زن به مجردى كه ازدواج كند، تغيير اسم مىدهد، يعنى نام و نام خانوادگىاش را از دست مىدهد و رسماً در اسناد، كارنامههاى تحصيلى، شناسنامه، گذرنامه و در همه جا نام خانوادگى شوهر، جانشين نام خانوادگىاش مىشود. اين بدان معناست كه زن، خود هيچ است، وجود ذاتى ندارد، تا وقتى كه در خانه پدر است، با نام او زندگى مىكند و زمانى كه به خانه همسرش مىآيد، باز هم از داشتن نام و ارزش و اعتبار محروم است.
در دفاتر رسمى مربوط به زنان متأهل اروپايى از دو نام سؤال مىشود: اول مىپرسند نام فعلىاش كه پس از ازدواج گرفته است و نام خانوادگى همسرش چيست؟
سؤال دوم اينكه وقتى كه دخترى جوان و مجرد بود، نام خانوادگىاش چه بوده است؟
در حقيقت، زن متعلق به صاحبخانه است. در خانه پدر كه بود، نام خانوادگى پدر،و به خانه شوهر كه آمد، نام خانوادگى شوهر را به خود گرفت.(1)
در فرانسه، زن پس از جدا شدن از شوهرش، كوچكترين حقى نسبت به فرزندش ندارد.(2) اينگونه قوانين ظالمانه، هماكنون در فرانسه كه مهد تمدن اروپايى است، اجرا مىشود. تمدنى كه به غلط، نام آن تمدن گذارده شده و در حقيقت توحش، ددمنشى و ديوسيرتى است. كدام وجدان بيدار مىپسندد كه عواطف مادرى يك مادر را بشكنند و او را از سادهترين و طبيعىترين حقوق كه همان رابطه يك مادر با فرزند است، بازدارند؟ حقى كه حيوانات هم از آن برخوردارند.
تورات فعلى، زن را تلختر از مرگ معرفى مىنمايد و معتقد است كه زن نمىتواند به كمال برسد. (3)
اين همان يهودى است كه به غلط خود را نسل برتر و از نژاد پاكتر مىداند و معتقد است كه يهود در ميان ملل متمدن، پاكترين نژاد است.
به قول «
ناهوم گلدمن» كه از بنيانگذاران نظام كنونى اسراييل است: «مردم يهود يك پديده تاريخى و استثنايى هستند.»(4)
با اين وصف، او براى زن نقص ذاتى قايل است و معتقد است كه هيچگاه زن عامل نيكبختى نبوده است، بلكه همانند مرگ براى آدمى، شرنگ تلخ و ناگوار است.
مجله «
اسلاميك ريويو» چاپ لندن مىنويسد: «وضع اسلام در مورد زن از اين لحاظ جالب است كه اسلام در هزار و چهارصد سال پيش براى زنان حقوقى تثبيت كرد كه زنان انگلستان فقط در نيمهى اول قرن بيستم، به وسيله طرحى كه در پارلمان به تصويب رسيد، از آن برخوردار شدند.» (5)
«
صدرالدين بلاغى» در كتاب «برهان قرآن» مىنويسد: «طبيعت اروپايى به خاطر خودخواهى و غرور، هيچگاه به مرد اجازه نمىداد كه از روى ميل و رغبت و به پيروى از فضيلت و مروت، از زن در وضعى آبرومند نگهدارى و سرپرستى كند. انقلاب صنعتى، زنان و كودكان را به كار در كارخانهها واداشت و در نتيجه، روابط خانوادگى از هم گسيخت و زن ناچار شد براى تأمين معاش خود، در كارخانهها وارد عرصه مبارزه و رقابت شود و آبرو و نيازهاى روحى و مادى خويش را بر سر اين كار بگذارد، زيرا مرد از او نگهدارى نمىكرد و كارخانهها نيز ضعف و بيچارگى و احتياج او را مورد سوءاستفاده قرار دادند و با آنكه ساعات كارش بيشتر از مرد بود، دستمزدى بسيار كمتر از دستمزد مرد برايش تعيين كردند.» (6)
در هندوستان، زن «
هندو» تا زمانى كه در خانه پدرش زندگى مى كند، تابع پدر است و اگر به خانه شوهر برود، تابع او خواهد بود، اگر پسر نداشت، تابع خويشاوندان پدرى و در صورت نبودن آنها تابع پادشاه يا حاكم عصر خودش است. (7)بنابراين، يك زن «هندو» هيچگاه استقلال و آزادى ندارد و هميشه محكوم به تبعيت از ديگران است. مشركين عرب، شير و بچهاى را كه در شكم بعضى از چهارپايان بود، به مردان اختصاص مىدادند و بر زنان حرام مىدانستند و زنان نمىتوانستند از آن استفاده كنند. (8)
پي نوشت
1 ـ فاطمه، فاطمه است، ص 60.
2 ـ همان، ص 61
3 ـ اسلام و اجتماع، ص 67
4 ـ بلاى صهيونيسم، ص 63
5 ـ مجله مكتب اسلام، سال هشتم، ش 9، ص 62.
6 ـ برهان قرآن، ص 115
7 ـ اسلام چنان كه بود، ص 123.
8 - جاهليت قرن بيستم، ص 73