؟
سليحي: من 16 سال داشتم. خانواده من و شوهرم اصفهاني هستند و مردم اصفهان به تديّن شهرت دارند. مادرشوهرم از بستگان خود خواسته بودند چنانچه در خانواده‌اي مذهبي، دختري را سراغ دارند، به ايشان معرفي کنند. سرانجام خانواده‌ عمه شوهر من، مرا معرفي کردند و مراسم عادي خواستگاري و ازدواج صورت گرفت.
اسماعيل نظري: به شيوه عادي و از طريق خواستگاري و معرفي خانواده‌ها.
رشته تحصيلي شما چيست؟
سليحي: ليسانس مامايي و فوق ليسانس بهداشت مادر و کودک.
فرزندان شما چند سال دارند و از نظر خصائل چقدر شبيه شما و پدرشان هستند؟
سليحي: من فقط يک پسر دارم که در هنگام دستگيري من و پدرش يک سال و نيم داشت. او پسري عاقل و با پشتکار است که حضورش در تمام اين سال‌ها، اندوه فقدان همسرم را بر من آسان کرده است. من در تمام طول اين سال‌ها، سعي کرده‌‌ام با کمک نشريات و کتاب‌هايي که درباره دکتر چاپ شده است، پسرم را با شخصيت پدرش آشنا کنم.
اسماعيل نظري: چهار فرزند. دو دختر و دو پسر. دختر بزرگم متولد سال 50، دختر ديگرم متولد سال 61 و پسرهايم به ترتيب متولد سال‌هاي 59 و 64 هستند. من جز در مواردي شبيه به همين مصاحبه، هرگز از آن روزها صحبت نمي‌کنم و اعتقاد دارم رنجي که بر من گذشت، در مقايسه با شکنجه‌هايي که ديگران تحمل کردند، چيزي نيست.
در طي سال‌هاي دشوار زندان و پس از آن چه کساني به شما کمک کردند؟
سليحي: پدرشوهرم و مادرشوهرم. هنگامي که من در زندان بودم، پسرم نزد آنها بود. پس از آن از زندان آزاد شدم، فرزندم تا ماه‌ها مرا نمي‌‌شناخت و مدتي طول کشيد به من عادت کرد. او در واقع هنگامي غم فقدان پدر را احساس کرد که در هشت سالگي، پدرشوهرم را از دست داد.
اسماعيل نظري: دختر من نزد مادرم بزرگ شد. او را هر چند وقت يکبار مي‌آوردند تا با من و پدرش ملاقات کند، بنابراين، ما را خوب مي‌شناخت.
براي کساني که با کوچکترين ناملايمتي نا‌اميد مي‌شوند، چه صحبتي داريد؟
سليحي: زندگي صحنه ابتلا و امتحان است و انسان هر روز به شکلي مورد آزمون الهي قرار مي‌گيرد. بايد دعا کنيم که خداوند، عاقبت همه ما را به خير کند. چه بسا افرادي که سوابق درخشان مبارزاتي داشته‌اند، اما به يک باره تغيير موضع داده و همه آن سوابق را به ياد داده‌اند. در عين حال، کساني هم بوده‌اند که ظاهراً وجاهتي نداشته‌اند، اما ناگهان تبديل به چهره‌اي شاخص و شهيدي والا‌تبار شده‌اند، خلوص نيت و اداي تکليف و معامله با خدا، رمز شادماني است.
اسماعيل نظري: اميد به ياري خداوند و دعا در حق يکديگر، همدلي، صداقت و ساده‌زيستن، رمزشادماني است. به اعتقاد من، انساني که آرمان دارد و براي اعتلا و حفظ آن، رنج را بر خود مي‌پذيرد. هرگز نااميد نمي‌شود.
در طي اين سال‌ها، چگونه با دلتنگي‌هاي خود کنار آمده‌ايد؟
سليحي: با توکل به خدا و تلاش براي خدمت به خلق خدا،
اسماعيل نظري: من در کنار شوهر و فرزندانم، زندگي سعادتمندانه‌اي داشته‌ام و خوشبختانه، با توکل به خدا، لحظات دلتنگي من، طولاني نيستند.
اگر خداي نکرده، شرايطي شبيه به آن سال‌ها به وجود آيد، آيا حاضريد فرزندانتان همان مصائبي را که شما و پدرشان تحمل کرده‌اند، تحمل کنند؟
سليحي: در برابر احساس وظيفه‌، هيچ مانعي بزرگ جلوه نمي‌کند، مگر اينکه انسان بخواهد به خدا پشت کند. به عنوان يک مادر، نمي‌دانم چه خواهم کرد، ولي از خدا مي‌خواهم در هر شرايطي آنچه را که تکليف من است. درست انجام بدهم.
اسماعيل نظري: شکنجه نه، ولي اگر جنگ شود، همان‌طور که شوهرم به جبهه رفت، حاضرم فرزندانم هم بروند و بجنگند.
بزرگ‌ترين معلم بشر به نظر شما چيست؟
سليحي: رنج! درست مثل نمدي که خاک بر آن مي‌نشيند و چوبش مي‌زنند تا غبارها از وجودش پاک شود و يا طلايي که در کوره مي‌گدازند تا ذوب شود و خلوص پيدا کند.
آيا رفاه، آدمي را دچار پوچي و زندگي را از معنا تهي مي‌کند.
سليحي: نمي توان حکم کلي داد. موضوع مهم در شکل‌گيري شخصيت آدمي، احساس تکليف و وظيفه است. نمي‌توان گفت اگر کسي در رفاه بزرگ شود، لزوماً احساس مسئوليت نمي‌کند و اگر فردي محروميت بکشد، مسئوليت‌پذير خواهد شد. انسان هنگامي که به چرائي وجود و هستي خودآگاه شود و بداند که تکليفي دارد، طبيعتاً کاري را مي‌کند که موجب رضايت خداوند است. به اعتقاد من، شرايط بيروني، هر چند در ايجاد احساس مسئوليت تأثير دارند، اما آن‌قدرها که تصور مي‌شود، تعيين کننده نيستند، کمااينکه در ميان مبارزان، در تمام دوره‌ها، افراد فراواني بوده‌اند که دچار محروميت‌هاي اقتصادي نبودند، ولي بنا به احساس تکليف، از همه چيز خود گذشتند.
چه موقع آزاد شديد؟
اسماعيل نظري: در چهارم آبان سال 57، يعني روز تولد شاه مي‌خواستند ما را آزاد کنند که از زندان بيرون نيامديم. فرداي آن روز به اصرار ديگران که مي‌گفتند شايد ديگر چنين فرصتي پيش نيايد، زندان را ترک کرديم.
هنگامي که پس از سال‌ها به ديدن موزه عبرت رفتيد چه احساسي داشتيد؟
اسماعيل نظري: با اين که موزه عبرت با کميته مشترک آن سال‌ها قابل قياس نيست، ولي اولين بار که به آنجا رفتم، چنان فشاري را تحمل کردم که تا سه روز خواب و خوراک نداشتم.
و سخن‌ آخر؟
سليحي: سخن آخر اين که ابتدا دعا کنيم خداوند، همه ما را به راه راست هدايت کند و در جهاني که جوانان ما از هر سو در معرض عناصر مخرب هستند، محيط خانواده را سرشار از معنويت و اعتقاد به خداوند کنيم و به فرزندان خودمان نان حلال بدهيم، زيرا هفتاد تا هشتاد درصد شخصيت فرزند در محيط خانواده شکل مي‌گيرد و در صورت استحکام و قوام شخصيتي فرد، عناصر بيروني نمي‌توانند يکسره بنيان شخصيت او را زير و رو کنند. ما تلاشمان را مي‌کنيم و عاقبت امور به دست خداوند است. دعا مي‌کنم خداوند در فرج آقا امام زمان(عج) تعجيل فرمايد و عاقبت خير براي همه، به ويژه جوان‌ها، آرزوي قلبي من است.
اسماعيل نظري: آرزوي عاقبتي سرشار از خيرو برکت و لحظاتي مملو از شادماني و سرافرازي براي همه.
منبع: ماهنامه ياران
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image