5. فطرت گرايي
بخش اصلي و اساسي هدف تعليم و تربيت اسلامي، شکوفايي فطريات انسان است. در اين نظام، شکوفايي هدفي است براي همه ي انسان ها. همه مي توانند به شکوفايي دست يازند. انسان ها براي شکوفا شدن، بايد خود را کشف کنند؛ بفهمند که چه ويژگي ها و طبيعتي دارند و اينکه چه مي توانند بشوند. قدم اول در اين راه، باور داشتن جنبه هاي ذاتي و پنهان وجود آدمي است. قدم دوم اين است که به انسان ياد داده شود چگونه هويت خود را بازشناسد، چگونه خويش را شکوفا سازد، براي شکوفايي چه چيز مفيد و چه چيز تضعيف کننده و آلوده ساز آن است، چه چيز را انتخاب کند و چه چيز را ناديده انگارد، چه چيز را انجام دهد و از چه چيز دوري جويد.
يکي از تدابير الهي در مورد انسان ها اين است که خداوند آن ها را بر اساس فطرت الهي آفريده است. فطرت الهي با شالوده ي وجود آدمي در انطباق کامل است. گفت و گو از فطرت الهي، گفت و گو از محوري ترين و ثابت ترين بُعد ديني وجود انسان است. فطرت گرايي و همسويي با فطرت، اصل مسلم تعليم و تربيت ديني است و همه ي تدابير، برنامه ها، اهداف و تحقيقات تربيتي بايد بر پايه ي فطرت پي ريزي شوند؛ زيرا خداوند، آدمي را بر اين بنياد خواسته و سرشته و پرورش و رشد و کمال او را از اين راه ممکن دانسته است.
گوهر گران مايه ي فطرت توحيدي، هنگامي در وجود آدمي شکل گرفت که انسان قبل از عالم دنيا و پيش از تعلق به اين بدن جسماني، در يکي از عوالم پيشين به نام عالم «ذر» در فضايي مقدس و نوراني، پس از اعطاي اختيار به وي، درباره ي پروردگار بودن خداوند نسبت به او مورد سؤال قرار گرفت که: «ألست بربکم؟» انسان ها همگي پاسخ گفتند: بلي. خداوند متعال جريان اين واقعه را چنين گزارش مي کند:
به خاطر آور زماني را که پروردگار تو از پشت بني آدم، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آري؛ گواهي مي دهيم. تا اينکه در روز رستاخيز (نتوانيد بهانه آوريد و) بگوييد: ما از اين غافل بوديم. يا بگوييد: پدران ما قبل از ما مشرک بودند و ما هم فرزندان بعد از آن ها بوديم. آيا ما را به سبب آنچه باطل گروان انجام دادند، هلاک مي سازي؟ (اعراف: 172، 173)
با ورود انسان به عالم دنيا، اين گفت و گو و اقرار، همراه با خصوصيات عالمي که اين حادثه در آن رخ داده است، فراموش شد؛ از همين رو قرآن کريم آن جريان را بازگو مي کند، تا شايد موجب يادآوري شود. گام نهادن انسان در اين جهان، هر چند به فراموشي انسان در مورد عالم ذر انجاميد، موجب محو و حذف يک باره ي گوهر پاک فطرت الهي از صفحه ي خاطر وجود آدمي نشد، بلکه همچنان استوار و محکم، مفطور او باقي ماند تا در زماني ديگر، آن را دوباره در خاطر خود حاضر سازد: ... فَثَبَتَتِ المَعرِفَةُ وَنَسُوا المَوقِفَ وَ سَيَذکرُونَهُ؛(1) «(امام صادق (ع)): ... پس معرفت خدا در انسان ها ثابت شد و موقف و محل دريافت معرفت از ياد آن ها رفت و بعداً متذکر خواهند شد».
اين بُعد گران مايه ي آدمي باقي ماند، تا دين الهي بر مبناي آن استوار شود.
پس با همه ي وجود، رو به سوي آيين خالص پروردگار کن؛ آييني که خداوند آن را با فطرتي (هيئت و ترکيبي) قرار داد که مردم را با همان فطرت سرشت. آفرينش خدا تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار، ولي بيشتر مردم به اين حقيقت آگاه نيستند. (روم: 30)
بنابر همين ارتباط وثيق و عميق بين فطرت و دين، دين عامل شکوفايي فطرت و شکوفايي آن متقابلاً عامل رونق و ترويج دين مي شود. دين مي تواند انسان را به کمال حاصل از به فعليت رسيدن فطرت نايل کند، و دين به سبب فطرت، در گستره ي جامعه به حکومت مي رسد. اگر فطرت الهي در وجود انسان نبود، کسي نه آفريننده و نه روزي رسانش را مي شناخت و در سطح جامعه از ديانت خبري نبود: لَو لا ذَلِک لَم يَدرِ أحَدٌ مَن خَالِقُهُ وَلا مَن رَازِقُه. (2)
همان گونه که امام صادق (ع) فرمود، فطرت الهي در وجود آدمي به فراموشي سپرده شد، تا روزي دوباره آن را متذکر شود. اين يادآوري به خودي خود حاصل نخواهد شد، کوشش و همت مردان بزرگ الهي را مي طلبد؛ مرداني از جنس انبيا و جانشيناني از نوع مربيان شايسته و وارسته: فَبَعَثَ فِيهِم رُسُلَهُ وَوَاتَرَ إِلَيهِم أنبِيَاءَهُ لِيَستَأدُوهُم مِيثَاقَ فِطرَتِهِ؛ (3) «(امام علي (ع)): خداوند پيامبران خود را برانگيخت و پياپي بين مردم فرستاد، تا بشر را به اداي پيمان فطرت (در عالم ذر) وادارند».
6. گزيده محوري
يکي از محورهاي تربيتي، محتواي آن است که بايد به آن توجه کرد. محتواي تربيت است که به متربيان آموخته و از آنان خواسته مي شود ذهن و رفتار خود را با آن تطبيق دهند.
در اسلام، دانش از ارزش وافري برخوردار است و بدين سبب بالبداهة عالِم و جاهل يکسان نيستند، (4) بلکه خداوند مقام دانشمندان را به مراتب والاتر قرار داده است؛ (5) اما اين سخن لزوماً به معناي شايستگي هر نوع علم براي تعليم و تعلم و يا جايگاه والاي هر فرد دانش آموخته نيست.
بنابر دستورهاي ديني، محدوده اي از علوم، خارج از دامنه ي تعليم و تعلم مجاز قرار دارد و نه تنها آموزش آن ها رجحاني ندارد، بلکه ياد دادن و ياد گرفتن آن ها نيز نهي شده است. به عنوان مثال، از ميان دانش هاي ديني، موضوع «ذات باري تعالي» و از ميان علوم غيرديني، علم «سحر و جادو» در درون اين محدوده قرار دارند. از اين محدوده ي کوچک که بگذريم، پرسشي کلان مطرح است که آيا دستور اسلام به خوض در علوم و ايجاب آن به فراگيري دانش از هر فرد و هر جا توسط مسلمانان، جميع انواع دانش و معارف را دربرمي گيرد و يا منحصر به دانش هاي ديني است؟ به عبارت ديگر، آيا علم از مطلوبيت ذاتي برخوردار است و هر نوع دانشي که عنوان علم يافت، با ارزش تلقي مي شود، و يا گونه ي ويژه اي از دانش (دانش ديني) ارزشمند است؟ اين پرسشي است که بسياري از دانشمندان مسلمان به آن پرداخته و درباره ي آن ديدگاه هايي اظهار داشته اند. به عنوان نمونه، شهيد مطهري از قايلان ديدگاه اول و امام خميني (ره) از معتقدان به ديدگاه دوم است. (6)
ما در اينجا درصدد بررسي ديدگاه ها و دلايل آن نيستيم؛ زيرا بنابر هر دو ديدگاه، آيات و روايات باب علم دانش هاي ديني را شامل مي شوند؛ با اين تفاوت که در ديدگاه اول، به منزله ي بخشي از دانشِ مورد سفارش و در ديدگاه دوم، به مثابه ي همه ي دانش مطلوب.
ما در اينجا پرسش ديگري را دنبال مي کنيم که از نظر تعليم و تربيت در هر حيطه، از جمله در حيطه ي تعليم ديني حائز اهميت فراوان است. پرسش اين است که براي تعليم و تعلم هر علم، آيا کافي است که ارزش في نفسه ي آن علم تأييد شده باشد، و يا افزون بر اين، براي آنکه به منزله ي محتواي آموزش پذيرفته شود، ملاکي ديگر نيز لازم است. پاسخ اين پرسش در گروه ديگري از روايات باب علم نهفته است؛ گروهي که صريحاً يا تلويحاً در آموزش علوم، ملاک و معياري ديگر را اصلي از اصول آموزشي معين مي کنند. در ذيل به برخي از اين روايات اشاره مي شود:
عَلِّمُوا صِبيَانَکم مَا يَنفَعُهُمَ اللهُ بِهِ لَا تَغلِبُ عَلَيهِمُ المُرجِئَةُ بِرَأَيِهَا؛ (7) «(امام علي (ع)): به کودکانتان چيزي بياموزيد که خداوند آن چيز را سودمند قرار داده است، تا صاحبان افکار باطل، آنان را گمراه نسازند».
وَقَفُوا أَسمَاعَهُم عَلَي العِلمِ النَّافِعِ لَهُم؛ (8) «(امام علي (ع)): پرهيزکاران گوش هاي خويش را وقف علم سودمند براي خويش کنند».
وَاعلَم أنَّهُ لَا خَيرَ فِي عِلمٍ لَا يَنفَعُ؛ (9) «(امام علي (ع)): فرزندم، ... و بدان دانشي که سودي در آن نهفته نباشد، خيري ندارد».
دانش هاي بشري به «مفيد» و «غيرمفيد» منقسم مي شوند. روايات در باب علم، همواره علم نافع را تقديس و ترغيب کرده اند و از علم غيرنافع برحذر داشته اند. اين موضوع به حدي نزد پيامبر اکرم (ص) اهميت داشت که در پس هر نمازي چنين دست به دعا برمي داشت: اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِک مِن عِلمٍ لَا يَنفَعُ؛ (10) «خدايا، به راستي من از دانشي که سودي ندارد، به تو پناه مي برم».
ايشان به ديگران نيز دستور مي داد از خدا علم سودمند بخواهند، و از علمي که سود ندهد به خدا پناه برند: سَلُوا اللهَ عِلماً نَافِعاً وَتَعَوَّذُوا بِاللهِ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ. (11)
دانش بي سود دو گونه است: اول، دانش به امور ديني و وظايف اخلاقي و اجتماعي که به آن عمل نشود و در حد علم باقي بماند. در اين حالت، دارنده ي آن علم، دانشمند بي عمل دانسته مي شود و به درخت بي ميوه مي ماند. دوم، دانستن مطالبي که سودي براي دنيا و آخرت آدمي ندارد؛ مانند بسياري از افسانه ها و علم انساب که عرب ها بدان پايبند بودند. امام کاظم (ع) حکايت کرده است:
روزي پيامبر خدا وارد مسجد شد، مشاهده کرد عده اي گرد مردي جمع شده اند، فرمود: آنجا چه خبر است؟ گفتند: آن مرد علامه است. فرمود: علامه يعني چه؟ گفتند: او داناترين مردم است به نسبت هاي عرب و جنگ هاي آنان و به روزگار جاهليت و شعرهاي عربي. پيامبر فرمود: اين ها دانشي است که اگر کسي نداند، به او زياني نرساند و اگر کسي بداند، او را سودي نبخشد. سپس فرمود: همانا علم حقيقي سه تاست: آيه اي استوار، يا فريضه اي ميانه، يا سنتي جاري. و جز اين ها فضل و زيادي است. (12)
عقل با کمترين التفات، به برتري علم سودمند بر غير آن حکم مي کند و به حق آن را شايسته ي تعليم و تعلم مي داند: خَيرُ العِلمِ مَا نَفَعَ؛ (13) «(امام علي (ع)): بهترين علم آن است که نفعي ببخشد».
با وجود اين، مي توان دليل قاطع عقلي بر آموزش علوم سودمند و لزوم اکتفا به آن در تعليم و تعلم اقامه کرد: اکنون علوم به حدي پردامنه و گسترده شده اند، که فراگيري همه ي آن ها براي يک نفر مقدور (و لازم) نيست. عمر معمول انسان ها در مقابل حجم علوم، بسيار کوتاه است و با مقدار لازم براي احاطه بر همه ي آن ها بسيار فاصله دارد: ... فَإِنَّ العِلمَ کثِيرٌ وَالعُمرُ قَصِيرٌ؛ (14) «... زيرا دانش آموختني زياد و عمر کوتاه است». العِلمُ أَکثَرُ مِن أَن يُحَاطَ بِهِ ...؛ (15) «(امام علي (ع)): علم وسيع تر از آن است که همه ي آن فرا گرفته شود ...».
پس به ناچار بايد علم مفيد را براي آموزش برگزيد و علم غيرنافع را رها کرد. اين مطلب درباره ي علوم ديني و حتي هر يک از علوم بشري (مانند پزشکي، صنعت، کشاورزي و ...) به تنهايي نيز صادق است و از اين رو بايد درباره ي آموزش آن ها نيز چنين اصلي رعايت شود.
افزون بر دليل عقلي پيشين، يک دليل تربيتي نيز حکم فوق را تأييد مي کند. از نظر تربيتي، انباشتن ذهن با مطالب غيرلازم، فرصت تفکر و تشخيص صحيح و ناصحيح را از انسان مي گيرد و موجب مي شود عقايد باطل بر آن حق جلوه کند و به سوي افکار و عقايد باطل و غيرصحيح گرايش يابد. امام علي (ع) در حديثي که پيش از اين گذشت، به صراحت بيان مي فرمايد به کودکانتان علمي بياموزيد که خداوند نفع کودکانتان را در آن قرار داده است (به حال کودکانتان نافع باشد)، در اين صورت، عقايد و افکار باطل گروه مرجئه (16) در آن ها نفوذ نمي کند و مؤثر نمي افتد. عَلِّمُوا صِبيَانَکم مَا يَنفَعُهُمُ اللهُ بِهِ لَا تَغلِبُ عَلَيهِمُ المُرجِئَةُ بِرَأيَهَا.
با آموزش مطالب غيرمفيد، ذهن درگير و مشوش مي شود و نظم منطقي خود را از دست مي دهد. در اين هنگام براي پذيرش عقايد باطل آمادگي پيدا مي کند، آن گاه راه براي ديگران باز مي شود و به گفته ي امام، گروه هاي انحرافي (مانند گروه مرجئه) با افکار غيرصحيحشان بر صاحبان چنين اذهاني غلبه مي يابند.
در مبحث جوان گرايي، بخشي از نامه ي 31 نهج البلاغه را آورديم که: إِنَّمَا قَلبُ الحَدَثِ کالأَرضِ الخَالِيَةِ مَا أَلقِيَ فِيهَا مِن شَيءٍ قَبِلَتهُ فَبَادَرتُک بِالأَدَبِ قَبلَ أَن يَقسُوَ قَلبُک.
امام علي (ع) در اين جمله ها، با بياني کاملاً روشن، خالي بودن قلب جوان را دليل پذيرش تربيت از سوي او مي داند. آن گاه در خطاب به فرزند گرامي شان امام حسن (ع) مي فرمايد که من با توجه به اين نکته و اينکه تو جواني و اين وضعيت در تو محقق است، بدون درنگ و قبل از آنکه آمادگي رواني تو به مرور ايام و انباشته شدن امور غيرلازم در قلبت از دست رود، به تربيت تو اقدام کردم.
تا اينجا دانستيم در آموزش علوم، خواه علوم ديني و خواه علوم غيرديني، ملاکي ديگر نيز لازم است؛ در آموزش علوم بايد به بخش مفيد آن پرداخت و از قسمت هاي غيرسودمند آن براي حفظ آمادگي آموزش و به دليل محدوديت عمر آدمي پرهيز کرد. اما از نظر اسلام، موضوع در اينجا ختم نمي شود، بلکه همان گونه که بين سودمند و غيرسودمند، بايد سودمند را برگزيد؛ بين سودمند و سودمندتر نيز بايد سودمندتر را انتخاب کرد، تا با تابيدن نور علم و روشن شدن ضمير آدمي، گوهر وجودي انسان نمايان شود.
خُذُوا مِن کلِّ عِلمٍ أَحسَنَهُ فَإِنَّ النَّحلَ يَأکلُ مِن کلِّ زَهرٍ أَزيَنَهُ فَيَتَوَلَّدُ مِنهُ جَوهَرَانِ نَفِيسَانِ أَحَدُهُمَا فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ وَ الآخَرُ يُستَضَاءُ بِه؛ (17) «از هر علمي، نيکوتر(سودمندتر) آن را فرا گيريد؛ پس به درستي که زنبور عسل از هر شکوفه زيباتر آن را مي خورد، آن گاه از آن، دو جوهر نفيس پديد مي آيد، در يکي (عسل) از آن دو براي مردم شفاست، و از ديگري (موم) مردم براي روشنايي استفاده مي کنند».
العِلمُ أَکثَرُ مِن أَن يُحَاطَ بِهِ فَخُذُوا مِن کلِّ عِلمٍ أَحسَنَهُ؛ «(امام علي (ع)): علم وسيع تر از آن است که همه ي آن فرا گرفته شود؛ پس از هر علمي بخش هاي نيکوتر (سودمندترِ) آن را فرا گيريد». (18)
سودمند بودن و يا سودمندتر بودن، از طريق رعايت امور ريز و درشت فراواني حاصل مي شود و تا حدودي با موقعيت متربي مرتبط مي شود.
روايت کتاب نزهة الناظر و تنبيه الخاطر رهنمودي کلي براي اين مسئله ارائه کرده است: خُذُوا مِن کلِّ عِلمٍ أَروَاحَهُ وَدُعُوا ظُرُوفَهُ، فَإِنَّ العِلمَ کثِيرٌ وَالعُمرُ قَصِيرٌ؛ « از هر دانشي جان و روح آن را بياموزيد و قشر و پوسته ي آن را دور بريزيد؛ زيرا دانش آموختني زياد و عمر کوتاه است». (19)
راه ديگر براي تحصيل دانش سودمندتر اينکه بايد محتواي آموزش، مطابق نيازها و اقتضائات سني و جنسيتي متربيان گزينش و تنظيم شود. جوانان نيازها و پرسش هايي غير از معماها و مشکلات بزرگ سالان دارند. دختران مسائل و اقتضائاتي متفاوت با انگيزه ها و خواست هاي پسران دارند. در يک نظام آموزشي پيشرفته، محتوا با مخاطب هماهنگ و گزينش مي شود. اين همان نکته ي اصولي است که ما از آن به «گزينه محوري» ياد کرديم. پسوند «محوري» در عنوان اين اصل، در مقابل پسوند «گرايي» در عنوان تعداد ديگري از اصول مانند «خانواده گرايي»، براي نمايش تأکيد بيشتر بر رعايت اين اصل و مجاز نبودن تخطي از آن در هر سطح و به هر ميزان است.
نتيجه گيري
براي جمع بندي بايد گفت: محتواي آموزش ديني افزون بر اينکه بايد بر پايه ي باورها و اصول مسلّم مکتبي تنظيم شود، بايد گزينش نيز بشود. حسن ختام، سيره ي امام علي (ع) را در گزينش مطالب عبرت آموز از ميان انبوهي از وقايع تاريخي، براي آموزش به فرزندش در اينجا بازگو مي کنيم. دقت امام در اين اقدام و تأکيدشان در اعلام آن، شايان توجه است؛ باشد که الگويي فراموش نشدني براي ما باشد.
پسرکم، گرچه عمر من همزمان با عمر گذشتگان نبوده است، در کارهاي آنان نظر افکنده ام و در تاريخشان با دقت فکر و در آثارشان سير کرده ام، تا جايي که از کثرت اطلاع، مانند يکي از آنان به حساب آمدم. اخباري که از گذشتگان دريافت داشته ام، به قدري مرا به وضع آنان آگاه کرده است، که گويي خود شخصاً با اولين تا آخرين آن ها زندگي کرده ام و جريان امورشان را از نزديک ديده ام. بر اثر تعمق در تاريخ آنان، روشني و تيرگي کارشان را شناختم و سود و زيان اعمالشان را تشخيص دادم. سپس مجموع اطلاعات تاريخي خود را غربال کردم؛ آنچه مفيد و آموزنده بود در اختيار تو گذاردم و فقط مطالب زيبا و وقايع دلپذير را براي تو برگزيدم و ذهنت را از قضاياي مجهول و بي فايده که اثر علمي و عملي ندارد، برکنار نگاه داشتم. (20)
پينوشتها:
* دانش آموخته حوزه عليمه، کارشناس ارشد
1. علي بن ابراهيم قمي، تفسير قمي، ج 1، ص 248.
2. ابي جعفر محمدبن علي بن حسين صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 117، ح 1.
3. نهج البلاغه، خطبه ي 1.
4. زمر: 9.
5. مجادله: 11.
6. براي کسب اطلاعات بيشتر و جزئي تر درباره ي اين دو ديدگاه و قايلان آن ها ر.ک: عليرضا اعرافي، فقه تربيتي، ج 2، ص 35-87.
7. ابي جعفر محمدبن علي بن حسين صدوق، الخصال، ج 2، ص 610، ح 10.
8. نهج البلاغه، خطبه ي 193.
9. همان، نامه ي 31.
10. ابوالفتح محمدبن علي طرابلسي، کنزالفوائد، ج 1، ص 385.
11. ابوالقاسم پاينده، نهج الفصاحه، 1382، ص 524، ح 1743.
12. محمدبن يعقوب کليني، الکافي، ج 1، ص 22، ح 1.
13. عبدالواحدبن محمد تميمي آمدي، غررالحکم و دررالکلم، ص 46، ح 180.
14. حسين بن محمدبن حسن بن نصر حلواني، نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، تحقيق مدرسه ي الإمام المهدي (عج)، ص 9.
15. عبدالواحدبن محمد تميمي آمدي، غررالحکم و دررالکلم، ص 46، ح 184.
16. گروه انحرافي معاصر با امام علي (ع) که ايمان را قولِ بدون عمل مي دانستند و قول را مقدم بر عمل مي شمردند و معتقد بودند شخص بي عمل را ايمانش نجات مي بخشد.
17. عبدالواحدبن محمد تميمي آمدي، غررالحکم و دررالکلم، ص 46، ح 185.
18. حسين بن محمدبن حسن بن نصر حلواني، نزهة الناظر و تنبيه الناظر، ص 9.
19. همان.
20. نهج البلاغه، نامه ي 31.
منابع:
- نهج البلاغه، ترجمه ي صبحي الصالح، قم، دارالهجرة.
- پاينده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، چ چهارم، دنياي دانش، تهران، 1382.
- الاحسائي، ابن أبي جمهور، عوالي اللئالي، تحقيق مجتبي العراقي، [د.م]: [د.ن]، 1403 ق/ 1983 م.
- البرقي، احمدبن محمدبن خالد، المحاسن، تحقيق السيدجلال الدين الحسيني، قم، دارالکتب الاسلامية، چ دوم، 1371 ق.
- برنجکار، رضا، معرفت فطري خدا، تهران، مؤسسه ي نبأ، 1374.
- تميمي آمدي، عبدالواحدبن محمد، غررالحکم و دررالکلم، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميه، 1366.
- الحراني، ابومحمد الحسن بن علي بن الحسين بن شعبة، تحف العقول، تحقيق علي اکبر غفاري، مؤسسة النشر الاسلامي، چ دوم، 1404/1363 ق.
- حسيني راوندي، سيدابوالرضا ضياءالدين فضل الله بن علي بن عبيدالله، النوادر (للراوندي)، قم، مؤسسه ي دارالکتاب.
- الحلواني، الحسين بن محمدبن الحسن بن نصر، نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، تحقيق مدرسه ي الإمام المهدي (عج)، قم، مدرسه ي الإمام المهدي (عج)، 1408 ق.
- الصدوق، ابي جعفر محمدبن علي بن حسين، الأمالي، ترجمه ي کوه کمره اي، قم، کتابخانه ي اسلامي، چ چهارم، 1362 ش.
- الصدوق، ابي جعفر محمدبن علي بن حسين، الخصال، قم، جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه، 1403 ق.
- الصدوق، ابي جعفر محمدبن علي بن حسين، علل الشرايع، [د.م] المکتبة الحيدرية، 1386 ق.
- الطبرسي، أبي نصرالحسن بن الفضل، مکارم الأخلاق، [د.م]: مشهد، منشورات الشريف الرضي، چ ششم، 1392 ق/ 1972 م.
- الطوسي، ابي جعفر محمدبن الحسن، الأمالي، قم، دارالثقافة، 1414 ق.
- الطوسي، ابن جعفر محمدبن الحسن، إختيار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348.
- الطوسي، ابن جعفر محمدبن الحسن، الغيبة، قم، مؤسسة المعارف الاسلامية، 1411 ق.
- فلسفي، محمدتقي، الحديث (روايات تربيتي از مکتب اهل بيت (ع))، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1368.
- القمي، ابي الحسن علي بن ابراهيم، تفسيرالقمي، قم، مؤسسه ي دارالکتاب، چ سوم، 1404 ق.
- الکليني، محمدبن يعقوب، الکافي، [د.م]: دارالکتب الاسلامية، چ سوم، 1388 ق.
- المجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، چ دوم، 1403 ق/ 1983 م.
فصلنامه اسلام و پژوهش هاي تربيتي- 2