درسال 1979، رسانه هاي اروپا و آمريكاي شمالي، ناگهان از گزارش هايي از انقلاب ايران پر شد: واقعه اي كه دنيا را شوكه كرد. پس از سقوط شاه، ايالات متحده، مسئله اعطاي ويزا به او براي ابراز حمايت از دست نشانده ديرين خود را مورد بررسي قرار داد. دولت انقلابي جديد از ايالات متحده خواست به جاي حمايت از شاه او را به عنوان مجرم به ايران بازگرداند، اما ايالات متحده از اين كار خودداري كرد. اين امتناع آمريكا، احساسات ضدآمريكايي را برانگيخت، و به سرعت انقلاب ايران را (به انقلابي) برضد آمريكا تبديل كرد. زمان زيادي از كودتاي سال 1953 كه توسط «سيا» طراحي و اداره شده بود نمي گذشت، كودتايي كه شاه را به قدرت بازگرداند؛ و آن واقعه از ذهن ها پاك نشده بود. روند حوادث نهايتا به حمله به سفارت آمريكا منجرشد، جايي كه مركز عملياتي «سيا» در كودتاي 1953 بود. بدين گونه، بحران گروگانگيري سفارت آمريكا آغاز شد. تظاهركنندگان در حالي كه شعار «مرگ برآمريكا» مي دادند، پرچم هاي آمريكا را آتش زدند.
براي افكار عمومي آمريكا كه از سابقه دخالت آمريكا در كودتاي 1935 باخبر نبودند، آتش زدن پرچم و شعارهاي ضد آمريكايي، تنها نشانه يك چيز مي توانست باشد؛ بنيادگرايي ايراني ها. از آن زمان به بعد، همه جنبه هاي انقلاب ايران و دين اسلام كه دراين ميان برجسته ترين جنبه آن انقلاب به شمار مي رود (درنظر افكار عمومي آمريكا) به بنيادگرايي مربوط مي شود. حمله به انقلاب ايران در ايالات متحده، همه طيف هاي سياسي را دربر گرفت، ليبرال ها و محافظه كارها، همچنين چپ ها و جريان اصلي فمينيست ها، همگي در انتقاد از انقلاب ايران با هم متحد بودند. طنز قضيه دراين است، در حالي كه بسياري از فمينيست ها در ايالات متحده، انقلاب را تقبيح مي كردند اما زنان ايراني، طرفداران سرسخت انقلاب بودند. اين منتقدان هرگز (از خود) نپرسيدند كه اگر انقلاب اسلامي اين قدر زنان را سركوب مي كرد چرا زنان ايراني به (آيت الله) خميني پيوستند؟ اين تصور كه غربي سازي، تنها راه آزادسازي زنان است به بخش غيرقابل انكاري از ايدئولوژي سياسي چپ ها و راست ها درآمريكا تبديل شده بود. با اين حال، اگر باور داشته باشيم كه زنان ايراني بازيگراني عاقل و هوشمند و افرادي مسئوليت پذير هستند كه مي توانند سرنوشت خود را در دست بگيرند، آنگاه بايد بتوانيم توجيهي براي حمايت كلان آنها از انقلاب و دوران پس از آن باشد.
انقلاب سفيد شاه و زنان
در اوايل دهه 1950 ميلادي، توده هاي ايراني در خيزشي عظيم در حمايت از دكترمحمدمصدق به راه افتادند؛ رهبري ملي گرا كه صنعت نفت را ملي كرده بود. محبوبيت مصدق، پيام مهمي براي ايالات متحده و انگلستان دربرداشت؛ ايرانيان مي خواستند كه سرنوشت خود را در دست بگيرند و نمي خواستند منابع آنها تحت كنترل منافع انگليسي- آمريكايي ها باشد. در آن زمان كه دوره جنگ سرد بود، اين پيام براي ايالات متحده بسيار مهم تلقي مي شد. ايالات متحده مصمم بود تا ايران را تحت كنترل خود نگه دارد، و بازگرداندن شاه نيز تلاشي در راستاي حفظ منافع آمريكا بود. «آلن دالس» رئيس سيا در تاريخ 4 آوريل 1953 با صرف 1 ميليون دلار براي ساقط كردن مصدق موافقت نمود. موفقيت اين عمليات در ايران «سيا» را ترغيب كرد تا در برخي كشورهاي ديگر نيز عمليات مشابهي را انجام دهد؛ مثلا در اندونزي، كه سوهارتو با كمك «سيا» كودتا كرد. شاهي كه پس از كودتا به ايران بازگشت با گذشته تفاوت داشت.
او براي كاهش ناآرامي هاي مدني، ديگر تحمل هيچ مخالفتي را نداشت. اولين گام او، برچيدن همه نهادهاي مدني و ايجاد يك پليس مخفي قوي و يك ارتش وفادار بود. در حالي كه ايالات متحده شاه را تشويق مي كرد تا با پياده سازي برخي اصلاحات ازبروز چالش هاي جدي در برابر رژيمش جلوگيري كند، در ديگر كشورها انقلاب هايي رخ مي داد.
طبق برنامه «آلينس»، آمريكايي ها به شاه توصيه كردند تا يك «انقلاب سفيد» به راه بيندازد. اين انقلاب سفيد، مجموعه اي از راهبردهاي مورد استفاده در سياستگذاري بود كه براي تبديل اقتصاد كشاورزي به اقتصاد صنعتي و مدرن طراحي شده بود. بخش اصلي اين مجموعه، تلاش براي اصلاحات ارضي توسط دولت مركزي بود. اين كار در واقع تلاشي از سوي شاه به منظور جلوگيري از هرگونه شورش احتمالي روستاييان محسوب مي شد. اين اصلاحات را «انقلاب سفيد» خواندند، زيرا قرار بود كاري انقلابي اما بدون خونريزي باشد، زيرا طراحي آن توسط شاه و نه توده اي كه عليه شاه بسيج شده باشند، انجام شده بود. برنامه «آلينس» توسط «ولف لاژينسكي» مشاور قدرتمند واشنگتن كه اصلاحات ارضي 1950 تا 1970 را طراحي كرد، ارائه شده بود. او اين برنامه را به اين منظور طراحي كرد كه از شورش روستاييان براي اصلاحات ارضي، جلوگيري كند. اين برنامه در برخي كشورهاي آسيايي مانند فيليپين نيز اقتباس شد تا از جنبش هاي اجتماعي (از آن نوع كه به انقلاب هايي در چين، كوبا و پس از آن در ويتنام رخ داده بود) جلوگيري شود.
هر چند اصلاحات ارضي را مي توان محور انقلاب سفيد دانست، اما كليد برنامه مدرن سازي جامعه در تغيير دادن نقش زنان بود. زنان بايستي آزاد مي شدند و به عنوان انتقال دهندگان ارزش هاي غربي عمل مي كردند. قانون خانواده و برخي قوانين ديگر به نفع زنان تغيير داده شدند تا به ظاهر موقعيت زنان را ارتقا دهند. پدر شاه قبلاً «كشف حجاب» را تحميل كرده بود، و شاه نيز اين فرآيند را با اعطاي منصب هايي در بوركراسي رو به رشد دولت( و همچنين سيستم بهداشت و آموزش) به زنان بي حجاب، تشويق مي كرد. درآمدهاي نفتي، هزينه توسعه بهداشت و آموزش را فراهم مي كرد، و برخي از زنان، خصوصاً از طبقه هاي متوسط و بالاي شهري به مجموعه نيروي كار كشور وارد شدند. به علاوه، شاه، حق راي را به زنان اعطاء و روي حمايت آنان حساب كرد.
زناني كه اين امتيازات را در زمان شاه به دست آوردند، در نهايت به شدت با او مخالفت كردند؛ اين واقعيتي است كه ممكن است برخي را گيج كند. اما اصلاحات شاه چندان فراگير نبود؛ كساني كه از اصلاحات شاه بهره مي بردند، عمدتاً از طبقه هاي ممتاز بودند، و حق راي دادن هم معناي چنداني نداشت زيرا در آن زمان تنها يك حزب وجود داشت كه مي شد به آن راي داد. براي اكثر زناني كه در روستاها زندگي مي كردند، اصلاحات شاه نفع زيادي براي آنها نداشت. در حالي كه زنان طبقه هاي متوسط و بالا به وزارت رسيدند، در بازي هاي المپيك شركت كردند، و حتي به عنوان نماينده ايران در كنفرانس بين المللي مكزيكوسيتي پيرامون زنان شركت كردند، اما زندگي اكثر زنان ايراني بدون تغيير باقي ماند. ميزان مشاركت زنان در نيروي كار در اواخر دهه 1950 و دهه هاي 1960 و 1970 به كندي افزايش پيدا كرد، اما شغل هاي جديد نيز عمدتاً متعلق به اعضاي طبقه ممتاز بود.
به علاوه، آزادسازي زنان توسط شاه، همراه با سركوب كلي سياسي و افزايش فاصله بين درآمدهاي طبقه هاي مختلف بود. حتي براي برخي از زنان تحصيلكرده طبقه متوسط نيز اين معامله چندان سودمند نبود، و بسياري از زنان طبقه متوسط خصوصاً دانشجويان به شدت از رژيم انتقاد مي كردند. به استثناي نخبگان و برگزيدگان حكومت، اكثر ايرانيان به صورت روزافزون از پليس مخفي و نبود امكان فعاليت سياسي، انتقاد مي كردند.
تعداد گروه هاي اسلامي در اواخر دهه 1960 و اوائل دهه 1970 افزايش يافت. اين گروه ها از سركوب سياسي شاه و طرح مدرن سازي او بر مبناي مدل غربي، انتقاد مي كردند. احتمالا مي توان گفت كه مرتبط دانستن صنعتي شدن با تغييرات فرهنگي، يكي از اشتباهات بزرگ شاه بوده است، زيرا صنعتي شدن لزوما به تغيير دادن يا از بين بردن ساختار فرهنگي جامعه نياز ندارد. در واقع، همان گونه كه ژاپن نشان داده است، مي توان صنعتي شدن را با موفقيت اجرا و در عين حال حداقل هسته فرهنگ بومي را حفظ كرد اما در ايران، صنعتي شدن و غربي شدن در قالب يك مجموعه واحد به كشور وارد شد. نقش زنان در موفقيت اين فرآيند، حياتي بود. اگر زنان ايراني مي توانستند ديدگاه و عملكردي مشابه با زنان آمريكايي و اروپايي داشته باشند، آن گاه جامعه ايران نيز مي توانست شبيه به جوامع غربي شود. شاه نتوانست بفهمد كه فرآيند تبديل شدن جوامع اروپايي به جوامعي صنعتي، فرآيندي دشوار و دردناك بوده و بيش از 200 سال طول كشيده است؛ و همچنين شاه نتوانست درك كند كه آن صنعتي شدن به شيوه غربي، براي جامعه ايران اين معنا را به همراه داشت كه بايستي فرهنگ و ميراث خود را به كلي رها كند، با اين فرض كه اگر اين فرآيند بدين صورت آغاز مي شد، لزوما صنعتي شدن با موفقيت پياده مي شد كه در اين مورد نيز ترديد وجود دارد.
اقتصاد ايران، افت شديدي را در بخش كشاورزي تجربه كرد، اما موفقيت فرآيند صنعتي شدن در اقتصاد ايران نيز محدود باقي ماند. صنعت نفت و صنعت فرش (كه صنعت فرش، محصول كار دستي زنان در نواحي روستايي بود)، مهمترين منابع ارز قوي ايران باقي ماندند. صنعتي شدن تحميلي در ابعاد نسبتا محدود، همراه با حجم زيادي از سركوب سياسي بود كه بسياري از ايرانيان (شامل زنان) به صورت روزافزوني با آن مخالفت كرده و قادر به تحمل آن نبودند. مبحث آزادي سياسي به يك مبحث عمده تبديل شد و بسياري از زنان را ترغيب كرد كه با رژيم مخالفت كنند.
در همين زمان، گروه هاي اسلامي نسبت به مسئله عدالت سياسي و اجتماعي، حساسيت نشان دادند. افزايش فاصله در درآمدهاي طبقه-هاي مختلف و سركوب سياسي، به محور فعاليت هاي سياسي اسلامگرايان تبديل گرديد. و اين واقعيت كه اسلامگرايان، تنها فعالان سياسي باقي مانده در ايران بودند (بقيه، همگي از صحنه كنار رفته بودند)، تاثير شديدي بر تلاش هاي اسلامگرايان در بسيج عمومي داشت. به تدريج، انقلاب توانست حمايت زناني را كسب كند كه مايل بودند امتيازاتي را كه به آنها داده شده بود رها كنند اما امتيازات ديگري را براي خود به دست آوردند.
جهاد رهايي بخش
ايده جدا كردن عرصه خصوصي از عرصه عمومي، از مدت ها پيش به صورت چشمگيري در ايدئولوژي فمينيست ها، مشاهده مي شده است. بسياري از چهره هاي دانشگاهي فمينيست، كتاب ها و مقالات متعددي در اين باره نوشته اند كه محدود شدن زنان به عرصه خصوصي و وارد نشدن آنها به عرصه عمومي، مانع بزرگي بر سر آزاد شدن و رهايي پيدا كردن آنها بوده است. دشواري هاي موجود بر سر شكستن سد محدود شدن زنان به عرصه خصوصي، همواره مهمترين منشا نااميدي در طرفداران حقوق زنان بوده است.اما انقلاب اسلامي توانست اين سد را ظرف يك شب بشكند. هنگامي كه
آيت الله خميني از زنان خواست تا در تظاهرات عمومي شركت كرده و حكومت نظامي شبانه را ناديده بگيرند، ميليون ها زن به خيابان ها ريختند. فراخوان آيت الله خميني براي خيزش در برابر شاه، هرگونه شك يا شبهه اي را از ذهن زنان مقيد و مسلمان پاك كرد. زنان با حضوردائمي در صفوف اول تظاهرات، زمينه تبديل انقلاب ايران به يكي از مسالمت آميزترين انقلاب ها در دوران معاصر را فراهم كردند؛ زيرا حضور آنها در صفوف اول، تيراندازي به خواهران مسلمان غيرمسلح را براي سربازان دشوار مي كرد. خواهراني كه در بسياري مواقع به سربازان گل داده و از آنها مي خواستند تا به تظاهركنندگان بپيوندند و از عدالت حمايت كنند.
هنگامي كه اسلامگرايان پيروز شده و به قدرت رسيدند، آيت الله خميني به خوبي از ميزان حمايت زنان از او و همچنين حمايت عظيم آنها كه او را به قدرت رسانده بود، باخبر بود.
آيت الله خميني چندين جهاد را اعلام كرد؛ جهاد عليه بي سوادي، جهاد براي بازسازي كشور، و جهاد عليه تهاجم خارجي و عليه امكان كودتا. طبق دكترين جهاد، مردان و زنان از لحاظ مذهبي موظفند كه دستور رهبر مذهبي خود را گوش دهند. در نتيجه، ميليون ها زن به اين جهادها پيوستند.
اين مشاركت انبوه زنان، حضور زنان در عرصه عمومي به عنوان شهرونداني فعال در جمهوري را تحكيم كرد.
جهاد سوادآموزي، چندين ميليون زن بي سواد را براي يادگيري خواندن و نوشتن، به مساجد و مراكز آموزشي كشاند. اينها زناني بودند كه به برنامه هاي سوادآموزي شاه نمي پيوستند، زيرا در آن دوران آموزش به عنوان يكي از عوامل غربي شدن تلقي مي شد. اين بار، اين رهبر مذهبي آنها بود كه سوادآموزي را يك وظيفه مذهبي براي زنان تعيين كرده بود. برنامه هاي سوادآموزي انبوه و آموزش رايگان، گام بزرگي در جهت افزايش سواد و آموزش به طور كلي براي همه ايرانيان، اما به طور خاص براي زنان، بود.
جهاد براي بازسازي و خودكفايي نيز به همراه برنامه هاي سوادآموزي انجام شد، و ميليون ها زن به عنوان داوطلب، به بازسازي اقتصاد كشور و پيروزي در جنگ كمك كردند. هنوز هم روح انقلاب، زنده بود. آيت الله خميني، اين تلاش ها را «انقلاب فقرا و ضعفا در برابر ثروتمندان و قدرتمندان و همچنين ستمگران دنيا» خواند. بسياري از زنان، تمام تلاش خود را در راستاي به دست آوردن خودكفايي انجام دادند. زنان ايراني، راهكارهايي را براي صرفه جويي، كاهش ضايعات، و تهيه غذا براي همگان، اتخاذ كردند. برخي از آنها پولي به دست آورده و موسسات خيريه محلي ايجاد كردند كه كمك ها و منابع همسايگان را جمع آوري كرده و براي كمك به جامعه به كار مي برد. يك شبكه تامين اجتماعي اسلامي، رسيدگي به فقرا، نيازمندان و خانواده هايي كه شوهرانشان در جبهه بودند را برعهده گرفت. هرچه فشارهاي تحريم هاي اقتصادي بيشتر مي شد، تعداد بيشتري از زنان ايراني مصمم مي شدند كه بهاي استقلال كشور خود را بپردازند. آنها اعتقاد داشتند كه استقلال خود زنان حاصل نخواهد شد، مگر زماني كه كشور از غلبه ديگران رهايي يابد. بسياري از ايرانيان آماده بودند كه در صورت لزوم جان خود را فدا كنند، و به منظور كمك به پايان دادن به جنگ و همچنين اطمينان از اينكه هيچ كودتايي در كار نخواهد بود، به ارتش 20ميليوني پيوستند.
منبع : انستيتو واتسن