جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
(استراتژي غرب) اختلالات تغذيه
-(2 Body) 
(استراتژي غرب) اختلالات تغذيه
Visitor 714
Category: دنياي فن آوري
بيشترين کساني که به اختلالات تغذيه دچار مي‌شوند را زنان و به ويژه دختران نوجوان تشکيل مي‌دهند. حدس زده مي‌شود که از هر صد زن و دختر نوجوان، يکي به پراشتهايي رواني دچار باشد. اين ميزان در مورد بي‌اشتهايي رواني کمتر است و در حدود يک در هزار مي‌باشد. نکته جالب آن که برخي مطالعات نشان داده‌اند که اين اختلالات عمدتاً در بين زنان طبقه متوسط بروز مي‌کند نه طبقه کارمند و کارگر. نشانه‌هاي اصلي پراشتهايي رواني عبارتند از:
(1) مصرف دوره‌اي، کنترل نشده، وسواس‌گونه و سريع مقدار زيادي غذا در مدّت کوتاه.
(2) تلاش براي تخليه غذاهاي صرف شده، معمولاً از طريق استفراغ عمدي
(3) احساس افسردگي و کمبود اعتماد به نفس و
(4) ناتواني در کنترل اين الگوي نادرست غذاخوري، با وجود آگاهي از غيرطبيعي بودن آن. از سوي ديگر، کساني که دچار اختلال بي‌اشتهايي رواني هستند، به طور کلّي از غذا خوردن اجتناب مي‌کنند. يک نشانه مشترک در هر دو اختلال اين است که فرد به شدّت احساس «چاقي» مي‌کند. بدين خاطر يا با تخليه غذاهايي که خورده است و يا با نخوردن، سعي در کنترل وزنش مي‌کند.
چند نظريه مختلف براي درک علّت اختلالات تغذيه وجود دارد. اين نظريه‌ها را مي‌توان در سه دسته زيست پزشکي، روان‌شناختي و اجتماعي-فرهنگي قرار داد. نظريه‌هاي زيست پزشکي، علّت اختلالات تغذيه را عوامل زيست‌شناختي (بيولوژيکي) مي‌دانند. اين عوامل مي‌توانند از عدم تعادل هورموني تا سوء عمل سروتونين در مغز را در بر گيرند. برخي پژوهشگران به احتمال منشاء ژنتيکي نيز اشاره کرده‌اند. نظريه‌پردازان زيست‌پزشکي ترکيبي از دارو و روان‌درماني را به عنوان روش درمان پيشنهاد مي‌کنند.
نظريه‌هاي روان‌شناختي به اين اختلالات به صورت نوعي از بحران هويت نگاه مي‌کنند. به نظر آن‌ها فردي که دچار اختلال تغذيه است جلوي هيجانات خود را مي‌گيرد. به عبارت ديگر، هيجانات سرکوب شده‌اي در ذهن ناهشيار فرد وجود دارد که به صورت رابطه غيرعادي با غذا خود را نشان مي‌دهد. اين بحران هيجاني ممکن است برخاسته از روابط پرتنش با اعضاي خانواده، مثل مادر-دختر، پدر-دختر و امثال آن باشد. به عقيده نظريه‌پردازان روان‌شناختي، اختلال تغذيه، راهي براي بيان اعتراض دختران و يا واکنش نشان دادن به شرايطي که در خانه دارند است.
نظريه‌هاي اجتماعي- فرهنگي برنقشي که جامعه در برقراري انتظارات از دختران و زنان، به ويژه اندام ظاهري آن‌ها دارد، تاکيد مي‌کنند. اين نظريه‌پردازان بر تاکيد بيش از حدّ فرهنگ غرب بر «ظريف بودن» و «لاغر بودن» اندام زنان اشاره مي‌کنند. در جوامع غربي، ظرف چند دهه گذشته، اندام زن «ايده‌آل»، ظريف‌تر و لاغرتر شده است. براي مثال، مانکن‌هاي لباس در دهه 1990 حداقل 10 کيلو لاغرتر (به ازاي همان قد) از مانکن‌هاي دهه‌هاي 1950 و 1960 هستند. دختران جوان خود را غيرجذاب حس مي‌کنند مگر آن که به آن اندام «ايده‌آل» جامعه دست يابند. به عقيده اين نظريه‌پردازان، اختلال تغذيه، تلاشي است براي غلبه بر حس کمبود اعتماد به نفسي که جامعه به صورت ناخودآگاه موجب شده است و همچنين به دست آوردن احساس محبوبيت اجتماعي.
علاوه بر سه نظريه فوق، تحليل جالب ديگري نيز درباره اختلال تغذيه از سوي پژوهشگران طرفدار آزادي زنان ابراز شده است. بحث آن‌ها چندان بر روي دختران جوان و نشانه‌هاي اختلال تغذيه در آن‌ها تمرکز ندارد بلکه متوجه حرفه پزشکي و گرايش آن به پرداختن به بيماري‌هاي دوشيزگان و دختران جوان است. اين پژوهشگران، به عنوان مثال، مي‌گويند که اختلالات تغذيه ابداً بيماري جديدي نيست و با نام‌هاي مختلف از قرن‌ها پيش وجود داشته است. به علاوه، اختلال تغذيه نه تنها براي دختران جوان بلکه براي مردان و زنان سالمند نيز وجود دارد. امّا پزشکان و مشاوران تمايل دارند که توجهشان را بر روي دختران جوان و اندام آن‌ها متمرکز کنند. آن‌ها مي‌گويند: تاريخچه علم پزشکي نشان مي‌دهد که تا کنون چند بار چنين «موج» علاقه و توجهي به وضعيت و شرايط سلامتي زنان جوان توسط پزشکان، وجود داشته است. نخستين «موج» در قرن شانزدهم برخاست که پزشکان يک نوع اختلال و بيماري را شناسايي کردند که تنها بر روي دختران جوان اثر مي‌گذاشت و آن را «بيماري عشق» ناميدند. پزشکان نشانه‌هاي از دست دادن اشتها و ضعف را با سوء عمل دستگاه جنسي زنان مرتبط دانستند. در قرن‌هاي هجدهم و نوزدهم نيز مطالعات پزشکي زيادي درباره بيماري‌هاي زنان جوان به نام «بيماري سبز» يا «کلوروسيس» (که نشانه‌هاي آن نيز رنگ پريدگي و بي‌علاقگي به غذا بود) به عمل آمده و مطالب زيادي در اين باره نوشته شده است. در قرن بيستم، دو دوره وجود دارد که پزشکان به بيماري‌هاي زنان جوان پرداخته‌اند. بي‌اشتهايي رواني در دهه 1970 «کشف شد» و پراشتهايي رواني در دهه 1990. چرا حرفه پزشکي در چنين مقاطعي به زنان جوان و سلامت آن‌ها علاقه‌مند شده است؟
پژوهشگران طرفدار آزادي زنان مي‌گويند که «کشف» بيماري‌هاي دختران جوان به اهميتي که آن‌ها در زندگي اجتماعي داشته‌اند مرتبط است. براي مثال، در قرن نوزدهم، زنان به دانشگاه‌ها و محيط‌هاي کاري وارد شدند. دوباره پس از جنگ جهاني دوم، زماني بود که زنان در جامعه خيلي به چشم مي‌آمدند. پزشکان (و در مفهومي وسيع‌تر، جامعه) با پرداختن به اختلالات تغذيه به عنوان بيماري زنان جوان، در واقع به دختران جوان برچسب «عصبي»، «روان‌رنجور» و «بيش هيجاني» زد تا آن‌ها را از يافتن موقعيت مناسبي در زندگي اجتماعي باز دارد. يکي از اين پژوهشگران مي‌گويد آيا دختراني که در سن نوجواني و بلوغ هستند واقعاً آنقدر از نظر بيولوژيکي، روان‌شناختي و جنسي (در مقايسه با پسران) نامتعادل، ناپايدار و آسيب‌پذيرند که کمتر از پس فشارهاي اجتماع و خانواده برمي‌آيند؟ و يا پزشکان، روان‌شناسان، مشاوران و پدر و مادرها چنين واکنشي نشان مي‌دهند تا دختران جوان غيرطبيعي به نظر آيند؟ آيا درک مااز «اختلالات تغذيه»، بازتابي از نارضايي دختران جوان از جامعه، يا نارضايي جامعه از دختران جوان نيست؟ توصيف دختران به عنوان قشري ضعيف و آسيب‌پذير، در واقع ابزاري است براي محدود کردن دختران جوان در نقش‌هاي خاص که جوامع مرد سالار غرب براي آن‌ها در نظر گرفته است.
منبع:www.ravanyar.com
ارسال توسط کاربر محترم سايت : mohamadaminsh
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image