جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
اگر«مطهرى»شهيد نمى‏شد به فاصله چند روز«بازرگان»را كنار مى‏گذاشت‏ (گفتگو)
-(0 Body) 
اگر«مطهرى»شهيد نمى‏شد به فاصله چند روز«بازرگان»را كنار مى‏گذاشت‏ (گفتگو)
Visitor 409
Category: دنياي فن آوري
اگر«مطهرى»شهيد نمى‏شد به فاصله چند روز«بازرگان»را كنار مى‏گذاشت‏ (گفتگو)
گفت‏ و گوى «يالثارات»با دكتر على مطهرى درباره فعاليت‏هاى استاد شهيد

اشاره:
 

به نظر مى‏رسيد در طى چند سال بعد از شهادت استاد مطهرى‏ آن گونه كه بايد برخى از خصوصيات فردى و اخلاقى و نقاط حساس‏ تاريخى زندگى استاد كمتر توجه شده است.قصد ما اين بود كه اين‏ مسايل را بيشتر بازگو كنيم،مسايلى چون نوع رفتار استاد در منزل، مسايل حسينيه ارشاد،بحث دكتر شريعتى و...
به همين منظور مصاحبه‏اى با دكتر على مطهرى فرزند دوم(پسر) استاد شهيد آيت الله مطهرى ترتيب داديم.وى كه قبل از انقلاب در رشته مكانيك دانشگاه تبريز مشغول به تحصيل بوده‏اند و بعدا تغيير رشته داده و به سوى فلسفه روى آوردند و هم اكنون در دانشگاه الهيات‏ و معارف اسلامى دانشگاه تهران به تدريس مشغول مى‏باشند.
دكتر على مطهرى همچنين مسووليت شوراى نظارت بر نشر آثار استاد شهيد(انتشارات صدرا)را به عهده دارند.
آنچه مى‏خوانيد خلاصه دو ساعت گفتگو ما با وى مى‏باشد.

يالثارات:اگر موافق باشيد مصاحبه را با بيان مختصرى از زندگينامه استاد شهيد مطهّرى آغاز مى‏كنيم...
 

مطهرى:استاد مطهرى در بهمن‏ماه 1398 در شهرستان فريمان(75 كيلومترى‏ مشهد)به دنيا آمدند.پدرشان روحانى متقى و مورد اعتمادى در منطقه بودند،در خانواده‏اى‏ روحانى رشد پيدا كردند.در سن 12 سالگى علاقه خاصى به كسب معارف اسلامى در خود احساس نمودند و با اصرار به حوزه علميه مشهد رفتند و چند سالى در آنجا بودند كه حادثه مسجد گوهرشاد پيش آمد و حوزه علميه مشهد تعطيل شد و ايشان بازگشتند به فريمان و يك سالى در فريمان ماندند تا اينكه تصميم گرفتند دوباره تحصيلات علوم‏ اسلامى را ادامه دهند و به حوزه علميه قم رفتند،كه البته اينجا اكثر اقوام و خانواده‏ مخالفت كردند و باز اصرار شخصى خودشان بود كه بايد حتما در اين رشته تحصيل‏ كنم.حتى عده‏اى جون استعداد خوبى در ايشان مى‏ديدند،مى‏گفتند اصلا حيف است‏ شما درس طلبگى بخوانيد و بهتر است به كارهاى ادارى بپردازيد،و ايشان اصرار داشتند كه طلبه بشوند.در آن شرايطى كه از طرف رضاشاه سختى‏هاى زيادى عليه روحانيون‏ بود و خلع لباس بود و اگر كسى را با لباس روحانيت مى‏ديدند دستگير مى‏كردند و حتى‏ از خود ايشان شنيدم كه در يكى از رفت‏وآمدهايى كه از قم به فريمان داشتند، در اتوبوس‏ كسى به ايشان گويد شما با چه جرأتى كفش آخوندى پوشيده‏اى؟ فكر مى‏كنم دورانى‏ بوده است كه هنوز لباس طلبگى نپوشيده بودند و خود اين اصرار كه ايشان داشته‏اند كه در اين شرايط حتما بروند طلبه شوند،اين خودش از الطاف خفيه الهى است و يكى‏ از نشانه‏هايى است كه خدا دينشان را حفظ مى‏كند.
به‏هرحال در قم با بخت و اقبال خوبى مواجه شدند.اساتيدى برجسته در آنجا بودند و ايشان اينها را خوب شناسايى مى‏كرند. مردان بزرگ در آن دوره همچون‏ امام(ره)شناخته شده نبودند.ايشان اولين فردى بودند كه حضرت امام را كشف كردند و دانستند كه ايشان يك شخصيت بزرگى است و اينطور كه از خاطرات نقل شده است‏ ،در آن دوران اينطور نبوده است كه در درس حضرت امام عده زيادى شركت كنند. ايشان مى‏گفتند امام(ره)در آينده در حوزه علميه گل خواهند كرد و ديگر امام را رها نكردند؛همين‏طور از آيت الله العظمى بروجردى-كه البته ايشان شناخته شده‏تر بودند- فيض بردند.استاد گاهى تابستان‏ها به بروجرد مى‏رفتند و از محضر آيت الله بروجردى‏ استفاده مى‏كردند و باز ايشان ارزش آيت الله بروجردى را درك كرده بودند و مى‏دانستند كه بايد از ايشان استفاده بيشترى بشود و استاد نقش مهمى در آوردن ايشان به قم به همراه‏ حضرت امام(ره)داشتند.از اساتيد ديگر ايشان علامه طباطبايى است كه بعدها به قم‏ آمدند و ايشان را هم درك كرده و رها نكردند.ايشان همچنين از مرحوم محمد تقى‏ خوانسارى-كه در قضيه انقلاب عراق جزو كسانى بودند كه در ركاب ميرزا با انگليسى‏ها جنگيدند كه اسير هم شدند،به همراه آيت الله كاشانى-فيض بردند.آن موقع آيت الله‏ خوانسارى مرجع بودند.از اساتيد ديگر ايشان مى‏توان آيت الله حجت،آيت اللّه صدر، آيت الله محقق داماد و آيت الله حاج ميرزا على شيرازى-كه استاد اخلاق بوده‏اند-نام‏ برد.

يالثارات: علت اينكه استاد يك دفعه قم را ترك مى‏كنند و به تهران مى‏آيند چيست؟
 

مطهرى:ايشان در سال 1336 به تهران آمدند،حالا به دلايل مختلف گفته‏اند. ظاهرا مهمترين دليل،سختى معيشت بوده است،چرا كه استاد در آن دوره ديگر ازدواج‏ كرده و در تنگناى معيشتى بوده‏اند و برخى هم مى‏گويند،يك نوع بدبينى كه آيت الله‏ بروجردى در واقع در اثر سخن‏چينى‏ها نسبت به ايشان پيدا كرده بودند،آن هم به خاطر فعاليت فداييان اسلام كه نواب صفوى در آن دوره در قم فعال بودند.

يالثارات:ارتباط استاد با فداييان اسلام چگونه بود؟
 

مطهرى:استاد به فداييان اسلام نزديك بودند و نواب خيلى به استاد علاقه داشته‏اند و دوست نزديك ايشان بوده‏اند و به‏هرحال اطرافيان آيت الله بروجردى آن طورى كه‏ ما شنيده‏ايم و من از چند منبع تحقيق كرده‏ام،از جمله يكى از هم مباحثه‏هاى ايشان نقل‏ مى‏كرد كه:«اطرافيان بدگويى كرده بودند و گفته بودند كه امام(ره)و آقاى مطهرى‏ هستند كه نواب را تحريك مى‏كنند»نواب گاهى به آيت الله بروجردى انتقاد مى‏كرد كه‏ شما نسبت به جنايات رژيم شاه سكوت كرده‏ايد كه باعث بعضا يك سرى بى‏نظمى‏هايى‏ هم در حوزه شده بود.يك عده‏اى به ايشان رسانده بودند كه اين دو در تحريك فداييان‏ اسلام نقش دارند و آيت الله بروجردى هم بدبين شده بودند.در صورتى كه واقعا اينطور نبود،خود شهيد مطهرى آن طورى كه دوستشان مى‏گويند،چند بار نواب صفوى را نصيحت كرده بودند كه آيت الله بروجردى مرجع هستند و شما نبايد عليه ايشان صحبت‏ بكنيد و به صلاح نيست و حتى خيلى هم در اعتدال روش نواب و فداييان اسلام مؤثر بوده‏اند.حتى حضرت امام هم همينطور.و مى‏گفتند حضرت امام با برخى از كارهاى‏ فداييان اسلام موافق نبوده‏اند،ولى به‏هرحال به شكل معكوس به گوش آيت الله‏ بروجردى رسانده بودند.
استاد يكبار مى‏خواستند بروند و قضيه را توضيح بدهند كه ايشان(آيت الله بروجردى) قبول نمى‏كنند،ولى ما هيچوقت از استاد نشنيديم كه حتى يك گوشه و كنايه هم به‏ آيت الله بروجردى بزنند و بعد از رحلت ايشان مى‏بينيد كه در آن مقاله به مزايا و خدمات‏ آيت الله بروجردى اشاره و چقدر از ايشان تعريف و تمجيدد مى‏كردند و از روش منحصر به‏ فرد ايشان تعريف فراوانى مى‏كردند.

يالثارات:داشتيد بحث سفر ايشان به تهران را مطرح مى‏كرديد...
 

مطهرى:بله،در واقع ايشان در اين كار يعنى سفر به تهران يك نوع فداكارى كردند چون در آن دوره ايشان از مدرسين برجسته حوزه علميه قم بودند و كرسى درس‏ خارج فقه و اصول براى ايشان مهيا بود و به قول حضرت آيت الله مكارم شيرازى كه‏ اخيرا گفته‏اند كه استاد شهيد مطهرى روح بسيار بزرگى داشتند.مى‏دانيد كه در حوزه، كرسى درس خارج فقه و اصول يعنى مقدمه مرجعيت و ايشان اينها را يكدفعه رها كردند و به صورت يك طلبه آمدند تهرانى كه هيچكس ايشان را نمى‏شناخت و از صفر شروع‏ كردند و اين نشانه عظمت شخصيت ايشان است كه دوباره از صفر شروع مى‏كنند و باز در تهران هم، جا باز مى‏كنند كه نشان مى‏دهد از شخصيتى بسيار قدرتمند برخوردار بودند.

يالثارات:گويا به نظر مى‏رسد در اوايل آمدن به تهران با مشكلات فراوانى‏ مواجه شدند...
 

مطهرى:وقتى آمدند تهران،خوب مشكلات زيادى داشتند.مادرمان نقل مى‏كردند كه در عرض شش ماه،هفت خانه عوض كرديم.خانه‏اى را اجاره مى‏كرديم و بعد مى‏رفتيم مى‏ديديم صاحب خانه فرض كنيد فرد سالمى نيست يا مثلا بهايى است و...خانه‏ به دوش بوديم و از نظر معيشت هم آن اوايل در سختى بوديم تا اينكه كم‏كم يك عده‏اى‏ ايشان را شناختند و خواستند كه ايشان در مدرسه سپهسالار كه الان به نام خودشان(شهيد مطهرى)است،تدريس كنند كه وضعيت بهتر شد تا اينكه در دانشكده الهيات هم مشغول‏ تدريس شدند.در همين دوره هم كه با انجمنهاى اسلامى دانشجويان كه تازه آن سالها تاسيس شده بود و شايد خود ايشان هم در تاسيس اين انجمن‏ها،نقش داشته‏اند مثل دانشجويان،مهندسان،پزشكان همكارى مى‏كردند.مساله بعدى قضيه 15 خرداد 42 بود كه نقش بسيار مهمى را در قيام مردم تهران داشتند كه سخنرانى مهمى كردند كه‏ همان شب هم دستگير شدند.

يالثارات:استاد چه سالى ازدواج كردند،حاصل اين ازدواج چند فرزند است؟الان فرزندان پسر استاد كجا هستند،چه كار مى‏كنند؟دوست داريم بيشتر برايمان توضيح بدهيد.
 

مطهرى:استاد در سال 1329 ازدواج كردند و 7 فرزند دارند،سه پسر،چهار دختر و من خودم فرزند سوم هستم و پسر دوم.اخوى بزرگ،آقا مجتبى مطهرى،در دانشكده‏ ميراث فرهنگى تدريس مى‏كنند.خود من هم كه در دانشكده الهيات تدريس مى‏كنم. اخوى كوچك ما،آقا محمد هستند،ايشان مهندسى الكترونيك گرفتند و بعد هم طلبه‏ شدند و الان هم دارند دكتراى فلسفه دين مى‏گيرند،در همين موسسه آيت الله مصباح. آقا محمد از نظر علمى در سطح بسيار بالايى است و اگر بنا باشد يكى از فرزندان تا حدى‏ جاى استاد را بگيرند،احتمالا كه ايشان باشند.خيلى باهوش،با استعداد و پركار است، آقاى مصباح هم ايشان را مى‏شناسند.ولى تعمد داشته كه تا به حال شناخته شده نباشد، هم دروس جديد را خوانده‏اند(مهندسى الكترونيك)و هم دروس طلبگى را تا خارج‏ فقه و اصول خوانده‏اند،مى‏خواهم بگويم ايشان ذو فنون هستند.

يالثارات:رفتار استاد با فرزندان و همسرشان،در منزل چه طور بود؟چرا كه اين‏ زواياى شخصى استاد بسيار كم مطرح شده است و فكر مى‏كنيم لازم است بازگو شود.
 

مطهرى:رفتار ايشان در منزل بسيار محترمانه بود.چه با همسرشان(مادرمان)و چه با بچه‏ها.حتى وقتى اسم ما را صدا مى‏زدند با احترام نام مى‏بردند.اصلا به خود من‏ هميشه مى‏گفتند:«على آقا»على خيلى كم به كار مى‏بردند،نظارت به كارهاى ما و درسهايمان داشتند و از كارهايى كه مى‏كرديم سوال مى‏كردند،بسيار كم اتفاق مى‏افتاد يا اصلا اتفاق نمى‏افتاد كه ايشان مثلا در مورد يك شخصى،از دوستانشان يا حتى‏ دشمنانشان،صحبتى بكنند يا بدگويى بكنند،حتى در مورد كسانى كه در حقشان ظلمى، يا بدى كرده بودند،هيچ‏وقت ما نديديم گله‏اى بكنند،يا غيبتى بكنند.

يالثارات:آيا خاطره‏اى در خصوص رفتار ايشان با خانواده به ياد داريد كه‏ برايمان بيان كنيد؟
 

مطهرى:ايشان در عين اينكه انسان با هيبت و جدى‏اى بودند ولى درعين‏حال‏ بسيار شوخ طبع بودند و در جاى خودش نكته‏بردارى مى‏كردند،شوخى مى‏كردند. بعضى وقت‏ها هم وقتى خانواده دور هم جمع بودند ايشان صحبت‏ها و خاطراتى مى‏گفتند؛ مثلا يادم هست يك شب بعد از انقلاب تلويزيون داشت دفاعيات خسرو گل سرخى‏ (از اعضاى حزب توده)را نشان مى‏داد و استاد خيلى ناراحت شدند و تلفن را برداشتند و زنگ زدند،به قطب‏زاده(معدوم)كه آن موقع مسؤول صدا و سيما بود.حضرت امام‏ گفته بودند كه قطب‏زاده زير نظر استاد مطهرى كارشان را انجام بدهند.استاد خيلى با عتاب،سرشان فرياد كشيدند كه اين چه برنامه‏اى است كه داريد پخش مى‏كنيد،يعنى‏ چه،اين چه كارى است.فورا اين برنامه را قطع كنيد.يكى از خاطرات ديگر در خصوص‏ شوخ‏طبعى ايشان كه يادم هست،اين است كه اخوى بزرگمان(آقا مجتبى)يك كتابى‏ در مورد كودكان به نام«كره اسب يتيم»به صورت داستان نوشته بودند كه البته آموزنده‏ هم بود.خوب آقا مجتبى يك خورده‏اى با استاد خودمانى‏تر بود و استاد براى اينكه ايشان‏ تشويق به نوشتن بشوند به يكى از ناشران گفته بودند به تعداد 500 عدد از اين كتاب را به‏ چاپ برسانند.يك روز آقا مجتبى آمدند پيش استاد گفتند خوب اما اين كتابى كه‏ نوشته‏ايم،روى جلد،اسم نويسنده را چه بنويسيم،استاد يك نگاهى كردند و گفتند اسم‏ كتاب چى بود.آقا مجتبى گفتند:«كره اسب يتيم»استاد كمى فكر كردند و گفتند: بنويسيم:«كره خريتيم!»استاد خودشان كمى خنديدند...استاد همچنين روى احترام به‏ مادرمان بسيار تأكيد داشتند:يك بار مادر،مسافرت بودند و مى‏خواستند برگردند و ما هم‏ حواسمان نبود.ايشان به ما گفتند كه چرا شما آماده نيستيد،چرا خانه را آماده نمى‏كنيد، برويد استقبال،چاى دم كنيد،وقتى مادرتان مى‏آيد شما بايد بسيار احترام كنيد.

يالثارات:روش تربيتى استاد نسبت به فرزندان چگونه بود؟
 

مطهرى:ايشان هيچ‏وقت به ما فشار نمى‏آوردند،كه مثلا اين كار را حتما بايد بكنيد.در مورد انجام فرائض،گاهى يادآورى مى‏كردند كه نماز خوانده‏اى يا نخوانده‏اى‏ و بيشتر به عهده خودمان مى‏گذاشتند،و مثلا در نوع انتخاب رشته تحصيلى،دلشان‏ مى خواست كه خودمان،بفهميم و به يك نتيجه‏اى برسيم و يك راهى را انتخاب كنيم، نمى‏خواستند ما را اجبار كنند كه حتما اين رشته را برو،با اينكه دوست داشتند به‏هرحال‏ ما برويم رشته‏هاى علوم اسلامى و طلبه بشويم،ولى هيچ‏وقت به ما اصرار نكردند.و دوست داشتند خودمان انتخاب كنيم.حتى موقعى كه من دنشگاه تبريز بودم و نامه‏ مى‏نوشتم،ايشان نامه‏ها را كه مى‏خواندند،به خانواده گفته بودند كه اين على قلمش‏ خيلى خوب است،حيف است كه رشته فنى رفته،خوب است بيايد رشته‏هاى ادبيات‏ يا الهيات و...كه البته در نهايت هم،همين شد.ولى به خود من حتى يك بار هم نگفته‏ بودند كه خوب است در اين رشته‏ها تحصيل كنيد.

يالثارات:نقش استاد در راه‏اندازى حسينيه ارشاد چگونه بود و هدف ايشان از ايجاد اين مؤسسه فكرى-فرهنگى چه بود؟
 

مطهرى:حسينيه ارشاد،در سال 1346 تأسيس شد كه بنيانگذار اصلى آن هم خود استاد بودند و البته از نظر مالى و سرمايه‏گذارى آقاى محمد همايون»و آقاى«ناصر ميناچى»هم نقش داشتند و از نظرى فكرى و فرهنگى در واقع بنيانگذار آنجا خود استاد بودند.از دو سه سال قبل از آن دنبال يك جاى مناسبى بودند.حتى استاد خودشان‏ مى‏رفتند برخى مكان‏ها را مى‏ديدند و نظر مى‏دادند تا اينكه اين محل فعلى را ديدند و پسنديدند و شروع به ساختمان سازى شد و مؤسسه تشكيل شد.حسينيه ارشاد،هيأت‏ مديره‏اى داشت كه استاد هم عضوش بود و اوائل مشكل چندانى نبود ولى كم‏كم در مسايل اجرايى مشكلاتى پيدا شد.از جمله آقاى ناصر ميناچى گاهى سرخود كارهايى‏ بدون اطلاع هيأت مديره مى‏كردند،كه اينها موجب رنجش خاطر و ناراحتى استاد مى‏شد و تذكر مى‏دادند كه كار به صورت جمعى جلو برود و در هيأت مديره مطرح، تصويب و بعد آن كار اجرا بشود.نمونه‏هاى چنين كارهاى بدون هماهنگى در نامه‏هاى‏ استاد آمده است.
يالثارات:اگر امكان دارد نمونه‏هايى از اين كارها را برايمان بازگو كنيد تا فضاى‏ آن روزها شفاف‏تر شود؟
مطهرى:مثلا آقاى ميناچى يك مصاحبه‏اى با تلويزيون شاه كرده و ظاهرا پخش‏ هم شده بود(در مورد حسينه ارشاد)بدون اطلاع هيأت مديره و شخص استاد خيلى‏ ناراحت شدند و فرمودند كه من احساس مى‏كنم عده‏اى مى‏خواهند اين موسسه را به‏ دولت وصل كنند يا آن را دولتى بكنند.در صورتى كه اين يك مؤسسه مستقل است. يا اينكه يك سرى كلاس‏ها به صورت مختلط براى دختران و پسران گذاشته بودند،در حالى كه كلاس‏ها بايد جداگانه مى‏بود مخصوص پسرها و دخترها.

يالثارات:چه شد كه استاد نهايتا از هيأت مديره حسينيه ارشاد استعفا داده‏اند؟
 

مطهرى:اين‏گونه مسائل بود كه استاد كم‏كم احساس كردند،آقاى ميناچى سر خود يك كارهايى مى‏كند،استاد اعتراض كردند و وقتى هم كه بعد از دو سه سال استاد، مرحوم دكتر شريعتى را دعوت كردند و ايشان هم آمدند و خب كم‏كم سخنرانى‏هاى‏ دكتر شريعتى مورد استقبال قرار گرفت،اينجا تك‏روى‏هاى آقاى ميناچى شدت گرفت‏ و احساس كرد كه ديگر احتياج به آخوند و روحانى نيست.

يالثارات:در صورتى كه خود استاد،دكتر شريعتى را دعوت كرده بودند كه‏ به حسينيه ارشاد بيايند...
 

مطهرى:بله،خود استاد دعوت كردند.اصلا استاد،دكتر شريعتى را كشف كرد: بدين معنى كه ايشان سخنور خوبى است و مى‏تواند جوان‏ها را جذب بكند و شايد تا آن‏ موقع خيلى‏ها دكتر شريعتى را نمى‏شناختند.در يك سخنرانى كه دكتر شريعتى در كانون نشر حقايق مشهد داشتند،استاد آنجا حضور داشتند و از نزديك بيان دكتر را ديده‏ بودند.

يالثارات:اين مسأله مربوط به چه سالى بود؟
 

مطهرى:دقيقا نمى‏دانم،ولى فكر مى‏كنم،سال 47 بوده و بعد استاد،دكتر شريعتى‏ و پدرشان را باهم دعوت مى‏كنند به حسينيه براى همكارى و دكتر شريعتى زمانى به‏ حسينيه ارشاد مى‏آيند كه دو سال از فعاليت حسينيه ارشاد گذشته بود و به دعوت‏ استاد هم بوده است:حتى آن موقع استاد از طرف برخى مورد انتقاد قرار گرفته بودند كه‏ چرا چنين كسى را دعوت كرده‏ايد؟

يالثارات:چه عوامل و مشخصا چه كسانى باعث شدند نهايتا استاد از حسينيه‏ ارشاد استعفا بدهند؟
 

مطهرى:همين امثال ميناچى و برخى ديگر-مخصوصا شخص ميناچى كه‏ استاد از دستش خيلى ناراحت بودند-در نامه‏هاى استاد هم هست و ايشان مى‏گويد كه‏ اين فرد كسى است كه خونها به دل من كرده است.عدم صداقت‏ها و...براى استاد كه‏ با خلوص نيت كامل آمده بودند،بسيار ناراحت‏كننده بود و استاد مى‏گفتند بياييد با صداقت كار كنيم.حتى يك بار همين‏ها،وقتى كه استاد گرم سخنرانى بود،ميكروفن را قطع كردند و اين شيطنت‏ها را هم مى‏كردند.همين طيف ميناچى و امثال اينها،احساس‏ كردند دكتر شريعتى ابزار خوبى است براى پيشبرد اهداف خودشان جهت مبارزه با روحانيت و همين طيف كم‏كم به مخالفت با حضور روحانيت در آنجا شروع كردند و همه ايشان را مسؤول مى‏دانستند(برخى از علما و مراجع و مردم)ولى كارها دست‏ آنها بود و آنها داشتند كارها را انجام مى‏دادند،استاد احساس كردند كه ماندنشان به‏ صلاح نيست و خوب بزرگان هم مى‏گفتند كه ما شما را مسؤول مى‏دانيم.مثلا برخى‏ حرفها كه دكتر مطرح مى‏كرد خلاف نص تاريخ بود و استاد تذكر مى‏داد،دكتر شريعتى براى اصلاح حرف‏هاى خود در جلسه‏هاى بعدى حرفى نداشت و بالاخره‏ همين طيف دوباره كارشكنى كردند و ادامه همكارى استاد فراهم نشد و استاد آمدند بيرون.

يالثارات:مايليم در مورد مسايل دكتر شريعتى و استاد بيشتر برايمان توضيح‏ بدهيد...
 

مطهرى:خوب بعدها ديدگاههاى دكتر شريعتى روشن شد،و انتقادهايى از دكتر شريعتى كردند و استاد معتقد بودند كه دكتر شريعتى از ماركسيسم تأثير پذيرفته‏اند و آن‏ اعلاميه را در سال 56 دادند.اين اعلاميه در سال 56 كه به همراه بازرگان امضا كرده بودند -هرچند متن اصلى را خود استاد نوشته بودند.كه ضمن تقدير از زحمات دكتر شريعتى‏ در جهت سوق دادن نسل جوان به اسلام انتقادهايى هم كرده بودند و ديگر اينكه دكتر اشتباهات فراوان زيادى داشته‏اند و ما بايد نظرهايمان را اعلام بكنيم و بعد هم جوسازيهاى‏ زيادى عليه ايشان شروع شد.بعدها برخى تبليغ كردند كه استاد در فوت ايشان نقش‏ داشته‏اند؟

يالثارات:مشخصا چه كسانى؟
 

مطهرى:همين طرفداران متعصب دكتر شريعتى!مثلا يك نمونه آن،اين است‏ كه انجمن اسلامى دانشجويان در آمريكا در سالگرد فوت دكتر شريعتى اعلاميه صادر كردند و الان هم اعلاميه‏شان هست.

يالثارات:همين گروه دكتر ابراهيم يزدى؟
 

مطهرى:بله،گروه دكتر يزدى در اعلاميه‏شان نوشته بودند مثلا خلق قهرمان‏ ما مى‏دانند كه همان اندازه كه رژيم ضد خلقى شاه در قتل دكتر شريعتى نقش داشته‏ كسانى هم كه عدل الهى(يكى از كتابهاى استاد)مى‏نويسند و خدمات متقابل اسلام و ايران مى‏نويسند،اينها هم دستشان تا مفرغ به خون مرحوم دكتر شريعتى آغشته است و خوب با همين اعلاميه‏ها جوان‏ها را تحريك مى‏كردند و اينها زمينه‏اى شد براى پيدايش‏ گروه فرقان.

يالثارات:يكى از دلايلى كه نشان مى‏دهد كه دكتر شريعتى تمايل داشته برخى‏ از ديدگاههايشان اصلاح بشود،همان نامه‏هايى است كه به برخى نوشته‏اند و به آنها وكالت داده‏اند اين كار را انجام بدهند...
 

مطهرى:اين مسايل در همان برنامه استاد به حضرت امام(ره)در سال 56 آمده است‏ و خود دكتر هم اذعان داشته كه اشتباهاتى داشته است.به خاطر همين تدوين و پياده‏ كردن نوارهاى ايشان بود كه بسيار در وقت كم صورت مى‏گيرد و همين سرعت كار مشكلاتى را به وجود مى آورد و همين اعتراف دكتر به برخى اشتباهاتش را استاد دليل‏ حسن نيت ايشان مى‏دانستند و دكتر شريعتى هم هيچ ادعاى اسلام‏شناسى در مقابل استاد مطهرى نداشت اما يك عده‏اى دور ايشان را گرفته بودند تا او را از روحانيت جدا كنند و باز هم همان طيف مانع اين كار شدند به منظور ادامه استفاده ابزارى از دكتر.آن‏طور كه‏ شنيده‏ام دكتر به استاد حكيمى و علامه جعفرى وكالت مى‏دهند كه آثارش را اصلاح‏ كنند و استاد هم به آن صحه بگذارند:حتى آقاى حكيمى مى‏گويند ما كار را در طبقه بالاى‏ دفتر نشر فرهنگ اسلامى شروع كرديم و وقتى شروع كرديم،ديديم اين آثار در تيراژ خيلى بالا منتشر شده‏اند،كه اصلاحات ما ديگر اثرى نداشته باشد و آقاى حكيمى هم‏ گفتند ما وقتى چنين وضعى را ديديم،كار را رها كرديم استاد نظر داشتند اين آثار اصلاح‏ بشود و جوانان بتوانند كماكان از آثار ايشان استفاده بكنند و اين نشانه صداقت استاد مى‏باشد ولى عده‏اى هنوز هم نمى‏خواهند اين واقعيات را قبول كنند.

يالثارات:يكى از مسايل ديگر در دوران فعاليت سياسى استاد،موضوع‏ پيشنهاد بازرگان براى سمت رياست دولت موقت است استاد با چه تحليلى بازرگان‏ را پيشنهاد دادند،با توجه به اينكه ايشان را كاملا از نظر فكرى و اعتقادى مى‏شناختند...؟
 

مطهرى:در سفرى كه استاد به پاريس داشتند،قطعى شد كه افرادى معين‏ بشوند،به تاييد امام برسند و اسامى اينها به عنوان اعضاى شوراى انقلاب معرفى بشود. ظاهرا اين ماموريت به استاد محول مى‏شود و امام مطرح مى‏كند كه شما در برگشتن‏ به ايران اين كار را انجام دهيد و استاد هم بعد از مشورت با دوستان،اين افراد را به امام‏ معرفى مى‏كنند و شوراى انقلاب با حضور برخى از روحانى‏هاى سرشناس شكل‏ مى‏گيرد اينكه آيا آقاى بازرگان جزو افراد اوليه معرفى شده به امام از طرف استاد بوده‏اند،دقيقا نمى‏دانم،ولى در اينكه در معرفى آقاى بازرگان به عنوان رييس دولت‏ موقت،استاد نقش اول را داشته‏اند،شكى نيست.شوراى انقلاب هم قبول مى‏كنند و اين نبوده كه مخالف باشند و ديگران هم موافق بوده‏اند ولى شايد تاكيد بيشتر را استاد داشته‏اند و امام هم موافقت مى‏كنند،به عقيده خود من اين انتخاب در آن موقع‏ انتخاب خوبى بوده است و هرچند استاد معتقد بودند ايشان بسيار علم‏زده هستند و در بسيارى از مسايل اعتقادى دچار مشكل هستند و در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه‏ و روش رئاليسم هم به خيلى از انحرافات فكرى بازرگان اشاره كرده‏اند از جمله در مباحث توحيد و خداوند و معاد و مساله روح.بازرگان هم استاد را خيلى بيشتر از ساير روحانى‏ها قبول داشتند و حتى بيشتر از امام(ره)استاد را قبول داشتند و حرف شنوى‏ داشتند.اين‏طور كه معلوم مى‏شود استاد هم از بازرگان نااميد شده بودند.من به خاطر جمله‏اى عرض مى‏كنم كه ايشان روز آخر عمرشان مطرح كردند كه در سر سفره‏ ناهار بود و من به ايشان گفتم كه آقاى بازرگان گاهى گوشه و كنايه مى‏زنند به امام،و حالت تمسخر و چنين حرف‏هايى زده‏اند،استاد گفتند خود شما شنيده‏اى يا از ديگران‏ شنيده‏اى؟گفتم از تلويزيون شنيده‏ام.استاد كمى ناراحت شدند كه بله امام هم از دست ايشان ناراحت هستند و ما تصميم داريم ظرف دو سه روز آينده،بازرگان را بركنار كنيم و يك دولت انقلابى سر كار بياوريم و من مطمئن هستم اگر ايشان زنده‏ مى‏ماندند حتما اين كار را مى‏كردند و شايد كار به قضاياى استعفاى بازرگان هم‏ نمى‏كشيد.
به نظر من اين انتخاب خوبى بود براى چند ماه و بعد بركنار شدند،كارى كه‏ استاد هم نظرشان همين بود.در واقع در آن دوره شايد يك زيركى بود كه استاد به‏ خرج دادند و كمى آمريكا را منفعل كردند:براى اينكه زودتر دست بردارند از حمايت‏ شاه و وقتى كه بازرگان معرفى شد و يك گرايشهايى به غرب هم داشتند،زودتر آمريكا شاه را رها كرد.

يالثارات:خوب حالا رسيديم به روزهاى آخر عمر استاد و شهادت ايشان، دوست داريم اين روزها را از زبان شما بشنويم اين مسايل را بيشتر باز كنيد...
 

مطهرى:من چند روز قبل از شهادت در تهران نبودم و تبريز بودم.آنجا در دانشكده فنى رشته مكانيك مى‏خواندم.فردايش روز كارگر بود،يك مرتبه دلم‏ هواى تهران كرد و آمدم تهران:براى اينكه تصميم قبلى براى آمدن نداشتم.راديو داشت سخنرانى ايشان را پخش مى‏كرد.بعد از ظهرى بود كه به گوشم خورد،يك‏ دفعه هواى تهران كردم.بين راه با خودم مى‏گفتم براى چى دارم مى‏آيم،من كه‏ كارى ندارم،كاش مى‏گذاشتم براى دو هفته ديگر،به‏هرحال آن روز آمدم تهران، استاد نشسته بودند و خيلى خوشحال شدند و صحبت‏هايى منعكس شد تا اينكه ظهر شد و بر سر سفره نشستيم.نكته بسيار مهم اين بود كه بسيار شاد بودند و تا آن روز آخر خيلى شاد بودند و براى من عجيب بود كه چطور اينقدر مى‏گويند و مى‏خندند.من‏ بودم و همين آقاى لاريجانى(رييس صدا و سيما)كه دامادمان هستند.و منتظر بودند ما چيزى بگوييم،ايشان بخندند يا خودشان چيزى بگويند و خودشان بخندند و هى نكته‏ مى‏گفتند و مزاح مى‏كردند و همان مسايل را كه گفتند در مورد بركنارى بازرگان،سر سفره مطرح كردند تا اينكه شب شد و والدين گفتند استاد مى‏خواهند بروند بيرون و شما ماشين را روشن كنيد.ايشان راننده داشتند ولى موقعى كه من مى‏آمدم خودم‏ راننده ايشان مى‏شدم و منتظر بودم كه ما را صدا بزنند.آمدم پايين كه گفتند استاد رفته‏ است و ما گفتيم چى شد كه..گفتند كه يكى از دوستان آمدند سراغشان و رفتند و ديگر قسمت نبود ما با ايشان برويم،ساعت 30/10 بود كه تلفن زنگ زد،مادرمان گوشى را برداشتند،دكتر سحابى بود و گفتند كه استاد امشب پيش ما مى‏مانند كارها زياد است‏ مى‏مانند.مادرمان احساس كرد خبرى شده است.چون هفته قبلش هم سرلشكر قرنى ترور شده بود و خود استاد هم گفته بودند كه مى‏آيند سراغ من و حتى خواب‏ هم ديده بودند.مادرم هم گفت راستش را بگوييد چى شده؟ايشان آيا ترور شده‏اند؟ دكتر سحابى هم گفتند بله،ايشان يك تيرى خورده به كتفشان و طورى نشده است‏ و الان بيمارستان هستند و ما باز خوشحال شديم كه طورى نشده و سوار ماشين شده‏ به سرعت بيمارستان رفتيم.نمى‏دانستيم كه كار تمام شده است و عده‏اى آمدند و به‏ ما تسليت گفتند و فكر مى‏كردند ما مى‏دانيم و آنجا فهميديم كه استاد به شهادت‏ رسيده است.وقتى برگشتيم،اطلاعيه گروه فرقان كه در كاغذ زرد رنگى نوشته بود: «خيانت شخص مرتضى مطهرى به انقلاب توده‏هاى خلق بر همه روشن بود لذا اعدام انقلابى نامبرده انجام پذيرفت»و زيرش با خط قرمز نوشته بودند:«فرقان»، مثل يك پتك بر سرمان فرود آمد كه واقعا تحملش بسيار مشكل و سخت بود. مخصوصا براى من كه اين چند سال آخر همراه ايشان بودم و هر جا مى‏رفتند همراهشان‏ بودم و آن حالت مظلوميت ايشان را احساس مى‏كردم...

يالثارات:حضرت امام(ره)هم در آن روزها پيامى دادند اين پيام چه تأثيرى‏ در روحيه شما داشت؟
 

مطهرى:پيام امام كه آمد،آن پيام عجيب،نشان داد امام با عمق جان سوخته‏ است كه گفته«من فرزند عزيزى را از دست دادم و پاره تنم بود و حاصل عمرم‏ محسوب مى‏شد،دو روز در مدرسه فيضيه در سوگ مى‏نشينم»و اينها،و ما ديديم كه‏ امام آن حالت را دارد،ما واقعا آرامش پيدا كرديم و احساس كرديم غم،غم ما نيست، غم حضرت امام امت و ملت است و يك آرامشى پيدا كرديم.

يالثارات:آيا در اين خصوص خاطره‏اى هم دارد؟
 

مطهرى:بله،ما بعد از تشييع جنازه كه در قم انجام شد،همان شب رفتيم‏ خدمت حضرت امام(ره).در منزل دامادشان آقاى اشراقى بودند كه همين حرف را زدند و گفتند:«شهيد مطهرى را من بيشتر از شما مى‏شناسم و اين غم،غم من است و غم شما نيست و بيش از اينكه غم شما باشد،غم من است و ايشان اصلا فرزند من‏ بودند»و حاج احمد آقا هم بعدها براى من تعريف كردند كه ما نديديم امام در هيچ‏ حادثه‏اى اينقدر ناراحت باشند و ما مانده بوديم كه چطور اين مساله يعنى شهادت‏ استاد را به امام بگوييم كه بالاخره متوجه شدند و امام بعد از شنيدن شروع كردند به‏ كشيدن محاسنشان و هى مى‏گفتند:مطهرى!مطهرى!مطهرى!و مى‏گفتند هربار كه‏ سرود مطهرى از تلويزيون پخش مى‏شد،امام گريه مى‏كردند و يا وقتى سخنرانى‏هايش‏ پخش مى‏شد،امام گريه مى‏كرد و تا چهلم هم امام چندين بار در سخنرانيهايشان اشاره‏ كردند و اين نشان مى‏داد از ذهنشان نمى‏رود و باز در سالگرد پيام دادند كه امام براى‏ هيچكس پيام ندادند و در دومين سالگرد هم پيام دادند و در سال سوم صحبت كردند. امام قصد داشتند آثار ايشان و ياد استاد هميشه زنده باشد و از ياد نرود به خاطر اينكه يك‏ خط فكرى بود و صرف شهادت نبود.
منبع:مجله سياسي فرهنگي يالثارات
ارسال توسط کاربر محترم سايت :j133719
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image