سفر به دنياي دانشجوهاي سيب زميني مزاج و بي تفاوت
در همين دنيا يک عده آدم هم هستند که بي تفاوت از دنيا و هر چه در آن هست، دارند زندگي شان را مي کنند و از قضا بخشي از اين آدم ها دانشجوياني هستند که بهشان مي گويند سيب زميني! اين سبک زندگي قرار است از دنياي بي خيالي دانشجوهاي سيب زميني بگويد. سيب زميني هايي که يک دسته شان در سخوانند و يک دسته شان درس نخوان. يک دسته شان در سلف دانشگاه ولو هستند و دسته ديگر با ماشين بازي و مهماني رفتن و پز موبايل و دوربين و آي پاد جديد دادن تفريح مي کنند. بخوانيد تا سيب زميني نشويد!
نکته 1: توضيح واضحات است که در اين سبک زندگي از سيستم ادب آموزي لقمان استفاده کرده ايم. سيب زميني ها را معرفي کرده ايم تا بدانيد و از آن بپرهيزيد!
نکته 2: دانشجوي غير سيب زميني هم از نظر ما تعريف مشخصي دارد. اين دانشجو نسبت به مسائل اجتماعي و فرهنگي دوروبر خودش و مشکلات کشور حساس است ولي واکنش اش را هم عاقلانه و دور از احساسات بروز مي دهد و هدفش حل اين مشکلات براي داشتن سيب زميني بهتر است. او نه اهل اين جناح يا آن جناح است نه اهل شلوغ بازي الکي. او مي خواهد دردهاي جامعه اش را درمان کند.
کارهايي که براي سيب زميني حکم مرگ دارد
ورود به مزرعه ممنوعه!
سيب زميني بودن است و دنياي خودش. دنياي سيب زميني بودن است و قوانينش؛ آن هم قوانين و خط قرمزهايي که در موارد مختلف همين طور بالا و پايين مي شوند. يکي از اين موارد هم دانشجو بودن است؛ دانشجو باشي و سيب زميني، بايد حواست حسابي جمع باشد؛ جمع چيزهايي که براي يک سيب زميني هيچ چيز به دنبال ندارد جز اخراج از سرزمين سيب زميني ها. بيرون جاي بدي است. پس سرتو بدزد سيب زميني!
خط قرمز اول
سيب زميني چيزي نمي خواند
خواندن که مي گوييم يعني همه جور خواندني؛ از روزنامه ها بگير تا کتاب هاي سيب زميني خراب کن. اصولاً حواس سيب زميني خوب پرت اين چيزهاي بيهوده نمي شود چون سر تا ته اش را بگردي بخشي را پيدا نمي کني که بتواند به يک اثر (حتي اگر همه برايش بميرند) عکس العملي نشان بدهد. او حتي اخبار را هم دنبال نمي کند تا حداقل بداند دوروبرش چه خبر است؟ دل سيب زميني خوب با هيچي نمي لرزد.
خط قرمز دوم
سيب زميني کنجکاوي نمي کند
اين را ديگر هر بچه اي مي داند که کنجکاوي براي سيب زميني مثل ايستاده کنار ماهيتابه اي است که پر از روغن مخصوص سرخ کردن باشد. سيب زميني اگر کارش درست باشد نبايد اصلاً بداند که کنجکاوي کردن ديگر چه جور جانوري است. اما حالا اگر يک وقت هم با رفيق بد و زغال خوب همنشين شد، مواظب است که کنجکاوي نکند. کنجکاوي مقدمه حرکت است و حرکت براي يک سيب زميني خطر اساسي است.
خط قرمز سوم
سيب زميني هدف ندارد
اصلاً فکر کرده ايد هدف متعالي يک سيب زميني در زندگي چه چيزي مي تواند باشد؟ اصلاً هدف سيب زميني توي يک لانگ شات جايشان مي شود؟ نمي شود ديگر. آها، سيب زميني يک هدفي را مي شناسد؛ همان که به سمتش تير پرتاب مي کنند. البته آن هم مهم نيست ها. مي خواهد بخورد به هدف، مي خواهد نخورد.
خط قرمز چهارم
سيب زميني نه فکر نمي کند و نه مي پرسد
عوض کارهاي بيهوده اي مثل فکر کردن مي رود جزوه هايش را پاک نويس مي کند. يا روي چمن مي خوابد يا توي ترياي دانشگاه چاي مي خورد و سيگار پشت سيگار. وقتي اين همه کار هست، چه نيازي به فکر کردن و سخت تر از آن سؤال پرسيدن.
خط قرمز پنجم
سيب زميني فقط مي خورد و مي آشامد
سيب زميني خوب از اين اداهاي روشنفکري اي که نمي گذارد يک لقمه غذاي راحت ــ آن هم سر وقتش ــ از گلوي آدم پايين برود متنفر است. همه اغذيه فروشي ها تا شعاع ده کيلومتري دانشگاه را مثل کف دستش مي شناسد. معمولاً فقط وقت غذاخوردن خوشحال است. به بوفه دانشگاه عشق مي ورزد و به کساني که غذاي آنجا را نمي خورند و پيف پيف و پاف پاف مي کنند چشم غره مي رود.
خط قرمز ششم
سيب زميني فعاليت دانشجويي نمي کند
سيب زميني اي که برود قاتي اين قرتي بازي ها ديگر سيب زميني نيست؛ خائن است. بايد ازش سالاد الويه درست کرد. نه، اصلاً بايد پوره اش کرد تا اثري از آثارش باقي نماند. تا آخر عمرش هم نمي فهمد چرا هر از چند گاهي يک عده دور هم جمع مي شدند و براي فلان چيز و بهمان چيز يقه هاي نازنينشان را جر مي دادند، به نظر سيب زميني هيچ چيزي در اين دنيا ارزشش را ندارد که آدم برايش يقه اش را جر بدهد، مگر نوشابه نارنجي.
خط قرمز هفتم
سيب زميني به فرهنگي جات تمايل ندارد
سيب زميني عمراً پايش را در کانون هاي فرهنگي و هنري دانشگاه بگذارد. آنجا مثل ماهيتابه اي است که فقط بايد بالا و پايين بپرد و اين براي سيب زميني از هر روغني خطرناک تر است. او چمن هاي جلوي ساختمان کانون ها را به هر نوع فرهنگي جاتي ترجيح مي دهد.
شخصيت هايي که به ميوه ها منسوبند
خداحافظ گلابيا!
محسن امين
يکي بيشتر به شکمش توجه مي کند؛ يکي به درد دوستي مي خورد. يکي خونسرد و ديرجوش است؛ آن يکي هم به کلي آفسايد مي زند. گاهي براي اين جور شخصيت ها اسم هاي خاصي مي گذارند؛ اسم هايي که در اينجا به اسم ميوه ها منسوب شده.
گلابي
گلابي مي تواند نماد آدم هايي باشد که خيلي توي باغ نيستند و به سختي تفهيم مطلب مي شوند و نه خط خطي، نه راه راه، ساده ساده هستند؛ از همان هايي که اگر دنيا را آب ببرد آنها را خواب مي برد. گاهي اوقات هم به آدم هاي شل و وارفته و آبکي گلابي مي گويند. هر وقت احساس گلابي بودن به تان دست مي دهد، به اين فکر کنيد که لااقل آدم بي آزاري هستيد.
هويج
از آن اصطلاحات منسوخ شده است که براي آدم هاي خنثي و کم آي کيو به کار مي رفته. البته آي کيوي آنها از گلابي ها و باقالي ها بيشتر است ولي خب بيشتر از هويج هم نمي توانند ظاهر شوند.
باقالي
آنها پرت و ناجور به نظر مي آيند و خاصيت خيلي خاصي (!) از خودشان نشان نمي دهند. معمولاً هم هر جايي باشند يا در هر کاري شرکت کنند، گندي بالا مي آورند. اين وسط اصطلاح «گنده باقالي» را هم به کار مي برند که براي تحقير کساني به کار مي رود که ادعاي لاتي و بزرگي مي کنند ولي در حد همان باقالي هستند. اگر متوجه شده ايد ديگران دائم شما را مي فرستند قاتي باقالي ها، يک فکر اساسي بکنيد تا آدم تيز و مطلوب تري بشويد.
چغندر
به آدم هايي مي گويند که از خودشان بي عرضه بازي در مي آورند و هر کاري به دستشان بدهيد آن کار را رسماً فرستاده ايد لاي باقالي ها. تجربه نشان داده دوستي با چغندر ها ماندگار و زير خاکي است و به تدريج به پختگي مي رسد. منتها بايد مراقب باشيد که به پست انواع بي رگ و رنگشان نخوريد.
گيلاس
با ديالوگ «من گيلاسم» معروفند؛ به اين معني که تقصير من نيست و به من ربطي ندارد. گيلاس ها معمولاً خودشان را از همه چيز کنار مي کشند و مسؤوليت هيچ کاري را قبول نمي کنند يا سر بزنگاه خودشان را به ضايع ترين شکل ممکن کنار مي کشند.
منبع: همشهري جوان، شماره 240