جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
يك مرد، يك شهر
-(0 Body) 
يك مرد، يك شهر
Visitor 398
Category: دنياي فن آوري
خياباني نگاه سرخش را ميان جمع رها كرد. عالي قاپو پر بود از مردمي كه از گوشه و كنار تبريز براي شنيدن سخنان او جمع شده بودند. خياباني سينه اش را صاف كرد و گفت :
همرزمان من ! اي مرداني كه براي آزادي و كوتاه كردن دست بيگانگان از مملكت خود قيام كرده ايد!
ما مي گوييم، دزداني كه از تبريز رانده مي شوند نبايد در تهران صدرنشين امارات شوند. ما مي گوييم جانياني كه از مركز آذربايجان فرار مي نمايند نبايد زمام حكومت ولايات ديگر را در دست بگيرند، زيرا تمام خاك ايران، مقدس است و اين خاك مقدس نبايد با حضور ناپاك آنان، آلوده شود!»
مردان پيرامون خياباني در حالي كه اسلحه هاي خود را بالا و پايين مي بردند. شروع به تصديق او كردند. صحن عالي قاپو مانند خارستان شده بود و سر نيزه هاي هر اسلحه مانند خاري بود كه براي فرو رفتن به قلب دشمن آماده مي شد و خياباني كه نتيجه قيام خود را چنين مي ديد. خوشحالي سراپاي وجودش را پر كرده بود.
*خياباني با آرامش قدم بر مي داشت. در اين شش ماهي كه از شروع قيام مي گذشت شهر در آرامش و امنيت كامل بود؛ ولي حالا كه پاي قزاق ها و سربازان دولتي به تبريز شده بود، معلوم نبود چه طوفاني در راه است. به خياباني خبر رسيده است كه «مخبرالسلطنه» پس از آنكه حكومت تبريز را گرفت شبانه به پادگان روس ها رفته و با آنان به مذاكره نشسته است. خياباني از غم و درد به خود پيچيد. درونش آتشفشاني از خشم و كينه بود. او براي بازگشت مخبرالسلطنه به حكومت تلاش بسيار كرده بود و حالا مي ديد كه همين حاكم به اصطلاح مردمي چگونه سفره خويش را براي جمع كردن نان اجنبي مي گسترد.
دستي به گونه هاي سرخ و داغديده خويش كشيد. فكر نبرد نابرابر در روزي كه گذشته بود هرگز رهايش نمي كرد. اگر مي دانست كه قزاق ها قصد حمله از داخل شهر را دارند حتماً براي مقابله با آنها تدارك مي ديد، اما چه مي توانست بكند؛ چرا كه اكثر انقلابيون براي نبرد با يكي از اميران محلي از تبريز بيرون رفته بودند و همين باعث شد تا نيروهاي قزاق كه توسط مخبرالسلطنه تطميع شده بودند بدون درگيري و مقاومت چنداني «عالي قاپو» را بگيرند و زير چكمه هاي شوم خود فرو كوبند.
خياباني با نگراني برخاست و گوشش را تيزتر كرد. همسرش همانجا كه كنارش نشسته بود بي آنكه ديگر نايي براي سخن گفتن داشته باشد نگاهش كرد. شايد با اين آخرين نگاه ها مي خواست شوهر خويش را به رفتن و نماندن متقاعد كند. صداها لحظه به لحظه نزديك تر مي شد كه خياباني تصميم خود را گرفت، از جا كنده شد و مانند باد از پله هاي پشت بام بالا رفت. همسرش نيز با چالاكي فشنگ ها و تفنگ كمري او را برداشت و در پي او به راه افتاد.
اكنون خياباني به بالاي بام رسيده بود. آهسته روي لبه بام دراز كشيد و بيرون خانه را نگاه كرد. كوچه ي پشت خانه خلوت بود و نشان مي داد كه سربازان مهاجم به فكر محاصره ي خانه نبوده اند. آرامش دوباره اي به جانش راه گرفت.
از همين بالا در حالي كه دو دستش را از لبه بام گرفته بود آويزان شد. بعد آرام پايين پريد. همسرش همان بالا ايستاده بود و فقط به اين حركات او نگاه مي كرد. شايد مي خواست آخرين نگاه ها را هر چه طولاني تر به قامت رشيد شوي خويش بيندازد. نگاه زن كه طولاني شد خياباني با اشاره ي دست سعي كرد او را به خود آورد. زن از همان بالا تفنگ كمري و قطار فشنگ ها را برايش پايين انداخت.
خياباني تفنگ و فشنگ ها را ميان زمين و هوا قاپ زد و با سرعت به راه افتاد و هنوز از خم كوچه نگذشته بود كه چشمه اشك از ديدگان همسرش جوشيدن گرفت.
خياباني نگاه پر مهرش را به شيخ حسنعلي كه حالا كنارش نشسته بود انداخت و گفت: «حاج شيخ ! ببخشيد كه مزاحمتان شدم. در اين وقت شب و در اين شهر پر آشوب جايي جز خانه شما برايم باقي نمانده بود. يكي از همرزمانم پيغام داده بود كه در خانه به انتظارش باشم. اگر او مرا چشم به راه نمي گذاشت، اين چهار ساعتي را كه منتظرش بودم راه گريز پيش مي گرفتم و براي پنهان شدنم انديشه بهتري مي كردم و هرگز مزاحم شما نمي شدم.»
شيخ حسنعلي ظرف ميوه اي را كه پيش رويش گذاشته بودند. نزديك تر كشيد و در حالي كه سعي مي كرد لحن كلامش باعث دل آزاري خياباني نشود گفت : «بنده گمان مي كنم شما بايد از اين اتفاق بدر رويد و به سلامت بمانيد! اگر موافقت بفرماييد بنده نزد مخبرالسلطنه بروم و براي شما تأمين بگيرم!؟»
خياباني با لحن قاطعانه جواب داد : «حاج آقا! ما قبلاً آنچه ضرورت داشت به اين «ميزبان كش» گوشزد كرديم. ما بارها پيشنهادهايمان را كه براي خير و صلاح و آزادي ايران و آزادگي ايراني مناسب مي دانستيم براي مهديقلي خان ارسال كرديم.
هيهات كه زير بار ظلم اين مرد بروم هرگز...». لحظه اي بعد حياط منزل از سربازاني كه حريصانه به دنبال خياباني مي گشتند پر شد.
قزاق ها كه سر كرده ي آنها فردي به نام «اسماعيل قزاق» بود همه جاي خانه را جا به جاي جستجو مي كردند. در همين حال اسماعيل قزاق به مقابل پنجره زير زمين رسيد. خياباني از آن پايين به راحتي او را مي ديد. تفنگش را فشرد و انگشت خود را روي ماشه گذاشت تا او را بزند اما ياد قولي افتاد كه به شيخ حسنعلي داده بود كه هرگز در خانه ي او تيراندازي نخواهد كرد. به همين خاطر تفنگ را پايين آورد. سعي كرد خود را در تاريكي زيرزمين پنهان كند، اما آن زيرزمين كوچك جايي نداشت كه از تابش مستقيم آفتاب در امان بماند. به همين خاطر چشمان بي حياي اسماعيل قزاق كه مانند سگ هايش، حريصانه اطراف را جستجو مي كرد، قامت رشيد خياباني را در خود بلعيد! و لحظه اي بعد صداي پياپي گلوله، آن دلاور بي همتا را بر زمين انداخت!
شيخ محمد خياباني از چهره هاي درخشان تاريخ ضد استعماري اين سرزمين است. وي در سال 1297 هـ.ق در خانواده اي مذهبي در خامنه به دنيا آمد. كودكي خود را در اين روستا و نيز شهر تبريز گذراند. شيخ محمد خياباني دوران طفوليت خود را در خامنه به مكتب خانه رفت و سپس در تبريز به تحصيل علوم ديني روي آورد.
خياباني شايد در صبر و استقامت و ايستادگي چهره ي كم نظيري باشد. آزادگي و حق طلبي در سرشت او بود.
خياباني دوراني از زندگي خود را نيز به عنوان وكيل به مجلس شورا راه يافت. وي در انقلاب مشروطيت و پس از آنكه تبريز در برابر حكومت مركزي ايستادگي نمود تا دوباره مشروطيت احيا شود به صف مجاهدين پيوست.
خياباني در اين روزگار چهره ي اصلي مبارزه بود. در شعبان 1326 هـ.ق عين الدوله حاكم آذربايجان شد. او به پيكار با مردم مظلوم تبريز پرداخت و كساني را كه دم از آزادي مي زدند به پاي جوخه هاي دار فرستاد. خياباني و همرزمان او كه حاكميت عين الدوله را قبول نداشتند اصرار مي كردند تا مهديقلي خان هدايت معروف به مخبر السلطنه كه پيش از آن حاكم آذربايجان به آن ديار بازگردد. آنان گمان مي كردند كه مخبرالسلطنه از آزاديخواهان حمايت خواهد كرد، اما همانطور كه ديديد اين خائن ملي پس از بازگشت به آذربايجان اولين كاري كه كرد سركوب مجاهدين و شهادت خياباني بود. مجاهدين كه از پايبندي عين الدوله به مشروطه نااميد شدند، اعلام قيام كردند و افرادي را نيز معين كردند كه قيام را اداره كنند.
دراين اوضاع چهار تن از مجاهدين روز جمعه چهاردهم شعبان 1326 (روز جنگ با سپاه ماكو) نامه اي براي عين الدوله بردند و شروع قيام را رسماً به او اعلام كردند و اين در حالي بود كه جنگ در تبريز بين سپاهيان عين الدوله و مجاهدين ادامه داشت. عين الدوله حرف آنها را نپذيرفت، پس جنگ ادامه يافت و در نهايت سپاهيان او شكست خوردند و آذربايجان اعلام استقلال كرد.
خياباني پس از استقلال، ژاندارمري را قوت بخشيد و در همه ي شهر نظم و امنيت برقرار كرد. او مي كوشيد قوت و قدرت مجاهدين را افزايش دهد، اما اوضاع بر خلاف ميل مجاهدين رقم خورد و اين بار نيز موجود خطرناكي به نام «خيانت» سر از قيام و آذربايجان برآورد و مجاهدين را همانگونه كه ديديد در انبر حملات نيروهاي مركزي و نيروهاي قزاق روسي از پا در آورد. خياباني نيز به شهادت رسيد.
بدين ترتيب پرونده ي قيام آذربايجان با شهادت شيخ محمد خياباني بسته شد. اما ياد و نام اين مبارز شهيد براي هميشه در ياد ها باقي ماند.
منبع:نشريه شاهد نوجوان، شماره 64
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image