اگر«مطهرى»شهيد نمىشد به فاصله چند روز«بازرگان»را كنار مىگذاشت (گفتگو)
گفت و گوى «يالثارات»با دكتر على مطهرى درباره فعاليتهاى استاد شهيد
اشاره:
به نظر مىرسيد در طى چند سال بعد از شهادت استاد مطهرى آن گونه كه بايد برخى از خصوصيات فردى و اخلاقى و نقاط حساس تاريخى زندگى استاد كمتر توجه شده است.قصد ما اين بود كه اين مسايل را بيشتر بازگو كنيم،مسايلى چون نوع رفتار استاد در منزل، مسايل حسينيه ارشاد،بحث دكتر شريعتى و...
به همين منظور مصاحبهاى با دكتر على مطهرى فرزند دوم(پسر) استاد شهيد آيت الله مطهرى ترتيب داديم.وى كه قبل از انقلاب در رشته مكانيك دانشگاه تبريز مشغول به تحصيل بودهاند و بعدا تغيير رشته داده و به سوى فلسفه روى آوردند و هم اكنون در دانشگاه الهيات و معارف اسلامى دانشگاه تهران به تدريس مشغول مىباشند.
دكتر على مطهرى همچنين مسووليت شوراى نظارت بر نشر آثار استاد شهيد(انتشارات صدرا)را به عهده دارند.
آنچه مىخوانيد خلاصه دو ساعت گفتگو ما با وى مىباشد.
يالثارات:اگر موافق باشيد مصاحبه را با بيان مختصرى از زندگينامه استاد شهيد مطهّرى آغاز مىكنيم...
مطهرى:استاد مطهرى در بهمنماه 1398 در شهرستان فريمان(75 كيلومترى مشهد)به دنيا آمدند.پدرشان روحانى متقى و مورد اعتمادى در منطقه بودند،در خانوادهاى روحانى رشد پيدا كردند.در سن 12 سالگى علاقه خاصى به كسب معارف اسلامى در خود احساس نمودند و با اصرار به حوزه علميه مشهد رفتند و چند سالى در آنجا بودند كه حادثه مسجد گوهرشاد پيش آمد و حوزه علميه مشهد تعطيل شد و ايشان بازگشتند به فريمان و يك سالى در فريمان ماندند تا اينكه تصميم گرفتند دوباره تحصيلات علوم اسلامى را ادامه دهند و به حوزه علميه قم رفتند،كه البته اينجا اكثر اقوام و خانواده مخالفت كردند و باز اصرار شخصى خودشان بود كه بايد حتما در اين رشته تحصيل كنم.حتى عدهاى جون استعداد خوبى در ايشان مىديدند،مىگفتند اصلا حيف است شما درس طلبگى بخوانيد و بهتر است به كارهاى ادارى بپردازيد،و ايشان اصرار داشتند كه طلبه بشوند.در آن شرايطى كه از طرف رضاشاه سختىهاى زيادى عليه روحانيون بود و خلع لباس بود و اگر كسى را با لباس روحانيت مىديدند دستگير مىكردند و حتى از خود ايشان شنيدم كه در يكى از رفتوآمدهايى كه از قم به فريمان داشتند، در اتوبوس كسى به ايشان گويد شما با چه جرأتى كفش آخوندى پوشيدهاى؟ فكر مىكنم دورانى بوده است كه هنوز لباس طلبگى نپوشيده بودند و خود اين اصرار كه ايشان داشتهاند كه در اين شرايط حتما بروند طلبه شوند،اين خودش از الطاف خفيه الهى است و يكى از نشانههايى است كه خدا دينشان را حفظ مىكند.
بههرحال در قم با بخت و اقبال خوبى مواجه شدند.اساتيدى برجسته در آنجا بودند و ايشان اينها را خوب شناسايى مىكرند. مردان بزرگ در آن دوره همچون امام(ره)شناخته شده نبودند.ايشان اولين فردى بودند كه حضرت امام را كشف كردند و دانستند كه ايشان يك شخصيت بزرگى است و اينطور كه از خاطرات نقل شده است ،در آن دوران اينطور نبوده است كه در درس حضرت امام عده زيادى شركت كنند. ايشان مىگفتند امام(ره)در آينده در حوزه علميه گل خواهند كرد و ديگر امام را رها نكردند؛همينطور از آيت الله العظمى بروجردى-كه البته ايشان شناخته شدهتر بودند- فيض بردند.استاد گاهى تابستانها به بروجرد مىرفتند و از محضر آيت الله بروجردى استفاده مىكردند و باز ايشان ارزش آيت الله بروجردى را درك كرده بودند و مىدانستند كه بايد از ايشان استفاده بيشترى بشود و استاد نقش مهمى در آوردن ايشان به قم به همراه حضرت امام(ره)داشتند.از اساتيد ديگر ايشان علامه طباطبايى است كه بعدها به قم آمدند و ايشان را هم درك كرده و رها نكردند.ايشان همچنين از مرحوم محمد تقى خوانسارى-كه در قضيه انقلاب عراق جزو كسانى بودند كه در ركاب ميرزا با انگليسىها جنگيدند كه اسير هم شدند،به همراه آيت الله كاشانى-فيض بردند.آن موقع آيت الله خوانسارى مرجع بودند.از اساتيد ديگر ايشان مىتوان آيت الله حجت،آيت اللّه صدر، آيت الله محقق داماد و آيت الله حاج ميرزا على شيرازى-كه استاد اخلاق بودهاند-نام برد.
يالثارات: علت اينكه استاد يك دفعه قم را ترك مىكنند و به تهران مىآيند چيست؟
مطهرى:ايشان در سال 1336 به تهران آمدند،حالا به دلايل مختلف گفتهاند. ظاهرا مهمترين دليل،سختى معيشت بوده است،چرا كه استاد در آن دوره ديگر ازدواج كرده و در تنگناى معيشتى بودهاند و برخى هم مىگويند،يك نوع بدبينى كه آيت الله بروجردى در واقع در اثر سخنچينىها نسبت به ايشان پيدا كرده بودند،آن هم به خاطر فعاليت فداييان اسلام كه نواب صفوى در آن دوره در قم فعال بودند.
يالثارات:ارتباط استاد با فداييان اسلام چگونه بود؟
مطهرى:استاد به فداييان اسلام نزديك بودند و نواب خيلى به استاد علاقه داشتهاند و دوست نزديك ايشان بودهاند و بههرحال اطرافيان آيت الله بروجردى آن طورى كه ما شنيدهايم و من از چند منبع تحقيق كردهام،از جمله يكى از هم مباحثههاى ايشان نقل مىكرد كه:«اطرافيان بدگويى كرده بودند و گفته بودند كه امام(ره)و آقاى مطهرى هستند كه نواب را تحريك مىكنند»نواب گاهى به آيت الله بروجردى انتقاد مىكرد كه شما نسبت به جنايات رژيم شاه سكوت كردهايد كه باعث بعضا يك سرى بىنظمىهايى هم در حوزه شده بود.يك عدهاى به ايشان رسانده بودند كه اين دو در تحريك فداييان اسلام نقش دارند و آيت الله بروجردى هم بدبين شده بودند.در صورتى كه واقعا اينطور نبود،خود شهيد مطهرى آن طورى كه دوستشان مىگويند،چند بار نواب صفوى را نصيحت كرده بودند كه آيت الله بروجردى مرجع هستند و شما نبايد عليه ايشان صحبت بكنيد و به صلاح نيست و حتى خيلى هم در اعتدال روش نواب و فداييان اسلام مؤثر بودهاند.حتى حضرت امام هم همينطور.و مىگفتند حضرت امام با برخى از كارهاى فداييان اسلام موافق نبودهاند،ولى بههرحال به شكل معكوس به گوش آيت الله بروجردى رسانده بودند.
استاد يكبار مىخواستند بروند و قضيه را توضيح بدهند كه ايشان(آيت الله بروجردى) قبول نمىكنند،ولى ما هيچوقت از استاد نشنيديم كه حتى يك گوشه و كنايه هم به آيت الله بروجردى بزنند و بعد از رحلت ايشان مىبينيد كه در آن مقاله به مزايا و خدمات آيت الله بروجردى اشاره و چقدر از ايشان تعريف و تمجيدد مىكردند و از روش منحصر به فرد ايشان تعريف فراوانى مىكردند.
يالثارات:داشتيد بحث سفر ايشان به تهران را مطرح مىكرديد...
مطهرى:بله،در واقع ايشان در اين كار يعنى سفر به تهران يك نوع فداكارى كردند چون در آن دوره ايشان از مدرسين برجسته حوزه علميه قم بودند و كرسى درس خارج فقه و اصول براى ايشان مهيا بود و به قول حضرت آيت الله مكارم شيرازى كه اخيرا گفتهاند كه استاد شهيد مطهرى روح بسيار بزرگى داشتند.مىدانيد كه در حوزه، كرسى درس خارج فقه و اصول يعنى مقدمه مرجعيت و ايشان اينها را يكدفعه رها كردند و به صورت يك طلبه آمدند تهرانى كه هيچكس ايشان را نمىشناخت و از صفر شروع كردند و اين نشانه عظمت شخصيت ايشان است كه دوباره از صفر شروع مىكنند و باز در تهران هم، جا باز مىكنند كه نشان مىدهد از شخصيتى بسيار قدرتمند برخوردار بودند.
يالثارات:گويا به نظر مىرسد در اوايل آمدن به تهران با مشكلات فراوانى مواجه شدند...
مطهرى:وقتى آمدند تهران،خوب مشكلات زيادى داشتند.مادرمان نقل مىكردند كه در عرض شش ماه،هفت خانه عوض كرديم.خانهاى را اجاره مىكرديم و بعد مىرفتيم مىديديم صاحب خانه فرض كنيد فرد سالمى نيست يا مثلا بهايى است و...خانه به دوش بوديم و از نظر معيشت هم آن اوايل در سختى بوديم تا اينكه كمكم يك عدهاى ايشان را شناختند و خواستند كه ايشان در مدرسه سپهسالار كه الان به نام خودشان(شهيد مطهرى)است،تدريس كنند كه وضعيت بهتر شد تا اينكه در دانشكده الهيات هم مشغول تدريس شدند.در همين دوره هم كه با انجمنهاى اسلامى دانشجويان كه تازه آن سالها تاسيس شده بود و شايد خود ايشان هم در تاسيس اين انجمنها،نقش داشتهاند مثل دانشجويان،مهندسان،پزشكان همكارى مىكردند.مساله بعدى قضيه 15 خرداد 42 بود كه نقش بسيار مهمى را در قيام مردم تهران داشتند كه سخنرانى مهمى كردند كه همان شب هم دستگير شدند.
يالثارات:استاد چه سالى ازدواج كردند،حاصل اين ازدواج چند فرزند است؟الان فرزندان پسر استاد كجا هستند،چه كار مىكنند؟دوست داريم بيشتر برايمان توضيح بدهيد.
مطهرى:استاد در سال 1329 ازدواج كردند و 7 فرزند دارند،سه پسر،چهار دختر و من خودم فرزند سوم هستم و پسر دوم.اخوى بزرگ،آقا مجتبى مطهرى،در دانشكده ميراث فرهنگى تدريس مىكنند.خود من هم كه در دانشكده الهيات تدريس مىكنم. اخوى كوچك ما،آقا محمد هستند،ايشان مهندسى الكترونيك گرفتند و بعد هم طلبه شدند و الان هم دارند دكتراى فلسفه دين مىگيرند،در همين موسسه آيت الله مصباح. آقا محمد از نظر علمى در سطح بسيار بالايى است و اگر بنا باشد يكى از فرزندان تا حدى جاى استاد را بگيرند،احتمالا كه ايشان باشند.خيلى باهوش،با استعداد و پركار است، آقاى مصباح هم ايشان را مىشناسند.ولى تعمد داشته كه تا به حال شناخته شده نباشد، هم دروس جديد را خواندهاند(مهندسى الكترونيك)و هم دروس طلبگى را تا خارج فقه و اصول خواندهاند،مىخواهم بگويم ايشان ذو فنون هستند.
يالثارات:رفتار استاد با فرزندان و همسرشان،در منزل چه طور بود؟چرا كه اين زواياى شخصى استاد بسيار كم مطرح شده است و فكر مىكنيم لازم است بازگو شود.
مطهرى:رفتار ايشان در منزل بسيار محترمانه بود.چه با همسرشان(مادرمان)و چه با بچهها.حتى وقتى اسم ما را صدا مىزدند با احترام نام مىبردند.اصلا به خود من هميشه مىگفتند:«على آقا»على خيلى كم به كار مىبردند،نظارت به كارهاى ما و درسهايمان داشتند و از كارهايى كه مىكرديم سوال مىكردند،بسيار كم اتفاق مىافتاد يا اصلا اتفاق نمىافتاد كه ايشان مثلا در مورد يك شخصى،از دوستانشان يا حتى دشمنانشان،صحبتى بكنند يا بدگويى بكنند،حتى در مورد كسانى كه در حقشان ظلمى، يا بدى كرده بودند،هيچوقت ما نديديم گلهاى بكنند،يا غيبتى بكنند.
يالثارات:آيا خاطرهاى در خصوص رفتار ايشان با خانواده به ياد داريد كه برايمان بيان كنيد؟
مطهرى:ايشان در عين اينكه انسان با هيبت و جدىاى بودند ولى درعينحال بسيار شوخ طبع بودند و در جاى خودش نكتهبردارى مىكردند،شوخى مىكردند. بعضى وقتها هم وقتى خانواده دور هم جمع بودند ايشان صحبتها و خاطراتى مىگفتند؛ مثلا يادم هست يك شب بعد از انقلاب تلويزيون داشت دفاعيات خسرو گل سرخى (از اعضاى حزب توده)را نشان مىداد و استاد خيلى ناراحت شدند و تلفن را برداشتند و زنگ زدند،به قطبزاده(معدوم)كه آن موقع مسؤول صدا و سيما بود.حضرت امام گفته بودند كه قطبزاده زير نظر استاد مطهرى كارشان را انجام بدهند.استاد خيلى با عتاب،سرشان فرياد كشيدند كه اين چه برنامهاى است كه داريد پخش مىكنيد،يعنى چه،اين چه كارى است.فورا اين برنامه را قطع كنيد.يكى از خاطرات ديگر در خصوص شوخطبعى ايشان كه يادم هست،اين است كه اخوى بزرگمان(آقا مجتبى)يك كتابى در مورد كودكان به نام«كره اسب يتيم»به صورت داستان نوشته بودند كه البته آموزنده هم بود.خوب آقا مجتبى يك خوردهاى با استاد خودمانىتر بود و استاد براى اينكه ايشان تشويق به نوشتن بشوند به يكى از ناشران گفته بودند به تعداد 500 عدد از اين كتاب را به چاپ برسانند.يك روز آقا مجتبى آمدند پيش استاد گفتند خوب اما اين كتابى كه نوشتهايم،روى جلد،اسم نويسنده را چه بنويسيم،استاد يك نگاهى كردند و گفتند اسم كتاب چى بود.آقا مجتبى گفتند:«كره اسب يتيم»استاد كمى فكر كردند و گفتند: بنويسيم:«كره خريتيم!»استاد خودشان كمى خنديدند...استاد همچنين روى احترام به مادرمان بسيار تأكيد داشتند:يك بار مادر،مسافرت بودند و مىخواستند برگردند و ما هم حواسمان نبود.ايشان به ما گفتند كه چرا شما آماده نيستيد،چرا خانه را آماده نمىكنيد، برويد استقبال،چاى دم كنيد،وقتى مادرتان مىآيد شما بايد بسيار احترام كنيد.
يالثارات:روش تربيتى استاد نسبت به فرزندان چگونه بود؟
مطهرى:ايشان هيچوقت به ما فشار نمىآوردند،كه مثلا اين كار را حتما بايد بكنيد.در مورد انجام فرائض،گاهى يادآورى مىكردند كه نماز خواندهاى يا نخواندهاى و بيشتر به عهده خودمان مىگذاشتند،و مثلا در نوع انتخاب رشته تحصيلى،دلشان مى خواست كه خودمان،بفهميم و به يك نتيجهاى برسيم و يك راهى را انتخاب كنيم، نمىخواستند ما را اجبار كنند كه حتما اين رشته را برو،با اينكه دوست داشتند بههرحال ما برويم رشتههاى علوم اسلامى و طلبه بشويم،ولى هيچوقت به ما اصرار نكردند.و دوست داشتند خودمان انتخاب كنيم.حتى موقعى كه من دنشگاه تبريز بودم و نامه مىنوشتم،ايشان نامهها را كه مىخواندند،به خانواده گفته بودند كه اين على قلمش خيلى خوب است،حيف است كه رشته فنى رفته،خوب است بيايد رشتههاى ادبيات يا الهيات و...كه البته در نهايت هم،همين شد.ولى به خود من حتى يك بار هم نگفته بودند كه خوب است در اين رشتهها تحصيل كنيد.
يالثارات:نقش استاد در راهاندازى حسينيه ارشاد چگونه بود و هدف ايشان از ايجاد اين مؤسسه فكرى-فرهنگى چه بود؟
مطهرى:حسينيه ارشاد،در سال 1346 تأسيس شد كه بنيانگذار اصلى آن هم خود استاد بودند و البته از نظر مالى و سرمايهگذارى آقاى محمد همايون»و آقاى«ناصر ميناچى»هم نقش داشتند و از نظرى فكرى و فرهنگى در واقع بنيانگذار آنجا خود استاد بودند.از دو سه سال قبل از آن دنبال يك جاى مناسبى بودند.حتى استاد خودشان مىرفتند برخى مكانها را مىديدند و نظر مىدادند تا اينكه اين محل فعلى را ديدند و پسنديدند و شروع به ساختمان سازى شد و مؤسسه تشكيل شد.حسينيه ارشاد،هيأت مديرهاى داشت كه استاد هم عضوش بود و اوائل مشكل چندانى نبود ولى كمكم در مسايل اجرايى مشكلاتى پيدا شد.از جمله آقاى ناصر ميناچى گاهى سرخود كارهايى بدون اطلاع هيأت مديره مىكردند،كه اينها موجب رنجش خاطر و ناراحتى استاد مىشد و تذكر مىدادند كه كار به صورت جمعى جلو برود و در هيأت مديره مطرح، تصويب و بعد آن كار اجرا بشود.نمونههاى چنين كارهاى بدون هماهنگى در نامههاى استاد آمده است.
يالثارات:اگر امكان دارد نمونههايى از اين كارها را برايمان بازگو كنيد تا فضاى آن روزها شفافتر شود؟
مطهرى:مثلا آقاى ميناچى يك مصاحبهاى با تلويزيون شاه كرده و ظاهرا پخش هم شده بود(در مورد حسينه ارشاد)بدون اطلاع هيأت مديره و شخص استاد خيلى ناراحت شدند و فرمودند كه من احساس مىكنم عدهاى مىخواهند اين موسسه را به دولت وصل كنند يا آن را دولتى بكنند.در صورتى كه اين يك مؤسسه مستقل است. يا اينكه يك سرى كلاسها به صورت مختلط براى دختران و پسران گذاشته بودند،در حالى كه كلاسها بايد جداگانه مىبود مخصوص پسرها و دخترها.
يالثارات:چه شد كه استاد نهايتا از هيأت مديره حسينيه ارشاد استعفا دادهاند؟
مطهرى:اينگونه مسائل بود كه استاد كمكم احساس كردند،آقاى ميناچى سر خود يك كارهايى مىكند،استاد اعتراض كردند و وقتى هم كه بعد از دو سه سال استاد، مرحوم دكتر شريعتى را دعوت كردند و ايشان هم آمدند و خب كمكم سخنرانىهاى دكتر شريعتى مورد استقبال قرار گرفت،اينجا تكروىهاى آقاى ميناچى شدت گرفت و احساس كرد كه ديگر احتياج به آخوند و روحانى نيست.
يالثارات:در صورتى كه خود استاد،دكتر شريعتى را دعوت كرده بودند كه به حسينيه ارشاد بيايند...
مطهرى:بله،خود استاد دعوت كردند.اصلا استاد،دكتر شريعتى را كشف كرد: بدين معنى كه ايشان سخنور خوبى است و مىتواند جوانها را جذب بكند و شايد تا آن موقع خيلىها دكتر شريعتى را نمىشناختند.در يك سخنرانى كه دكتر شريعتى در كانون نشر حقايق مشهد داشتند،استاد آنجا حضور داشتند و از نزديك بيان دكتر را ديده بودند.
يالثارات:اين مسأله مربوط به چه سالى بود؟
مطهرى:دقيقا نمىدانم،ولى فكر مىكنم،سال 47 بوده و بعد استاد،دكتر شريعتى و پدرشان را باهم دعوت مىكنند به حسينيه براى همكارى و دكتر شريعتى زمانى به حسينيه ارشاد مىآيند كه دو سال از فعاليت حسينيه ارشاد گذشته بود و به دعوت استاد هم بوده است:حتى آن موقع استاد از طرف برخى مورد انتقاد قرار گرفته بودند كه چرا چنين كسى را دعوت كردهايد؟
يالثارات:چه عوامل و مشخصا چه كسانى باعث شدند نهايتا استاد از حسينيه ارشاد استعفا بدهند؟
مطهرى:همين امثال ميناچى و برخى ديگر-مخصوصا شخص ميناچى كه استاد از دستش خيلى ناراحت بودند-در نامههاى استاد هم هست و ايشان مىگويد كه اين فرد كسى است كه خونها به دل من كرده است.عدم صداقتها و...براى استاد كه با خلوص نيت كامل آمده بودند،بسيار ناراحتكننده بود و استاد مىگفتند بياييد با صداقت كار كنيم.حتى يك بار همينها،وقتى كه استاد گرم سخنرانى بود،ميكروفن را قطع كردند و اين شيطنتها را هم مىكردند.همين طيف ميناچى و امثال اينها،احساس كردند دكتر شريعتى ابزار خوبى است براى پيشبرد اهداف خودشان جهت مبارزه با روحانيت و همين طيف كمكم به مخالفت با حضور روحانيت در آنجا شروع كردند و همه ايشان را مسؤول مىدانستند(برخى از علما و مراجع و مردم)ولى كارها دست آنها بود و آنها داشتند كارها را انجام مىدادند،استاد احساس كردند كه ماندنشان به صلاح نيست و خوب بزرگان هم مىگفتند كه ما شما را مسؤول مىدانيم.مثلا برخى حرفها كه دكتر مطرح مىكرد خلاف نص تاريخ بود و استاد تذكر مىداد،دكتر شريعتى براى اصلاح حرفهاى خود در جلسههاى بعدى حرفى نداشت و بالاخره همين طيف دوباره كارشكنى كردند و ادامه همكارى استاد فراهم نشد و استاد آمدند بيرون.
يالثارات:مايليم در مورد مسايل دكتر شريعتى و استاد بيشتر برايمان توضيح بدهيد...
مطهرى:خوب بعدها ديدگاههاى دكتر شريعتى روشن شد،و انتقادهايى از دكتر شريعتى كردند و استاد معتقد بودند كه دكتر شريعتى از ماركسيسم تأثير پذيرفتهاند و آن اعلاميه را در سال 56 دادند.اين اعلاميه در سال 56 كه به همراه بازرگان امضا كرده بودند -هرچند متن اصلى را خود استاد نوشته بودند.كه ضمن تقدير از زحمات دكتر شريعتى در جهت سوق دادن نسل جوان به اسلام انتقادهايى هم كرده بودند و ديگر اينكه دكتر اشتباهات فراوان زيادى داشتهاند و ما بايد نظرهايمان را اعلام بكنيم و بعد هم جوسازيهاى زيادى عليه ايشان شروع شد.بعدها برخى تبليغ كردند كه استاد در فوت ايشان نقش داشتهاند؟
يالثارات:مشخصا چه كسانى؟
مطهرى:همين طرفداران متعصب دكتر شريعتى!مثلا يك نمونه آن،اين است كه انجمن اسلامى دانشجويان در آمريكا در سالگرد فوت دكتر شريعتى اعلاميه صادر كردند و الان هم اعلاميهشان هست.
يالثارات:همين گروه دكتر ابراهيم يزدى؟
مطهرى:بله،گروه دكتر يزدى در اعلاميهشان نوشته بودند مثلا خلق قهرمان ما مىدانند كه همان اندازه كه رژيم ضد خلقى شاه در قتل دكتر شريعتى نقش داشته كسانى هم كه عدل الهى(يكى از كتابهاى استاد)مىنويسند و خدمات متقابل اسلام و ايران مىنويسند،اينها هم دستشان تا مفرغ به خون مرحوم دكتر شريعتى آغشته است و خوب با همين اعلاميهها جوانها را تحريك مىكردند و اينها زمينهاى شد براى پيدايش گروه فرقان.
يالثارات:يكى از دلايلى كه نشان مىدهد كه دكتر شريعتى تمايل داشته برخى از ديدگاههايشان اصلاح بشود،همان نامههايى است كه به برخى نوشتهاند و به آنها وكالت دادهاند اين كار را انجام بدهند...
مطهرى:اين مسايل در همان برنامه استاد به حضرت امام(ره)در سال 56 آمده است و خود دكتر هم اذعان داشته كه اشتباهاتى داشته است.به خاطر همين تدوين و پياده كردن نوارهاى ايشان بود كه بسيار در وقت كم صورت مىگيرد و همين سرعت كار مشكلاتى را به وجود مى آورد و همين اعتراف دكتر به برخى اشتباهاتش را استاد دليل حسن نيت ايشان مىدانستند و دكتر شريعتى هم هيچ ادعاى اسلامشناسى در مقابل استاد مطهرى نداشت اما يك عدهاى دور ايشان را گرفته بودند تا او را از روحانيت جدا كنند و باز هم همان طيف مانع اين كار شدند به منظور ادامه استفاده ابزارى از دكتر.آنطور كه شنيدهام دكتر به استاد حكيمى و علامه جعفرى وكالت مىدهند كه آثارش را اصلاح كنند و استاد هم به آن صحه بگذارند:حتى آقاى حكيمى مىگويند ما كار را در طبقه بالاى دفتر نشر فرهنگ اسلامى شروع كرديم و وقتى شروع كرديم،ديديم اين آثار در تيراژ خيلى بالا منتشر شدهاند،كه اصلاحات ما ديگر اثرى نداشته باشد و آقاى حكيمى هم گفتند ما وقتى چنين وضعى را ديديم،كار را رها كرديم استاد نظر داشتند اين آثار اصلاح بشود و جوانان بتوانند كماكان از آثار ايشان استفاده بكنند و اين نشانه صداقت استاد مىباشد ولى عدهاى هنوز هم نمىخواهند اين واقعيات را قبول كنند.
يالثارات:يكى از مسايل ديگر در دوران فعاليت سياسى استاد،موضوع پيشنهاد بازرگان براى سمت رياست دولت موقت است استاد با چه تحليلى بازرگان را پيشنهاد دادند،با توجه به اينكه ايشان را كاملا از نظر فكرى و اعتقادى مىشناختند...؟
مطهرى:در سفرى كه استاد به پاريس داشتند،قطعى شد كه افرادى معين بشوند،به تاييد امام برسند و اسامى اينها به عنوان اعضاى شوراى انقلاب معرفى بشود. ظاهرا اين ماموريت به استاد محول مىشود و امام مطرح مىكند كه شما در برگشتن به ايران اين كار را انجام دهيد و استاد هم بعد از مشورت با دوستان،اين افراد را به امام معرفى مىكنند و شوراى انقلاب با حضور برخى از روحانىهاى سرشناس شكل مىگيرد اينكه آيا آقاى بازرگان جزو افراد اوليه معرفى شده به امام از طرف استاد بودهاند،دقيقا نمىدانم،ولى در اينكه در معرفى آقاى بازرگان به عنوان رييس دولت موقت،استاد نقش اول را داشتهاند،شكى نيست.شوراى انقلاب هم قبول مىكنند و اين نبوده كه مخالف باشند و ديگران هم موافق بودهاند ولى شايد تاكيد بيشتر را استاد داشتهاند و امام هم موافقت مىكنند،به عقيده خود من اين انتخاب در آن موقع انتخاب خوبى بوده است و هرچند استاد معتقد بودند ايشان بسيار علمزده هستند و در بسيارى از مسايل اعتقادى دچار مشكل هستند و در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئاليسم هم به خيلى از انحرافات فكرى بازرگان اشاره كردهاند از جمله در مباحث توحيد و خداوند و معاد و مساله روح.بازرگان هم استاد را خيلى بيشتر از ساير روحانىها قبول داشتند و حتى بيشتر از امام(ره)استاد را قبول داشتند و حرف شنوى داشتند.اينطور كه معلوم مىشود استاد هم از بازرگان نااميد شده بودند.من به خاطر جملهاى عرض مىكنم كه ايشان روز آخر عمرشان مطرح كردند كه در سر سفره ناهار بود و من به ايشان گفتم كه آقاى بازرگان گاهى گوشه و كنايه مىزنند به امام،و حالت تمسخر و چنين حرفهايى زدهاند،استاد گفتند خود شما شنيدهاى يا از ديگران شنيدهاى؟گفتم از تلويزيون شنيدهام.استاد كمى ناراحت شدند كه بله امام هم از دست ايشان ناراحت هستند و ما تصميم داريم ظرف دو سه روز آينده،بازرگان را بركنار كنيم و يك دولت انقلابى سر كار بياوريم و من مطمئن هستم اگر ايشان زنده مىماندند حتما اين كار را مىكردند و شايد كار به قضاياى استعفاى بازرگان هم نمىكشيد.
به نظر من اين انتخاب خوبى بود براى چند ماه و بعد بركنار شدند،كارى كه استاد هم نظرشان همين بود.در واقع در آن دوره شايد يك زيركى بود كه استاد به خرج دادند و كمى آمريكا را منفعل كردند:براى اينكه زودتر دست بردارند از حمايت شاه و وقتى كه بازرگان معرفى شد و يك گرايشهايى به غرب هم داشتند،زودتر آمريكا شاه را رها كرد.
يالثارات:خوب حالا رسيديم به روزهاى آخر عمر استاد و شهادت ايشان، دوست داريم اين روزها را از زبان شما بشنويم اين مسايل را بيشتر باز كنيد...
مطهرى:من چند روز قبل از شهادت در تهران نبودم و تبريز بودم.آنجا در دانشكده فنى رشته مكانيك مىخواندم.فردايش روز كارگر بود،يك مرتبه دلم هواى تهران كرد و آمدم تهران:براى اينكه تصميم قبلى براى آمدن نداشتم.راديو داشت سخنرانى ايشان را پخش مىكرد.بعد از ظهرى بود كه به گوشم خورد،يك دفعه هواى تهران كردم.بين راه با خودم مىگفتم براى چى دارم مىآيم،من كه كارى ندارم،كاش مىگذاشتم براى دو هفته ديگر،بههرحال آن روز آمدم تهران، استاد نشسته بودند و خيلى خوشحال شدند و صحبتهايى منعكس شد تا اينكه ظهر شد و بر سر سفره نشستيم.نكته بسيار مهم اين بود كه بسيار شاد بودند و تا آن روز آخر خيلى شاد بودند و براى من عجيب بود كه چطور اينقدر مىگويند و مىخندند.من بودم و همين آقاى لاريجانى(رييس صدا و سيما)كه دامادمان هستند.و منتظر بودند ما چيزى بگوييم،ايشان بخندند يا خودشان چيزى بگويند و خودشان بخندند و هى نكته مىگفتند و مزاح مىكردند و همان مسايل را كه گفتند در مورد بركنارى بازرگان،سر سفره مطرح كردند تا اينكه شب شد و والدين گفتند استاد مىخواهند بروند بيرون و شما ماشين را روشن كنيد.ايشان راننده داشتند ولى موقعى كه من مىآمدم خودم راننده ايشان مىشدم و منتظر بودم كه ما را صدا بزنند.آمدم پايين كه گفتند استاد رفته است و ما گفتيم چى شد كه..گفتند كه يكى از دوستان آمدند سراغشان و رفتند و ديگر قسمت نبود ما با ايشان برويم،ساعت 30/10 بود كه تلفن زنگ زد،مادرمان گوشى را برداشتند،دكتر سحابى بود و گفتند كه استاد امشب پيش ما مىمانند كارها زياد است مىمانند.مادرمان احساس كرد خبرى شده است.چون هفته قبلش هم سرلشكر قرنى ترور شده بود و خود استاد هم گفته بودند كه مىآيند سراغ من و حتى خواب هم ديده بودند.مادرم هم گفت راستش را بگوييد چى شده؟ايشان آيا ترور شدهاند؟ دكتر سحابى هم گفتند بله،ايشان يك تيرى خورده به كتفشان و طورى نشده است و الان بيمارستان هستند و ما باز خوشحال شديم كه طورى نشده و سوار ماشين شده به سرعت بيمارستان رفتيم.نمىدانستيم كه كار تمام شده است و عدهاى آمدند و به ما تسليت گفتند و فكر مىكردند ما مىدانيم و آنجا فهميديم كه استاد به شهادت رسيده است.وقتى برگشتيم،اطلاعيه گروه فرقان كه در كاغذ زرد رنگى نوشته بود: «خيانت شخص مرتضى مطهرى به انقلاب تودههاى خلق بر همه روشن بود لذا اعدام انقلابى نامبرده انجام پذيرفت»و زيرش با خط قرمز نوشته بودند:«فرقان»، مثل يك پتك بر سرمان فرود آمد كه واقعا تحملش بسيار مشكل و سخت بود. مخصوصا براى من كه اين چند سال آخر همراه ايشان بودم و هر جا مىرفتند همراهشان بودم و آن حالت مظلوميت ايشان را احساس مىكردم...
يالثارات:حضرت امام(ره)هم در آن روزها پيامى دادند اين پيام چه تأثيرى در روحيه شما داشت؟
مطهرى:پيام امام كه آمد،آن پيام عجيب،نشان داد امام با عمق جان سوخته است كه گفته«من فرزند عزيزى را از دست دادم و پاره تنم بود و حاصل عمرم محسوب مىشد،دو روز در مدرسه فيضيه در سوگ مىنشينم»و اينها،و ما ديديم كه امام آن حالت را دارد،ما واقعا آرامش پيدا كرديم و احساس كرديم غم،غم ما نيست، غم حضرت امام امت و ملت است و يك آرامشى پيدا كرديم.
يالثارات:آيا در اين خصوص خاطرهاى هم دارد؟
مطهرى:بله،ما بعد از تشييع جنازه كه در قم انجام شد،همان شب رفتيم خدمت حضرت امام(ره).در منزل دامادشان آقاى اشراقى بودند كه همين حرف را زدند و گفتند:«شهيد مطهرى را من بيشتر از شما مىشناسم و اين غم،غم من است و غم شما نيست و بيش از اينكه غم شما باشد،غم من است و ايشان اصلا فرزند من بودند»و حاج احمد آقا هم بعدها براى من تعريف كردند كه ما نديديم امام در هيچ حادثهاى اينقدر ناراحت باشند و ما مانده بوديم كه چطور اين مساله يعنى شهادت استاد را به امام بگوييم كه بالاخره متوجه شدند و امام بعد از شنيدن شروع كردند به كشيدن محاسنشان و هى مىگفتند:مطهرى!مطهرى!مطهرى!و مىگفتند هربار كه سرود مطهرى از تلويزيون پخش مىشد،امام گريه مىكردند و يا وقتى سخنرانىهايش پخش مىشد،امام گريه مىكرد و تا چهلم هم امام چندين بار در سخنرانيهايشان اشاره كردند و اين نشان مىداد از ذهنشان نمىرود و باز در سالگرد پيام دادند كه امام براى هيچكس پيام ندادند و در دومين سالگرد هم پيام دادند و در سال سوم صحبت كردند. امام قصد داشتند آثار ايشان و ياد استاد هميشه زنده باشد و از ياد نرود به خاطر اينكه يك خط فكرى بود و صرف شهادت نبود.
منبع:مجله سياسي فرهنگي يالثارات ارسال توسط کاربر محترم سايت :j133719