پس از شهادت امام عسکري عليه السلام و آغاز دوره غيبت، مهم ترين مسأله براي شيعيان، شناخت امام و جانشين حضرت عسکري عليه السلام بود. مشکل تعيين و تشخيص امام معصوم در ادوار پيشين تاريخ شيعه و در زمان ديگر ائمه عليهم السلام نيز روي داده بود، ولي شرايط خاص پيش آمده در اين زمان، اين وضعيت را دشوارتر مي ساخت.امام عسکري عليه السلام شش سال دوره ي امامتش را در تقيه و خفاي شديد گذرانيده بود که طي آن مدت فقط تعداد اندکي از شيعيان امکان دسترسي مستقيم به آن حضرت را داشتند و بخش عمده ي روابط شيعيان با ايشان از طريق وکيلان امام صورت مي گرفت.از سوي ديگر امام يازدهم عليه السلام به سبب جو اختناق آميزي که از طرف عباسيان ايجاد شده بود و خطري که جان امان دوازدهم (عج) را تهديد مي کرد، نسبت به اعلام امامت ايشان به طور علني و عمومي، جوانب احتياط را رعايت کرده و اين امر را، جز از برخي افراد، پنهان مي داشت.بديهي است که در اين شرايط، تشخيص جانشين امام يازدهم عليه السلام امري دشوار و پيچيده بود.علاوه بر اين، اقدامات حکومت عباسي براي دست يابي فرزند امام يازدهم و يا يافتن اثر و نشانه اي از وجود فرزندي براي آن حضرت، شمار اندکي از شيعيان را که از ولادت و امامت حضرت مهدي (عج)آگاه بودند ناگزير به در پيش گرفتن تقيه مي ساخت.اين مسائل دست به دست هم داده تا در کنار اموري چون جهالت، جاه طلبي و کسب شهرت، زمينه را براي ظهور مدعيان دروغين و طرح ادعاهاي بي اساس در مسأله امامت و در نتيجه پيدايش فرقه هاي جديد فراهم مي کرد.
اين در حالي بود که امام عسکري عليه السلام علي رغم رعايت تقيه ي شديد، در مسأله ي امامت و جانشيني بعد از خود، شماري از اصحاب خاص و وکيلانش را از اين امر آگاه نموده بود.پيشتر درباره ي عملکرد امام عليه السلام در اين زمينه سخن گفتيم.با توجه به اين امور و شرايط خاص زماني، اين پيش بيني از سوي ديگر امامان عليهم السلام نيز صورت گرفته بود و لذا نسبت به معرفي مهدي (عج) و تأکيد بر وجود ايشان و بازگو کردن نشانه ها و صفات آن حضرت اقدام کرده بودند، به طوري که در روايات بسياري که از ايشان نقل شده و در کتاب هايي که در همان زمان، در اين موضوع، به رشته تحرير درآمده، تأکيد شده بود که امام دوازدهم (عج) فرزند امام حسن عسکري عليه السلام است و حتي نام و لقب و صفات او ذکر گرديده و از وقوع غيبت آن حضرت خبر داده شده بود.با توجه به اين اطلاعاتي که از پيش توسط امامان ارائه گرديده، تشخيص امام و جانشين حضرت عسکري عليه السلام براي کساني که به آن ها آگاهي داشتند کار دشوار و ناممکني نبود و البته اين نکته را نيز بايد اضافه کرد که ائمه عليهم السلام ملاک هاي تعيين و تشخيص امام را بيان کرده و در اختيار شيعيان قرار داده بودند تا اگر در چنين شرايطي، دراين امر دچار مشکل شدند، به اين ملاک ها و معيارهاي تشخيص تمسک جويند و از سرگرداني و گمراهي درآيند.اين ملاک ها گذشته از پاره اي صفات عمومي چون زهد و تقوي و صيانت و دين و ايمان، بيشتر در دو امر اساسي تجلي و ظهور داشت و ائمه عليهم السلام نيز بر آن دو به عنوان نشانه هاي اساسي شناخت امام تأکيد مي کردند.اين دو امر عبارت بودند از علم جامع و کامل، و بروز معجزات و کرامات، که در گفتار امامان عليهم السلام از آن به بينه تعبير شده است و غالبا به صورت خبر دادن از غيب و بازگو کردن اسرار دروني افراد جلوه مي نمود.اين دونشانه از ديرباز ملاک اساسي براي شيعيان در تشخيص امام بر حق بود.
اختلاف در شناخت امام بر حق امر تازه اي نبود که شيعيان در آغاز غيبت بدان مبتلا شده باشند، بلکه پيش از اين به واسطه ي جو اختناق و وحشتي که عليه ائمه اطهار عليهم السلام و شيعيان پديد آمده بود، جامعه ي شيعه به آن دچار شده بود.به عنوان مثال مي توان به وضعيت پديد آمده پس از شهادت امام صادق عليه السلام اشاره کرد.آن حضرت براي مصون نگاه داشتن سلسله ي امامت و حفظ جان وصي و جانشين خويش از خطراتي که از جانب منصور عباسي وي را تهديد مي کرد، در وصيت نامه ي خويش به پنج نفر، از جمله منصور، خليفه ي عباسي وصيت کرده بود.در ميان اين پنج تن به جز امام موسي کاظم عليه السلام، مادر آن حضرت و يکي ديگر از پسران امام صادق عليه السلام نيز ديده مي شدند.(1).حتي برخي فرزندان ديگر آن حضرت نيز داعيه ي علم و پيشوايي داشتند.در چنين موقعيتي افراد آگاه و با بصيرتي که به اين دو ملاک تعيين شده از جانب ائمه عليهم السلام توجه مي کردند، در راهيابي به سوي امام بر حق کامياب و موفق بودند.دراخبار متعددي ذکر شده است که شيعيان به نزد کساني که احتمال امامت آن ها مي رفت آمده و آن ها را نسبت به دارا بودن اين نشانه ها مي آزمودند و چنان که به برخورداري وي از اين دو امر يقين نمي يافتند، او را رها کرده و به سراغ ديگري مي رفتند تا در نهايت به حقيقت دست يافته و امام بر حق را مي شناختند.
با در دست داشتن چنين معياري، علي القاعده کسي از شيعيان نمي بايست در تشخيص جانشين امام يازدهم عليه السلام دچار انحراف و کج روي شود، کما اين که بسياري از شيعيان، که پس از رحلت امام عسکري عليه السلام به سامرا مي آمدند و در آن جا از اين امر اطلاع مي يافتند، براي يافتن مرجع اصلي و حقيقي جهت حل و فصل امور ديني شان، به همين ملاک ها تمسک مي جستند و به هدف خود مي رسيدند.کليني از محمد بن ابراهيم بن مهزيار در همين زمينه خبري را بدين گونه نقل مي کند:
با درگذشت امام حسن عليه السلام، در مسأله ي امامت دچار ترديد شدم.نزد پدرم اموال زيادي جمع شده بود، آن ها را گرد آورده، بار کشتي کرد و من نيز همراه او حرکت کردم.در راه دچار بيماري شديدي شد و به من گفت: پسرم! مرا برگردان که اين علامت مرگ من است و سپس گفت:در اين اموال تقوا پيشه کن و بعد وصيت کرد و در گذشت.من با خود گفتم:پدرم هيچ گاه به کار نادرستي وصيت نمي کرد.آن مال را به عراق مي برم و خانه اي در کنار رودخانه مي گيرم و به کسي در اين باره چيزي نمي گويم.پس اگر مسأله ي امامت، همانند دوران امام حسن عليه السلام براي من واضح شد، آن را به صاحبش مي دهم و گرنه آن را انفاق مي کنم.به عراق رسيدم و خانه اي درکنار رودخانه گرفتم و مدتي ماندم.روزي مردي همراه با نامه اي نزد من آمد که در آن نامه نوشته شده بود:اي محمد! همراه تو چنين و چنان است و از کليه ي اموالي که با من بود خبر داد، حتي به چيزهايي که خود به آن آگاه نبودم؛ لذا آن ها را به آن مرد دادم... .(2)
در خبر ديگري نقل شده است که عده اي از شيعيان قم، پس از شهادت امام عسکري عليه السلام و بدون آگاهي از اين امر براي ديدن آن حضرت به سامرا آمدند.آن ها که در شناخت امام و جانشين حضرت عسکري عليه السلام دچار مشکل شده بودند و از سويي ، با ادعاهاي جعفر برادر امام عسکري عليه السلام که مدعي اين مقام و منصب بود، روبرو گرديدند، از همين شيوه استفاده کردند.وقتي آن ها به سامرا وارد شدند و از شهادت امام عسکري عليه السلام باخبر گرديدند از مردم درباره ي وارث آن حضرت پرسيدند و عده اي جعفر بن علي، برادر امام را معرفي کردند؛ اما وقتي سراغ او را گرفتند، گفتند که براي گردش و تفريح از شهر خارج شده و سوار قايقي بر روي دجله همراه خوانندگان و نوازندگان مشغول خوشگذراني است.شيعيان قمي يقين کردند که او صفات امام را ندارد.با اين حال براي روشن تر شدن موضوع پس از بازگشت جعفر به نزد او رفتند و اظهار داشتند:اموالي را از قم و ناحيه ي جبال براي امام عليه السلام آورده اند؛ اما وقتي جعفر اموال را از آن ها طلب کرد، از او خواستند تا مقدار اموال و صاحبان آن ها را تک تک مشخص کند، همان گونه که امام عسکري عليه السلام انجام مي داد و چون جعفر اظهار کرد که اين علم غيبي است که فقط خداوند مي داند گفتند:
اموال را جز با ارائه ي علامت و نشانه هايي که از مولايمان حسن بن علي مي شناسيم، تحويل نمي دهيم و اگرتو امام هستي، نشانه و علامتي براي ما آشکار کن وگرنه اموال را به صاحبانشان باز مي گردانيم تا به نظر خود تصميم بگيرند!
آن گاه از نزد جعفر بيرون آمدند.و به طور مخفيانه اي با امام دوازدهم (عج)، که توسط خادم آن حضرت راهنمايي شدند، ديدار کردند و پس از شنيدن نشانه ها و علامات اموال و کيفيت و کميت آن ها، اموال را به آن حضرت تحويل دادند.(3)
ابوالاديان که مدتي خادم امام يازدهم عليه السلام و مسئول رسانيدن نامه ها و جواب نامه هاي آن حضرت به شهرهاي ديگر بود، چنين ماجرايي را درباره ي نامه هاي شيعيان، که پس از وفات امام عسکري عليه السلام از مدائن به سامرا آورده بود، نقل کرده است.(4)کليني نيز ماجرايي مشابه را براي يکي از شيعيان مصر که به عراق آمده بود، ذکر مي نمايد.(5) اين شيوه اي معمول و شناخته شده نزد شيعيان محسوب مي شد که بدين طريق مي توانستند به حقيقت امر در مسأله ي امامت پي ببرند.با اين حال هم چنان گاه اين مسأله بر دسته اي پوشيده مي ماند و موجب پيدايش فرقه هاي انحرافي، که البته امري بي سابقه در تاريخ شيعه نبود، مي شد.
پيدايش فرقه هاي جديد شيعي از زمان امام سجاد عليه السلام آغاز شده بود؛ پس از شهادت امام صادق عليه السلام، فرقه هاي متعددي پديد آمدند که اسماعيليه و فطحيه مهم ترين آن ها بودند و واقفيه نيز پس از شهادت امام کاظم عليه السلام ظهور کردند، هم چنين فرقه هاي ديگري در طول زمان و در حيات ائمه عليهم السلام شکل گرفتند، که البته حضور ائمه عليهم السلام در متن جامعه، مانع از گسترش اين انحرافات مي شد و به زودي آن ها را خنثي مي ساخت؛ ولي شرايط خاص پيش آمده در زمان شهادت امام عسکري عليه السلام و عدم حضور آشکار امام عليه السلام در جامعه، زمينه را براي بروز انحرافات فرقه اي مساعدتر مي نمود؛ به طوري که در آغاز غيبت صغري اختلافاتي درباره ي مسأله ي امامت پديد آمد که منجر به پيدايش فرقه هاي جديدي شد و هر يک درباره ي امام دوازدهم (عج) و شناخت او و تعيين اين که او کيست، عقايد خاص خود را داشتند.سعد بن عبدالله قمي، که در همان عصر مي زيسته، به پانزده طايفه اشاره مي کند، در حالي که نوبختي و شيخ مفيد، بر وجود چهارده فرقه اتفاق نظر دارند.در همين حال مسعودي به وجود بيست فرقه اشاره مي کند؛ اما شهرستاني، فقط يازده گروه را نام مي برد.(6)
با بررسي عقايد کلي همه ي اين فرقه ها مي توان آن ها را در پنج دسته عمده تقسيم کرد.
مهم ترين و اصلي ترين اين طوايف که بعدها نيز باقي مانده و اکثريت جامعه ي شيعي را تشکيل مي دادند همان اماميه اثني عشريه بودند که در آن زمان بنام قطعيه شهرت يافتند؛ زيرا بر امامت فرزند حضرت عسکري عليه السلام به عنوان امام زنده و دوازدهمين پيشواي شيعيان يقين داشتند.آن ها معتقد بودند که امام عسکري عليه السلام رحلت کرده و پسري را به جانشيني خود باقي گذاشته که همان مهدي موعود است به حق قيام خواهد کرد و جهان را از عدل و داد پر خواهد نمود.اکثريت اين طايفه، ولادت و زنده بودن امام و وصايت حضرت عسکري به ايشان را پذيرفته و معتقد بودند که اين دوران همان دوران غيبتي است که در روايات پيش بيني شده است.در واقع اينان کساني بودند که با تمسک به اخبار و روايات وارده از ناحيه ائمه معصومين عليهم السلام و راهنمايي وکلا و نائبان خاص امام عليه السلام، به وجود امام دوازدهم (عج) با چنين صفاتي، بدون اين که آن حضرت را ديده باشند، يقين پيدا کرده و با توجه به معيارهاي شناختي که ذکر شد، از ابتلا به انحرافات عقيدتي در مسأله امامت مصون مانده بودند.در عين حال، در ميان قطعيه نيز، در پاره اي امور از جمله زمان ولادت امام مهدي (عج)، نام وي و اين که آيا او همان مهدي است يا خير، اختلافاتي وجود داشت.درباره ي زمان ولادت آن حضرت سال هاي 255، 256 و 257 ق را ذکر کرده اند و برخي آن را پس از رحلت امام عسکري عليه السلام و از هشت ماه تا دو سال گفته اند که البته عدم صحت قول اخير کاملا آشکار است.گروهي در نام وي اختلاف داشتند و او را علي مي ناميدند و گروه ديگر معتقد بودند که فرزند امام عسکري عليه السلام دوازدهمين امام و همان مهدي موعود مي باشد، اما از دنيا رفته است و رجعت خواهد کرد و عالم را از عدل و داد پر خواهد نمود.(7)اين اختلافات جزئي که در بين اماميه قطعيه پديد آمد، به زودي حل شد و پيروان آن ها از عقيده خود دست کشيده، تنها اماميه اثني عشريه باقي ماندند.
فرقه هاي ديگر که در قالب کلي چهار فرقه قابل بحث هستند به شرح زيرند:
1.واقفيه:(8)
پيروان اين فرقه معتقد بودند که امام يازدهم همان مهدي قائم است؛ زيرا به گمان آن ها وي امامي را بعد از خود معين نکرد و به کسي وصيت ننمود.پيروان اين نظريه در چگونگي توقف خود و مهدويت امام يازدهم متفاوت بودند.گروهي از ايشان مي پنداشتند که امام عسکري عليه السلام از دنيا نرفته است، بلکه در پرده ي غيبت به سر مي برد.فرض آن ها بر اين مطلب استوار بود که هيچ امامي تا پسر خود را به جانشيني معرفي نکند از دنيا نمي رود و چون امام عسکري عليه السلام به کسي وصيت نکرده، پس او همان مهدي مي باشد که داراي دو غيبت است و اينک زمان غيبت اول اوست.(9)گروه ديگر از واقفيه بر آن بودند که امام عسکري عليه السلام از دنيا رفته است، ولي بار ديگر رجعت مي کند و او همان مهدي قائم خواهد بود.آن ها يقين داشتند که امام عسکري عليه السلام بدون وصيت به کسي درگذشته است، بنابراين ترديدي نيست که او مهدي موعود و همان کسي است که قيام خواهد کرد تا زمين را پر از عدل و داد کند.(10)گروه ديگر، واقفيه ي لا ادريه بودند و تصور مي کردند که امام يازدهم عليه السلام رحلت کرده و از دنيا رفته است؛ ولي با توجه به اين که زمين نمي تواند از حجت خدا خالي باشد، بايد جانشيني داشته باشد، هر چند مطمئن نبودند که جانشين او کيست.بنابراين در امامت آن حضرت توقف کردند و مصمم شدند تا زمان روشن نشدن اين امر تصميمي نگيرند.(11)
2.جعفريه:
اين گروه عقيده داشتند که پس از امام عسکري عليه السلام برادرش جعفر، که از وي جوان تر بود، به امامت رسيد.(12) با اين حال پيروان اين عقيده، که همانند واقفيه از وصايت امام عسکري عليه السلام به فرزندش بي اطلاع بودند، در چگونگي انتقال امامت به جعفر اختلاف داشتند و به چهار دسته تقسيم شدند.
گروهي از اينان معتقد بودند که امام عسکري عليه السلام پسري نداشت تا امامت به او برسد، لذا برادرش جعفر پس از او امام است.آن ها در اين باب، به همان اقوال فطحيه درباره ي امامت عبدالله افطح، فرزند امام صادق عليه السلام تمسک مي جستند و حتي خود نيز به امامت عبدالله افطح قائل و معتقد به سيزده امام بودند که جعفر سيزدهمين آن ها محسوب مي شد.(13)گروه ديگر عقيده داشتند که امام دهم، جعفر را بر اساس اصل بدا به جانشيني معرفي کرده است امري که معتقد بودند درباره ي اسماعيل پسر ارشد امام صادق عليه السلام نيز واقع شد.آن ها باور داشتند که اراده ي الهي به اين امر تعلق گرفت که امامت نبايد به امام حسن عسکري عليه السلام برسد، لذا پس از امام دهم اين امر به جعفر رسيد.پيروان اين عقيده سرسختانه به اقوال فطحيه استدلال مي کردند، حتي در ميان اهل کلام آن ها، افراد سرشناسي از فطحيه وجود داشتند.(14)سومين گروه از جعفريه مدعي بودند که امام دهم به امامت فرزندش جعفر وصيت کرده بود، آنان امامت امام عسکري عليه السلام را به اين جهت که امام بعد از خود را تعيين نکرده و درباره ي کسي وصيت ننموده بود فاقد اعتبار مي دانستند و معتقد بودند که امامت جعفر با تعيين از جانب پدرش حتمي و مسلم است.(15)گروه چهارم به نفيسيه معروف شدند آنان عقيده داشتند که امام هادي عليه السلام پسر بزرگش محمد را به امامت تعيين کرده بود، اما اراده ي الهي بر اين قرار گرفت که او در زمان حيات پدر از دنيا برود.اما محمد به توصيه پدرش امام هادي، برادر خود جعفر را وصي و امام قرار داد و در واقع امامت را به غلامش نفيس سپرد تا در زمان مناسب آن را به جعفر واگذار کند و او چنين کرد.اعضاي اين فرقه امامت حضرت عسکري عليه السلام را از آن رو که امام هادي عليه السلام وي را به عنوان وصي و امام تعيين نکرده است، نمي پذيرند.(16)
3.محمديه:
اين فرقه معتقد بودند که محمد، پسر بزرگ امام هادي عليه السلام که در زمان حيات آن حضرت درگذشت، امام بعد از ايشان بود.به ادعاي ايشان چون امام عسکري عليه السلام به کسي وصيت نکرده بود، امامت او ساقط است و جعفر نيز چون صلاحيت امامت نداشت، نمي توانست امام باشد و اين امر تنها در محمد پسر امام هادي عليه السلام مسلم است؛ زيرا او پسري صالح از خود باقي گذاشت که به زعم آن ها شايسته ي امامت بود و برخي از ايشان او را همان مهدي قائم مي دانستند و گروهي مرگ او را انکار کرده و قائل به غيبت او شده بودند.(17)
4.قائلين به انقطاع امامت:
گروه چهارم معتقد بودند که پس از امام عسکري عليه السلام امامي وجود ندارد.اينان ظاهرا درباره ي عقيده به مهدويت اختلاف داشتند و به دو دسته تقسيم مي شدند، يک گروه از اينان معتقد به قيام مهدي (عج) نبودند و مي گفتند چون خداوند از گناه بندگان به خشم آمده، امامت را از ايشان منقطع ساخته و حجت را از ايشان باز داشته است.گروه ديگر به قيام مهدي موعود عقيده داشتند، اما معتقد بودند که چون امام عسکري عليه السلام بدون جانشين از دنيا رفته است، امامت متوقف شده تا اين که خداوند مهدي(عج) را از ميان امامان گذشته برگزيند و به قيام مبعوث سازد.آنان به احاديث متواتر درباره ي قيام مهدي موعود عقيده داشتند و دوره ي زماني پس از رحلت امام عسکري عليه السلام را دوره فترت نبوت و امامت مي دانستند.(18)
به هر حال کليه ي فرقه هاي انحرافي مذکور، که اغلب به جهت عدم آگاهي به امامت حضرت مهدي (عج) و جانشيني امام عسکري عليه السلام و بروز پاره اي جاه طلبي ها پديد آمدند، اينان به زودي در جامعه شيعي محو شده، اثري از آن ها باقي نماند و از ميانشان تنها فرقه ي قطعيه ي اثني عشري باقي ماندند.اين امر ناشي از آن بود که استدلال هايي که اين طوايف براي اثبات حقانيت خود و عقايد شان ارائه مي دادند در مقايسه با ادله اي که قطعيه بر صحت اعتقادشان مي آوردند، بسيار ضعيف و غيرقابل پذيرش بود.علاوه آن که نظام گسترده ي نيابت و وکالت، که به طور مستقيم توسط امام عليه السلام هدايت و کنترل مي شد، به زودي و با کاهش مختصر اعمال فشارهاي عباسيان، تلاش گسترده اي در زمينه ي ايجاد آگاهي عمومي نسبت به امامت و مسأله غيبت حضرت مهدي (عج) در جامعه ي شيعه آغاز کرد.در اين راستا بايد به فعاليت هاي ارزنده ي علماي شيعه در اين عصر نيز توجه خاصي شود که در زمينه ي آگاهي بخشي و اطلاع رساني به شيعيان، از طريق ارشاد و وعظ و يا تأليف و تصنيف کتاب هايي در همين باب، اقدامات شايان توجهي انجام دادند.
پي نوشت :
1-ر.ک:قرشي، حياه الامام موسي بن جعفر، ج1، ص 415 به نقل از الکافي.
2-کليني، الکافي، ج1، ص 543 و طبرسي، اعلام الوري، ج2، ص 261.
3-صدوق، کمال الدين، ص 478.
4-همان، ص 477.
5-کليني، همان، ج2، ص 462.
6-رک:نوبختي، فرق الشيعه، ص 79 و مفيد، الفصول المختاره، ص 60-258 و مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص 599 و شهرستاني، الملل و النحل، 131-130.
7-رک:نوبختي، همان، ص 99.
8-واقفيه عنوان کلي است که بر همه فرقه هاي شيعه، که بر امامت يکي از امامان توقف کردند اطلاق مي شود.اغلب بعد از درگذشت هر يک از امامان، گروهي از واقفيه پديد مي آمدند اما واقفيه اي که پس از شهادت امام هفتم عليه السلام ظهور کردند به جهت اهميت خاصي که داشتند شناخته شده تر، و معروف ترند لذا نبايد درباره تشابه نام اين فرقه ها توهمي ايجاد شود.
9-رک:اشعري، الفرق و المقالات، ص 106 و نوبختي، همان، ص 78-80 و شهرستاني، همان، ص 129.
10-رک:همان، ص 107و نوبختي، همان، ص 80-81.
11-رک:همام، ص 107.
12-نوبختي، همان، ص 89-90.
13-همان، ص 39 و اشعري.همان، ص 111 و مفيد، همان، ص 295.
14-نوبختي، همان ، ص 99 و جاسم حسين، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ص 105-106.
15-همان، ص 82-83 و اشعري ، همان، ص 110-111 و مفيد،همان ، ص 259.
16-همان، ص 88-89 ،اشعري، همان، ص 112-113.
17-نوبختي ، همان ص 84 و اشعري ، همان، ص 109 و طوسي، الغيبه، ص 128-129.
18-رک:اشعري، الفرق و المقالات، ص 107-109 و طوسي، همان، ص 147 و صدوق، کمال الدين، ص 485-487.
منبع: کتاب اوضاع سياسي، اجتماعي و فرهنگي شيعه در غيبت صغري