اشاره
ابومنصور محمّد بن محمّد ماتريدى در اوائل قرن چهارم هجرى در شرق جهان اسلام ظهور نمود و به اتخاذ طريق ميانه در ميان افراط و تفريطى كه از سوى معتزله از يك سو و اهل حديث و حنابله از سوى ديگر اعمال مى شد، همت گماشت.
آراء و افكار ابومنصور، به نام خودش، يعنى «مكتب ماتريدى» مشهور شد. وى على رغم عظمت و تأثير علمىِ عميقش بر متكلمان بعد از خود، همچنان ناشناخته مانده و حتى آثار قلمى اش به جز تعدادى اندك، به صورت خطى باقى مانده و به نشر سپرده نشده است.
سيد محمد حسين طباطبايى فقيه، فيلسوف، متكلم، مفسر و متفكر بزرگ اماميه، از جمله شخصيت هاى معاصرى است كه با قلم، بيان و تربيت شاگردان فراوان، تأثير عميقى بر روى متكلمان، فلاسفه و مفسران مسلمان خصوصاً شيعيان گذاشته است.
در اين نوشتار آرايى كه هريك از دو شخصيت مورد بحث درباره اسماء الاهى ابراز داشته اند به صورت تطبيقى مورد ارزيابى قرار مى گيرد و با توجه به تأثير عميق هريك از دو شخصيت مورد بحث، بر روى متكلمان و انديشمندان بعد از خود، مى توان مدعى شد كه مقايسه بين آراى اين دو شخصيت به يك معنا مقايسه بين آراى كلامى اماميه و ماتريديه به حساب مى آيد.
علامه سيد محمدحسين طباطبائى فيلسوف و مفسّر نامدار شيعه در عصر حاضر و صاحب تفسير الميزان، و ابومنصور محمد بن محمد ماتريدى (متوفاى 333 هـ) پيشواى مذهب ماتريديه در برخى مسائل اتفاق نظر، و در مسائلى هم اختلاف نظر دارند. اختلاف نظرهايى كه بين اين دو دانشمند وجود دارد، همگى به يك شكل نيست; در برخى از مسائل هردو نفر ديدگاه متفاوت دارند، امّا در برخى ديگر، تفاوت ديدگاه وجود ندارد، بلكه اين مسائل از سوى ماتريدى با اجمال بيان شده، ولى علامه آنها را با تفصيل بيان كرده است. در منابع كلامى مرز اسم و صفت چندان مشخص نشده است و در اكثر كتاب هاى كلامى بحث اسم و صفت در هم ادغام شده و تحت يك عنوان مورد بحث قرار گرفته است; اما مباحثى كه در اين كتاب ها مطرح مى شود بيشتر حول محور مباحث صفات دور مى زند و به مبحث اسماء اهميت چندانى داده نمى شود. غالباً در اينگونه موارد اسم و صفت مترادف به كار مى رود و گاهى نيز تفاوت هايى بين آن دو گذاشته مى شود.
حقيقت اين است كه اسم و صفت دو چيزند و هر كدام احكام مخصوص به خود را دارد و مترادف قرار دادن آنها نوعى مسامحه است. قرآن كريم به عنوان اولين منبع، اسماءالاهى را به صورت جدا گانه مورد توجّه قرار داده است; چنانكه مى فرمايد:
«وَللّهِ الأسْمَاءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِى أَسْمَآئِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» (اعراف / 180).
يا مى فرمايد:
«قُلِ ادْعُوا الله اَوِ ادْعُواْ الرَّحْمنَ اََيّاً مَّا تَدْعُوا فَلَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنى» (اسراء/110).
در آيه ديگر مى فرمايد:
«الله لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنى» (طه / 8).
و در جاى ديگر مى فرمايد:
«هُوَ الله الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْمَاء الْحُسْنى» (حشر / 24).
اهتمام فراوان قرآن كريم به مسأله اسماء ما را بر آن مى دارد كه در اين باب با دقت بيشترى بينديشيم و تفاوت آن را با صفات و مباحث مرتبط باآن مشخص كنيم. هم علامه و هم ماتريدى به مبحث اسماء به صورت جدا گانه پرداخته اند; البته آرايى چند به ماتريدى نسبت داده شده كه درجه اعتبار آنها در اين مقاله مورد توجّه قرار خواهد گرفت.
فرق اسم و صفت
ميان اسم و صفت اينگونه مى توان فرق گذاشت: يك ذات را مى توان از دولحاظ مورد توجه قرار داد; نخست اين كه ذات به خودى خود در نظر گرفته شود و چيز ديگرى در آن دخالت نداشته باشد; دوم اين كه ذات با توجه به صفت خاصى و از آن جهت كه موصوف به اين صفت است، منظور گردد. با توجّه به اين دو لحاظ در ذات، اسم بر ذات دلالت مى كند و صفت بر معنايى كه ذات را وصف مى كند. بنابراين، عناوينى چون «الله»، «عالم» و «حى» اسم، و كلماتى چون: «علم» و «حيات» صفت است.[1]
اقسام اسم
به صورت كلى اسم را مى توان به دو بخش تقسيم كرد:
1. نام هايى كه فقط بر ذات دلالت دارند، بدون اعتبار معنا و صفتى، و به تعبير ديگر، به عنوان «اسم خاص» و به اصطلاح، «عَلَم شخصى» استعمال مى شوند، مانند لفظ «الله» در زبان عربى و «خدا» در زبان فارسى و مشابهات آن در زبان هاى ديگر (مانند Godدر زبان انگليسى).
2. نام هايى كه از صفات مشتق مى شود و بر ذاتى متلبس به معنا دلالت دارد; در اين دسته گرچه صاحب اسم ذات است، ولى صفاتى مثل: «حيات» و «علم»... در تسميه دخالت دارند;[2] اسمائى كه در قرآن براى خدا به كار رفته معمولا از نوع دوم است.
وجود دسته دوم، باعث شده كه اغلب متكلّمان تفكيكى بين اسم و صفت قائل نشوند و احياناً اسم را مترادف با صفت استعمال كنند و برخى نيز با صراحت اين دسته از اسامى را صفت دانسته، اطلاق واژه اسم را فقط بر نوع اوّل جائز بدانند.[3] امّا اگر با دقت به موضوع بنگريم خواهيم يافت كه جنبه وصفى و جنبه اسمىِ اينگونه صفات كاملا از همديگر متمايزند; براى مثال وقتى در مورد خداوند سخن مى گوييم اگر بگوييم «حيات خداوند» مسلّماً منظور ما با وقتى كه مى گوييم «حى» متفاوت است. اسم بر ذات دلالت دارد و صفت بر معنايى كه ذات به آن متصف است. تنها چيزى كه وجود دارد اين است كه گاهى اسم بر ذات بدون اعتبار صفتى دلالت مى كند و گاهى با اعتبار چنين صفتى، امّا در هردو صورت، مدلول اسم، ذات است.
علامه طباطبايى مى گويد:
«تنها فرقى كه بين اسم و صفت وجود دارد اين است كه صفت بر معنايى دلالت مى كند كه ذات به آن متلبس است، اعم از اين كه آن معنا عين ذات باشد يا غير آن. امّا اسم بر ذاتى دلالت مى كند كه متصف به وصفى است، پس «حيات» و «علم» از صفات و «حى» و «عالم» از اسماء الاهى است»[4]
اين بيان علامه فقط شامل نوع دوم اسماء مى شود، ولى اگر سخنان علامه را در اينجا به سخنانى كه در توضيح معناى الله بيان داشته،[5] ضميمه كنيم به دست مى آيد كه وى اسماء را شامل دو نوعى كه ما ذكر كرديم مى داند.
ابومنصور ماتريدى نيز تعبيرى نزديك به تعبير علامه دارد. امّا تفاوت وى با علامه در اين است كه ماتريدى اسماء خداوند را به سه نوع قابل تقسيم مى داند:
قسم اول، نام هايى است كه بندگان به خداوند نسبت مى دهند و بيان گر حقيقت اسماء الاهى نيست. قسم دوم، نام هاى است كه به ذات خداوند برگشت دارد، البته با رعايت اين نكته كه ذات خداوند مقامش بسيار والاتر از حروف و كلماتى است كه درمورد او به كار مى رود. وى براى اين دسته از اسماء، به نام هاى مبارك «الواحد»، «الله»، »الرّحمن»، «الموجود»، «القديم»، «المعبود» و... مثال مى زند. ظاهراً منظور ماتريدى از اين قسم همان اسماء خاص و به اصطلاح، اعلام است كه ما آنها در دسته اوّل گنجانديم.
و قسم سوم اسمائى است كه از صفات مشتق شده، مثل عالم و قادر.[6]
نسبت به سخنان ابومنصور دو نكته قابل ذكر است:
1. جدا كردن نام هايى چون: «الواحد»، «الرّحمن»، «الموجود»، «القديم» و «المعبود» از نام هاى مشتق از صفات، از دقت لازم برخوردار نيست; چه اين كه اگر با دقت نگريسته شود چنين به دست مى آيد كه اين اسامى نيز بر گرفته از صفات است، نه اين كه عَلَم يا اسم خاصى براى خدا باشد. شايد دليل اين كار وى اين بوده كه صفاتى كه اين اسماء از آنها مشتق شده، مثل «وحدت»، «رحمت»، «وجود»، «قدمت»، و «شايسته عبادت بودن» از صفات مصطلحى، كه متكلّمان، آنها را جزء صفات الاهى مى دانند نيست و به همين جهت ماتريدى اين اسماء را در رديف اسماء بر گرفته از صفات قرار نداده است. امّا حقيقت اين است كه اين اسماء بر ذاتِ متلبس به معنا دلالت دارد، نه بر خود ذات بما هو ذات; آنچه بر خود ذات دلالت دارد فقط اَعلام است كه از مجموع اسمائى ماتريدى بر شمرده فقط مى توان اسم «الله» را از اين نوع دانست.
2. همانطور كه گذشت ماتريدى اسماء را بر سه نوع مى داند: اسمائى كه بندگان به خداوند نسبت مى دهند، اسمائى كه بر ذات دلالت دارد و اسمائى كه از صفات مشتق شده اند.
اين مطلب در بدو امر دور از ذهن به نظر مى آيد زيرا كه همه اسماء خداوند را بندگان به او نسبت مى دهند.اين بندگانند كه خداوند را با نام هاى «الله»، «عالم»، «حى»، «معبود» و... يادمى كنند پس فرق اين اسماء با اسمائى كه بندگان به خداوند نسبت مى دهند چيست؟
ظاهراً ماتريدى به معنايى عميق تر اشاره دارد و آن عبارت است از تفاوت ميان اسم و اسم اسم، كه مورد قبول علامه طباطبايى نيز است.
اسمِ اسم
علامه طباطبايى قائل به دو نوع اسم است:
1. حقيقت اسم كه در نزد ذات است و لفظ از آن حكايت مى كند.
2. همين لفظى كه بر زبان انسان ها براى افاده معناى مقصود به كار مى رود و هيچ شأنى جز دلالت بر معنا و كشف آن ندارد. اين الفاظ در حقيقت بر همان اسمى دلالت مى كند كه در نزد ذات است، نه اين كه خود اين الفاظ، اسم باشند. بنابراين، «حى» و همينطور «عالم» اسم براى اسم واقعى هستند نه خود آن، اگر چه با توجّه به فرض اول، دو اسم يادشده خود اسم خواهند بود نه اسم آن.[7]
پس اسم اسم غير از خود اسم است; اسم همان حقيقتى است كه در نزد ذات است و اسم اسم همين لفظى است كه از آن حكايت مى كند.
سخنان ماتريدى را نيز مى توان به اين معنا حمل كرد، بدين صورت كه وى اسمى را كه انسان ها به خداوند نسبت مى دهند غير از اسمى كه حقيقتاً خداوند به آن موسوم است مى داند. بدين ترتيب به سه نوع اسم قائل است كه نوع اوّل آن اسمى است كه بندگان به خداوند نسبت مى دهند و مى توان اين دسته از اسماء را كه وى بيان داشته با همان اسم اسم كه علامه از آن سخن مى گويد منطبق دانست. و دو نوع ديگر يعنى اسمائى كه دلالت بر ذات دارد و اسمائى كه از صفات مشتق مى شود ربطى به نسبت دادن بندگان ندارد، بلكه خداوند حقيقتاً به آن اسماء موسوم است.
اين مطلب در مورد اسمائى كه از صفات اشتقاق يافته خصوصاً بنابر نظريه عينيت ذات و صفات كه اماميه بدان معتقد است قابل قبول است، زيرا اسمائى مثل «عالم» و «حى» از «علم» و «حيات» مشتق شده و «علم» و «حيات» از صفات ثبوتى خدا و عين ذات اوست، امّا اين مطلب در مورد اَعلام قابل قبول نيست. اعلام بيان گر حيثيت خاصى يا صفت وجودى خاصى در ذات نيست، بلكه براى دلالت بر مسما وضع شده اند.
ما مى توانيم اين مطلب را در مورد اسماء انسان ها نيز مشاهده كنيم; براى مثال فرض كنيم كه زيد دو تا اسم داشته باشد: »زيد» و «عالم»; و فرض ما اين باشد كه «عالم» اسم خاص و عَلَم براى زيد نباشد، بلكه به اين دليل كه زيد صفتى به نام علم دارد عالم ناميده شده باشد، اكنون به تفاوت هر دو اسم، يعنى زيد و عالم توجه كنيم: مسلّماً زيد خاصيتى جز اشاره به انسانى داراى ويژگى هاى خاصى كه اين اسم برايش وضع شده ندارد، امّا عالم علاوه بر اين كه بر خود زيد اشاره دارد به وجود علم در زيد نيز اشاره دارد. ما مى توانيم بگوييم كه حقيقت علم در نزد زيد وجود دارد و عالمِ، بيان آن حقيقت است، ولى در مورد زيد نمى توانيم چنين چيزى را بگوييم، زيرا كلمه زيد هيچ شأنى جز حكايت از خود زيد ندارد.
در مورد خداوند نيز چنين است; اسمائى كه از صفات مشتق شده با اسمائى كه به عنوان عَلَم و اسم خاص براى خدا به كار مى رود تفاوت دارد.
كلمه «الله» عَلَم است و هيچ شأنى جز دلالت بر ذات اقدس الاهى ندارد و هيچ حيثيت ديگرى در آن ملحوظ نشده است. اين كه كلمه «الله» را به «ذات مستجمع جميع صفات كمال» تعريف مى كنند، به اين معنا است كه چون ذات احديت قابل تعريف نيست براى شناساندن معناى «الله» عنوانى را معرفى مى كنند كه مخصوص پروردگار متعال باشد، نه اين كه اسم جلاله براى مجموع اين مفاهيم وضع شده باشد[8] تا كلمه «الله» داراى معناى وصفى باشد. بنابراين نمى توان تفكيك ياد شده در مورد اسم و اسم اسم را در مورد أعلامى مثل كلمه جلاله «الله» نيز به كار برد.
اين مطلب در مورد ضمائر و اسماء اشاره و موصولات وضوح بيشترى دارد. توضيح اين كه: ماتريدى در ذيل آيه 22 سوره حشر «هُوَ الله الَّذِى لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ: اوست خدايى كه غير از او معبودى نيست، داننده غيب و آشكار است، اوست رحمتگر مهربان» مى گويد: «لفظ «هو» نيز از اسماء خداست»[10] و معلوم است كه اين امور اگر از اسماء خداوند دانسته شود خاصيتى جز اشاره به ذات خدا ندارد و نمى توان براى آنها حقيقت عينى اى به جز ذات قائل شد.
حقيقت اين است كه اسماء ـ چه اسمائى كه از صفات مشتق شده و چه اسماء خاص و چه ضمائر ـ هيچ كدام خاصيتى جز اشاره به ذات ندارد، تنها چيزى كه مى توان مدعى شد اين است كه در تسميه اسمائى مثل أعلام، چيزى جز ذات در نظر گرفته نشده، ولى در تسميه اسماء مشتق از صفات، حيثيت متصف بودن ذات به صفت مورد نظر، نيز لحاظ شده، ولى خود اين اسم داراى حقيقت عينى نيست; تنها چيزى كه داراى حقيقت عينى است صفتى است كه اين اسم با لحاظ آن صفت وضع شده، امّا غير از ذات و صفت مورد نظر چيزى به نام اسم كه اسم لفظى، اسم آن باشد وجود ندارد.
ادامه دارد ...
پي نوشت ها :
[1]. رك: طباطبائى، سيد محمد حسين; الميزان فى تفسير القرآن; چ3، بيروت: مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1390 ق، ج8، ص352.
[2]. رك: طريحى، فخر الدين; مجمع البحرين; تحقيق: سيد احمد حسينى; چ2، مكتب نشر الثقافة الاسلامية، 1408 ق; ج1، ص223 ذيل: «سما»
[3]. رك: ابراهيمى دينانى، غلامحسين; اسماء و صفات حق; چ1، تهران: اهل قلم، 1375، ص37.
[4]. الميزان فى تفسير القرآن، ج8، ص352.
[5]. همان; ج1، ص18
[6]. ماتريدى، محمد (ابومنصور ماتريدى) كتاب التوحيد; تحقيق: دكتر فتح الله خليف; چ1، مصر: دار الجامعات المصرية، بى تا، ص65.
[7]. الميزان فى تفسير القرآن; ج8، ص352.
[8]. مصباح، محمّد تقى، معارف قرآن: بحث خدا شناسى، ص21.
[9]. ماتريدى، محمد، تاويلات اهل السنة، مندرج در تحقيق: فاطمة يوسف الخيمى; چ1، بيروت: مؤسسة الرسالة ناشرون، 1425 ق، ج5، ص99.
[10]. طباطبايى، سيد محمّد حسين; «رسالة الاسماء»، مندرج در الرسائل التوحيديه; چ1، قم: جامعه مدرسين، 1415 ق، ص55.