2. مفهوم نبوت
الف) پيامبر: درک کودکان و نوجوانان از مفهوم پيامبر سه مرحله را پشت سر مي گذارد: نخست تا حدود نه سالگي که تصور کودکان از پيامبر دين خود، مغشوش و پراکنده است. بالاترين تلقي کودک اين است که وي فردي خوب و مفيد و پارساست. تعداد قابل توجهي از کودکان در اين سنين، او را فردي معمولي مي دانند و بسياري هنوز به لباس ها و ظاهر فيزيکي اش نظر دارند که نيکوکار بودن او هم به آن ضميمه مي شود؛ مانند اينکه: «او لباس هايش رنگ ديگري بود. صدايش طور ديگري بود. او مرد خوبي بود و دوست داشت به مردم کمک کند». پيامبر در نظر آنان از ساير مردم مهربان تر، مقيدتر به مسائل عبادي و خوش اخلاق تر مجسم مي گردد.
از نه تا سيزده سالگي، پيامبر با مردم متفاوت و حتي بي همانند تصور مي شود؛ زيرا او از قدرت معجزه برخوردار است. مانند اين بيان کودکي که: «او تنها مردي بود که مي توانست معجزه کند». در اين سنين، برخي کودکان تلاش مي کنند تا موقعيت ويژه ي او را در ساير زمينه ها تشخيص دهند؛ مانند اينکه: «خدا هميشه به او کمک مي کند و معلومات بيشتري به او مي دهد».
از سيزده سالگي به بعد، مرحله اي آغاز مي شود که در آن به پيامبر هم بر اساس رسالتش براي عالم و هم ارتباط مخصوصش با خدا، با وضوح بيشتري نظر مي شود. مانند اينکه «او مي تواند معجزه انجام دهد. انسان مخصوصي بود که فرستاده شد تا درباره ي خدا تبليغ کند. هدف از رسالت او اين است که درستي و محبت را بياورد و به مردم راه را نشان دهد». اغلب کودکان در اين سنين، نجات بخش بودن پيامبر را در برداشت هاي خود منعکس مي کنند. به طور خلاصه، برداشت آنان از پيامبر به صورت انساني خوب آغاز مي شود و سپس به عنوان معجزه گر و آن گاه يک منجي ادامه مي يابد.
تصور آنان از کودکي پيامبر بسيار متنوع و متفاوت است؛ به طوري که نمي توان به سادگي آن ها را دسته بندي کرد. تنها مي توان اشاره کرد که تا سنين حدود هشت سالگي اين تصور نامناسب، جزئي و متمرکز بر جنبه هاي فيزيکي است. خردسالان مايل اند به توجيهاتي مانند اينکه «خدا به او بيشتر توجه داشت» روي آورند؛ بدون اينکه معناي آن را دريابند. تفاوت کودکي پيامبر با ساير کودکان در لباس ها، اسم و ظاهر جذاب او معطوف مي شود.
پس از هشت سالگي، آنان به کودکي او به چشم يک دوران معمولي مي نگرند، و به مثابه ي الگويي کودکانه که هيچ گاه مرتکب کار ناپسندي نمي گردد، مطرح مي شود. به تدريج در سال هاي آخر دبستان و آغاز راهنمايي، اين تصور تعديل بيشتري پيدا مي کند و اگر تفاوت هايي با ساير کودکان داشته است، شايد به سبب زهد و علاقه اش به مسائل مذهبي بوده است. پس از سيزده سالگي، بر ذکاوت و هوش او تکيه ي بيشتري مي شود؛ در عين حال که عادي بودن کودکي وي را باور دارند.
ب) عصمت: بيشتر کودکان و در سنين بالاتر همه ي آن ها، معتقدند که پيامبر از هرگونه خطا و گناهي مصون است. تا حدود سال هاي نخست دبستان، اين تصور وجود دارد که به ندرت امکان ارتکاب اشتباه براي پيامبر مي رود و دليل عمده ي آن ها بر «تربيت خود او در کودکي» يا «ترس او از مجازات الهي» متمرکز است. آن ها به طور کلي بزرگ سالان را به دور از بدي ها و اشتباه ها مي دانند و پيامبر هم از اين امر مستثنا نيست.
اين برداشت ها به تدريج در اواخر دوره ي دبستان و اوايل دوره ي راهنمايي واقعي تر مي شوند. شخص پيامبر، اغلب براي آنان معصوم و دور از دسترس است؛ زيرا خداوند به او فرمان داده است که از شيطان روگردان باشد و پيامبر نيز فرمان بردار امر الهي است. آن ها عصمت پيامبر را با مسئله ي رسالت او مرتبط مي سازند؛ مانند اينکه: «او چون پيامبر است، بايد الگوي خوبي براي ديگران باشد و اگر کار بد مي کرد، مردم به او ايمان نمي آوردند». عده ي کمي هم او را جايزالخطا مي پندارند؛ اما اين خطاها را از تأثيرات بد به دور مي دانند. پس از اين سنين نيز پيامبر در نظر آنان از ويژگي عصمت برخوردار است و خداوند با نفوذ و تأثير معنوي خود از او در برابر دسيسه هاي شيطاني حمايت مي کند.
تعدادي از کودکان در همه ي سنين، عصمت پيامبر را در دوران کودکي اش منتفي مي دانند و احتمال بروز خطا و اشتباه را جايز مي شمارند و آن را مقتضاي طبيعي دوران کودکي دانسته و چون قصد او قصد بدي نبوده است، نقطه ضعفي هم به شمار نمي آيد. به تدريج که پيامبر بزرگ مي شود، مي آموزد که چه چيز خوب، و چه چيز بد است و در نتيجه رفتارش پسنديده مي شود. از نظر نوجوانان نيز اين خطاها نقطه ضعفي محسوب نمي شود؛ زيرا اين مقتضاي طبيعي همه ي کودکان است و پيامبر هم چون بشر است، بايد دوران کودکي او را مانند سايرين دانست.
البته نبايد از تأثير آموزش ها در اين زمينه غافل ماند؛ چرا که نحوه ي تعليم و تربيت، اين تصورات را تحت تأثير قرار مي دهد.
ج) وحي: تا حدود ده سالگي، درک کودکان از مفهوم وحي، کاملاً متأثر از ويژگي هاي دوره ي پيش عملياتي عمليات عيني است. وحي را صحبت انساني با انسان ديگر که با صدايي معمولي انجام مي شود، مي دانند و اگر پيامبر از نعمت شنوايي محروم باشند، اين ارتباط نيز از ميان خواهد رفت؛ مگر آنکه خدا گوش او را شنوا سازد و يا اين پيام از طريق مادي و فيزيکي ديگري منتقل گردد. اغلب آن ها معتقدند اگر ساير انسان ها هم به هنگام وحي نزد پيامبر حضور داشته باشند، پيام را خواهند شنيد.
سپس تا حدود سن 12 سالگي، کودکان مي کوشند اين ارتباط را به گونه اي غيرفيزيکي توجيه و از کلماتي مانند ارتباط با روح که معناي واقعي آن را نمي دانند، استفاده مي کنند؛ اما به خوبي مي توان تشخيص داد که هنوز از توجيهات مادي و عيني که متأثر از ويژگي هاي تفکر عيني است، رهايي نيافته اند و نمي توانند دليل مناسبي براي محروم ماندن ساير مردم از دريافت پيام الهي بيان کنند و توجيهاتي مانند «خداوند قدرت شنيدن را از آن ها مي گرفت» يا «صدا در ذهن پيامبر بود» و يا «ارتباط مخصوصي است که فقط پيامبران مي فهمند» را بيان مي دارند. همچنين در پاسخ به اين سؤال که اگر پيامبر از نعمت شنوايي بي بهره باشد، آيا پيام الهي را مي شنود، همچنان تعدادي پاسخ منفي داده و تعداد کمي بيان مي دارند که «خدا توان شنيدن را به او مي داد»، که نشان از توجيهات عيني و مادي آن ها دارد.
در مجموع، مي توان نتيجه گرفت که کودکان دبستاني آموخته اند پيامبران افراد خاصي هستند و با خدا در ارتباط اند؛ اما تحت تأثير تفکر عيني خود به توجيهات فيزيکي و مادي توسل مي جويند.
د) معجزه: کودکان در تمام سنين تصديق مي کنند که پيامبران قادر هستند اين معجزات را با نيروي فوق العاده اي انجام دهند و وقوع آن ها را در تاريخ باور دارند و محدوديتي براي قدرت الهي در انجام معجزاتي از اين قبيل قايل نيستند. پژوهش ها نشان مي دهد در دوره اي از رشد ذهني که به طور عمده شامل سال هاي پيش از دبستان و سال هاي نخستين دبستان مي باشد، کودکان برداشت صحيحي از معجزات ندارند، از اين رو، استدلال هايشان بيشتر صورتي افسانه اي دارد و در نظر آنان، معجزات بدون وجود يک ارتباط منطقي حادث شده اند. نيروي جادويي و افسانه اي به نام خدا در کار جهان است، و قوانين طبيعت ناشي از تبعيت از اين نيروست. مانند اين توجيه کودک هفت ساله از تبديل عصاي موسي (ع) به مار: «چوبش افتاد، بعد خدا فوتش کرد و مار شد». اين نوع توجيهات که تا حدود ده سالگي نيز ديده مي شود، نشانگر اين برداشت افسانه اي از معجزات و نفس جادويي خداوند در آن ها مي باشد و از يکسان بودن معناي معجزه و شعبده نزد آنان حکايت دارد. آن ها با همان محدوديت هاي انسان انگاري خداوند، معتقدند که او بايد براي نيل به مقاصدش از راه هاي فيزيکي دخالت کند؛ براي نمونه، با دستان خود رود نيل را شکافته است. آن گاه که کودکان معناي عليت را مي فهمند، درست تر از قبل، روابط منطقي را به کار مي برند و از آنجا که وقايع مربوط به معجزات با منطق عيني آن ها سازگار نيست، به گونه اي ديگر آن ها را توجيه مي کنند. براي مثال، مي گويند: «حضرت موسي خيال مي کرد عصايش مار شده»؛ زيرا آن ها در عالم عيني خود آگاه هستند که مار همواره از تخم به وجود مي آيد نه از عصا و نمي توانند توجيه درستي از آن ارائه دهند. از اين روي، گاهي ناتواني خود را در درک آن ها ابراز مي کنند.
با گام نهادن کودک در مرحله ي تفکر انتزاعي، پاسخ ها شکل نويني مي يابند و بر اثر پيدايش درک منطقي، او عموماً معجزات را اين گونه توجيه مي کند که خداوند مي تواند هر کاري را انجام دهد. تا حدود چهارده سالگي همچنان دخالت مستقيم خداوند در رخداد معجزه وجود دارد؛ اما نه به گونه اي که پيش از اين تصور مي شد، بلکه او به همان عوامل طبيعي دستور مي دهد تا اين معجزات را انجام دهند؛ مانند اينکه در توجيه شکافته شدن رود نيل بيان داشته اند: «اين قدرت خدا بوده، او به دريا گفت دو قسمت شود». وقتي سؤال شد مگر دريا گوش دارد؟ پاسخ اين بود که دريا گوش ندارد، ولي خدا هر چه بخواهد آن ها انجام مي دهند.
به تدريج پس از چهارده سالگي اين اعتقاد در او پيدا مي شود که خداوند، خود در اين گونه امور و تغيير در طبيعت دخالت نمي کند، بلکه قدرت فوق العاده اي به پيامبر مي دهد تا در طبيعت تصرف کند يا اينکه نيروهاي طبيعي ديگري را واسطه ي تأثير در طبيعت قرار مي دهد.
3. مفهوم معاد
الف) مرگ: درک مفهوم مرگ در بزرگ سالان، همراه با سه ويژگي اساسي است: 1. فنا: هر موجود زنده اي يک بار مي ميرد؛ 2. عموميت: تمام موجودات زنده قطعاً مي ميرند؛ 3. فقدان اعمال حياتي: همه ي موجودات زنده در هنگام مرگ، اعمال و کارکردهاي حياتي مانند تفکر، حرکت و ... را از دست مي دهند.
پژوهش ها نشان داده است که تحول مفهوم مرگ در کودکان، از سه مرحله مي گذرد:
1. کودکان 4 تا 7 سال (خردسالان پيش دبستاني): مرگ در نظر خردسالان واقعه اي ناپايدار و برگشت پذير است. آن ها در اين مرحله، مرگ را به منزله ي رويدادي درک مي کنند که موقت و ناپايدار است و مردن را مانند غيبت موقت فرد مي دانند که دير يا زود بازمي گردد. تصور کودک در برابر خودش اين است که همواره زنده خواهد بود و اين فکر که روزي او هم مي ميرد، برايش دشوار است. عقايد و افکار کودک درباره ي مرگ بسيار محدود است و به زحمت مي تواند از شنيدن خبر مرگ کسي بفهمد که بر سر او چه آمده است؛ مگر آنکه خود، صحنه ي مرگ و دفن او را ببيند.
منبع:فصلنامه اسلام و پژوهش هاي تربيتي- 2 ادامه دارد... پينوشتها:
*استاد دانشگاه امام صادق(ع