مقدمه سخن درباره زن و خصوصيات جنسي او و تفاوت و يا عدم تفاوت وي با مرد در ابعاد گوناگون، از جمله حقوق فردي و اجتماعي، همواره در مكاتب و نحلههاي مختلف فكري، از مباحث مهم و قابل توجه بسياري از انديشمندان و صاحبنظران بوده است. در كنار نظرات متعادل و بعضا مطلوب درباره زن و حقوق او، كه بيشتر در ميان اديان آسماني ديده شده است، گاه نظراتي افراطي و شگفتانگيز نيز ديده ميشود كه توجيه كننده رفتار بسيار خشن و سبعانه با زنان در عصر جاهليت و حتي در عصر حاضر و دنياي متمدن ميباشد. اينگونه نظرات افراطي حتي در ميان - به اصطلاح - انديشمندان مشهور معروف جهان نيز ديده ميشود، اما با رنگ و لعاب علمي.
شايد بتوان با قاطعيت ادعا نمود كه اينگونه آراء و نظرات درباره زن و حقوق او از آنجا ناشي ميشود كه غالبا صاحبان اين انديشهها يا از زن و تواناييهاي او و حقوق و وظايفش به خوبي آگاهي نداشتهاند و يا نميخواستهاند آنگونه كه شايسته يك زن استبا او برخورد كنند. نتيجه اين ديدگاهها سوء استفاده هرچه بيشتر و استثمار اين قشر عظيم انساني است، البته در هر عصري به سبك و روش خاص خود.
اين نكته بر هيچ ذهن بيدار و وجدان آگاهي پوشيده نيست كه اينگونه ديدگاهها در هر حال محكوم است، چه متعلق به قديم باشد و چه عصر حاضر و جهان متمدن. اما شايد بتوان گفت كه وجود اين انديشههاي متحجر و خام درباره زنان آن هم در عصر تمدن، كه ادعاي پيشرفت و ترقي در تمام حوزههاي علوم و معارف را دارد، به مراتب قبيحتر و محكومتر است.
البته بايد به اين حقيقت نيز اذعان كرد كه پيدايش اين آراء و نظرات افراطي درباره مسائل زنان و در پي آن، مطرح كردن تساوي حقوق زن و مرد در تمام جهات و آنچه امروزه به نام «فمينيسم» معروف شده، واكنش محروميتها و مظلوميتهايي است كه در گذشته و حتي اكنون بر زنان رفته است و نتيجه عملكرد غلط و نادرست دستاندركاران و صاحبان قدرت نسبتبه اين قشر عظيم انساني است. ناگفته پيداست كه اين ميدان جاي طرح مباحثبسياري است كه ورود به آنها در اين مجال نميگنجد. بنابراين، تنها به يكي از ابعاد آن توجه ميشود.
از جمله مسائلي كه در اين زمينه قابل طرح ميباشد مساله تعليم و تربيت زنان است. طرفداران و حاميان حقوق زن - عموما - و فمينيستها - خصوصا - بر اين نكته اصرار ميورزند كه زنان در گذشته از كليه حقوق از جمله فرصتهاي آموزشي محروم بودهاند. به همين دليل، به فكر افتادهاند تا در پرتو اين انديشه، شعار تساوي حقوق آموزشي براي زنان و مردان و استفاده از فرصتهاي آموزشي را مطرح كنند. همچنين به خصوص در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، به دلايل مختلف، لزوم اختلاط زنان و مردان را در مراكز و مؤسسات آموزشي مطرح كردهاند. اين عده عقيده داشتند كه نه تنها دلايل اقتصادي و كمبود امكانات آموزشي توجيهگر اختلاط جنسها در مدارس و دانشگاههاست، بلكه حتي برخي دلايل روانشناختي را نيز براي توجيه آن برميشمارند.
اين نبشتار براي بررسي هر چند اجمالي و مختصر مساله اختلاط زنان و مردان، به خصوص دختران و پسران جوان در مراكز آموزشي، اعم از مدارس و دانشگاهها، سعي دارد تا با استفاده از منابع تحقيقي، كه غالبا از نويسندگان غربي است، گامي هر چند محدود در اين زمينه بردارد. استفاده از اين منابع براي آن است كه اثبات شود مساله اختلاط در نظامهاي آموزشي نه تنها غير علمي و داراي استدلالهاي نوعا سطحي است، بلكه اين مساله حتي در ميان خود غربيها و به خصوص بعضي كشورهاي اروپايي و امريكا نيز داراي مخالفان بسياري است. بنابراين، شايسته است محققان و صاحبنظران تعليم و تربيتبيشتر آن را مورد نقد و بررسي قرار دهند و اجازه ندهند با شعارهاي فريبنده و توخالي طرفداري از حقوق زنان، بيش از اين به حيثيت و عفت و كرامت زنان ستمديده لطمه وارد شود و نگذارند جاهليت نوين با شيوههاي جديد، همان نيات جاهليت قديم را جامعه عمل بپوشاند.
توضيح برخي مفاهيم
پيش از ورود به بحث، لازم استبعضي از تعابير و اصطلاحاتي كه در مقاله مورد بحث آمده است تعريف شود و توضيحاتي هر چند مختصر و اجمالي درباره آن داده شود.
1- فمينيسم (نهضت آزادي زنان)
فمينيسم (Feminism) كه واژهاي فرانسوي است، در اصل به معناي تفكر و انديشه تساوي حقوق زن و مرد و به تعبيري، نهضتبراي آزادي زنان ميباشد. ريشه تاريخي اين انديشه به قرنها پيش باز ميگردد ولي به شكل امروزين آن در قرن 19 از كشور فرانسه شروع شد و گسترش يافت و هماكنون در سراسر جهان، به خصوص در كشورهاي غربي و امريكا، داراي هواخواهان قابل توجهي است.
متفكران و صاحبنظران اين مكتب فكري معتقدند كه زنان در طول تاريخ به انحاي گوناگون تحتستم بوده و هميشه اين مردان بودهاند كه با تفكر مردسالاري و حاكميت و تسلط بر زنان، از آنها بهرهكشي كردهاند و از اين طريق، قشر عظيمزنانگرفتارمحروميتهايشديديدر تمام زمينهها شدهاند، اكنون نوبت آن فرا رسيده است تا زنان از اين وضع اسفبار نجاتيافته،به حقوق از دست رفته خويش برسند. اينان معتقد به برابري كامل زنان با مردان در تمام زمينهها و حقوق گوناگون ميباشند و طرفدار جدي آزادي زن و تساوي حقوق آنها با مردان ميباشند.
يكي از تبعات و پيامدهاي اين طرز تفكر پيدايش انديشه اختلاط زن و مرد در تمام شؤون زندگي و به خصوص در آموزش و تحصيل بوده است. طرفداران اين مكتب معتقدند كه زنان بايد در تمام سطوح تحصيلي و تحقيقي و علمي و در تمام مؤسسات، در كنار مردان و هماهنگ با آنها به صورت مختلط به تحصيل و فعاليتهاي علمي بپردازند.
2- تعليم و تربيت غير مختلط
تعليم و تربيت غير مختلط يا به تعبير ديگر، آموزش غير مختلط به معناي آن است كه هر كدام از دو جنس زن و مرد يا دختر و پسر در مدارس و مؤسسات آموزشي جدا و مستقل از هم مشغول به تحصيل باشند در اين شيوه از آموزش، به طور اخص و در معناي واقعي آن، در مدارس و آموزشگاهها، از اول ابتدايي تا دبيرستان و حتي دانشگاهها، زنان و دختران جداي از مردان و پسران مشغول به تحصيل بوده و حتي پايوران آموزشي و هياتهاي علمي و نيز پايوران اداري اين مؤسسات زنانه و يا مردانهاند. البته اين سبك از آموزش، كه از گذشته مرسوم بوده است، هم اكنون به اين صورت خاص در هيچ يك از كشورهاي موجود جهان، حتي كشورهاي اسلامي، اجرا نميشود، مگر به صورت نادر.
بنا به گفته بعضي از محققان، آموزش غير مختلط خود به سه صورت اجرا ميشود:
الف. شيوهاي كه در آن، هم دانشآموزان و هم پايوران آموزشي از يك جنس باشند (كاملا مردانه يا زنانه);
ب. شيوهاي كه در آن، اگرچه دانشآموزان همگي از يك جنس ميباشند، ولي پايوران آموزشي آن مختلط ميباشد;
ج. شيوهاي كه در آن ساختمانهاي آموزشي به صورت مختلط است، ولي آموزشها در كلاسهاي جدا و تفكيك شده اجرا ميشود.
هر يك از اين شيوهها و سبكهاي آموزش غير مختلط در مناطقي از جهان عملا در دست اجراست.
3- تعليم و تربيت مختلط
تعليم و تربيت مختلط به اين معناست كه دو جنس زن و مرد يا دختر و پسر در يك مؤسسه آموزشي و حتي در يك كلاس مشغول به تحصيل باشند. در اين شيوه از آموزش، كه يكي از پيامدهاي تفكر فمينيستي است، بدون در نظر گرفتن جنس دانشآموزان و دانشجويان برنامههاي آموزشي اجرا ميشود و از اين نظر، هيچ محدوديتي براي آنها وجود ندارد. اين سبك تعليم و تربيت كه سبك نو و جديدي است، از اواخر قرن نوزدهم به صورت جدي و گسترده شروع شد و در قرن بيستم به اوج خود رسيد. ولي از آنجا كه در مناطق گوناگون دنيا فرهنگهاي مختلف از آن استقبال قابل توجهي نكردهاند، هماكنون بسيار محدود و تنها در بعضي از كشورها، آنهم در بعضي از مؤسسات و سطوح اجرا ميشود. غالب مدارس امريكا با اين روش اداره ميشود.
مقابله با آموزش مختلط به دليل پيامدها و تبعات منفي و سوئي كه داشته، از همان ابتداي كار شروع شده است و هنوز هم حتي در كشورهاي غربي، به خصوص اروپايي، به شدت ادامه دارد.
نگاهي به پيشينه تاريخي انديشه اختلاط جنسها در آموزش
تاريخ تعليم و تربيت منعكس كننده تغييراتي چشمگير در زمينه نگرشهايي است كه بازگو كننده تحول تجربيات انسان از ساده به پيچيده در شيوه زندگي است. همزمان با گسترش نقش زنان و مردان در اجتماع، تلاشهايي نيز براي به دست آوردن شكل مناسبي از تعليم و تربيت صورت گرفت.
در تمدنهاي اوليه، شهروندان به صورت غير رسمي و غالبا در ميان خانوداهها به صورت جدا و تنها تربيت ميشدند معنا و مفهوم «تعليم و تربيت» يادگيري شيوه زندگي بود. بنابراين، همچنان كه تمدنها پيچيدهتر ميشد، تعليم و تربيت نيز رسميتر، سازماندهيشدهتر و فراگيرتر ميگرديد و در غالب جوامع، نظير چين و يونان باستان تلاشهاي اوليه بيشتر بر تعليم و تربيت مردان متمركز بود. اين شيوه، به خصوص در مغرب زمين، در سطحي گسترده تا اواخر قرون وسطي ادامه داشت. اصولا در اين دوران طولاني و تاريك، چيزي به نام حق تعليم و تربيتبراي زنان و به تعبيري، فرصتهاي برابر آموزشي براي زنان و مردان مطرح نبوده، بلكه حتي ميتوان گفت: در اين دوره تاريخي، تعليم و تربيت تنها براي قشر خاصي از مردم جامعه در جوامع مغربزمين ميسور بود زنان و دختران از اين نعمت محروم بودند.
اين در حالي بود كه مشرق زمين و به ويژه سرزمينهاي اسلامي، دوره اوج شكوفايي علم و تمدن را سپري ميكرد و در سايه فرهنگ والا و علمپرور اسلام، در تمام شهرها و حتي روستاها، مدارس و مكتبخانهها امكان تحصيل و آموزش براي بسياري از مردم و حتي در مواردي براي زنان فراهم بود. در اواخر قرون وسطا و شروع عصر نوزايي، ابتدا زمزمه فرصتهاي برابر آموزش براي تمام كودكان توسط افرادي نظير مارتين لوتر آغاز شد و پس از انقلاب صنعتي و رويآوري جامعه صنعتي آن روز به نيروي كار ارزان قيمت زنان، توجه جامعه به اين قشر عظيم جلب شد.
اين تغييرات در شيوه زندگي و جايگاه زنان در جامعه، تحول شگرفي ايجاد نمود و آنها را از محصور بودن در خانهها رها كرد از اين پس، زنان دوشادوش مردان در بيرون از خانه در كارخانهها و كارگاههاي توليدي مشغول به كار ميشدند. تغييرات عظيم اقتصادي و اجتماعي در اين جوامع تازه صنعتي شده، لزوما تغييرات و تحولات آموزشي را نيز در پي داشت. نتيجه اين تحولات توجه هر چند اجمالي و مختصر به حقوق زنان و دختران در تساوي فرصتهاي آموزشي بود. به رسميتشناختن اين حقوق ابتدا توسط عامه مردم و سپس از طرف مجامع قانوني، به تدريج در تمام كشورها يكي پس از ديگري دنبال شد.
از نكات مهم و قابل توجهي كه غالبا طرفداران و حاميان تعليم و تربيت مختلط به آن استناد ميكنند، تساوي حقوق زنان و مردان در فرصتهاي آموزشي و استفاده از امكانات آموزشي در جامعه است، به طوري كه بسياري از آنها اين مساله را ريشهيابي كرده و نزاع بر سر آن را حتي به قرون اوليه و دانشمندان دوران باستان نسبت دادهاند و معتقدند كه دو فيلسوف و دانشمند بزرگ يونان باستان (افلاطون و ارسطو) در اين زمينه، داراي نظريات متفاوتي بودهاند. ظاهرا افلاطون اولين و بزرگترين مدافع تساوي جنسهابودهاست. در مدينه فاضله افلاطون زنان همانند مردان داراي حقوق و وظايف و فرصتهاي آموزشيمساويميباشند.باوجوداين،افكار افلاطون پس از خودش و در طي قرونمتمادي، تاثير چنداني بر تعليم و تربيت نگذاشت و انحصار تعليم و تربيتبراي مردان، كه مورد حمايت ارسطو نيز بوده، رواج داشته است.
ارسطو معتقد بود همچنان كه هر كدام از زنان و مردان داراي كاركردهاي متفاوتي هستند، به ناچار بايد آموزشهاي متفاوتي داراي برنامههاي آموزشي متفاوتي نيز ببينند.
اگرچه در رويكرد جديد به حقوق زنان در عصر نوزايي و پس از آن، هم سان با نظرات افلاطون تساوي زنان و مردان در تمام شؤون حيات مورد توجه بوده اما آنچه عملا در جامعه اجرا ميشد، محروميت زنان از بسياري از حقوق از جمله امكانات و فرصتهاي آموزشي بوده است. تنها عده كمي از آنها موفق به حضور در مراكز و مؤسسات آموزش گرديدهاند.
نكته قابل توجه اينكه از پيش از عصر نوزايي تا اواسط قرن نوزدهم، كليه آموزشهابرايزناندر مؤسسات آموزشي و تربيتي كاملا جدا از مردان و به صورت تفكيكي و غير اختلاطي بوده است. شايد تا آن زمان، موارد بسيار نادري پيدا ميشد كه زنان و دختران جوان در كنار جنس مخالفودرمدارس مختلط آموزش ببينند. از اينرو، تعليم و تربيت مختلط پديدهاي كاملا جديد بوده و در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، به صورت گستردهتري در بعضي كشورهاي غربي به عنوان يكي از اصول پذيرفته شده فلسفه تعليم و تربيتمطرحشدهاست.ايناصلپيشاز اينزمان، نه تنها در عمل به آن هيچ توجهي نميشد، بلكه حتي به وسيله مربيان و انديشمندان تعليم و تربيتبه عنوان يك نظريه نيز مطرح نشده بود. البته به عقيده بعضي از محققان، از اواخر قرن هجدهم و اوايلقرننوزدهم،تعليم و تربيت مختلط به عنوانيكنهضتعملي، يك تجربه جديد و يك موضوع نظري قابل بحث، ديدگاههاي رايج آموزشي راتحتتاثير قرار داده بود. در واقع،تعليم و تربيت مختلط پديده جديدي بود كه به افزايش فرصتهاي آموزشي براي زنان مربوط ميشد و آن هم به نوبه خود، بازتابي از تغييرات اقتصادي و اجتماعي در قرون اخير بود.
به اعتقاد ديگران، در قرن شانزدهم در نتيجه نهضت اصلاحي پروتستانها و حمايتهاي مارتين لوتر، مدارس مختلط به صورت بسيار محدود و در نواحي خاصي ظهور كرد، بعدها حضور دختران و پسران با هم در مدارس مختلط در كشور امريكا توسط گروهي موسوم به «انجمن دوستان» ترويج گرديد كه زمينهاي براي تاسيس مدارس مختلط در قرن نوزدهم در آن كشور بود. بدينروي، اولين كشوري كه در آن تعليم و تربيت مختلط شروع شد و بعدها گسترش يافت امريكا بود، به طوري كه شروع اين شيوه آموزش در قرن نوزدهم و سپس گسترش آن در قرن بيستم آنچنان كه در اين كشور شايع بود در هيچكدام از ديگر كشورهاي دنيا، حتي در ممالك غربي، چنين نبود.
به اعتقاد بيشتر صاحبنظران و حتي طرفداران تعليم و تربيت مختلط، بزرگترين عامل و عمدهترين دليل گسترش اين مدارس در امريكا پس از مطرح شدن تساوي حقوق زنان، عامل اقتصادي بوده است، آنها آموزش مختلط دختران و پسران را آخرين راه چاره دانسته و تنها به دلايل اقتصادي پذيرفتند. حتي مناطقي نظير انگلستان، كه تعليم و تربيت مختلط را پس از امريكا و در سطحي محدودتر آغاز كردهاند، يكي از مهمترين عوامل آن را عامل اقتصادي برشمردهاند. گسترش نظام آموزشي به صورت مختلط پس از امريكا در كشورهاي ديگر به كندي و بسيار محدودتر بوده است. در ابتدا بيشتر كشورهاي طرفدار مذهب پروتستان و همچنين مناطقي كه داراي نظامهاي سياسي و آموزشي الحادي و ژغير مذهبي بودند - نظير شوروي سوسياليستي - پذيراي آن شدند. بيشتر كشورهايي هم كه به استقبال تعليم و تربيت مختلط رفتند تنها در سطوح خاصي از نظام آموزشي آن را اجرا كردند. بنابراين، در بسياري از كشورهاي اروپايي، تنها مدارس ابتدايي، آموزشكدهها و دانشگاهها، آن هم در موارد معدودي، به صورتمختلط اداره ميشوند و در سطوح متوسطه، بيشتر مدارس غير مختلط ميباشند. البته نقش دانشگاههاي دولتي امريكا در پايهگذاري و استحكام نظام آموزشي مختلط در آن كشور بسيار قابل توجه و مؤثر بوده است.
گرچه امروزه در بسياري از كشورهاي طرفدار مذهب پروتستان و نيز كشورهايي نظير روسيه، چين، هلند، يوگسلاوي، لهستان و كشورهاي اسكانديناوي و بيشتر مدارس دولتي امريكا اداره مدارس به صورت مختلط معمول و رايج است، به طوري كه در امريكا از دهه 1950 و نيمه دوم قرن بيستم، تعليم و تربيت مختلط در تمام سطوح آموزشي از ابتدايي تا دانشگاه دست كم، در مؤسسات آموزشي دولتي، يك واقعيت غير قابل انكار بوده، اما هنوز در بيشتر كشورهاي جهان، مدارس به صورت غير مختلط اداره ميشود. در بيشتر كشورهاي داراي مذهب كاتوليك در اروپا و امريكا، حتي فرانسه و انگلستان و نيز بسياري از مدارس متوسطه و آموزشكدهها در خود امريكا و امريكاي لاتين و بيشتر كشورهاي شرقي، به خصوص مناطق مسلماننشين، هنوز دختران در مدارسي جدا از پسران تحصيل ميكنند و نيز در كشورهايي نظير بلژيك، آلمان، اتريش، مجارستان، اسپانيا، ايتاليا و يونان در سطح مدارس متوسطه از آموزش مختلط استقبال نشده است.
موافقان و مخالفان آموزش مختلط
از زماني كه اين پديده جديد - يعني: نظام آموزشي مختلط - به تدريج در نظامهاي آموزشي كشورهاي جهان مطرح شد، بسياري از دانشمندان و صاحبنظران در علوم گوناگون، به خصوص علوم تربيتي و علوم اجتماعي درباره آن به بحث و بررسيهاي گستردهاي پرداختهاند. عدهاي از آنها با بيان استدلالهايي، از آن حمايت كرده و آن را شيوه مطلوبي براي تحصيل كودكان، اعم از دختر و پسر، دانستهاند. در مقابل، عده بيشتري از آنها ضمن مخالفتبا آن، به بيان مضرات و آثار سوء آن پرداخته و آن را يك نظام آموزشي مضر و غيرمطلوب دانستهاند.
قبل از هرگونه پيشداوري در اينباره، ابتدا برخي از اين نظرات موافق و مخالف با استفاده از منابع معتبر نقل ميشود تا ابتدا خواننده خود به قضاوت بنشيند، سپس انتقادات هر چند مختصري درباره اين نظام آموزشي ارائه خواهد شد.
الف - نظر موافقان
از ميان آنچه موافقان و حاميان تعليم و تربيت مختلط از آن به عنوان مستندات و دلايل رويآوري جوامع گوناگون ذكر كردند، مهمترين آنها بدين قرار است:
1- تعليم و تربيت مختلط از نوع غير مختلط آن اقتصاديتر است. شايد رايجترين دليلي كه بيشتر حاميان آموزش مختلط بدان استناد ميكنند، اقتصادي و با صرفه بودن آن است. آنها معتقدند كه آموزش و تحصيل دختران جوان و زنان در كنار پسران و مردان بسياري از هزينههاي اقتصادي را كاهش ميدهد و به عكس، اگر دو جنس در مدارس جدا از هم و در عرض يكديگر تحصيل كنند داراي هزينههاي اضافي بسياري خواهد بود.
2- غالبا گفته ميشود جو اخلاقي مؤسسات آموزشي مختلط بهتر از مؤسسات غير مختلط است و به تعبير دكتر هريس، در مدارسي كه داراي فضاي باز جنسي است و در آن دختر و پسر با هم هستند، هيچ مشكل جنسي و گرايشات جنسي به طرف مقابل وجود ندارد، ولي در مدارس مجزا و غير مختلط، افراد با تمايلات و گرايشات جنسي رشد ميكنند.
3- تعليم و تربيت مختلط با عدالت و انصاف سازگارتر است و موجب ميشود همه دانشآموزان، اعم از دختر و پسر، در كنار هم از همه فرصتهاي تحصيلي و امكانات آموزشي استفاده كنند.
4- تجربه تحصيل و آموزش دختران و پسران جوان در مدارس مختلط براي كارهاي گروهي آنها در آينده مفيدتر است.
5- مردان و زناني كه در مؤسسات آموزشي با فضاي باز و بدون قيد و بند جنسيتي تحصيل و كار ميكنند، براي كارهاي مشترك در آينده در ساختن جهاني بهتر، آمادگي بيشتري خواهند داشت.
در حقيقت، آنچه را موافقان و طرفداران تعليم و تربيت مختلط براي توجيه آن ارائه ميدهند بعضا دلايلي است اعم از مدعا. مقصود و محتواي اين ادله در واقع، اثبات اين مطلب است كه به هر صورت، آموزش و تحصيل و تعليم و تربيت در تمام سطوح براي زنان همانند مردان لازم است و آنها نبايد از اين موهب الهي و فرصتهاي ممكن محروم باشند. اين موضوع منافات با اين ندارد كه آنها نيز همانند مردان در مؤسسات آموزشي و مدارس مستقل مشغول تحصيل شوند و دقيقا همان فرصتها و امكانات آموزشي برايشان فراهم باشد. به عنوان مثال، برخي از طرفداران نظام آموزشي مختلط اظهار ميدارند كه در يك جامعه مردمسالار، زنان بايد به همه شغلها و حرفهها دسترسي داشته باشند. از اينرو، لازم است در مؤسساتي تحصيل كنند كه آنها را براي آن شغلها و حرفهها آماده ميكند. يا گفته ميشود: از آنجا كه برخي از زنان يا ازدواج نميكنند و يا در ازدواج شكست ميخورند و از ادامه آن محروم ميشوند، براي آنها تعليم و تربيتي مناسب است كه همانند مردان به انگيزه اشتغال باشد.
نهايت چيزي كه ميتوان از اين كلام فهميد اين است كه مراكز و مؤسسات آموزشي نبايد در انحصار مردان باشد، بلكه چنين مراكزي براي زنان نيز بايد وجود داشته باشد تا ضمن تحصيل آنها و كسب معلومات و معارف بيشتر، براي كسب درآمد و شغل نيز آماده شوند، اما سؤالي كه مطرح ميباشد اين است كه به چه دليلي حتما بايد اينگونه مؤسسات به صورت مختلط وجود داشته باشد و زنان در كنار مردان به تحصيل بپردازند؟ وانگهي اين مساله را چگونه توجيه ميكنند كه حضور زنان در اين مراكز با اين هدف، گاهي نقض غرض بوده است و به آنچه كه بايد برسند، نايل نميشوند؟
ب - نظر مخالفان
چنانكه اشاره شد، بيشتر دانشمندان و صاحبنظران علوم تربيتي و علوم اجتماعي با تعليم و تربيتبه شيوه مختلط به مخالفت پرداخته و آن را مخالف علايق و خصوصيات و نيازهاي جنسي هر كدام از دو جنس و نيز مخالف علايق و ويژگيهاي فرهنگي در جوامع گوناگون دانستهاند. بررسي جدا و مفصل هر كدام از مواردي كه محققان در مخالفتبا نظام آموزشي مختلط به آن پرداختهاند، مجال بيشتري ميطلبد. در اين مختصر، تنها به برخي از آنها به اختصار اشاره ميشود:
1. بيشترين مخالفتها به تفاوتهاي زيستي و رواني دو جنس زن و مرد و در نتيجه، تفاوت آنها در نيازهاي آموزشي اشاره دارد. به نظر بعضي از محققان. نيازهاي آموزشي آنها به دليل تفاوتهاي موجود، آنقدر متفاوت است كه آموزش يكسان و مشابه براي هر دو جنس غير ممكن مينمايد و برنامهريزي آموزشي واحد براي هر دو گروه بسيار مشكل و به سختي قابل اجراست. چنين برنامههايي با ويژگيها و نيازهاي هيچكدام از دو جنس موافق نبوده و مطابق با پايينترين استانداردهاي علمي در جهان ميباشد.
2. به دليل تفاوتهاي موجود، به خصوص اختلاف دختران و پسران در زمينه بلوغ، رقابتها در مدارس مختلط نابرابر شده و اين موضوع معمولا عامل دلسردي پسران و افت تحصيلي آنان و بعضا ناراحتيهاي روحي آنها ميشود.
3. تعليم و تربيت مختلط مانع رشد بيشتر تواناييهاي ويژه و نامحسوس زنانه در دختران جوان و تواناييهاي ويژه و نامحسوس مردانه در پسران جوان ميشود.
4. هر يك از دانشآموزان دختر و پسر در صورتي ميتوانند با كيفيتبهتر و مطلوبتري به تحصيل ادامه دهند كه با همجنسهاي خود در يك كلاس تحصيل كنند و حتي داراي پايوران آموزشي و اداري همجنس خود باشند. به گفته يكي از محققان به نام آستن (Astin) ،وقتي هم دانشجويان و هم اعضاي هيات علمي يك آموزشكده عمدتا از يك جنس باشند، تحصيل دانشجويان در آن مؤسسه آموزشي تاثيرات مثبتبسياري در پي خواهد داشت. در تحقيقات ديگري نيز ثابتشده است كه مهمترين عامل تبيين الگوهاي شغلي موفق براي زنان تحصيل آنها در مؤسسات آموزشي زنانه است، نه مختلط.
5. تحصيل دانشآموزان دختر و پسر در مؤسسات آموزشي مختلط سلامتي جسمي و روحي آنها، به ويژه دختران، را به مخاطره مياندازد.
6. دلبستگيها و جذابيتهاي هر كدام از دو جنس زن و مرد براي ديگري، به خصوص در دوران جواني و نوجواني - كه البته طبيعي است - در آموزشگاههاي مختلط، علاوه بر افت تحصيلي، عدم موفقيتهاي لازم و مناسب و بيبندوباريهاي اجتماعي و اخلاقي را به دنبال دارد كه كار مديران اين نوع مؤسسات را با مشكلات بسياري مواجه ميكند.
7. اختلاطهاي اجباري بين دختران و پسران جوان، به ويژه در مدارس متوسطه، آنها را به ازدواجهاي زودرس و بدون توجه به مسائل لازم و ضروري آن ميكشاند. البته نياز به گفتن نيست كه منشا بسياري از طلاقها و جداييها و در نتيجه، فسادها و بيبندوباريهاي اخلاقي زنان و مردان بيوه و مجرد، همين ازدواجهاست.
8. تعليم و تربيت مختلط با حفظ دقيق تمام تفاوتهاي اجتماعي، عقلاني و فيزيكي دو جنس و در نظر گرفتن كليه نيازهاي زيستي و رواني و تحصيلي و همچنين گرايشهاي تحصيلي و شغلي آنها غير ممكن است. به عبارت ديگر، ملاحظه اين تفاوتها و نيازها و گرايشها و سپس برنامهريزي بر اساس آنها و آنگاه اجراي آنها و عمل بر اساس اين موارد، تنها در تعليم و تربيت غير مختلط ميسر است، نه مختلط. البته اين به معناي آن نيست كه محتوا و نيز شيوه آموزش دو جنس مرد و زن بايد كاملا متمايز و مخالف هم باشد، بلكه با توجه به همه جوانب، ممكن است از بسياري جهات دو برنامه آموزشي با هم مشترك نيز باشند، ولي مهم درنظرگرفتن تفاوتهايدو جنس است (كه بعدا به آن اشاره خواهد شد.)
اين موارد تنها گوشهاي از توجيهات و دلايل كساني است كه با تحصيل زنان و مردان و دختران و پسران در مدارس مختلط و در كنار هم مخالفاند و با توجه به همين مسائل ياد شده است كه هنوز هم عده بسياري از انديشمندان تعليم و تربيتوعلمايصاحبنظر در علوم انساني با آن به مقابله برميخيزند و هر روز اين مخالفتها ابعاد گستردهتري پيدا ميكند.
نقد و بررسي
در طول تاريخ، كم نبودهاند افراد و مللي كه در اثر افراطها و تفريطهاي بسيار در شؤون گوناگون حيات خود گرفتار مصايب و مشكلات عديدهاي شده و به ورطه نابودي و هلاكت افتادهاند. در تمام اين موارد، آنها چوب جهل و ناداني خود را خوردهاند. به فرموده اميرالمؤمنين علي(ع)، «لا تري الجاهل اما مفرطا او مفرطا.» اين موضوع در ابعاد گوناگون حيات بشر و در زمانها و مكانهاي متعدد رخ داده و متاسفانه در بسياري موارد، به جاي آنكه درس عبرتي براي آيندگان باشد، همان اشتباهات در سايه جهالت و نادانيهاي او باز هم بروز كرده است. مساله حقوق زنان و تساوي حقوق آنان با مردان و مواردي از اين نوع، كه از داغترين مباحث محافل - به اصطلاح - روشنفكري و آزاديخواهي امروز است، نيز از اين قاعده مستثنا نيست.
تعليم و تربيت زنان و نيز آموزش آنها به شيوه مختلط از جمله مباحثي است كه بسياري از - به ظاهر - صاحبنظران در اثر جهل نسبتبه مباني علمي دقيق آن و عدم توجه كافي و يا شايد بعضا با داشتن اغراض و اهداف خاص اجتماعي و فرهنگي به آن دامنزده و در اين مسير، دچار اشتباهات فاحشي شدهاند; اشتباهاتي كه گاهي به قيمت نابودي و لاكتبسياري از زنان و مردان جوان و تباهي يك جامعه تمام شده است.
با توجه به آنچه در سير تاريخي اين بحث گذشت و نيز نظرات موافقان و مخالفان تعليم و تربيت مختلط، تذكر چند نكته درباره اين پديده جديد در تعليم و تربيت ضروري به نظر ميرسد:
1- تلقي غلط از تساوي حقوق زن و مرد
همچنانكه گذشت، از عصر نوزايي به بعد، به ويژه از زمان وقوع انقلاب فرانسه، به زنان و آنچه كه «حقوق زن» ناميده ميشود، نگاه جديدي افكنده شد. طرفداران حقوق زن شعار «تساوي حقوق زنان و مردان» را با آب و تاب فراواني سردادند و براي احقاق آن، به قول خودشان، سر از پا نشناختند. شايد بتوان گفت از آثار مثبت اين ديدگاه آن بود كه به استعدادها و تواناييهاي زنان بيش از گذشته توجه شده و زنان و دختران جوان تا حدي از محروميتهاي گذشته نجات يافتند و توانستند همانند مردان از نعمت علم و دانش بهرهمند شوند. اما از سوي ديگر، از تبعات و آثار به جاي مانده از آن چنين استنباط ميشود كه در اين رويكرد جديد، بين «تساوي حقوق زنان و مردان» و «تساوي زيستي و وظيفهاي آنها» خلط شده است. اينكه زنان نيز مانند مردان بخشي از جامعهاي را تشكيل ميدهند و آنها نيز داراي حقوقي ميباشند، كه رعايت آن بر همگان لازم است، مطلبي بديهي و غير قابل انكار ميباشد.
زنان همانند مردان از سازندگان و بنيانگذاران تمدن بشري و فرهنگهاي ملل متمدن بودهاند و اگر در اين زمنيه، ارزش وجودي و نقش آنها بيش از مردان نباشد، به يقين كمتر نخواهد بود. آنها به عنوان يكي از محوريترين اعضاي خانواده در كنار مردان گرمابخش كانون خانواده بوده و سازندگان و مربيان مردان و زناني بودهاند كه جهان متمدن امروزي به سرپنجه تدبير آنها پايدار است. بسياري از موفقيتها و پيروزيهايي كه به ظاهر مستند به مردان است، از وجود آنها سرچشمه گرفته است. ناديده گرفتن زن و چشمپوشي از نقش سازنده او در معماري جوامع و تمدنهاي گذشته و حال نتيجهاش جامعهاي بيروح و سرد است كه هيچ ارزشي نخواهد داشت. بنابراين، زنان نيز حقوقي دارند كه هيچ خردمند منصفي نميتواند منكر آن باشد و از آن چشمپوشي كند.
اما اصليترين و مهمترين حق زن آن است كه تواناييها و استعدادها و ويژگيهاي فطري و طبيعياش مورد توجه قرار گيرد; يعني: توجه به هر آنچه زن بودن او را ميسازد و او را از مردان متمايز ميكند و رعايت آنها از حقوق اوست. شايد بزرگترين ستمي كه تاكنون در حق اين گروه عظيم شده است آن بوده كه در سايه شعار «تساوي حقوق زنان و مردان»، زن را مرد انگاشته و جامه مرد بر او پوشاندهاند. نتيجه چنين عملكرد غلطي آن است كه انتظاراتي از او داشته باشيم كه از مردان داريم و اين يعني تساوي انگاشتن آنچه در واقع مساوي نيست و اين عين بيعدالتي و بيانصافي در حق زنان است.
اصولا مساوي دانستن زنان و مردان در بسياري از شؤون حيات فردي و اجتماعي ناعادلانه است. بنابراين ديدگاه غلط بود كه پس از سردادن شعار «تساوي حقوق زنان و مردان» و براي حمايت از حقوق زنان، تمام آنچه را به عنوان حقوق فردي و اجتماعي براي مردان قايلاند براي زنان نيز در نظر گرفتند و متاسفانه هنوز هم اين ديدگاه نادرست و غلط در غالب تفكرات - به ظاهر - پيشرفته در تمام صحنهها ادامه دارد. آنچه در حال حاضر، در جهان، به خصوص در جهان غرب، به نام فمينيسم (نهضت طرفداري از حقوق زنان) مطرح ميباشد رهاورد همان ديدگاه است; همان افكار و ديدگاههاي غلطي كه آثار و پيامدهاي آن دامن تمام جوامع را آلوده و به نام طرفداري از حقوق زنان، زن و حقوق او را كاملا مسخ و نابود كرده است.
همانگونه كه گفته شده در سايه نگاه جديد به زن، از جمله حقوقي كه براي زنان مطرح شده، حق استفاده از فرصتهاي آموزشي برابر بوده است. توجه به اين حق بجا و شايسته بوده، ولي با تصورات غلط و نادرستي كه از زنان و نيازها و خواستههاي فطري آنها داشتهاند و با بيتوجهي به تفاوتهاي فاحشي كه بين زنان و مردان در زمينههاي گوناگون وجود دارد، به دنبال تهيه برنامههاي آموزشي رفتهاند كه در غالب موارد، براي هر دو جنس يكسان بوده است. در غالب كشورهاي جهان، از جمله كشورمان ايران، آموزش در سطوح ابتدايي تا دانشگاه براي دختران و پسران داراي يك برنامه واحد و همانند بوده است; محتواي دروس، شيوه تدريس و سبك مدارس و كلاسها و حتي برنامههاي اوقات فراغت و نيز كلاسهاي فوق برنامه براي هر دو گروه يكسان تدارك ديده ميشده است، در حالي كه به ويژه امروزه بر دانشمندان اهل خرد پوشيده نيست كه دو جنس زن و مرد در ابعاد گوناگون، داراي تفاوتهاي فاحشي هستند، به نحوي كه يك برنامه آموزشي با ناديده گرفتن آن تفاوتها نميتواند يك برنامه كامل، موفق و كارآمدي باشد.
در بيشتر كشورهاي جهان، با اينكه مدارس غالبا به صورت غير مختلط اداره ميشود، ولي برنامههاي همه آنها، اعم از برنامههاي اصلي و جنبي، به صورت واحد و همانند تهيه و اجرا ميشود.
اين در حالي است كه در بعضي مناطق جهان نظير كشور اسپانيا، مواد آموزشي در هر نظام براي هر يك از دو جنس دختر و پسر متفاوت بوده و براي هر كدام از آنها به طور جداگانه، كتابهاي درسي متناسب با خودشان و با توجه به نيازهاي آنها تهيه و تدارك ديده شده است. اين پديده ميتواند نويدبخش حركتي جديد در برنامهريزيهاي آموزشي و درسي در سطح جهان و توجه بيشتر به اين نوع تربيتها و آموزشها باشد; تربيتي كه در آن، به برنامههاي آموزشي و درسي هر كدام از دو جنس به صورت مجزا نگاه شده است و تفاوتها و تمايزها و همچنين مشابهتها در نظر گرفته ميشود; نه تنها در تدارك مدارس و آموزشگاهها و كلاس درس و نيز پايوران ادراي، بلكه حتي در محتواي كتب درسي نيز اين تفاوتها و مشابهتها در نظر گرفته شود. طبيعي است كه با چنين نگرش و حركتي، ميتوان به تربيت صحيح و هر چه بهتر هر يك از دو جنس مرد و زن نايل شد و تنها از اين طريق است كه حقوق هر كدام از آنها به بهترين صورت مراعات خواهد شد.
انسانها همانند ديگر موجودات عالم هستي،دارايتفاوتهايبسيارو اختلافات فراوانياند. آنها به تناسب سن و رشد، جنس، وزن، قد و قامت، شرايط عقلي، احساس و ادراك، رنگ چهره، مو و چشم، سلامت و بيماري، كمال و نقص و بسياري موارد ديگر با هم تفاوتهايي دارند. از تفاوتهاي آشكار نسل بشر، تفاوت در جنس استبه گونهاي كه بشر به دو طبقه يا دو گروه بزرگ زنان و مردان تقسيم ميشود، گو اينكه بين افراد هر طبقه نيز تفاوتهاي بسياري به چشم ميخورد.
زن و مرد هر دو انساناند، اما در عين حال، تفاوتهايي در ساختبدن، جنبههاي دروني، ويژگي رواني و عقلاني و حتي در ابعاد مربوط به رشد بين آنها وجود دارد. وجود تفاوتهاي ياد شده اين انديشه را در ذهن مربيان بيدار كرده است كه تربيتبا در نظر گرفتن اصل تفاوتها، بايد به پيش برود و به عبارتي، بايد دو جنسي باشد; چرا كه بيشتر مربيان وجود اختلاف اساسي بين دختران و پسران را قبول دارند.
براي كسي كه بخواهد موجودات انساني را طبقهبندي كند، چيزي روشنتر و مشخصتر از طبقهبندي انسان به دو جنس زن و مرد نيست. از هنگامي كه او حتي به صورت ياخته كوچك است كه با چشم غير مسلح ديده نميشود، اختصاصا ويژگيهاي يكي از دو جنس زن يا مرد را داراست. اين مساله به عنوان ثابتترين عنصر شخصيت هر فرد متجلي ميشود. اختلاف اساسي و بنيادين بين اين دو گروه جنسي در جنبههاي گوناگون، در علوم جديد به اثبات رسيده است;ازقبيل:تفاوت بينرشداستخوانبندي، رويشدندانها، غدد تناسلي، بلوغ، فعاليتهاي حركتي، نوع بيماريها، استعدادهاي ذهني، حافظه و دقت در جزئيات، علاقه به نوع رشتههاي تحصيلي، علاقه به انواع خاصي از شغلها و بازيها و مطالعاتي كه در اوقات فراغتبه سراغ آن ميروند و حتي روشهايي كه هر كدام از دو جنس دختر و پسر در نوع خاصي از بازي آن را به كار ميگيرند و...
با ملاحظه و دقتنظر در اين تفاوتها و تنوعات بيشمار دو جنس، آيا نميتوان به اين نتيجه روشن دستيافت كه دست نامرئي و قدرتمند آفرينش هر كدام از اين دو جنس را در تمام مراحل حيات و در تمامي زمينهها، به سمتخاصي هدايتميكند تا اين دو جنس به ظاهر مخالف و متضاد، مكمل يكديگر بوده و با رعايت تمام و كمال وظايف خود، حيات انساني را هر چه كاملتر به سوي اهداف عالياش رهنمون باشند؟ توجه به همين تمايزها و وجوه افتراق است كه اختصاص انواع فعاليتها بر حسب جنس هميشه جزئي از سنن اجتماعي به شمار رفته است و دقيقا به همين دليل اسلام با حفظ كرامت و عظمت زن، مسؤوليت و وظيفه او را متناسب با خصوصيات فيزيكي و روحي و رواني او معين كرده است. بنابر همين مبنا، هر نوع فعاليت و شغلي را در صحنه اجتماع براي زن روا نميدارد و براي مرد نيز به همين سياق; چرا كه هر كدام براي هدف خاصي خلق شدهاند و وظيفهاي ويژه به عهده دارند; «قال ربنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي.» (طه:50)
وجود اين تفاوتها درنوع خلقت نه تنها نقص نيست، بلكه به تمام معنا، كمال است; زيرا هر كدام از اين دو در انواع و اقسام خود، براي فعاليتها و وظايف ويژهاي منظور شدهاند، اما هماهنگ و همساز، پس نفس تفاوت و تمايز داراي برنامه و هدفمند است: «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي وجعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم.» (حجرات: 13) خداوند نيز با توجه به همين تفاوتهاي هدفمند از هر كدام انتظارات خاصي دارد و هر كدام را به قدر توانايي و قدرتش مكلف كرده است و در آخر، هر كه را به قدر عملش مزد ميدهد: «و من عمل صالحا من ذكر او انثي و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون.» (نحل: 67)
تفاوت و تمايز در خلقت و اصولا زن بودن عدهاي از افراد بشر و مرد بودن عدهاي ديگر، خود موضوعيت داشته و به هدف خاصي است. بنابراين، نه ميتوان تكاليف و وظايف زن را بر مرد تحميل كرد و نه وظايف مرد را بر زن. اين خود بهترين دليل بر آن است كه هر كدام از دو گروه دختران و پسران بايد به گونهاي تربيتشوند كه به جنسيتخود افتخار كنند; دختر به دختر بودن و زنماندنش و پسر به پسر بودن و مرد ماندنش.
از اساسيترين چيزها، در بينش اسلامي آن است كه هر كدام از دو جنس زن و مرد بايد براي انجام همان ماموريت و تكليفي تربيتشوند كه براي آن آفريده شدهاند و تنها از همين طريق است كه حفظ نظام آفرينش ميسور ميگردد و هر كدام از افراد جامعه ميتوانند از مواهب الهي و حيات خود بهره كافي و مناسب ببرند.
نتيجه ملاحظه تمام اين جوانب در تعليم و تربيت چيزي غير از تعليم و تربيت مختلط به دست ميدهد. اصولا چنين تربيتي نميتواند انسان را به آن اهداف عالي كه خداوند براي هر كدام از دو گروه بزرگ مردان و زنان در نظر گرفته ستبرساند، بلكه كاملا با آن در تضاد است.
نكته قابل توجه آنكه در حالي طرفداران و حاميان تعليم و تربيت مختلط با شعار طرفداري از حقوق زن و تساوي حقوق زنان با مردان، به خصوص در فرصتهاي آموزشي، به سراغ تعليم و تربيت مختلط رفتهاند، كه تازهترين و در عين حال معتبرترين تحقيقات در اين زمينه در سطح جهان گوياي اين مطلب است كه حقوق زن در زمينه تعليم و تربيت و فرصتهاي آموزشي تنها در يك نظام آموزشي غير مختلط تامين ميگردد. آنها ادعا ميكنند كه آموزش غير مختلط به دو دليل مورد توجه قرار گرفته است كه هر دو دليل در ارتباط با تعليم و تربيت زنان است: نخست آنكه هر جا مشاركت زنان در آموزش كم باشد - مانند بخش وسيعي از جهان سوم - آموزش غير مختلط امكان مشاركت آموزشي زنان را افزايش ميدهد; دوم آنكه وقتي عملكرد آموزشي زنان در مقايسه با مردان ضعيف باشد، مدارس غير مختلط پيشرفت زنان را سرعتبخشيده، ديدگاههاي علمي و نيز عزت نفس آنها را بيشتر ميكند.
اما بايد توجه داشت كه اگر هدف، مشاركت هر چه بيشتر زنان در آموزش باشد، تنها در سايه تعليم و تربيتي غير مختلط دستيافتني است، وگرنه در بسياري از كشورهاي جهان، حتي در كشورهاي غربي و به خصوص در بخش وسيعي از جهان سوم، اصولا از امكانات و فرصتهاي آموزش محروم خواهند ماند و اگر هدف ارتقاي آنها به درجات عالي علمي و كمالات انساني است، باز هم تنها اين نوع نظام آموزشي ميتواند چنين فرصتي را به آنها بدهد.
2- مسائل اقتصادي: دليلي ناقص و از جهتي نادرست
گفته شد كه يكي از مهمترين دلايلي كه طرفداران تعليم و تربيت مختلط و همچنين محققاني كه در همين زمينه مطالعاتي انجام دادهاند در توجيه آن بيان ميكنند، بعد اقتصادي است. آنها اظهار ميدارند كه تعليم و تربيت مختلط به عنوان آخرين راه چاره براي تحصيل زنان شناخته ميشود و تنها به دلايل اقتصادي قابل قبول است! يا گفته ميشود: حفظ و نگهداري دو دستگاه آموزشي با كارمندان و پايوران آموزشي و اداري در عرض هم اقتصادي نيست، اما با اختلاط آنها، در بسياري از هزينهها صرفهجويي ميشود و در عصري كه هزينههاي آموزش به طور فزاينده و با سرعت در حال افزايش است، تعليم و تربيت مختلط بسيار اقتصادي و كمهزينه است. از اينرو، در بسياري از كشورهاي در حال توسعه، از آموزش مختلط تنها به دلايل اقتصادي حمايت ميشود.
نكتهاي كه بايد از اين افراد - به اصطلاح - محق پرسيد آن است كه آيا يك مركز آموزشي و تربيتي يك بنگاه توليدي و اقتصادي است تا پيش از هر چيز، تنها بعد اقتصادي و صرفهجويي مادي آن در نظر گرفته شود و مهمترين دليل آن چنين دليلي باشد؟ اگر چنين است، بايد گفت كه اقتصاديتر از آن تعطيلي تمام اينگونه مراكز آموزشي و محروم كردن كليه زنان از حق طبيعي و فطري آنهاست. البته سياستگذاران و برنامهريزان تعليم و تربيت در يك جامعه در اينگونه امور، بايد تمام جوانب و ابعاد كار را در نظر داشته باشند و به عبارتي، بايد همهجانبه بينديشند. اصولا در اينگونه موارد، تنها يكي از ابعادي كه بايد مورد توجه برنامهريزان و دستاندركاران باشد بعد اقتصادي و توجه به هزينهها و صرفهجوييهاست كه آن هم در آخرين مراحل قرار دارد، نه در اولويت اول.
دستاندركاران تعليم و تربيتبايد پيش از هر چيز توجه داشته باشند كه مؤسسات آموزشي و تربيتي به هدف توليد كالا تاسيس نشدهاند، بلكه مقصدشان تربيت هر چه بهتر انسان است; انساني كه بايد حتي الامكان تمام استعدادها و تواناييهاي نهفتهاش به بهترين وجه و بالاترين كيفيتبه فعليتبرسد. در واقع، بايد انسانيت انسان از سن كودكي در همين مراكز آموزشي و تربيتي متجلي شده، ظهور پيدا كند و لازمه اين، آن است كه هم تفاوتهاي فردي در ميان افراد انسان و هم تفاوتهاي بيشمار دو گروه بزرگ جنسيتي مردان و زنان - كه تنها به برخي از آنها اشاره شد - در برنامه كاري اين مؤسسات آموزشي و تربيتي در نظر گرفته شود. اما نظام تعليم و تربيت مختلط دقيقا به عكس اين عمل ميكند; زيرا به گفته خود آقايان، تعليم و تربيت مختلط ابتدا از يك نياز اقتصادي ناشي شده و آنگاه به يك اصل تربيتي تبديل شده است.
آيا دلايل اقتصادي ميتواند توجيهي براي ناديده گرفتن آن همه تفاوتها و تمايزهاي موجود در دو جنس و عواقب سوء تعليم و تربيت مختلط - مانند ضررهاي روحي و رواني و حتي جسمي كه دختران و پسران جوان گرفتار آن ميشوند - باشد؟ اگر چنين است - كه هست - پس اصولا تاسيس و راهاندازي چنين مراكز آموزشي مختلطي نقض غرض است. تمام جهان متمدن و غير متمدن شاهد شكست دستاندركاران تعليم و تربيت در تربيت هر چه بهتر انسان است و اين معلول همين موضوع است كه مسائل اقتصادي محور تمام برنامهريزيها و ارزشگذاريها واقع شده است.
آيا تاكنون تحقيق گستردهاي در اين زمينه صورت گرفته است كه نشان دهد حقيقتا اختلاط دختران و پسران جوان در مدارس از نظر اقتصادي چه مضرات و منافعي داشته و آيا واقعا از نظر اقتصادي به صرفه استيا اينكه نتيجهگيريهاي مذكور صرفا مبتني بر برخي دادههاي نادرست و غلط و نگاه سطحي به مسائلي از قبيل تقليل هزينههاي جاري آموزش و پرورش و استهلاك كمتر ابراز آلات آموزشي و استخدام كمتر كادر آموزشي و اداري و مانند آن است؟ آيا اگر محققان ماهر و زبردستبدون پيشداوريها و تاثيرپذيري از بعضي افكار و انديشهها، با ملاحظه تمام جوانب و با در نظر گرفتن نتايج و آثار سوء آن، به تحقيقات گسترده بپردازند، باز هم چنين نتيجهاي به دست ميآيد؟ به يقين، چنين نخواهد بود.
تاثيرات عميق و جبرانناپذير شكست افراد در تحصيل و افت تحصيلي و رها كردن آن، كه در اين نوع مدارس بسيار به چشم ميخورد، بر اقتصاد، همچنين تاثيرات سوء خودداري خانوادهها در فرستادن فرزندانشان به اين نوع مدارس بر اقتصاد بسيار قابل توجه و بررسي است كه متاسفانه به سادگي از آن ميگذرند. علاوه بر اين، مفاسد اخلاقي، كه در اينگونه مدارس بسيار است، خود اثرات زيانباري بر اقتصاد دارد كه متاسفانه كمتر اتفاق افتاده است كه محققان در اين زمينهها به مطالعات و تحقيقاتي پرداخته باشند. آيا فقط با توجيهات اقتصادي و تنها با ملاحظه جوانب اقتصادي، ميتوان اين منت را بر زنان و دختران جوان گذاشت كه با طفيلي قراردادن آنها در كنار مردان، حتي در امر آموزش عدالت و برابري حقوق رعايتشده است؟ چرا نبايد زنان و دختران جوان خودشان به طور مستقل در مؤسسات و مراكز آموزشي به تحصيل بپردازند و اگر قرار است صرفهجويي اقتصادي شود، اين صرفهجوييها به طور مساوي درباره مردان و زنان مراعات شود و فقط زنان قرباني آن نباشند؟ بنابراين، به نظر ميرسد كه دلايل اقتصادي نميتواند توجيهگر وجود مدارس مختلط باشد.
3- عدم استقبال از آموزش مختلط
شايد اولين بنيانگذاران نظام آموزشي مختلط از عصر نوزايي و نيز حاميان و طرفداران آن در قرون بعدي، در اين انديشه غير واقعي غوطهور بودند كه با ابداع اين نظريه و رساندن آن به گوش جهانيان، تمام جوامع و فرهنگها از غرب تا شرق عالم بيدرنگ به سوي آن شتافته، از آن استقبال خواهند كرد. اما غافل از آنكه از ابتداي خلقت انسان تاكنون هر برنامه و نقشهاي كه توسط انسان بر خلاف ميل فطري و ذاتي او تهيه شده، اگر چند صباحي هم دوامداشته، سرانجام شكستخورده است. طرح تعليم و تربيت مختلط نيز از اين قاعده مستثنا نيست.
از آنجا كه اين نظريه با ابتداييترين مسائل مربوط به تربيت انسان - يعني: لزوم رعايت تفاوتها و تمايزهاي دو جنس و نيز اهداف تربيتي اين دو جنس - به مخالفتبرخاسته، از همان ابتدا استقبال خوبي از آن نشده و حتي در همان مناطقي كه اين نظريه مطرح شده با احتياط با آن برخورد گرديده و در عمل با آن مقابله شده است. اين در حالي است كه سرعت پذيرش شيوه جديد تعليم و تربيت در مقابل شيوههاي قديميتر و مكتبخانهها توسط كشورهاي جهان و حتي كشورهاي اسلامي چشمگير بوده; چرا كه با قطعنظر از اشكالات فراواني كه اين شيوه جديد داشت، در هر حال به نظر ميرسيده شيوه مطلوب و پسنديدهاي است و از اينرو، جوامع و فرهنگهاي مختلف سراسر جهان به سرعتبه استقبال آن رفته و آن را به صورتهاي گوناگون در كشورهاي خود پياده كردهاند. اما همين جوامع و ملل برخورد كاملا به عكس را در پذيرش تعليم و تربيت مختلط از خود نشان دادهاند. بيشتر كشورهاي جهان سوم و تقريبا تمام كشورهاي اسلامي با اين شيوه از آموزش مخالفت كرده و تمام مدارس، از ابتدايي تا متوسطه و پيش از دانشگاه به صورت غير مختلط اداره ميشود. در بسياري از كشورهاي مسلمان، حتي در سطح دانشگاهها نيز زنان جداي از مردان تحصيل ميكنند; مانند كشور عربستان.
تا پيش از قرن بيستم و دهه 1900، تمام مدارس انگلستان نيز به صورت غير مختلط اداره ميشد. تنها از اين زمان به بعد بود كه اين كشور شروع به اجراي برنامههاي آموزشي مختلط، آن هم فقط در برخي مدارس كرده كه البته اين كار عمدتا به دلايل اقتصادي بودهاست. تا دهه 1950، تعليم و تربيت مختلط در انگلستان بسيار محدود بود و به طور استثنايي در بعضي آموزشگاهها اجرا ميشد. به نظر برخي محققان، در انگلستان مدارس دولتي از سن 11 سالگي تا سطح آموزشكده به صورت مجزا و غير مختلط اداره ميشود و مدارس آزاد نيز تقريبا به طور كامل در اين سنين به صورت غير مختلط اداره ميشود، مگر در موارد بسيار نادر. همچنين غالب مدارس غير مختلط كمكها و يارانههاي دولتي را جذب ميكنند.
در فرانسه نيز بسياري از مدارس و آموزشكدهها غير مختلط بوده و اداره مدارس متوسطه به صورت غير مختلط مرسوم و معمول است. حتي در خود امريكا هم در ايالات اين كشور، بسياري از آموزشگاههاي آزاد و غير دولتي، حتي در سطح آموزش عالي و دانشگاهها و نيز مدارس تحت نظارت كليساها و آموزشكدهها و مدارس متوسطه كاتوليك به صورت غير مختلط و مجزاي پسرانه يا دخترانه اداره ميشود.
اداره مدارس، حتي در سطح متوسطه، به شيوه غير مختلط در بيشتر كشورهاي اروپايي يك واقعيت معمول است. در بيشتر كشورهاي اروپايي - مانند ايرلند، بلژيك، اتريش، آلمان، مجارستان، اسپانيا، يونان، ايتاليا و نيز بخش فرانسوي زبان كانادا و همچنين كشورهاي امريكاي جنوبي - افكار عمومي مخالف تعليم و تربيت مختلط در مدارس متوسطه است و از آن حمايت نميشود. بعضي از محققان ميگويند: بزرگترين مخالفتها در مقابل تعليم و تربيت مختلط از سوي كشورهايي بوده كه به زبان لاتين صحبت ميكنند; يعني: تمام كشورهايي كه به زبان فرانسوي، ايتاليايي، اسپانيايي و پرتغالي صحبت ميكند. در اين كشورها، كه مجموعه وسيعي از كشورهاي اروپايي و تمام كشورهاي امريكاي لاتين را شامل ميشود، فرهنگ مردم آن مناطق با اين نوع تعليم و تربيت در تضاد بوده و با آن مقابله شده است. حتي در كشورهايي كه داراي مذاهب الحادي بودهاند - نظير شوروي سابق - تا اواسط قرن بيستم اختلاط جنسها در مدارس به صورت معرفت / شماره 32 /54رسمي و جامع نبود و بيشتر مدارس به صورت غير مختلط و تفكيك جنسها از هم اداره ميشد. در مناطقي هم مانند هند، در مقابل تعليم و تربيت مختلط، به خصوص در سطح آموزش متوسطه، هنوز مقاومتقابلملاحظهايصورتميگيرد.
بيشتر جوامع و مليتهاي موجود در جهان، كه داراي ويژگيهاي فرهنگي خاص خود ميباشند، تعليم و تربيت غير مختلط را براي زنان و دختران جوان مناسبتر ميدانند و از اينرو، براي طرفداري از حقوق زنان و براي آنكه بيشتر در آموزش و تحصيل مشاركت داشته باشند، به تعليم و تربيت غير مختلط بها ميدهند. به عقيده آنها، تنها اين شيوه از آموزش است كه رسيدن به موفقيت را براي زنان و دختران جوان آسانتر ميكند.
در ادامه همين بحث و براي اثبات مساله عدم استقبال از نظام آموزشي مختلط و حتي مقابله با آن از سوي بيشتر كشورهاي جهان، اشاره به نتايجبعضي از تحقيقاتي كه در همين زمينه انجام شده، مناسب است.
همانگونه كه گفته شد، تا پيش از قرن بيستم و يا اواخر قرن نوزدهم، تمام يا بيشتر نظامهاي آموزشي در سراسر جهان به صورت غير مختلط و مجزا اداره ميشد، اما از اين زمان به بعد، بعضي از كشورها با توجه به خصوصيات فرهنگي و اجتماعي حاكم بر آنها، به تدريج، به استقبال اين نوع تعليم و تربيت رفتند و سعي بر اجراي برنامههاي آموزشي در مدارس مختلط نمودند. در واقع، نهضت مقابله رسمي و صريح با آموزش غير مختلط در كشور امريكا در سطوح متوسطه به بالا، از دهه 1960 و 1970 تجربه شد كه البته اين تحولات معلول ملاحظات اقتصادي و اجتماعي آن جامعه بوده است. آنها آموزش غير مختلط را به عنوان مانعي در برابر جامعهپذيري موفق نوجوانان از لحاظ جنسي تلقي ميكردند. اما عليرغم اين مقابله جدي، باز هم آموزش غير مختلط به دو دليل مورد توجه قرار گرفت و در مقابل نظام آموزشي مختلط مقاومتشد، و اين هر دو دليل در ارتباط با تعليم و تربيت زنان و دختران بوده - كه به آنها اشاره شد. جالب آن كه بخش اعظم تحقيقات مزبور به استثناي تعداد كمي از آنها، فقط به دو مودر محدود ميشود: يكي از آنها تحقيقات انجام شده در سطوح عالي آموزش در امريكا و ديگري تحقيقات انجام گرفته در سطح متوسطه در امريكا و بعضي از كشورهاي اروپايي همانند انگلستان است. تنها تعداد بسيار اندكي از تحقيقات، آموزش غير مختلط را در كشورهاي در حال توسعه بررسي كرده، در عين حال، نتايج آن بسيار قابل توجه است.
در تحقيقي ديگر، محققي به نام آستن، با خلاصه كردن يك تحقيق طولي گسترده درباره بيش از دويست هزار دانشجو در بيش از سيصد آموزشكده نتيجه ميگيرد كه با توجه به مجموعه وسيعي از نتايج علمي و غير تخصصي آموزشكدههاي غير مختلط نمونهاي از تاثيرات غالبا مثبت را نشان ميدهد و به طور كلي، آثار مثبت آموزش غير مختلط براي زنان بيش از مردان بوده است. او معتقد است كه وقتي، هم دانشجويان و هم اعضاي هيات علمي در يك آموزشكده عمدتا از يك جنس باشند، احتمالا نتيجه چنين تاثيرات مثبتي عبارت خواهد بود از فعاليتهاي بسيار محدود ناهمجنسگرايانه و احساس شناختبيشتر و همدلي مشترك. يافتههاي تحقيقات ديگر حاكي از اين است كه تحصيل دانشجويان زن دوره كارشناسي در يك آموزشكده زنانه، به ويژه در مراكز آموزشي ممتاز و موفق در مناطق آزاد، عامل مهمي در جهت تبيين الگوهاي شغلي موفق براي آنان است.
در يك تحقيق ديگر، محققي به نام فين (Finn) با استفاده از اطلاعات 1970 كه از طريق «انجمن بينالمللي پيشرفت تحصيلي» (IEA) دريافت كرده بود، به اين نتيجه رسيد كه در مدارس مختلط در كشور انگلستان، دختران در علوم و واژهآموزي نسبتبه همتايان مذكر خود افت داشتند، در حالي كه در مدارس غير مختلط در خواندن و علوم ممتاز بودند. نتايجيافتههاي علمي خاص مربوط به پيشرفت تحصيلي، الهامات آموزشي، جايگاه نظارت. قالبهاي رفتاري جنسي يا نگرشها و رفتارهاي مرتبط با تحقيقات علمي دال بر اين است كه مدارس غير مختلط، به خصوص براي دانشآموزان دختر، داراي امتيازات خاصي است.
همچنين در مقايسهاي كه يكي از محققان، به نام ريوردن (1985 - Riordan) بين دانشآموزان سفيدپوست در مدارس مختلط و مدارس غير مختلط كاتوليك انجام داده، نتايج مثبتي براي موفقيت در مدارس غير مختلط به ويژه براي دختران، به دست آمده است.
در تحقيقات ديگر، روشن شده است كه دختران دبيرستاني مدارس غير مختلط نسبتبه همتايان خود در مدارس مختلط به طوري چشمگير علاقه وافري به ورود در نهضت طرفداري از حقوق زنان داشتند. نگراني دختران مدارس مختلط در ميان تمام دختران دبيرستانهاي يهودي نيويورك نسبتبه كمترين موفقيت از دختراني كه به مدارس ابتدايي غير مختلط ميرفتند بيشتر بود. ميزان مشاركت و هدايت رفتار نوجوانان دختر در موقعيت انجام بازي در آزمايشگاه زماني افزايش يافت كه تجربه بازي در يك موقعيت غير مختلط پيش از آن انجام شده بود.
مطلب ديگري كه در اينگونه تحقيقات به آن توجه شده اين است كه يكي از مهمترين موضوعات مورد علاقه سياستگذاران در كشورهاي در حال توسعه آموزش زنان ميباشد; چرا كه مشاركت آنها در رشد اقتصاد ملي، مستقيما در بهرهوري و به طور غير مستقيم در كاهش زاد و ولد، افزايش و رشد بهداشت و تغذيه كودكان و افزايش استقبال كودكان از مدرسه بسيار مؤثر است. با وجود اين، با توجه به عوامل گوناگون در بيشتر كشورهاي در حال توسعه، مشاركت زنان در تعليم و تربيت كمتر از مردان است، وضعيت كشورهاي غيرصنعتي در شرق افريقا و جنوب آسيا و جنوب اروپا بحرانيتر است. علاوه بر اين، در كشورهاي داراي كمترين درآمد، ميزان تحصيل زنان در فاصله دوره ابتدايي تا متوسطه به شدت كاهش مييابد. تبيين اين كاهش مبتني بر نقشي است كه عواملي مانند بلوغ، ازدواج و ازدواج زودرس زنان در تصميمگيري خانوادهها بر منع دخترانشان از رفتن به مدرسه (عمدتا مدارس مختلط) ايفا ميكند. بنابراين، آموزش متوسطه غير مختلط نه فقط رسيدن به موفقيت را براي زنان آسان ميكند، بلكه چون امنيت فيزيكي نوجوانان حايز اهميت است، ميتواند زنان را به مشاركتبيشتر در آموزش تشويق نمايد.
نكته ديگري كه محققان به آن توجه كردهاند اين است كه در بررسي عوامل مؤثر در تحصيل، يكي از مهمترين و مؤثرترين عوامل را در جذب دختران به تحصيل و ادامه آن وجود مدارس صرفا دخترانه، دانستهاند. آنها همين مساله را در باب امنيت رواني و فيزيكي دانشآموزان، به خصوص دانشآموزان دختر، عنوان كردهاند. اين گروه مدارس مختلط را جاي امنيبرايفرزنداندختر و پسرنميدانند.
گرچه اين تحقيقات داراي نواقصي است و اين تحقيقات تنها در چند كشور غربي انجام شده، ولي در عين حال، نكاتبرجسته و قابل توجه درباره اثرات مثبت آموزش غير مختلط و جدايي دانش آموزان دختر و پسر در مراكز آموزشي ارائه داده در مقابل، بيانكننده بسياري از نتايجسوء آموزش مختلط، به خصوص براي دختران جوان، است.
اين يافتهها با آنچه حاميان تعليم و تربيت مختلط درباره طرفداري از حقوق زنان اظهار ميدارند، كاملا متفاوت است. جالب آنكه اين تحقيقات در سطوح عالي آموزش و در سطح دانشگاهها و دانشكدهها چنين نتايجي را نشان ميدهد. طبيعي است كه در سطوح پايينتر و متوسطه نيز به دليل حساسيتهاي موجود در آن سنين، اين يافتهها بيشتر و عميقتر خودنمايي خواهد كرد. ناديده گرفتن نتايج اينگونه تحقيقات و يافتههاي علمي در تصميمگيريها و برنامهريزيهاي آموزشي، به خصوص در زمينه اختلاط و يا عدم اختلاط جنسها در مدارس و كيفيتبرنامههاي درسي در سطوح گوناگون، ظلم بزرگي در حق دانشآموزان جوان دختر و پسر است. اين يافتههاي علمي تنها نمونه كوچكي از انبوه مطالبي است كه در زمينه تعليم و تربيت مختلط و غير مختلط قابل بررسي است.
4- جو اخلاقي مؤسسات آموزشي مختلط
يكي ديگر از دلايلي كه موافقان نظام آموزشي مختلط به آن تمسك ميجويند آن است كه اصولا جو اخلاقي در اينگونه مدارس و مؤسسات آموزشي بهتر بوده و در آنها هيچ مشكل و يا گرايش جنسي نسبتبه جنس مخالف وجود ندارد. ولي در مؤسسات آموزشي غير مختلط اين مشكلات و گرايشها مشاهده ميشود. اين همان اصلي است كه طرفداران اين نظريه آن را در تمام مواردي كه سخن از قوانين محدود كننده انسان، اعم از قوانين مذهبي و غير مذهبي به ميان ميآيد، مطرح كردهاند، آنها بر اساس اصل «الانسان حريص علي ما منع» معتقدند كه براي از بين بردن مشكلات و حساسيتهاي جنسي، بايد از اين بعد در جامعه هيچ محدوديتي نباشد; زيرا ايجاد حريم در ميان مرد و زن بر اشتياقها و التهابها ميافزايد و حرص و ولع نسبتبه اعمال و رفتار جنسي را در هر دو جنس بيشتر ميكند.
و برتراند راسل ( B. Russell) برميخوريم كه شايد به يك معنا از سردمداران اين نظريه در قرون اخير باشند. راسل معتقد است كه اثر معمولي تحريم عبارت است از يك حس كنجكاوي عمومي. اين تاثير هم در ادبيات مستهجن و هم در موارد ديگر مصداق پيدا ميكند. فرويد قايل است كه ناكاميها به طور عام، معلول قيود اجتماعي است; چرا كه سركوبي غرايز موجب اختلالات رواني و بيماريهاي روحي ميگردد. او پيشنهاد ميكند كه تا حد ممكن، غرايز آزاد گذاشته شود تا ناكاميها و عوارض ناشي از آن از بين برود يا كاهش يابد.
در پاسخ به اين نظريه و استدلال آن، تنها به پاسخي كه استاد شهيد مرحوم آيةالله مطهري به اين گروه از فلاسفه و دانشمندان دادهاند اشاره ميشود: «درست است كه ناكاميها، بالخصوص ناكاميهاي جنسي، عوارض وخيم و ناگواري دارد و مبارزه با اقتضاي غرايز در حدودي كه مورد نياز طبيعت است، غلط است، ولي برداشتن قيود اجتماعي حلال مشكلات نيست، بلكه بر آن ميافزايد. در مورد غريزه جنسي و برخي غرايز ديگر، برداشتن قيود، عشق واقعي را ميميراند و طبيعت را هرزه و بيبند و بار ميكند. اتفاقا در اين موارد، هر چه عرضه بيشتر گردد، هوس و ميل به تنوع افزايش مييابد و به گفته خود راسل (در كتاب زناشويي و اخلاق)، عطش روحي در مسائل جنسي غير از حرارت جسمي است، آنچه با ارضا تسكين مييابد حرارت جسمي است، نه عطش روحي. آزادي در مسائل جنسي موجب شعلهور شدن شهوات به صورت حرص و آز ميگردد و اين همان هوس است كه ارضاشدني نيست و سيريناپذير است و اشباع آن از راه فراواني و آزاد گذاشتن غير ممكن است; درست مثل آن است كه بخواهند آتش را با هيزم سير كنند.
اشتباه امثال فرويد و راسل آن است كه پنداشتند تنها راه رام كردن غرايز، از جمله غريزه جنسي ارضا و اشباع بي حد و حصر آنها از طريق آزادي مطلق ميباشد، آن هم به اين معنا كه به مرد و زن اجازه هرگونه جلوهگري و معاشرت و تماس داده شود، بدون توجه به اين نكته كه چنين آزادي مطلقي و رها كردن آنها و تسليم شدن و در معرض تحريكات و تهيجات در آوردن آنها، آنان را ديوانه ميسازد و چون امكان برآورده شدن كامل و تمام خواستهها و انتظارات فردي هر فرد وجود ندارد، در نتيجه، اين غرايز با وضعي بسيار بدتر سركوب ميشوند و توليد عقدههاي رواني ميكند.
به نظر ميرسد براي آرامش رواني و كنترل غرايز در افراد، دو چيز لازم است: اولا، بايد تمام غرايز موجود در انسان در حد حاجت طبيعي انسان به طور معقول و مطلوب ارضا شود و ثانيا، از تهييج و تحريك غرايز، به خصوص غريزه جنسي، جلوگيري شود.»
به نظر ميرسد نظام آموزشي مختلط، به ويژه در سطوح متوسطه و حتي دانشكدهها يكي از مهمترين عوامل و زمينههاي تهييج و تحريك غريزه جنسي دختران و پسران جوان بوده، موجب خواهد شد كه اين غرايز به طور صحيح و در حد حاجت طبيعي ارضا نشود، بلكه باعث طغيان و شعلهور شدن آتش شهوات گردد. اصولا اينگونه اختلاطها و ارتباطها بين دختران و پسران، آن هم در سنين بسيار حساس بلوغ در مدارس راهنمايي و متوسطه و سالهاي اوليه دانشگاه بسيار مضر ميباشد و موجب سستشدن پايههاي استوار خانواده خواهد شد; همان چيزي است كه نظامهاي آموزشي مختلط و نظامهاي آزاد دنياي غرب آن را به ارمغان آوردهاند. گرچه در اين مقال، جاي پرداختن به گزارشها و آمار و ارقام در اين زمينه نيست، اما براي نمونه، تنها به چند مورد از آنها اشاره ميشود:
در مجلهاي، به نام پلين تروت، آمده است: تا چند دهه پيش، داشتن يك طفل نامشروع يكي از بدترين اشتباهاتي بود كه يك دختر جوان ميتوانست در زندگي خود مرتكب شود. اما اكنون مدير يك دبيرستان دخترانه در يكي از شهرهاي بزرگ امريكا ميگويد: اين موضوعي است كه به طور كلي، از جانب بچهها پذيرفته شده است و اين ديگر يك داغ و نشان بدنامي به آن صورتي كه قبلا تصور ميشده، نيست.
در دهه 1980، تعداد اطفال نامشروعي كه زاييده همين اختلاطها و آزاديهاي جنسي است، سه برابر شده و ميزان سقط جنين در دهه 1960، يكصدهزار مورد، در دهه 1970، بيش از پانصد هزار مورد و در دهه 1980 به بيش از يك و نيم ميليون مورد افزايش يافته است.
اين آمارها نمونهاي بسيار اندك از تمام آن چيزي است كه بيبندوباريها و آزاديهاي مطلق و اختلاطها و معاشرتهاي افراطي زنان و مردان، به خصوص در سنين جواني و از جمله در مراكز و مؤسسات آموزشي به بار ميآورد. اينها براي مسؤولان، صاحبنظران و دستاندركاران تربيت در جهان بشريت درس عبرتي است تا در تصميمگيريها و برنامهريزيهاي خود، دست كم براي محيطهاي آموزشي، دقتبيشتري مبذول دارند و در همه مراحل و مقاطع كرامت، حيا، عفت و سلامت روحي و جسمي هر دو جنس زن و مرد را مدنظر داشته باشند.
خاتمه
هر محقق منصفي با كمي دقت، به اين نتيجه روشن خواهد رسيد كه تعليم و تربيت مختلط در نيمه دوم قرن بيستم، جايگاه گذاشتهاش را از دست داده است و نسبتبه آن كمتر توجه ميشود; زيرا در دهههاي آخر قرن بيستم، نوع نگرش نسبتبه تعليم و تربيت مختلط و غير مختلط كاملا تغيير كرد. نتايج تحقيقات در سراسر جهان نشانگر اين مطلب است كه تعليم و تربيت مختلط از بسياري جهات، به خصوص براي دختران دانشآموز، نه تنها منافعي در پي نداشته، بلكه بسيار مضر نيز بوده است.
رويآوري بسياري از كشورها به تعليم و تربيت غير مختلط و دوري آنها از آموزش مختلط نوعي رجعت از اين شيوه آموزشي است. اين رويگرداني به تعليم و تربيت غير مختلط ميتواند معلول دو علتباشد.
نخست آنكه: شايد همان كساني كه پيش از اين اختلاط دختران و پسران جوان را در مدارس و مؤسسات آموزشي پيشنهاد ميكردند و حامي آن بودند و آن را از نظر اقتصادي كم هزينهتر ميدانستند، اكنون به اين نتيجه رسيدهاند كه اين شيوه آموزشي نه تنها از نظر اقتصادي به صرفه نيست، بلكه اگر با دقتبيشتري به آن توجه گردد و تمام جوانب آن در نظر گرفته شود، مضرات اقتصادي بسياري نيز در پي خواهد داشت.
دوم. ابعاد گوناگون اخلاقي و فرهنگي و اجتماعي اختلاط دانشآموزان دختر و پسر در آموزشگاهها و مؤسسات آموزشي توجه محققان و دستاندركاران تعليم و تربيت را به خود جلب كرده و آنها را به اين نتيجه واقعي رسانده كه ملاحظه اين جنبهها در آموزش مختلط بسيار مهمتر و اساسيتر از ابعاد اقتصادي آن است. زيرا پيامدهاي بسار خطرناك اجتماعي، اخلاقي و فرهنگي اينگونه آموزشها خسارات جبرانناپذيري بر اركان جامعه انساني وارد ميكند كه در مقايسه با منافع و مضرات اقتصادي آن، قابل قياس نيست. اين جنبهها و ابعاد در آموزش مختلط تمام اهداف و مقاصد آموزش را، كه عبارت از هر چه بهتر تربيت كردن انسان است، تحت الشعاع قرار داده و در واقع، آموزش به شيوه مختلط خود نوعي نقض غرض در امر تعليم و تربيت است و اين يعني: هدر دادن بسياري از سرمايههاي انساني معنوي و حتي مادي.
بسياري از محققان تعليم و تربيتبه ناچار به اين نكته مهم اعتراف كردهاند كه بسياري از نهادهاي فرهنگي و مراكز و مؤسسات مذهبي و مجامع ديني و نيز فرهنگها و ملل مختلف در سرتاسر جهان، به خصوص در كشورهاي غربي، حتي امريكا، به سختي و با شدت تمام در مقابل تعليم و تربيت مختلط ايستادگي كرده و با آن مقابله نمودهاند. به استحاميان و طرفداران تعليم و تربيت مختلط به جاي آنكه به اينگونه مراكز و مجامع جهاني خرده بگيرند، به اين بينديشند كه چرا آنها مخالف چنين تعليم و تربيتي ميباشند.
شايد بتوان پيشبيني كرد كه در دهههاي آغازين قرن بيست و يكم، به عكس آنچه در زمان مشابه در قرن بيستم اتفاق افتاد، شاهد بازگشت دوباره به همان سبك جدايي و تفكيك جنسها در مدارس و آموزشگاهها باشيم، اما با اين تفاوت كه اين بار با تكيه بر تجارب گذشته و امكانات آموزشي بيشتر و برنامهريزيهاي موفقتر و مناسبتر آموزشي، زنان و دختران جوان نيز بتوانند از فرصتها و امكانات مناسب آموزشي برخوردارباشند،البتهبه اين شرط كه اين شروع مناسب و مبارك استمرار مناسبي نيز داشته باشد و دوباره گرايشهاي نادرست گذشته بر آن سايه نيفكند.
جاي بسي تاسف است كه هنوز هم همانند گذشته و شايد كمي بيشتر با روش جديدتر، عدهاي از - به اصطلاح - محققان و دانشمندان طرفدار حقوق زن با مغالطههاي زياد در نوع نيازها و حقوق ذاتي و طبيعي زنان، به بيراهه رفته و مسائلي را در سايه شعار طرفداري از حقوق زنان و با رنگ لعابي بسيار فريبنده و جذاب مطرح ميكنند كه نتيجه آن چيزي جز مسخ و نابودي هويت زن و به زير سؤال رفتن كرامت و عفت و شرافت زن نيست. اين عده، كه بسياري از آنها خود قرباني اهداف شوم و نغمههاي مسموم اين شعارها ميباشند، زنان و دختران جواني هستند كه هر روز در سراسر جهان پشتسر همان جريانات غلط به راه افتاده و بدون مطالعه و دقت در مسيري كه انتخاب ميكنند، در منجلابي گرفتار ميشوند كه خود آگاهانه و ناآگاهانه از آتش افروزان آن هستند.