گذري بر خاطرات يكي از شاگردان
مرحوم استاد فقيه و عالم و مجتهد حاج شيخ هاشم، احيا كننده حوزه علميه مشهد، در جوار ملكوتي حضرت ثامن الائمه(ع) بود.
آنچه از فضلا در مشهد بودند يا در ساير حوزه ها، يا امام جمعه و قاضي هستند و يا وارد ادارات و فرهنگ شدند و يا بازاري عالم و متدين هستند، همه از بركت و جود اين مرداست.
روزي با مرحوم آية ا... حاج شيخ كاظم دامغاني صحبت مي كردم. به ايشان عرض كردم با بودن فحولي در مشهد مقدس مانند مرحوم آية ا... ميرزا محمد آقا زاده، مرحوم آية ا... العظمي حاج آقا حسين قمي و مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني كه از نجف به مشهد مشرف شدند، حوزه اي در مشهد شكل گرفت. مرحوم حاج شيخ كاظم گفتند: يك روز مرحوم حاج شيخ هاشم به من فرمودند بيا در درس ميرزا شركت كن. من امتناع كردم. ايشان اصرار فرمودند لا اقل چند روز بيا اگر نخواستيد ترك كنيد. من چند روزي كه شركت كردم، ديدم انصافا ميرزا آنچه آنها دارند او دارد به اضافه. ديدم شايسته است كه ازمحضر ميرزا استفاده كنم و استفاده كردم.
من طلبه مدرسه نواب بودم، تا آخر عمر مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني همه روزه مرحوم شيخ هاشم در درس فقه و اصول مرحوم شركت مي كرد.گو اينكه از قول مرحوم ميرزا شايع بود كه حاج شيخ هاشم نياز به درس ندارد لكن از جهت تعظيم ما در جلسه درس شركت مي كند. حضرت استاد مثل ساير اكابر در دوران رضاخان، محبوس و بعد هم به قزوين تبعيد شد. استاد در اين شهر، نه دوستاني داشت، نه اقوامي كه مانوس باشند مگر يك دبيري كه با ايشان مانوس شدند. حاج شيخ ساعت نيم از آفتاب تشريف مي آوردند مدرسه نواب و داخل مدرسه كنار صندلي مي نشستند تا اين كه شاگردان حاضر شوند و همه روزه نوعا مي فرمودند براي چه دير مي آييد. خودشان مي فرمودند ممكن است كه شما بگوييد تو به ما چه كار داري؟ درست را بگو . من مي گويم درس مباحثه است و تاطرفين شما نباشند، نمي شود درس گفت. بعد روي صندلي قرار مي گرفت بلافاصله مشغول مي شد كفايه را تدريس مي فرمود. طلاب خيال مي كردند كه تمام درس را حفظ هستند، اما شب كه موقع مطالعه مي شد، مي فهميديم كه استاد چه قدر قوي و زبردست است و گاهي وقتي روي صندلي كه قرار مي گرفت، مي فرمود كتاب بدهيد، كتاب را مي گرفت عبارتهاي كتاب را مي خواند بعد با بياني رسا چنان مطلب را تقرير مي فرمود كه درذهن شاگردها حك مي شد و اگر بعضي اشكال به نظرشان مي رسيد، درست گوش مي داد كه مطلب خود را بيان كند، بعد با توجه كامل جواب او را مي داد و اشتباهش را بر طرف مي كرد. حاج شيخ هاشم دختري داشتند كه فوت شد و ايشان از فوت او بسيار ناراحت شدند، به قدري كه از منزل كه در كوچه آب ميرزا بود، خارج مي شوند تا به مدرسه نواب و يا مدرسه باقريه براي تدريس بروند ، يك وقت متوجه مي شوند كه پائين خيابان بالاي قبر دخترش نشسته است. مدتي در اين حالت بودند، تا اين كه به حضرت رضا(ع) متوسل مي شوند و تعادل برقرار مي شود . من كفايه و مكاسب را از محضرايشان بهره مند شدم. هم بحثم، مرحوم حاج سيد محمود سيستاني بود. از استاد تقاضا كرديم دوره دوم خارج كفايه را براي ما تدريس كنند. ايشان فرمودند من خودم دو دوره سطح كفايه و دو دوره خارج كفايه را خواندم، عجله نكنيد. مرحوم استاد مريض شدند و در بيمارستان امام رضا(ع) بستري گرديدند. دراين روزها در يكي از مجلات مقاله يكي از دانشمندان غرب را نوشته بودند و نتيجه تحقيقات او اين بود كه بدن انسان از دو نوع سلول مركب شده؛ سلولهاي اصلي كه اين سلولها هيچ وقت نمي ميرند و هميشه زنده اند و نوع دوم سلولهاي غير اصلي كه مي ميرند. رفتم بيمارستان و نظر اين دانشمند را خدمت ايشان عرض كردم. فرمودند سبحان ا... اين همان است كه در روايات ما آمده است. از امام سؤال مي كنند: آيا انسان مي ميرد؟ امام مي فرمايد: انسان نمي ميرد .
منبع: قدس